به جمع مشترکان مگیران بپیوندید!

تنها با پرداخت 70 هزارتومان حق اشتراک سالانه به متن مقالات دسترسی داشته باشید و 100 مقاله را بدون هزینه دیگری دریافت کنید.

برای پرداخت حق اشتراک اگر عضو هستید وارد شوید در غیر این صورت حساب کاربری جدید ایجاد کنید

عضویت
فهرست مطالب نویسنده:

دکترعمار حسن زاده کشتلی

  • زهرا حاج هاشمی، شیوا کاظمی، عمار حسن زاده کشتلی، پروانه صانعی*، حمید افشار، احمد اسماعیل زاده، پیمان ادیبی
    مقدمه

    ارتباط بین مصرف گوشت و اختلالات روان کمتر مورد بررسی قرار گرفته است. هدف ما بررسی ارتباط مصرف گوشت با شانس افسردگی، اضطراب و دیسترس روان در بزرگسالان ایرانی بود.

    مواد و روش ها

    این مطالعه مقطعی شامل 3362 نفر از افراد 18 تا 55 سال بود. برای ارزیابی دریافت های غذایی افراد از پرسشنامه کمی معتبر 106 قلمی مواد غذایی (FFQ) استفاده شد. از مقیاس اضطراب و افسردگی بیمارستان (HADS)، پرسشنامه سلامت عمومی (GHQ) که در جمعیت ایران تایید شده اند به ترتیب برای جمع آوری داده های اضطراب، افسردگی و دیسترس روان استفاده شد.

    یافته ها

    شیوع افسردگی، اضطراب و دیسترس روان در جامعه مورد مطالعه به ترتیب 6/28، 6/13 و 6/22 درصد بود. پس از تعدیل برای مخدوشگرها، خطر افسردگی در افراد در چارک بالای گوشت قرمز دریافتی 43% بیشتر از چارک اول بود (89/09-1/1:CI%95;43/1:OR). در مردان، بالاترین مصرف گوشت قرمز در مقایسه با پایین ترین، با 92% افزایش شانس افسردگی همراه بود (15/17-3/1:CI%95;92/1:OR). در افراد دارای اضافه وزن یا چاقی، علیرغم عدم ارتباط بین مصرف گوشت قرمز و اختلالات روان، مصرف زیاد گوشت سفید با احتمال پایین تری از دیسترس روان (99/0-42/0:CI%95;64/0:OR) و افسردگی همراه بود (00/45-1/0:CI%95;68/0:OR). در افراد با وزن طبیعی، بالاترین مصرف گوشت قرمز در مقایسه با پایین ترین، با افزایش شانس افسردگی همراه بود (42/14-2/1:CI%95;66/1:OR).

    نتیجه گیری

    مصرف گوشت قرمز با افزایش خطر افسردگی به ویژه در مردان و افراد با وزن طبیعی ارتباط دارد. در افراد دارای اضافه وزن یا چاقی، مصرف گوشت سفید با دیسترس روان رابطه معکوس داشت.

    کلید واژگان: مصرف گوشت, رژیم غذایی, افسردگی, اضطراب, پریشانی روانشناختی, اختلال روان
    Zahra Hajhashemy, Shiva Kazemi, Ammar Hassanzadeh Keshteli, Parvane Saneei*, Hamid Afshar, Ahmad Esmaillzadeh, Peyman Adibi
    Introduction

    The relationship between meat consumption and mental disorders is less investigated. We examined the association of meat consumption with the odds of depression, anxiety, and psychological distress in Iranian adults.

    Materials and Methods

    This cross-sectional study was conducted on 3362 subjects with18-55 years. Usual dietary intakes were assessed through the use of a dish-based 106-item semi-quantitative food frequency questionnaire (FFQ). Hospital Anxiety and Depression Scale(HADS), and General Health Questionnaire(GHQ), all validated in the Iranian population, were applied to collect data on anxiety, depression, and psychological distress, respectively.

    Results

    In the current study, 28.6, 13.6 and 22.6%, of participants suffered from depression, anxiety, and psychological distress, respectively. Individuals in the top quartile of red meat intake had a 43% increased risk of depression (OR=1.43; 95%CI:1.09-1.89), compared to those in the first quartile, after adjustment for potential confounders. The highest vs. lowest red meat intake was related to a 92% greater risk of depression (OR=1.92;95%CI:1.17-3.15) in males. In overweight or obese individuals, despite the lack of any association between red meat intake and mental disorders, high intake of white meat was associated with a lower odd of psychological distress (OR=0.64;95%CI:0.42-0.99) and depression (OR=0.68;95%CI:0.45-1.00). In normal-weight participants, the highest vs. lowest red meat intake was related to 66% greater odds for depression than those (OR=1.66; 95%CI:1.14-2.42).

    Conclusion

    Red meat consumption was associated with an increased risk of depression, especially in men and normal-weight participants. In overweight or obese subjects, white meat intake was inversely associated with psychological distress.

    Keywords: Meat intake, Diet, Depression, Anxiety, Psychological distress, Mental disorder
  • سید محمد موسوی، علیرضا میلاجردی، عمار حسن زاده کشتلی، احمد اسماعیل زاده*
    زمینه و هدف
    سندرم روده تحریک پذیر (IBS)، یک اختلال مزمن گوارشی است که با درد تحریک کننده در هنگام دفع یا تغییر عادت های روده مشخص می شود. در مطالعه حاضر ارتباط شاخص گلایسمیک و بار گلایسمیک رژیم غذایی با این سندرم در جمعیت وسیعی از بزرگسالان ایرانی بررسی گردید.
    روش بررسی
    این مطالعه به روش مقطعی بر روی 3363 فرد بزرگسال در اصفهان انجام شد. برای بررسی GI و GL، از رژیم غذایی استفاده گردید. وجود IBS به کمک پرسشنامه ROME III ارزیابی شد. خصوصیات عمومی و دریافت های غذایی شرکت کنندگان در مورد پنجک های GI و GL رژیم غذایی با استفاده از آزمون واریانس یک طرفه، آزمون مجذور خطی کای اسکوئر و رگرسیون لجستیک در مدل های مختلف بررسی شد.
    یافته ها
    درمجموع، 748 نفر (2/22%)، دارای IBS بودند. شرکت کنندگان در بالاترین دسته شاخص گلایسمیک رژیم غذایی، از شانس بیشتری برای IBS نسبت به کسانی که در کمترین دسته قرار داشتند، برخوردار بودند (70/1- 03/1 :CI 95% ،34/1: OR)، ولی این ارتباط پس از تعدیل برای مخدوشگرهای بالقوه (61/1- 81/0 :CI 95% ،14/1: OR) معنی دار نبود. ارتباط معنی داری بین GI رژیم غذایی و شانس IBS- یبوست غالب (IBS-C)  (52/3-09/1 :CI 95% ،96/1 :OR) یافت شد، اما در مورد در مورد IBS- اسهال غالب (IBS-D) مشاهده نگردید (40/1-43/0 :CI 95% ،78/0:OR). بین GL رژیم غذایی، خطر ابتلا به IBS و یا دسته های آن، ارتباط معنی داری وجود نداشت. هیچ ارتباط معنی داری بین GI و GL رژیم غذایی و شدت IBS مشاهده نشد.
    نتیجه گیری
    نتایج این مطالعه نشان داد ارتباط قابل توجهی بین GI رژیم غذایی، خطر IBS و IBS-D، همچنین شدت علائم IBS وجود ندارد. بااین حال، ارتباط معنی دار مثبتی بین GI رژیم غذایی و IBS-C دیده شد و بین GL رژیم غذایی، خطر ابتلا به IBS یا دسته های آن و شدت علائم IBS ارتباطی وجود نداشت.
    کلید واژگان: شاخص گلایسمیک, بار گلایسمیک, سندرم روده تحریک پذیر
    Seyed Mohammad Mousavi, Alireza Milajerdi, Ammar Hassanzadeh Keshteli, Ahmad Esmaillzadeh*
    Background and Objectives
    Irritable bowel syndrome (IBS) is a chronic intestinal disorder, which is characterized by irritating pain during defecation or alteration of the bowel habits. In the curent study, the association of dietary glycemic index (GI) and glycemic load (GL) with the risk of this syndrome, was investigated in a large population of Iranian adults.
    Methods
    This cross-sectional study was performed on 3363 adults in Isfahan. To assess GI and GL, a diet was used. The presence of IBS was evaluated using a modified Persian version of the ROME III questionnaire. General characteristics and dietary intakes of the participants across quintiles of dietary GI and GL, were investigated using one-way ANOVA, Chi square, and logistic regression in different models.
    Results
    In total, 748 subjects (22.2%) had IBS. The participants with the highest dietary GI had higher risk for IBS compared to those in the lowest category (OR: 1.34; 95% CI: 1.03-1.75). However, this association was not significant after adjusting for potential confounders (OR: 1.14; 95% CI: 0.81-1.61). A positive significant relationship was found between dietary GI and odds of IBS-constipation predominant (IBS-C) (OR: 1.96; 95% CI: 1.09-3.52), but was not observed for IBS-diarrhea predominant (IBS-D) (OR: 0.78; 95% CI: 0.43-1.40). There was no significant association between dietary GL and risk of total IBS or its subtypes. No significant association was found between dietary GI and GL and severity of IBS.
    Conclusion
    The results of this study showed a significant association between dietary GI and risk of IBS and IBS-D as well as severity of IBS. However, a significant positive association was found between dietary GI and IBS-C, and no significant association was found between dietary GL and risk of total IBS or its subtypes as well as IBS severity.
    Keywords: Glycemic Index, Glycemic Load, Irritable Bowel Syndrome
  • سید محمد موسوی، امید صادقی، عمار حسن زاده کشتلی، احمد اسماعیل زاده*
    زمینه و هدف
    مطالعات اندکی در زمینه رعایت رژیم مدیترانه ای در رابطه با سلامت روان شناختی، به ویژه در منطقه خاورمیانه انجام شده است. در مطالعه حاضر، رابطه پیروی از الگوی غذایی مدیترانه ای و اختلالات روان شناختی (شامل افسردگی، اضطراب و پریشانی روانی) در میان جمعیت بالایی از بزرگسالان ایرانی بررسی گردید.
    روش بررسی
    این مطالعه مقطعی بر روی 3172 فرد بزرگسال (سنین 55-18 سال) انجام شد. الگوی رژیم مدیترانه ای مبتنی بر روش Trichopoulou و همکاران استخراج گردید. ارتباط بین رژیم غذایی مدیترانه ای و اختلالات روانی با استفاده از رگرسیون لجستیک با سه مدل تعدیل شده بررسی شد. علاوه بر رژیم غذایی مدیترانه ای، برای آن دسته از الگوی غذایی که در ارتباط با اختلالات روان شناختی بودند، همان تحلیل انجام شد.
    یافته ها
    شرکت کنندگان با بیشترین پیروی از رژیم غذایی مدیترانه ای در مقایسه با کسانی که دارای کمترین پیروی بودند، شانس کمتری برای ابتلا به افسردگی (78/0-46/0 :CI 95% ،60/0 :OR)، اضطراب (86/0-42/0 :CI 95% ،61/0 :OR) و پریشانی روانی (79/0-45/0 :CI 95% ،60/0 :OR) داشتند. مصرف بالای میوه ها و سبزی ها با احتمال پایین تر افسردگی (میوه ها: 54/0-31/0 :CI 95% ،41/0 :OR، سبزی ها: 70/0-40/0 :CI 95% ،530/0 :OR)، اضطراب (میوه ها: 79/0-39/0 :CI 95% ،56/0 :OR، سبزی ها: 84/0-39/0 :CI 95% ،57/0 :OR) و پریشانی روانی (میوه ها: 63/0-36/0 :CI 95% ،47/0:OR، سبزی ها: 62/0-34/0 :CI 95% ،46/0 :OR) همراه بود. در مقابل، مصرف زیاد غلات با افسردگی (27/2-12/1 :CI 95% ،59/1 :OR)، اضطراب (82/2-11/1 :CI 95% ،77/1 :OR) و پریشانی روانی (45/2-16/1 :CI 95% ،69/1 :OR)، ارتباط مثبت داشت.
    نتیجه گیری
    نتایج این مطالعه نشان داد یک ارتباط معکوس بین پیروی از الگوی غذایی مدیترانه ای و شانس اختلالات روانی (از قبیل افسردگی، اضطراب و پریشانی روانی) وجود دارد.
    کلید واژگان: رژیم مدیترانه ای, افسردگی, اضطراب, پریشانی روانی
    Seyed Mohammad Mousavi, Omid Sadeghi, Ammar Hassanzadeh Keshteli, Ahmad Esmaillzadeh*
    Background and Objectives
    Few studies have been performed on the adherence to the Mediterranean diet in relation to psychological health, particularly in the Middle East region. In the present study, the association between adherence to Mediterranean dietary pattern and psychological disorders (including depression, anxiety, and psychological distress), was investigated among a large population of Iranian adults.  
    Methods
    This cross-sectional study was performed on 3172 adults (aged 18-55 years). The Mediterranean regimen model, was derived from the Trichopoulou et al. method. To investigate the relationship between Mediterranean diet and mental disorders, logistic regression was used with three modified models. In addition to the Mediterranean diet, the same analysis was performed for that pattern of food associated with psychological disorders.  
    Results
    The participants with the highest adherence to the Mediterranean diet had lower risk for depression (OR: 0.60, 95% CI: 0.46-0.78), anxiety (OR: 0.61, 95% CI: 0.42-0.86), and psychological distress (OR: 0.60, 95% CI: 0.45-0.79) compared to those with the lowest adherence. high intake of fruits and vegetables was associated with a lower risk of depression (Fruits: OR: 0.41; 95% CI: 0.31-0.54 and vegetables: OR: 0.53; 95% CI: 0.40-0.70), anxiety (Fruits: OR: 0.56; 95% CI: 0.39-0.79; vegetables: OR: 0.57; 95% CI: 0.39-0.84), and psychological distress (Fruits: OR: 0.47; 95% CI: 0.36-0.63; vegetables: OR: 0.46; 95% CI: 0.34-0.62). In contrast, high intake of grains was positively associated with depression (OR: 1.59, 95% CI: 1.12-2.27), anxiety (OR: 1.77, 95% CI: 1.11-2.82) and psychological distress (OR: 1.69, 95% CI: 1.16-2.45).  
    Conclusion
    The findings of this study indicated an inverse association between adherence to Mediterranean dietary pattern and risk of psychological disorders (such as depression, anxiety, and psychological distress).
    Keywords: Mediterranean diet, depression, Anxiety, Psychological distress
  • سارا رضایی، زهرا حیدری، آوات فیضی*، حمیدرضا روح افزا، حمید افشار، عمار حسن زاده کشتلی، پیمان ادیبی
    سابقه و هدف
    وقایع استرس زای زندگی می توانند منجر به بروز مشکلات روانی، بیماری های قلبی، سکته مغزی و غیره شوند. چند بعدی بودن عوامل استرس زا و اهمیت ارزیابی این ابعاد به طور همزمان ایجاب می نماید که به وسیله یک روش آماری پیشرفته، مورد شناسایی و تحلیل قرار گیرند. هدف مطالعه، تبیین و باز تعریف ابعاد پرسشنامه رویدادهای استرس زای زندگی (SLE) با استفاده از مدل عاملی مراتب بالاتر می باشد.
    مواد و روش ها
    مطالعه مقطعی حاضر روی 4763 نفر از شرکت کنندگان طرح سپاهان در سال 1389 انجام شد. میزان استرس درک شده افراد براساس نسخه معتبر ایرانی پرسشنامه وقایع استرس زای زندگی مورد ارزیابی قرار گرفت. مدل های عاملی اکتشافی و تاییدی مراتب یک و دو با استفاده از نرم افزار AMOS ویرایش 20 بکار گرفته شد.
    یافته ها
    بر اساس تحلیل عاملی اکتشافی، یازده عامل (سطح یک) از 44 آیتم پرسشنامه استخراج گردید که 42/51 درصد از واریانس کل را تبیین نمودند. بر اساس 11 بعد مزبور، دو بعد تحت عناوین استرس زاهای" فردی" و "اجتماعی" (تبیین کننده 3/17 درصد و 6/25 درصد از واریانس کل) به عنوان عوامل مرتبه دوم شناسایی شدند. ساختار در کل نمونه و جداگانه در زنان و مردان شناسایی شد.نتایج تحلیل عاملی اکتشافی توسط تحلیل عاملی تاییدی با برازندگی مناسب، (78/0CFI=، 89/0GFI=، 05/0RMSEA=) تایید گردید.
    استنتاج
    پرسشنامه SLE دارای یک ساختار 11 بعدی و مبتنی بر این ابعاد یک ساختار دو بعدی (فردی و اجتماعی) در مرتبه دو می باشد. مطالعه انواع وقایع استرس زا می تواند نقش موثری در پیش گیری از بروز مشکلات روانی و نیز آموزش شیوه های مقابله مناسب، داشته باشد.
    کلید واژگان: استرس, رویدادهای استرس زا, تحلیل عاملی اکتشافی, تحلیل عاملی تاییدی
    Sara Rezaei, Zahra Heidari, Awat Feizi *, Hamidreza Roohafza, Hamid Afshar, Ammar Hassanzade Kashtali, Peyman Adibi
    Background and purpose
    Stressful life events can lead to psychological problems, heart disease, stroke, etc. Multidimensional nature of stress calls for advanced statistical methods that could evaluate these dimensions based on symptoms of stress. Therefore, current study aimed at identifying and redefining the dimensions of the stressful life events (SLE) questionnaire using a higher order factor model.
    Materials and methods
    This cross-sectional study was done in 4763 people participating in a project called SEPAHAN in Isfahan, Iran 2010. The perceived stress level was evaluated by the Iranian version of SLE questionnaire. First and second order exploratory and confirmatory factor models were applied for data analysis using AMOS V20.
    Results
    According to exploratory factor analysis, 11 domains of stress (first order factors) were extracted from 44 items, which explained 51.42% of the total variance. Based on these domains, two dimensions were identified as second-order factors (stressors), including individual and social stressors that explained 17.3% and 25.6% of total variance, respectively. The similar structure was identified both in total sample and in men and women separately. Also, the results in exploratory factor analysis were confirmed by confirmatory factor analysis (CFI =0.78, GFI =0.89, RMSEA =0.05). It was found that the second-order factor model well fitted to the dimensions of the questionnaire identified.
    Conclusion
    SLE questionaire has11 domains and two higher dimensions (individual and social stressors). Studying the types of stressors could be used in preventive strategies against mental health problems and also in training useful copying styles.
    Keywords: stress, stressful life events, exploratory factor analysis, confirmatory factor analysis
  • سید محمد موسوی *، علیرضا میلاجردی، عمار حسن زاده کشتلی، احمد اسماعیل زاده، حمید افشار، پیمان ادیبی
    زمینه و هدف
    اگرچه مطالعات متعددی در ارتباط با آنتی اکسیدان های غذایی و خطر ابتلا به اختلالات روانی وجود دارد، اطلاعات مربوط به ارتباط ظرفیت کل آنتی اکسیدانی رژیم غذایی با افسردگی و اضطراب کم است. پژوهش حاضر باهدف بررسی ارتباط بین ظرفیت کل آنتی اکسیدانی رژیم غذایی با افسردگی و اضطراب در بزرگ سالان ایرانی انجام شد.
    مواد و روش ها
    این مطالعه مقطعی روی 3297 فرد بزرگ سال سالم ایرانی در استان اصفهان انجام شد. دریافت های غذایی با استفاده از پرسشنامه بسامد خوراک (Food Frequency Questionnaire) 106 موردی ارزیابی شد. ظرفیت کل آنتی اکسیدانی با استفاده از پایگاه داده های بین الملل قدرت آنتی اکسیدان کاهش یافته آهن (FRAP) برآورد شد. ارزیابی افسردگی و اضطراب با استفاده از یک نسخه معتبر فارسی ترجمه شده از پرسشنامه مقیاس بیمارستانی افسردگی و اضطراب (HADS) انجام گردید.
    نتایج
    پس از تعدیل متغیرهای مخدوش گر، ازجمله دریافت های غذایی اسیدهای چرب امگا 3، افراد در پنجک بالایی ظرفیت کل آنتی اکسیدانی رژیم غذایی 43 درصد شانس کمتری برای ابتلا به افسردگی (001/0=P، 82/0- 40/0: CI 95 درصد: 57/0: OR) داشتند. هم چنین ارتباط معکوس معناداری بین ظرفیت کل آنتی اکسیدانی موجود در رژیم غذایی و اضطراب در بین پنجک ها مشاهده شد (06/0=P،99/0- 39/0: CI 95 درصد: 62/0: OR).
    نتیجه گیری
    یافته های این مطالعه نشان می دهد ارتباط معکوس معناداری بین ظرفیت کل آنتی اکسیدانی رژیم غذایی با افسردگی و اضطراب وجود دارد. برای تایید این یافته ها، مطالعات بیشتری در آینده لازم است.
    کلید واژگان: اضطراب, افسردگی, ظرفیت آنتی اکسیدانی کل رژیم غذایی, ایران, خلق وخو
    Mohammad Mousavi Seyed *, Alireza Milajerdi, Ammar Hassanzadeh Keshteli, Ahmad Esmaillzadeh, Hamid Afshar, Peyman Adibi
    Background & Objective
    Although several studies are available linking individual dietary antioxidants to the risk of psychological disorders, data about the association of dietary total antioxidant capacity (TAC) with depression and anxiety are scarce. This study was conducted to investigate the association between dietary TAC and odds of depression and anxiety among Iranian adults. Material & Methods: In this cross-sectional study, dietary intakes of 3297 apparently healthy adults in Isfahan province, Iran, were assessed using a validated detailed food frequency questionnaire. Dietary TAC was estimated using the ferric-reducing antioxidant power (FRAP) international databases. Depression and anxiety were assessed using a validated Persian translated version of Hospital Anxiety and Depression Scale (HADS) questionnaire. Having the scores 0-7 in either subscales was considered as “normal” and the scores of 8 or more as the presence of depression or anxiety.
    Results
    Overall, 28.6% (n= 943) of study participants were depressed or at the borderline level, and 13.6% (n= 448) had anxiety or were at the borderline level. After controlling for potential confounders, including dietary intakes of omega-3 fatty acids, we found that those in the top quintile of dietary TAC were 43% less likely to be depressed than those in the bottom category (OR: 0.57; 95% CI: 0.40-0.82, Ptrend= 0.001). Regarding anxiety, there was a significant inverse association between dietary TAC and anxiety comparing extreme quintiles (OR: 0.62; 95% CI: 0.39-0.99, Ptrend= 0.06).
    Conclusion
    A significant inverse association between dietary TAC and odds of depression and anxiety was found among adults. Further prospective studies are required to confirm these findings.
    Keywords: Anxiety, Depression, Dietary total antioxidant capacity, Iran, Mood
  • فاطمه شفیعی، دکترعمار حسن زاده کشتلی، دکترحامد پورآرام، دکترحمید افشار، دکتراسماء سالاری مقدم، دکترپیمان ادیبی، دکتراحمد اسماعیل زاده *
    مقدمه
    تاکنون مطالعه ای به بررسی ارتباط مصرف تخم مرغ و شیوع اختلال روانی نپرداخته است.
    هدف
    تعیین ارتباط مصرف تخم مرغ و اختلال روانی در نمونه بزرگی از بزرگسالان ایرانی.
    مواد و روش ها
    این مطالعه مقطعی بر 3172 فرد بزرگسال در استان اصفهان انجام شد. مصرف تخم مرغ با یک پرسشنامه بسامد خوراک نیمه کمی معتبر ارزیابی شد. نسخه معتبر ایرانی پرسشنامه HADS برای ارزیابی افسردگی و اضطراب بکار رفت. نسخه معتبر ایرانی 12 آیتمی GHQ نیز برای ارزیابی روان پریشی مورد استفاده قرار گرفت. افسردگی، پریشانی و روان پریشی بر پایه معیارهای استاندارد تعریف شدند.
    نتایج
    میانگین سنی شرکت کنندگان 9/7 ± 5/36 و شیوع افسردگی، اضطراب و روان پریشی در بین شرکت کنندگان به ترتیب 4/28درصد، 6/13درصد و 23درصد بود. بعد از برابر ساختن مخدوشگرهای نهفته، ارتباط معنی دار بین دریافت تخم مرغ و افسردگی (نسبت شانس برای مقایسه چارک های آخر: 08/1؛ فاصله اطمینان 95%: 45/1- 80/0) و اضطراب (نسبت شانس: 79/0؛ فاصله اطمینان 95%: 16/1- 54/0) و همچنین روان پریشی (نسبت شانس: 03/1؛ فاصله اطمینان 95%: 41/1- 76/0) در کل جمعیت بدست نیامد. در مردان، ارتباط مثبت معنی دار بین مصرف تخم مرغ و افسردگی پیش از تعدیل نمایه توده بدنی مشاهده شد (نسبت شانس: 68/1 ؛ فاصله اطمینان 95%: 80/2- 01/1) ؛ هرچند که پس از تعدیل نمایه توده بدنی این ارتباط غیر معنی دار شد (نسبت شانس: 62/1؛ فاصله اطمینان 95%: 72/2- 96/0). در افرادی که مصرف ماهی آنها بیش از میانه بود، مصرف تخم مرغ ارتباط مستقیمی با روان پریشی داشت (نسبت شانس: 07/2؛ فاصله اطمینان 95%: 28/4- 00/1).
    نتیجه گیری
    ارتباط معنی داری بین مصرف تخم مرغ و اختلالات روانی مشاهده نشد. مطالعات بیشتری، بویژه با طراحی آینده نگر، مورد نیاز است.
    کلید واژگان: اختلالات روانی, اضطراب, افسردگی, پروتئین تخم مرغ, رژیم غذایی, سالمندان
    F Shafiei, A Hassanzadeh Keshteli, H Pouraram, H Afshar, A Salari, Moghaddam, P Adibi, A Esmaillzadeh *
    Introduction
    No previous study has examined the associations between egg consumption and prevalence of psychological disorders.
    Objective
    To determine the association between egg consumption and depression in a large sample of Iranian adults.
    Materials and Methods
    This cross-sectional study was conducted on 3,172 adults in Isfahan, Iran. Egg consumption was assessed by using a validated, self-administrated, dish-based, semi-quantitative food frequency questionnaire. The Iranian validated version of Hospital Anxiety and Depression Scale (HADS) was used to screen for anxiety and depression. Also, the Iranian validated version of General Health Questionnaire (GHQ) with 12-items was used to assess psychological distress. Depression, anxiety and psychological distress were defined according to the standard criteria.
    Results
    Mean age of study participants was 36.5±7.9. Depression, anxiety and psychological distress were prevalent among 28.4%, 13.6%, and 23% of the study participants, respectively. After controlling for potential confounders, no significant association was observed between egg intake and depression (OR for comparing extreme quartiles: 1.08; 95% CIs: 0.80-1.45) and anxiety (OR: 0.79; 95% CIs: 0.54-1.16), as well as psychological distress (OR: 1.03; 95% CIs: 0.76-1.41) in the whole population. In men, significant positive associations were observed between egg intake and depression before controlling for BMI (OR: 1.68; 95% CIs: 1.01-2.80); however, the associations became non-significant after taking BMI into account (OR: 1.62; 95% CIs: 0.96-2.72). In individuals with higher than median fish intake, egg intake was positively associated withpsychological distress (OR: 2.07; 95% CIs: 1.00-4.28).
    Conclusion
    We found no significant association between egg intake and psychological disorders. Further studies, in particular of prospective design, are warranted.
    Conflict of interest: non declared
    Keywords: Anxiety Aged Depression EggProtens Dietary Mental Disorders
  • معین کریمیان، عمار حسن زاده کشتلی، احمد اسماعیل زاده، آوات فیضی، حامد دقاق زاده، پیمان ادیبی
    مقدمه
    ارتباط میان سرعت غذا خوردن و ریفلاکس معدی- مروی در کشورهای خاور میانه کمتر بررسی شده است. این مطالعه، با هدف بررسی ارتباط میان سرعت مصرف وعده های غذایی با علایم ریفلاکس معدی- مروی در تعداد وسیعی از ایرانیان انجام ش.
    روش ها
    در این مطالعه ی مقطعی، 4669 نفر به پرسش نامه ای در ارتباط با عادات مختلف غذایی پاسخ دادند. در مورد سرعت مصرف وعده های غذایی، سه سوال مطرح شد: «در هنگام غذا خوردن چقدر غذای خود را می جوید؟ کم، متوسط، زیاد»، «به طور معمول ناهار خوردن شما چقدر طول می کشد؟» و «به طور معمول شام خوردن شما چقدر طول می کشد؟ < 10 دقیقه، 20-10 دقیقه و > 20 دقیقه». ریفلاکس معدی- مروی به صورت داشتن سوزش معده (گاهی یا اغلب موارد) در طی سه ماه گذشته تعریف شد و شدت بیماری (سوزش سر دل) با استفاده از مقیاس 4 موردی (خفیف، متوسط، شدید و خیلی شدید) تعریف شد.
    یافته ها
    شیوع ریفلاکس معدی- مروی، 7/23 درصد بود. بعد از تعدیل مخدوشگرها، ارتباط معنی داری باقی ماند. در مدل تعدیل شده، کسانی که غذای خود را «کم» و «متوسط» می جویدند، افزایش خطر 94 و 38 درصدی در ابتلا به ریفلاکس معدی- مروی با شدت زیاد داشتند. هنگامی که تاثیر مشترک سایر عوامل مخدوشگر اعمال شد، رابطه همچنان معنی دار باقی ماند و کسانی که غذای خود را «کم» و «متوسط» می جویدند، افزایش خطر 91 و 35 درصدی در ابتلا به ریفلاکس معدی- مروی با شدت زیاد داشتند. همچنین، در مدل تعدیل شده، کسانی که ناهار خود را در بیشتر از 10 دقیقه می خوردند، کاهش خطر 30 و 25 درصدی در ابتلا به ریفلاکس معدی- مروی و شدت سوزش سر دل داشته اند.
    نتیجه گیری
    در این مطالعه، یک ارتباط معنی دار معکوس میان سرعت مصرف وعده ی ناهار و مقدار جویدن غذا و علایم ریفلاکس معدی- مروی در جمعیت مورد مطالعه مشاهده شد.
    کلید واژگان: ریفلاکس معدی- مروی, عادات خوردن, عادات غذایی
    Moein Karimian, Ammar Hassanzadeh-Keshtel, Ahmad Esmaillzadeh, Awat Feizi, Hamed Daghaghzadeh, Peyman Adibi
    Background
    The association between the speed of eating and gastroesophageal reflux disease (GERD) is less studied in Middle-Eastern countries. We aimed to find the relationship between the speed of eating and gastroesophageal reflux disease symptoms in a large sample of Iranian adults.
    Methods
    In this cross-sectional study, 4669 individuals fulfilled a questionnaire about their eating habits. Regarding the speed of eating, participants were asked: ‘How thoroughly do you chew foods? (not very well, well, very well)’, ‘How long does it take you to eat lunch? How long does it take you to eat dinner? ( 20 minutes). Gastroesophageal reflux disease was defined as having heartburn sometimes or more during the last three months. The severity of disease was assessed with a four-item scale rating (mild, moderate, severe, and very severe).
    Findings: The prevalence of gastroesophageal reflux disease in study population was 23.7%. After adjustment of potential confounders, the association remained the same. Individuals who had “not very well” and ”well” chewed their food, had an increased risk of 94% and 38% to have gastroesophageal reflux disease with great frequency. When the mutual effect of other potential confounders were taken into account, association remained meaningful, those who had “not very well” and “well” chewed their food had an increased risk of 91% and 35% to have gastroesophageal reflux disease with great frequency. On the other hand, individuals who ate their lunch during more than 10 minutes had a reduced risk of 30% and 25% to have gastroesophageal reflux disease with great frequency.
    Conclusion
    We found a significant association between the speed of eating and gastroesophageal reflux disease symptoms and heartburn.
    Keywords: Gastroesophageal reflux disease, Eating habits, Dietary habits
  • خانم سپیده رحمانی، آقا مهدی صادقیان، آقا علیرضا میلاجردی، فروغ شاکری، عمار حسن زاده کشتلی، سید محمد موسوی، ساناز کهنسال، محمد سعادت نیا، احمد اسماعیل زاده *
    پیش زمینه و هدف
    اطلاعات محدودی در ارتباط با ظرفیت تام آنتی اکسیدانی رژیم غذایی و خطر سکته مغزی وجود دارد. این مطالعه جهت بررسی ارتباط بین ظرفیت تام آنتی اکسیدانی رژیم غذایی و خطر سکته مغزی در میان بالغین ایرانی انجام شده است.
    مواد و روش کار
    این مطالعه مورد-شاهدی بر روی 195 بیمار مبتلا به سکته مغزی و 195 فرد شاهد بستری در بیمارستان الزهرای اصفهان انجام گردید. رژیم غذایی شرکت کنندگان به وسیله پرسشنامه بسامد خوراک ارزیابی گردید. ظرفیت تام آنتی اکسیدانی رژیم غذایی به وسیله داده های بین المللی مربوط به قدرت کاهنده فریک آنتی اکسیدان برآورد گردید. سکته مغزی به وسیله یک متخصص اعصاب با استفاده از روش های تصویربرداری تایید گردید. اطلاعات جمعیت شناختی با استفاده از پرسشنامه به دست آمد. ارزیابی های آنتروپومتری با استفاده ترازو، قد سنج و متر مناسب اندازه گیری شد. همچنین فعالیت فیزیکی توسط پرسشنامه ارزیابی گردید و به صورت دقیقه در روز – معادل متابولیک بیان گردید.
    یافته ها
    میانگین ظرفیت تام آنتی اکسیدانی رژیم غذایی میان گروه مورد و شاهد تفاوت معنی داری نداشت (6±2/10 در مقابل 8/4±4/10، 61/0=P). بعد از تعدیل برای مخدوشگرها شامل دریافت های غذایی فیبر و اسیدهای چرب امگا 3، ظرفیت تام آنتی اکسیدانی رژیم غذایی ارتباط معکوس حاشیه ای با خطر سکته مغزی داشت. بدین ترتیب که هر واحد افزایش در ظرفیت تام آنتی اکسیدانی رژیم غذایی با کاهش خطر سکته مغزی به میزان 29درصد در ارتباط بود (71/0=OR؛ 01/1-5/0=95%CI، 06/0=P). زمانی که ارتباط را در میان سهک های ظرفیت تام آنتی اکسیدانی رژیم غذایی بررسی کردیم، بعد از کنترل مخدوشگرها افرادی که در بالاترین سهک ظرفیت تام آنتی اکسیدانی رژیم غذایی بودند در مقایسه با بیمارانی که در پایین ترین سهک قرار داشتند به طور حاشیه ای 51درصد احتمال کم تری برای داشتن سکته مغزی داشتند (49/0=OR؛ 1-49/0=95%CI، 12/0=P).
    بحث و نتیجه گیری
    ما تقریبا یک ارتباط معکوس معنی داری بین ظرفیت تام آنتی اکسیدانی رژیم غذایی و خطر سکته مغزی به دست آوردیم. برای تایید این یافته ها مطالعات آینده نگر بیشتری موردنیاز می باشد.
    کلید واژگان: استرس اکسیداتیو, بیماری مزمن, ظرفیت اکسیدانی, سکته مغزی
    Sepideh Rahmani, Mehdi Sadeghian Mr., Alireza Milajerdi, Forough Shakeri, Ammar Hassanzadeh Keshtali, Seyed Mohammad Mousavi, Sanaz Kohansal, Mohammad Saadatnia, Ahmad Esmaillzadeh *
    Background and Aims
    Limited data are available linking dietary total antioxidant capacity (TAC) to the risk of stroke. This study was conducted to investigate the association between dietary TAC and odds of stroke among Iranian adults.
    Materials and Methods
    This case-control study was done on 195 hospitalized stroke cases and 195 hospital-based controls in Al-Zahra hospital, Isfahan, Iran. Dietary intake of participants was assessed using a validated detailed food frequency questionnaire. Dietary TAC was estimated using the ferric-reducing antioxidant power (FRAP) international databases. Stroke was confirmed by a trained neurologist using standard imaging methods. Demographic information were obtained by related questionnaire. Anthropometric data were measured by appropriate scale and meter. Physical activity was also assessed by specific questionnaire and reported as MET-min/day.
    Results
    Mean dietary TAC was not significantly different comparing cases and controls (10.2±6.0 vs 10.4±4.8, P= 0.61). However, after adjustment for potential confounders including dietary intakes of fiber and omega-3 fatty acids, we found almost significant inverse association between dietary TAC and odds of stroke; such that each unit increase in dietary TAC was associated with 29% reduced odds of stroke (OR: 0.71; 95% CI: 0.50-1.01, P= 0.06). When we examined the association across tertiles of dietary TAC, we found that after controlling for potential confounders, those in the top tertile of dietary TAC were 51% less likely to have stroke than those in the bottom tertile (marginally significant) (OR=0.49; 0.49-1.00, p=0.12).
    Conclusion
    We found an almost significant inverse association between dietary TAC and odds of stroke. Further studies of prospective design are required to confirm these findings.
    Keywords: Case, control study, Oxidative stress, Chronic disease, antioxidant capacity, Stroke
  • علیرضا میلاجردی، سید محمد موسوی، عمار حسن زاده کشتلی، احمد اسماعیل زاده *، حمیدرضا روح افزا، حمید افشار، پیمان ادیبی
    زمینه
    عدم مصرف صبحانه با چاقی و چاقی با اختلالات روانی ارتباط دارد، اما اطلاعات محدودی در مورد رابطه بین مصرف صبحانه و علایم روان پزشکی وجود دارد.
    هدف
    ارتباط بین مصرف صبحانه و علایم روان پزشکی شامل؛ افسردگی و اضطراب در میان بزرگسالان ایرانی بررسی شد.
    مواد و روش ها
    این مطالعه مقطعی روی 4378 بزرگسال سالم شهر اصفهان در سال 1389 انجام شد. مصرف صبحانه با کمک یک پرسش نامه معتبر عادات غذایی و افسردگی و اضطراب با استفاده از پرسش نامه فارسی معتبر مقیاس بیمارستانی افسردگی و اضطراب (HADS) بررسی شدند. نسخه فارسی پرسش نامه سلامت عمومی نیز برای ارزیابی سلامت روانی استفاده شد.
    یافته ها
    در کل مطالعه، 611 نفر (%13/95) از شرکت کنندگان علایم اضطرابی، 1253 نفر (%28/62) علایم افسردگی و 1015 نفر (%23/18) براساس پرسش نامه سلامت عمومی، احتمالا واجد اختلال روانی بودند. پس از کنترل متغیرهای مخدوش کننده، شرکت کنندگان با مصرف منظم صبحانه در مقایسه با آن هایی که مصرف منظم صبحانه نداشتند احتمال کم تری برای علایم افسردگی داشتند (نسبت شانس: 0/49، فاصله اطمینان %95 : 0/66- 0/36) و این رابطه حتی پس از تعدیل نمایه توده بدن (BMI) هم پا برجا ماند (نسبت شانس: 0/47، فاصله اطمینان %95 : 0/63- 0/34). مصرف منظم صبحانه ارتباط معکوسی با اضطراب قبل و بعد از تعدیل نمایه توده بدن داشت (0/001P<). یافته های مشابهی نیز در مورد اختلالات احتمالی روانی به دست آمد (0/001P<).
    نتیجه گیری
    این مطالعه یک ارتباط معکوس بین مصرف صبحانه و علایم افسردگی، اضطراب و روان پزشکی در بزرگسالان ایرانی نشان داد. مطالعه های آینده نگر بیش تری برای تایید این یافته ها مورد نیاز است.
    کلید واژگان: صبحانه, افسردگی, اضطراب, علایم روان پزشکی, خلق و خو
    Ar. Milajerdi, Sm. Mousavi, A. Hassanzadeh Keshteli, A. Esmaillzadeh *, Hr. Roohafza, H. Afshar, P. Adibi
    Background
    Breakfast skipping was related to obesity and obesity has been associated with psychological disorders, but limited data are available linking breakfast consumption to psychological symptoms.
    Objective
    The association between breakfast consumption and psychological disorders, including depression and anxiety, was studied among Iranian adults.
    Methods
    This cross-sectional study was conducted on 4378 healthy adults in Isfahan, Iran. Breakfast consumption was assessed using a validated detailed dietary habits’ questionnaire; and depression and anxiety using an Iranian validated Hospital Anxiety and Depression Scale (HADS) questionnaire. Psychological distress was also examined by means of Iranian validated version of General Health Questionnaire.
    Findings: Overall, 611 numbers (13.95%) of study participants had anxiety, 1253 numbers (28.62%) depression, and 1015 numbers (23.18%) probable mental disorders symptoms. After controlling for the confounding variables, participants with every day breakfast consumption had lower odds for depression symptoms (OR: 0.49; 95% CI: 0.36-0.66) compared with those with the least frequent intake of breakfast, even after further adjustment for BMI (OR: 0.47; 95% CI: 0.34-0.63). Frequent breakfast consumption was inversely associated with anxiety before and after controlling for BMI (P
    Conclusion
    This study showed an inverse relation between breakfast consumption and symptoms of depression, anxiety, and probable mental disorders among Iranian adults. Further prospective studies are needed to confirm these findings.
    Keywords: Breakfast, Depression, Anxiety, Psychological symptoms, Mood
  • مهربد وخشوری، عمار حسن زاده کشتلی، پروانه صانعی، احمد اسماعیل زاده، حامد دقاق زاده، پیمان ادیبی
    مقدمه
    به ارتباط میان تعداد وعده ها و میان وعده های غذایی و ریفلاکس معدی- مروی در کشورهای خاورمیانه کمتر پرداخته شده است. این مطالعه با هدف بررسی ارتباط بین تعداد وعده های غذایی با علایم ریفلاکس معدی- مروی در تعداد وسیعی از ایرانیان، انجام شد.
    روش ها
    در این مطالعه ی مقطعی، 4669 نفر به سوالات پرسش نامه ای در رابطه با تعداد وعده ها و میان وعده های غذایی پاسخ دادند. تعداد کل وعده های غذایی از مجموع وعده ها و میان وعده های غذایی به دست آمد و افراد بر این اساس، به 4 گروه تقسیم شدند (3 >، 5-3، 7-6 و 8 ≤ وعده ی غذایی در روز). ریفلاکس معدی- مروی، به صورت داشتن سوزش معده (گاهی یا اغلب موارد) در طی سه ماه گذشته تعریف شد. شدت بیماری با استفاده از مقیاس 4 موردی (خفیف، متوسط، شدید و خیلی شدید) تعریف گردید.
    یافته ها
    شیوع ریفلاکس معدی- مروی، 7/23 درصد بود. بعد از تعدیل برای تمامی مخدوشگرها، زنانی که 2-1 یا 5-3 میان وعده ی غذایی در روز مصرف می کردند، در مقایسه با کسانی که هیچ وعده ی غذایی مصرف نمی کردند، به ترتیب دارای 41 درصد (84/0-42/0 :Confidence interval یا CI 95 درصد و 59/0 = Odd ratio یا OR) و 51 درصد (75/0-32/0 :CI 95 درصد و 49/0 = OR)کاهش احتمال ریفلاکس معدی- مروی بودند. زنانی که در کل 7-6 یا 8 ≤ وعده ی غذایی در روز مصرف می کردند، در مقایسه با کسانی که کمتر از 3 وعده ی غذایی در روز مصرف می کردند، به ترتیب دارای یک خطر کاهش یافته ی 38 درصد (96/0-41/0 :CI 95 درصد و62/0 = OR) و 43 درصد (95/0-34/0 :CI 95 درصد و 57/0 = OR) ریفلاکس معدی- مروی بودند. ارتباط معنی داری بین تعداد وعده های غذایی و علایم ریفلاکس معدی- مروی در مردان مشاهده نشد.
    نتیجه گیری
    در این مطالعه، ارتباط معنی دار معکوسی میان تعداد وعده های غذایی و علایم ریفلاکس معدی- مروی در میان زنان ایرانی وجود داشت. انجام مطالعات آینده نگر در کشورهای خاورمیانه برای تایید این یافته مورد نیاز است.
    کلید واژگان: ریفلاکس معدی, مروی, وعده ی غذایی, میان وعده های غذایی, عادات غذایی
    Mehrbod Vakhshoori, Ammar Hassanzadeh-Keshteli, Parvane Saneei, Ahmad Esmaillzadeh, Hamed Daghaghzadeh, Peyman Adibi
    Background
    The relationship of the number of daily meals and snacks with gastroesophageal reflux disease (GERD) is less studied in Middle-Eastern countries. We aimed to find this relationship in a large sample of Iranian adults.
    Methods
    In this cross-sectional study, 4669 individuals fulfilled a questionnaire about their number of daily meals and snacks. Frequency of total meals was defined by summing up the frequency of main meals and snacks and participants were categorized into 4 categories: Findings: The prevalence of GERD in study population was 23.7%. After adjustment of all potential confounders, women who consumed 1-2 or 3-5 snacks per day, compared to those who never used snack, had a 41% (OR:0.59; 95% CI: 0.42-0.84) and 51% (OR: 0.49; 95% CI: 0.32-0.75) reduced risk of having GERD, respectively. Women who consumed 6-7 or ≥ 8 snacks and meals per day had a 38% (OR: 0.62; 95% CI: 0.41-0.96) and 43% (OR: 0.57; 95% CI: 0.34-0.95) risk reduction for GERD, in comparison with those who ate
    Conclusion
    We found an inverse significant relationship between the meal frequency and GERD symptoms in Iranian women, but not in men. Prospective studies are required to confirm this association in Middle-Eastern populations.
    Keywords: Gastroesophageal reflux disease, Meals, Snack, Dietary habits
  • پروانه صانعی، مریم حاجی شفیعی، احمد اسماعیل زاده *، عمار حسن زاده کشتلی، حمیدرضا روح افزا، حمید افشار، آوات فیضی، پیمان ادیبی
    زمینه و هدف
    اگرچه مطالعات زیادی به بررسی ارتباط بین اختلالات عملکردی دستگاه گوارش با عوامل خطر مربوط به شیوه زندگی پرداخته اند؛ اما مطالعه اپیدمیولوژیکی در رابطه با مجموع عوامل شیوه زندگی و این اختلالات موجود نیست. این مطالعه به منظور تعیین ارتباط بین شیوه زندگی با اختلالات فوقانی دستگاه گوارش بزرگسالان استان اصفهان انجام شد.
    روش بررسی
    این مطالعه توصیفی - تحلیلی روی 3363 بزرگسال ایرانی (19 تا 70 سال) شاغل در 50 مرکز بهداشتی درمانی در سطح استان اصفهان به روش نمونه گیری غیراحتمالی آسان طی سال 1392 انجام شد. امتیاز شیوه زندگی سالم با استفاده از مجموع امتیازات پنج جزء شیوه زندگی شامل عادات غذایی، دریافت های غذایی، دیسترس روانی، سیگار کشیدن و فعالیت فیزیکی محاسبه گردید. برای ارزیابی اجزای امتیاز شیوه زندگی سالم از پرسشنامه معتبر بسامد غذایی 106- قلمی (Food Frequency Questionnaire: FFQ)، پرسشنامه GPPAQ (General Practice Physical Activity Questionnaire) و پرسشنامه GHQ (General Health Questionnaire) استفاده شد. نسخه اصلاح شده فارسی پرسشنامه III ROME برای ارزیابی اختلالات عملکردی دستگاه گوارش فوقانی مورد استفاده قرار گرفت.
    یافته ها
    شیوع سوء هاضمه عملکردی 14.5% و رفلاکس معدی – مروی 23.6% تعیین شد. پس از تعدیل مخدوشگرهای بالقوه، افراد با بیشترین امتیاز شیوه زندگی در مقایسه با افراد با کمترین امتیاز به ترتیب 79درصد و 74درصد خطر کمتری برای سوء هاضمه عملکردی (95% CI= 0.05-0.92، OR=0.21، P=0.03) و رفلاکس معدی - مروی (95% CI= 0.09-0.69، OR=0.26، P=0.01) داشتند. همچنین این افراد شانس کمتری برای سیری زودرس (95% CI= 0.11-0.73، OR=0.28، P=0.001)، احساس پری پس از غذا (95% CI= 0.09-0.50، OR=0.22، P=0.03) و درد اپی گاستر (95% CI= 0.21-0.92، OR=0.44، P=0.001) داشتند. علاوه بر امتیاز شیوه زندگی سالم، سطح پایین دیسترس روانی، رژیم غذایی سالم، عادات غذایی سالم و عدم استعمال دخانیات نیز به طور مستقل با اختلالات عملکردی دستگاه گوارش مرتبط بودند (P<0.05).
    نتیجه گیری
    پیروی از شیوه زندگی سالم با شیوع کمتر سوء هاضمه عملکردی و علایم آن و رفلاکس معدی - مروی در بزرگسالان ایرانی مرتبط است. همچنین اجزای شیوه زندگی سالم به صورت جداگانه با این اختلالات ارتباط دارند.
    کلید واژگان: شیوه زندگی سالم, سوء هاضمه عملکردی, رفلاکس معدی - مروی
    P. Saneei, M. Hajishafiee, A. Esmaillzadeh*, A. Hassanzadeh Keshteli, Hr Roohafza, H. Afshar, A. Feizi, P. Adibi
    Background And Objective
    Although lifestyle-related factors have separately been examined in relation to functional gastrointestinal disorders (FGIDs), there is no epidemiologic data on the combined association of lifestyle factors with these conditions. We aimed to examine how combinations of several lifestyle factors were associated with functional dyspepsia (FD), its symptoms and gastro-esophageal reflux disease (GERD) in a large group of Iranian adults.
    Methods
    This descriptive -analytic study was conducted on 3363 Iranian adults (19-70 yr), whom were working in 50 health centers across Isfahan province in Iran during 2012. We used easy non-random sampling to select participants. The “healthy lifestyle score” for each participant was calculated by summing up the binary score given for five lifestyle factors, including dietary habits, dietary intakes, psychological distress, smoking and physical activity. A dish-based 106-item semi-quantitative validated food frequency questionnaire, General Practice Physical Activity Questionnaire, General Health Questionnaire and other pre-tested questionnaires were used to assess the components of healthy lifestyle score. A validated Persian version of ROME III questionnaire was used, to assess functional gastrointestinal disorders.
    Results
    The prevalence of FD and GERD among study participants was 14.5 and 23.6%, respectively. After adjustment for potential confounders, we found that individuals with the highest score of healthy lifestyle had 79 and 74% lower odds of FD (95% CI: 0.05-0.92, OR: 0.21, P=0.03) and GERD (95% CI: 0.09-0.69, OR: 0.26, P=0.01), respectively, compared with those with the lowest score. They were also less likely to have early satiation (95% CI: 0.11-0.73, OR: 0.28, P=0.001), postprandial fullness (95% CI: 0.09-0.50, OR: 0.22, P
    Conclusion
    This study showed that adherence to a healthy lifestyle was associated with lower odds of GERD, FD and its symptoms in this group of Iranian adults. Individual lifestyle-related factors were also associated with these conditions.
    Keywords: Healthy lifestyle, Functional dyspepsia, Gastro-esophageal reflux disease
  • مریم حاجی شفیعی، پروانه صانعی، احمد اسماعیل زاده *، عمار حسن زاده کشتلی، حمیدرضا روح افزا، حمید افشار، آوات فیضی، پیمان ادیبی
    مقدمه
    مطالعات پیشین به نقش محافظتی شاخص تغذیه سالم در اختلالات روانی در جوامع غربی اشاره کرده اند ولی مطالعات در این زمینه در خاورمیانه اندک می باشد. هدف از پژوهش حاضر بررسی ارتباط بین پیروی از رهنمودهای تغذیه سالم از جمله شاخص جایگزین تغذیه سالم و شیوع اضطراب و افسردگی در بزرگسالان ایرانی بود.
    مواد و روش ها
    در مطالعه مقطعی حاضر که روی 3363 بزرگسال ایرانی صورت گرفت، اطلاعات مربوط به دریافت های غذایی افراد با استفاده از پرسشنامه معتبر بسامد غذایی 106 موردی (Food Frequency Questionnaire: FFQ) جمع آوری گردید. پیروی از تغذیه سالم با استفاده از شاخص جایگزین تغذیه سالم (AHEI) ارزیابی شد. معیار HADS نیز برای ارزیابی اضطراب و افسردگی مورد استفاده قرار گرفت. اطلاعات مربوط به سایر متغیرها با استفاده از پرسشنامه های معتبر جمع آوری گردید.
    یافته ها
    فراوانی اضطراب و افسردگی در بین افراد به ترتیب 2/15 و 30 درصد گزارش شد. پس از تعدیل متغیرهای مخدوشگر، افراد با پیروی بیشتر از شاخص جایگزین تغذیه سالم 48 درصد شانس کمتری برای ابتلا به افسردگی (0/70-0/39 :CI 95 درصد، 0/52:OR) داشتند. همچنین افراد در بالاترین گروه شاخص جایگزین تغذیه سالم، نسبت به افراد در کمترین تبعیت از این الگوی غذایی، 29 درصد شانس کمتری برای ابتلا به اضطراب (0/94-0/54 :CI 95 درصد ،0/71:OR) داشتند. ولی پس از تعدیل متغیرهایی همچون نمایه توده بدن و دریافت های غذایی این ارتباط از لحاظ آماری معنی دار نبود (1/09-0/52 :CI 95 درصد ،0/75:OR).
    نتیجه گیری
    پیروی از شاخص جایگزین تغذیه سالم ارتباط معکوسی با خطر ابتلا به افسردگی در جمعیت ایرانی داشت. مطالعات بیشتر، به خصوص از نوع آینده نگر، برای تایید این یافته ها در جوامع خاورمیانه مورد نیاز است.
    کلید واژگان: شاخص جایگزین تغذیه سالم, کیفیت رژیم غذایی, افسردگی, اضطراب
    Maryam Hajishafiee, Parvane Saneei, Ahmad Esmaillzadeh*, Ammar Hassanzadeh Keshteli, Hamid Reza Roohafza, Hamid Afshar, Awat Feizi, Peyman Adibi
    Introduction
    Earlier studies have shown a protective association between adherence to healthy eating guidelines and mental disorders in western nations; however, data in this regard are limited from the understudies region of Middle-East. We aimed to examine the association between adherence to healthy eating guidelines, as measured by AHEI, and prevalence of anxiety and depression in a large sample of Iranian adults.
    Materials And Methods
    In this cross-sectional study, data on dietary intakes of 3363 adult participants were collected using a validated dish-based 106-item semi-quantitative Food Frequency Questionnaire (FFQ). Adherence to healthy eating was quantified using AHEI as suggested by earlier publications. The Iranian validated version of Hospital Anxiety and Depression Scale (HADS) was used to assess anxiety and depression in study participants. Data on other covariates were gathered using a pre-tested questionnaire.
    Results
    Overall, the frequency of anxiety and depression was 15.2% and 30.0%, respectively. After taking potential confounders into account, participants with greater adherence to AHEI had 48% lower odds of depression compared with those in the bottom quartile (OR = 0.52; 95% CI: 0.39-0.70). Those in the highest quartile of AHEI had a 29% lower odds of anxiety, compared with those in the lowest quartile (OR=0.71; 95% CI: 0.54-0.94); however, adjustment for dietary intakes and body mass index attenuated the association (OR = 0.75, 95% CI: 0.52-1.09).
    Conclusion
    Adherence to healthy eating was inversely associated with a lower chance of depression in Iranian adults. Further studies, especially with prospective design, are required to confirm these associations in Middle-Eastern populations.
    Keywords: Alternative Healthy Eating Index, Diet Quality, Depression, Anxiety
  • عمار حسن زاده کشتلی، مرصی سادات هاشمی جزی، بابک دهستانی، پیمان ادیبی
    مقدمه
    یبوست و یبوست عملکردی، از بیماری های شایع دستگاه گوارش است که اثرات منفی بر کیفیت زندگی مرتبط با سلامت بیماران دارد و بار اقتصادی بالایی به جامعه تحمیل می کند. این مطالعه، با هدف بررسی شیوع یبوست، یبوست عملکردی و عوامل مربوط به آن در جامعه انجام شد.
    روش ها
    این مطالعه، بخشی از یک مطالعه ی بزرگ و جامع است که در آن 4763 نفر از کارکنان دانشگاه علوم پزشکی اصفهان شرکت کرده اند. شیوع یبوست و یبوست عملکردی بر اساس معیار Rome III بررسی و ارتباط آن با عوامل دموگرافیک سنجیده شد.
    یافته ها
    شیوع یبوست 4/33 درصد و شیوع یبوست عملکردی 2/15 درصد بود و هر دو نوع یبوست، در زنان شایع تر از مردان بود. احساس دفع ناکامل، شایع ترین علامت و استفاده از مانور دستی جهت دفع مدفوع، نادرترین و شدیدترین علامت بود. در حالی که دفع مدفوع سفت، خفیف ترین علامت بود.
    نتیجه گیری
    یبوست و یبوست عملکردی، اختلال شایعی در جوامع است که در زنان بیش از مردان بوده و این موضوع، نیازمند مداخلات جدید جهت پیش گیری و درمان است.
    کلید واژگان: یبوست, یبوست عملکردی, عامل خطر
    Ammar Hassanzadeh, Keshteli, Marsa Sadat Hashemi, Jazi, Babak Dehestani, Peyman Adibi
    Background
    Constipation and functional constipation are of the prevalent functional gastrointestinal disorders with negative effects on health-related quality of life and have high socioeconomic burden. In this study, the prevalence of these disorder and their related factors were evaluated.
    Methods
    This study was a part of a great study with 4763 participants that evaluated constipation and functional constipation using Rome III questionnaire and demographic questionnaire.
    Findings: The prevalence of constipation and functional constipation were 33.4% and 15.2%, respectively and both were more common in women than men. Sensation of incomplete defecation was the most prevalent symptom. Using manual maneuver was the less prevalent and most severe symptom. Having hard stool was the mildest symptom among participants. All Symptoms was more prevalent in women.
    Conclusion
    Constipation and functional constipation are prevalent disorders around the world. These conditions need more attention and attempts to prevent and treat.
    Keywords: Constipation, Functional constipation, Risk factors
  • نیلوفر شعبانی کیا، سحر معمار منتظرین، پروانه صانعی، عمار حسن زاده کشتلی، احمد اسماعیل زاده، آوات فیضی، پیمان ادیبی
    مقدمه
    رژیم غذایی به ویژه لبنیات، می تواند تغییر دهنده ی علایم و بروز اختلالات عملکردی دستگاه گوارش (FGIDs یا Functional gastrointestinal disorders) مانند سندرم روده ی تحریک پذیر (Irritable bowel syndrome یا IBS) باشد. مطالعه ی حاضر، با هدف بررسی ارتباط میزان مصرف لبنیات و شیوع IBS در بزرگ سالان ایرانی انجام شد.
    روش ها
    این مطالعه ی مقطعی در چارچوب طرح سپاهان بود که بر روی جمعیتی 4763 نفره از کارمندان دانشگاه علوم پزشکی اصفهان در دو مرحله انجام گرفت. در مرحله ی اول و دوم، اطلاعات مربوط به دریافت های غذایی و IBS به ترتیب با استفاده از پرسش نامه های اعتبارسنجی شده ی بسامد غذایی و ROME III جمع آوری شد. بعد از تطبیق پرسش نامه هایی که اطلاعات کاملی در دو مرحله داشتند و حذف جمعیت مبتلا به عدم تحمل لاکتوز، تعداد جمعیت مورد بررسی به 2849 نفر رسید. افراد مورد مطالعه، از نظر مصرف لبنیات به سه گروه متوالی به نام سهک تقسیم شدند و نسبت شانس ابتلا به IBS در سهک ها بررسی شد.
    یافته ها
    شیوع IBS در جمعیت مورد مطالعه، 7/20 درصد بود. در مدل خام مصرف لبنیات کم چرب و نیز پرچرب، شانس ابتلابه IBS بین سهک های مصرف لبنیات دارای تفاوت آماری معنی داری نبود. بعد از تعدیل اثر عوامل مخدوشگر، باز ارتباط معنی داری مشاهده نشد. اگر چه، روند کاهشی برای بیماری با افزایش مصرف لبنیات کم چرب (نسبت شانس 87/0 با فاصله ی اطمینان 95 درصد، 10/1-69/0) و روند افزایشی برای بیماری با افزایش مصرف لبنیات پرچرب (نسبت شانس 11/1 با فاصله ی اطمینان 95 درصد، 41/1-87/0) مشاهده شد که از نظر آماری، معنی دار نبود. میزان متوسط مصرف لبنیات، اثر محافظتی در مقابل دردهای شکمی داشت (نسبت شانس 79/0 با فاصله ی اطمینان 95 درصد (98/0-64/0).
    نتیجه گیری
    ارتباط معنی داری بین مصرف لبنیات و شیوع IBS دیده نشد، اما میزان متوسط مصرف لبنیات، اثر محافظتی در مقابل دردهای شکمی داشت.
    کلید واژگان: لبنیات مصرفی, سندرم روده ی تحریک پذیر, دردهای شکمی, رژیم غذایی
    Niloufar Shabanikia, Sahar Memarmontazerin, Parvaneh Saneei, Ammar Hassanzadeh, Keshteli, Ahmad Esmaillzadeh, Awat Feizi, Peyman Adibi
    Background
    Dietary intakes, especially dairy products, can be the cause of change or onset of the symptoms in functional gastrointestinal disorders (FGIDs) like irritable bowel syndrome (IBS). This study aimed to investigate the relationship between dairy consumption and prevalence of IBS in Iranian adults.
    Methods
    This cross-sectional study was based on SEPAHAN project that was done among 4763 of staffs of Isfahan University of Medical Sciences, Iran, during 2 phases. IBS and nutrient intake were assessed using ROME III criteria and validated food frequency questionnaire (FFQ), respectively. Completed questionnaires of the 2 phases which were of the subjects with lactose intolerance were excluded which resulted in 2849 questionnaires. Cases were devided to 3 consecutive groups of dairy consumption named dairy intake tertiles. The odds ratios (OR) were evaluated for IBS in dairy intake tertiles.
    Findings: Prevalence of IBS was estimated 20.7%. There was no significant difference between odds ratio of IBS in crude models of low- and high-fat dairy consumption. Controlling for potential confounders did not change the results. However, there was a positive and negative association between consumption of average amount of high fat (OR: 1.11, Confidence interval of 95%: 0.87-1.41) and higher intake of low-fat dairy products (OR: 0.87, Confidence interval of 95%: 0.69-1.10) with higher prevalence of IBS. In addition, abdominal pain was related adversely to average amount of dairy consumption (OR: 0.79, Confidence interval of 95%: 0.64-0.98).
    Conclusion
    There was no significant association between IBS prevalence and dairy consumption; although, average intake of dairy products can be protective against abdominal pain.
    Keywords: Dairy intake, Irritable bowel syndrome (IBS), Abdominal pain, Cross, sectional study, Diet
  • عادله دادخواه، نجمه سالک، پروانه صانعی، عمار حسن زاده کشتلی، احمد اسماعیل زاده، پیمان ادیبی
    مقدمه
    یبوست، یک اختلال شایع است که بر کیفیت زندگی بیمار اثر می گذارد. یافته های مطالعات انجام شده در رابطه با مصرف غذای سرخ شده و یبوست متفاوت هستند. هدف از انجام این مطالعه، شناسایی این ارتباط در بزرگ سالان ایرانی بود.
    روش ها
    در این مطالعه ی مقطعی، 4517 بزرگ سال، با استفاده از پرسش نامه ی عادات و رفتارهای غذایی، بر اساس میزان مصرف غذای سرخ شده به چهار دسته ی «هرگز»، «3-1 بار در هفته»، «6-4 بار در هفته» و «هر روز» تقسیم شدند. شیوع یبوست و یبوست عملکردی و اجزای آن با توجه به معیارهای III ROME مورد بررسی قرار گرفت.
    یافته ها
    شیوع یبوست و یبوست عملکردی 5/33 و 3/15 درصد بود. با تعدیل عوامل مخدوشگر، افرادی که 6-4 بار در هفته غذای سرخ شده مصرف می کردند، نسبت به افرادی که هرگز غذای سرخ کردنی مصرف نمی کردند، خطر کمتری برای ابتلا به یبوست عملکردی داشتند (99/0-45/0 :CI 95 درصد، 67/0 = OR). پس از تعدیل برای فیبر مصرفی این ارتباط از حالت معنی داری خارج شد. با این وجود، مصرف غذای سرخ شده در زنان احتمال «احساس دفع ناکامل» و «دفع مدفوع کمتر از 3 بار در هفته» را به میزان 36 درصد (79/1-02/1 :CI 95 درصد، 36/1 = OR) و 159 درصد (71/6-00/1 :CI 95 درصد، 59/2 = OR) افزایش می داد. همچنین، مصرف غذای سرخ کردنی، تکرر و شدت این دو جزء یبوست عملکردی را افزایش می داد.
    نتیجه گیری
    ارتباط معنی داری بین مصرف غذای سرخ کردنی و خطر یبوست عملکردی مشاهده نشد، اما مصرف غذای سرخ شده احتمال تکرر و شدت بعضی از اجزای یبوست عملکردی را افزایش می دهد.
    کلید واژگان: یبوست, یبوست عملکردی, غذای سرخ شده
    Adeleh Dadkhah, Najmeh Salek, Parvaneh Saneei, Ammar Hassanzadeh, Keshteli, Ahmad Esmaillzadeh, Peyman Adibi
    Background
    The linkage between consumption of fried foods and constipation was less studied. We aimed to assess the relationship between fried foods intake with constipation and functional constipation and its components in a large group of Iranian adults.
    Methods
    In this cross-sectional study on 4517 adults, fried foods intake was assessed using an eating-behavior questionnaire. Subjects were classified into four categories based on their fried foods intake: "never", "1-3 times per week", "4-6 times per week" and "every day". The prevalence of functional constipation and its components was defined according to Rome III criteria.
    Findings: The prevalence of functional constipation and constipation among study population was 15.3% and 33.5%, respectively. After adjustment for potential confounding factors, individuals who ate 4 to 6 meals of fried foods per week had lower odds ratios for functional constipation (OR: 0.67; 95% CI: 0.45-0.99), in comparison to those in the lowest category of fried food intake; more adjustment for dietary fiber intake disappeared this association. However, fried foods intake raised the risk of "sensation of incomplete evacuation" and "fewer than three defecations per week" by 36% (OR: 1.36; 95% CI: 1.02-1.79) and 159% (OR: 2.59; 95% CI: 1.00-6.71) in females as well as frequency and severity of these symptoms in whole population.
    Conclusion
    There was no significant association between fried foods intake and odds ratios for functional constipation. However, fried foods intake raised frequency and severity of some components of functional constipation.
    Keywords: Constipation, Functional constipation, Fried foods
  • پروانه صانعی، مریم حاجی شفیعی، احمد اسماعیل زاده *، عمار حسن زاده کشتلی، حمیدرضا روح افزا، حمید افشار، آوات فیضی، پیمان ادیبی
    مقدمه
    مطالعات اندکی در مورد ارتباط مجموع عوامل شیوه زندگی با سلامت روان، به ویژه در کشورهای خاورمیانه، انجام شده است.
    هدف
    تعیین ارتباط مجموع عوامل شیوه زندگی با اضطراب و افسردگی در بزرگسالان اصفهانی.
    مواد و روش ها
    این مطالعه مقطعی در سال 1392 بر 3363 بزرگسال 70-19 ساله اصفهانی انجام شد. امتیاز شیوه زندگی سالم با استفاده از اطلاعات دریافت غذایی، فعالیت فیزیکی، استعمال دخانیات، دیسترس روانی و چاقی محاسبه شد. برای ارزیابی اجزای امتیاز شیوه زندگی سالم از پرسشنامه بسامد غذایی 106- قلمی اعتبارسنجی شده، پرسشنامه GPPAQ (General Practice Physical Activity Questionnaire) و GHQ (General Health Questionnaire) استفاده شد. در ارزیابی شیوع اضطراب و افسردگی نیز معیار HADS (Hospital Anxiety and Depression Scale) مورد استفاده قرار گرفت.
    نتایج
    شیوع اضطراب و افسردگی به ترتیب 2/15 و 0/30 درصد بود. افراد بالاترین امتیاز شیوه زندگی سالم، پس از تعدیل مخدوشگرهای نهفته، 93% شانس کمتری برای اضطراب (30/0-02/0:CI%95، 07/0OR:) و 97% شانس کمتری برای افسردگی (11/0-01/0:CI%95، 03/0OR:) داشتند. همچنین، افراد غیرسیگاری در مقایسه با افراد سیگاری شانس کمتری برای اضطراب (89/0-47/0:CI%95، 65/0OR:) و افسردگی (82/0-48/0:CI%95، 63/0OR:) داشتند. افراد با سطوح پایین دیسترس روانی در مقایسه با سطوح بالاتر، نیز شانس کمتری برای اضطراب (16/0-10/0:CI%95، 13/0OR:) و افسردگی (12/0-08/0:CI%95، 10/0OR:) داشتند. همچنین، افراد با تغذیه سالم، در مقایسه با افراد با تغذیه ناسالم، 25% شانس کمتری برای افسردگی (91/0-61/0:CI%95، 75/0OR:) داشتند.
    نتیجه گیری
    امتیاز شیوه زندگی سالم با کاهش خطر اضطراب و افسردگی در بزرگسالان اصفهانی همراه بود. تغذیه سالم، دیسترس روانی و استعمال دخانیات از شاخص های مستقل پیشگویی کننده اختلال روانشناختی بودند.
    کلید واژگان: استعمال دخانیات, اضطراب, افسردگی, چاقی, سبک زندگی, فعالیت حرکتی
    P. Saneei_M. Hajishafiee_A. Esmaillzadeh *_A. Hassanzadeh Keshteli_H. R Roohafza_H. Afshar_A. Feizi_P. Adibi
    Introduction
    Association of a combination of lifestyle-related factors and mental health is less studied in earlier studies, especially in Middle Eastern countries.
    Objective
    This study aimed to examine how combinations of several lifestyle-related factors is related to depression and anxiety in a large group of middle-age Isfahani population.
    Materials And Methods
    In a cross-sectional study in 2012 on 3363 Isfahani adults (19-70 yr), a healthy lifestyle score was constructed by the use of data from dietary intakes, physical activity, smoking status, psychological distress and obesity. A dish-based 106-item semi-quantitative validated food frequency questionnaire (FFQ), General Practice Physical Activity Questionnaire (GPPAQ), General Health Questionnaire (GHQ) and other pre-tested questionnaires were used to assess the components of healthy lifestyle score. The Hospital Anxiety and Depression Scale (HADS) was applied to screen for anxiety and depression.
    Results
    The prevalence rates of anxiety and depression among study participants were 15.2 and 30.0%, respectively. After adjustment for potential confounders, we found that individuals with the highest score of healthy lifestyle were 93% less likely to be anxious (OR: 0.07; 95% CI: 0.02-0.30) and 97% less likely to be depressed (OR: 0.03; 95% CI: 0.01-0.11), compared with those with the lowest score. In addition, non-smokers had lower odds of anxiety (OR: 0.65; 95% CI: 0.47-0.89) and depression (OR: 0.63; 95% CI: 0.48-0.82), compared with smokers. Individuals with low levels of psychological distress had expectedly lower odds of anxiety (OR: 0.13; 95% CI: 0.10-0.16) and depression (OR: 0.10; 95% CI: 0.08-0.12) than those with high levels. Individuals with a healthy diet had 25% lower odds of depression (OR: 0.75; 95% CI: 0.61-0.91) than those with a non-healthy diet.
    Conclusion
    We found evidence indicating that healthy lifestyle score was associated with lower odds of anxiety and depression in this group of Isfahani adults. Healthy diet, psychological distress, and smoking status were independent predictors of mental disorders.
    Keywords: Anxiety Depression Life Style Motor Activity Obesity Smoking
  • نگین آخوندی، سحر معمارمنتظرین، پروانه صانعی، عمار حسن زاده کشتلی، احمد اسماعیل زاده، پیمان ادیبی
    مقدمه
    مطالعات اندکی به بررسی ارتباط بین سندرم روده ی تحریک پذیر (IBS یا Irritable bowel syndrome) و چاقی پرداخته اند. مطالعه ی حاضر، با هدف بررسی ارتباط IBS با چاقی و چاقی شکمی انجام شد.
    روش ها
    در این مطالعه ی مقطعی، 4763 بزرگ سال ایرانی پرسش نامه ی مربوط به اطلاعات دموگرافیک و IBS را تکمیل نمودند. اطلاعات حاصل از قد، وزن و دور کمر افراد جهت محاسبه ی شاخص توده ی بدنی و تعیین چاقی شکمی مورد استفاده قرار گرفت. شیوع و فرکانس علایم IBS و زیر گروه های آن با استفاده از نسخه ی فارسی شده ی ROME III مورد ارزیابی قرار گرفتند.
    یافته ها
    IBS در افراد با چاقی شکمی (25 درصد) در مقایسه با افراد طبیعی (18 درصد)، شایع تر بود. به علاوه، این افراد خطر بیشتری برای ابتلا به فرکانس بالاتر علایم حتی بعد از تعدیل عوامل زمینه ای بالقوه داشتند؛ هر چند کنترل این عوامل سبب کاهش این ارتباط می شود. همچنین، IBS-Mixed شیوع بیشتری در بین افراد دارای چاقی شکمی داشت (72/6-09/1 :CI 95 درصد، 71/2 = OR یا Odds ratio). هیچ ارتباط معنی داری بین شیوع IBS و چاقی عمومی وجود نداشت. هر چند افراد چاق بیشتر مستعد ابتلا به IBS-diarrhea بودند (30/2-98/0:CI 95 درصد، 51/1 = OR). به علاوه، افراد دارای اضافه وزن فرکانس بالاتری از علایم IBS-diarrhea را داشتند (08/5-24/1 CI: 95 درصد، 51/2 = OR).
    نتیجه گیری
    چاقی عمومی و شکمی، با فرکانس علایم IBS بیشتر از شیوع IBS ارتباط دارد. همچنین، این ارتباط بین چاقی و زیر گروه IBS-diarrhea بیشتر است.
    کلید واژگان: سندرم روده ی تحریک پذیر, شاخص توده ی بدنی, چاقی شکمی, ایران
    Negin Akhondi, Sahar Memarmontazareyn, Parvaneh Saneei, Ammar Hassanzadeh, Keshteli, Ahmad Esmaillzadeh, Peyman Adibi
    Background
    There were few researches indicating the association between irritable bowel syndrome (IBS) and obesity. This study aimed toassess the association of IBS with obesity and abdominal obesity.
    Methods
    During this cross-sectional study, 4763 Iranian adults filled out self-administered questionnaires on demographics and IBS. Data on self-reported height, weight and waist circumference were used to calculate body mass index and abdominal obesity. The prevalence and symptom frequency of IBS and its subtypes was evaluated in each subgroup. Modified Persian version of ROME III questionnaire was applied for this purpose.
    Findings: We found that IBS was more prevalent in individuals with abdominal obesity compared with normal individuals (25% vs. 18%). Additionally, these people had a greater probability to have frequent symptoms even after adjustment for potential confounders although control for these factors attenuated this relationship (OR: 1.30, 95%CI: 1.04-1.63). IBS-Mixed was also observed to have more symptom frequency in people with abdominal obesity (OR: 2.71, 95%CI: 1.09-6.72). No significant association was observed between IBS and different BMI categories although obese people had a greater probability to be affected by IBS-Diarrhea (OR: 1.51, 95%CI: 0.98-2.30). Besides, we showed that overweight people reported more frequent symptoms of IBS-Diarrhea (OR: 2.51, 95%CI: 1.24-5.08).
    Conclusion
    Obesity whether in general or abdominal was associated with symptom frequency rather than prevalence of IBS in this group of adults. In addition, this association was more prominent between obesity and IBS-Diarrhea subtype.
    Keywords: Irritable bowel syndrome, Body mass index, Abdominal obesity, Iran
  • روح الله فلاح مشکانی، امین صالحی ابرقویی، احمد اسماعیل زاده *، لیلا آزادبخت، عمار حسن زاده کشتلی، آوات فیضی، پیمان ادیبی
    زمینه و هدف
    مطالعات اندکی الگوهای اصلی موادمغذی را با بیماری های مزمن ارتباط داده اند. این مطالعه به منظور شناسایی الگوهای اصلی موادمغذی در بزرگسالان اصفهانی و بررسی ارتباط آنها با چاقی عمومی و چاقی شکمی انجام شد.
    روش بررسی
    در این مطالعه توصیفی - تحلیلی از یک پرسشنامه بسامد خوراکی نیمه کمی ارایه شده به 8691 فرد 18 تا 55 ساله برای جمع آوری اطلاعات غذایی استفاده شد. 6724 و 5203 بزرگسال به ترتیب برای چاقی عمومی و چاقی شکمی داده کامل داشتند. دریافت های روزانه مربوط به 38 ماده مغذی و بیواکتیو برای شرکت کنندگان محاسبه شد. از تحلیل عاملی برای استخراج الگوهای موادمغذی استفاده گردید.
    یافته ها
    سه الگوی عمده موادمغذی شناسایی شد. اول مقادیر بالا از اسیدهای چرب، کلسترول، کوبالامین، ویتامین E، پیرودوکسین، پانتوتنیک اسید، روی، کولین، پروتئین و فسفر؛ دوم مقادیر بالا از تیامین، بتائین، نشاسته، فولات، آهن، سلنیوم، نیاسین، کلسیم و منگنز و سوم افزایش گلوکز، فروکتوز، سوکروز، ویتامینC، پتاسیم، کل فیبر غذایی، مس و ویتامین K. مردان واقع در بالاترین پنجک الگوی دوم دارای شانس کمتری برای ابتلا به چاقی عمومی بودند (95% CI: 0.76-0.20 ، OR=0.39، P<0.05). همچنین در مردان ارتباط مثبت معنی داری بین الگوی سوم و چاقی عمومی مشاهده شد (95% CI: 1.04-3.04 ، OR=1.77، P<0.05) و در زنان این ارتباط دیده نشد (95% CI: 0.74-1.88 ، OR=1.18، P<0.05).
    نتیجه گیری
    الگوی های غذایی با چاقی عمومی و نه چاقی شکمی در مردان شرکت کننده در مطالعه سپاهان ارتباط داشتند.
    کلید واژگان: تن سنجی, چاقی, رژیم غذایی, دریافت موادمغذی, تجمع چربی
    R. Fallah Mashkani, A. Salehi, Abargouei, A. Esmaillzadeh *, L. Azadbakht, A. Hassanzadeh Keshteli, A. Feizi, P. Adibi
    Background And Objective
    The growing evidence suggest on the association between dietary patterns and obesity. This study was done to determine the relation between pattern of nutrient intake and obesity in Isfahanian adults.
    Methods
    In this descriptive - analytical study, dietary data were collected using a semi-quantitative food frequency questionnaire in 8,691 subjects aged 18-55 years. Complete data of 6,724 and 5,203 adults were available for general and abdominal obesity, respectively. Daily intakes of 38 nutrients and bioactive compounds were calculated for each participant. Factor analysis was applied to derive major nutrient patterns.
    Results
    Three major nutrient patterns were identified: 1) pattern high in fatty acids, cholesterol, vitamin B12, vitamin E, zinc, choline, protein, pyridoxine, phosphorus, and pantothenic acid; 2) high in thiamine, betaine, starch, folate, iron, selenium, niacin, calcium, and manganese; and 3) high in glucose, fructose, sucrose, vitamin C, potassium, dietary fiber, copper and vitamin K. Men in the highest quintile of the second pattern were less likely to be generally obese in the fully adjusted model (95% CI: 0.20-0.76, OR: 0.39, P0.05).
    Conclusion
    Nutrient patterns were significantly associated with general, but not abdominal obesity in the male Iranians participating in SEPAHAN study.
    Keywords: Anthropometry, Obesity, Diet, Nutrient intake, Fat accumulation
  • روح الله فلاح مشکانی، پروانه صانعی، احمد اسماعیل زاده، عمار حسن زاده کشتلی، آوات فیضی، پیمان ادیبی
    سابقه و هدف
    یافته های تعداد اندکی از مطالعات که ارتباط بین الگوی عادات غذایی و چاقی را بررسی کرده اند، متناقض است. مطالعه حاضر با هدف بررسی ارتباط بین الگوی عادات غذایی، مشخص شده به روش LCA latent class analysis)) و چاقی در یک جمعیت بزرگ از بزرگسالان ایرانی انجام شد.
    مواد و روش ها
    این مطالعه مقطعی روی 7958 نفر بزرگسالان انجام شد، الگوی عادات غذایی در پنج حوزه (نظم وعده های غذایی، سرعت خوردن غذا، میزان مصرف مایعات حین وعده غذایی، فاصله وعده غذایی تا خواب و مصرف غذاهای چرب) با استفاده از پرسشنامه، ارزیابی شدند. LCA برای ارزیابی گروه بندی رفتارهای غذایی استفاده شد. شاخص های تن سنجی توسط پرسشنامه خود-اجرای اعتبار سنجی شده مورد ارزیابی قرار گرفت. چاقی عمومی و چاقی شکمی به صورت شاخص توده بدنی (BMI) بزرگ تر یا مساوی 30 و دور کمر بزرگ تر یا مساوی 88 سانتی متر برای زنان و 102 سانتی متر برای مردان تعریف شدند.
    یافته ها
    شیوع چاقی عمومی و چاقی شکمی در افراد مورد مطالعه به ترتیب 7/9 و 7/27 درصد بود. سه دسته مجزا برای سرعت خوردن غذا (متوسط، متوسط به پایین و متوسط به بالا)، دو دسته برای وعده غذایی (منظم و غیر منظم)، دو دسته برای مصرف مایعات حین وعده غذایی (نوشیدن متوسط و بالا بین وعده غذایی)، سه دسته برای فاصله بین وعده غذایی تا خواب (فاصله زمانی کوتاه، متوسط و طولانی تا زمان استراحت)، و سه دسته برای دریافت غذای چرب (دریافت کم، متوسط و بالا غذای چرب) توسط LCA تعریف شد. بعد از تعدیل متغیر های مخدوش تر بالقوه، افراد دارای الگوی غذایی نامنظم در مقایسه با افرادی که دارای الگوی غذایی منظم، به میزان 21%، 24% و 22% بیشتر در معرض اضافه وزن یا چاقی عمومی، اضافه وزن یا چاقی شکمی و چاقی شکمی بودند. افراد در گروه «نوشیدن زیاد مایعات در حین وعده غذایی» شانس بیشتری برای ابتلا به اضافه وزن (نسبت شانس: 37/1؛ 95% فاصله اطمینان 58/1-19/1) و چاقی (نسبت شانس: 51/1؛ 95% فاصله اطمینان 97/1-16/1) در مقایسه با افراد گروه « نوشیدن متوسط مایعات در حین وعده غذایی» داشتند. بین دریافت متوسط غذاهای چرب با اضافه وزن یا چاقی شکمی (نسبت شانس: 85/0؛ 95% فاصله اطمینان 00/1-73/0 و چاقی شکمی (نسبت شانس: 80/0؛ 95% فاصله اطمینان 96/0-68/0) در مقایسه با دریافت کم غذاهای چرب ارتباط معکوسی وجود داشت. ارتباط معنی داری بین سرعت غذا خوردن، فاصله وعده غذایی تا خواب و چاقی عمومی و چاقی شکمی بعد از تعدیل برای متغیر های مخدوش تر دیده نشد.
    نتیجه گیری
    الگوی غذایی نامنظم و نوشیدن زیاد مایعات در حین وعده غذایی با افزایش شانس ابتلا به چاقی عمومی و چاقی شکمی، همراه بود در حالی که مصرف متوسط غذاهای چرب با کاهش شانس ابتلا به چاقی شکمی در میان بزرگسالان ایرانی در ارتباط بود.
    کلید واژگان: عادات غذایی, چاقی, چاقی شکمی, Latent class analysis, سرعت خوردن غذا
    R. Fallah Moshkani, P. Saneei, A. Esmaillzadeh, A. Hassanzadeh Keshteli, A. Feizi, P. Adibi
    Background And Objectives
    Findings from few studies that investigated the relation between dietary behaviors and obesity are inconsistent. We aimed to assess the relation between patterns of dietary habits, identified by latent class analysis (LCA) and obesity in a large sample of Iranian adults.
    Materials And Methods
    In a cross-sectional study on 7958 adults, dietary behaviors were assessed in five domains (meal patterns, eating rate, intra-meal fluid intake, meal-to-sleep interval and fatty foods intake) using a pretested questionnaire. LCA was applied to identify classes of diet-related practices. Anthropometric measures were assessed through the use of a validated self-reported questionnaire. General and abdominal obesities were defined as a body mass index ≥30 kg/m2 and a waist circumference ≥88 cm for women, ≥102 cm for men.
    Results
    General and abdominal obesityies were prevalent in 9.7 and 27.7% of the study population, respectively. We identified three distinct classes of eating rates (moderate, moderate-to-slow and moderate-to-fast), two classes of meal patterns (­regular and irregular), two classes of intra-meal fluid intake (moderate and much intra-meal drinking), three classes of meal-to-sleep interval (short, moderate and long meal-to-sleep interval), and three classes of fatty foods intake (low, moderate and high intake of fatty foods). After adjustment for potential confounders, individuals with ‘irregular meal pattern’ were 21%, 24% and 22%, respectively more likely to be overweight/obese, abdominally overweight/obese and abdominally obese, compared with those who had a ‘regular meal pattern’. Individuals with ‘much intra-meal drinking’ had greater odds of overweight (OR: 1.37; 1.19-1.58) and obesity (OR: 1.51; 1.16-1.97) than those with ‘moderate intra-meal drinking’. Moderate intake of fatty foods was inversely associated with abdominally overweight/obese (OR: 0.85; 0.73-1.00) and abdominally obesity (OR: 0.80; 0.68-0.96) compared with ‘low intake of fatty foods’. No significant association was observed between eating rate, meal-to-sleep interval and general or abdominal obesity, after controlling for confounders.
    Conclusion
    Irregular meal pattern and much intra-meal drinking were associated with increased odds of general and abdominal obesities, whereas moderate intake of fatty foods was related to the decreased odds of central obesity among Iranian adults.
    Keywords: Dietary habits, Obesity, Abdominal obesity, Latent class analysis, Eating rate
  • فائزه دهقانی، آزاده رضایت، پروانه صانعی، عمار حسن زاده کشتلی، حامد دقاق زاده، احمد اسماعیل زاده، پیمان ادیبی
    مقدمه
    چاقی، یکی از عوامل مرتبط با اختلال رفلاکس معدی- مروی می باشد. با این حال، یافته های حاصل از مطالعات انجام شده در رابطه با چاقی و رفلاکس، ضد و نقیض هستند. هدف از انجام این مطالعه، بررسی ارتباط میان چاقی با رفلاکس در گروه بزرگی از جمعیت بزرگسال ایرانی بود.
    روش ها
    در این مطالعه ی مقطعی انجام شده روی 4457 بزرگسال، اطلاعات در مورد متغیرها با استفاده از پرسش نامه ی خود-اجرا به دست آمد. با استفاده از اندازه های تن سنجی برگرفته از این پرسش نامه ، افراد بر اساس شاخص توده ی بدنی به سه دسته افراد با وزن طبیعی، افراد با اضافه وزن و افراد چاق و بر اساس اندازه ی دور کمر به سه دسته افراد با دور کمر طبیعی، افراد دارای اضافه وزن شکمی و افراد با چاقی شکمی طبقه بندی شدند. شیوع رفلاکس با توجه به معیارهای III ROME مشخص شد.
    یافته ها
    شیوع رفلاکس معدی- مروی در بین افراد مورد مطالعه، 9/23 درصد بود. در مدل خام، افراد چاق در مقایسه با افراد با وزن طبیعی، 58 درصد شانس بیشتری برای ابتلا به رفلاکس داشتند (نسبت شانس = 58/1، 95 درصد فاصله ی اطمینان: 98/1-25/1)، اما با تعدیل اثر تمامی عوامل مخدوشگر، ارتباط بین چاقی و اندازه ی دور کمر از حالت معنی داری خارج شد (نسبت شانس = 06/1، 95 درصد فاصله ی اطمینان: 48/1-75/0). پس از تعدیل برای متغیرهای بالقوه از جمله رفتارهای تغذیه ای، افراد با چاقی شکمی 43 درصد شانس بیشتری برای ابتلا به رفلاکس داشتند (نسبت شانس = 43/1، 95 درصد فاصله ی اطمینان: 85/1-13/1)؛ با این وجود، وقتی متغیر وزن تعدیل شد، این ارتباط از حالت معنی داری خارج شد (نسبت شانس = 26/1، 95 درصد فاصله ی اطمینان: 65/1-96/0). آنالیزها به تفکیک جنس، نشان دهنده ی عدم وجود ارتباط بین چاقی و ابتلا به رفلاکس در مردان بود. زنان با چاقی عمومی 43 درصد و زنان با چاقی شکمی 51 درصد، شانس بیشتری برای ابتلا به رفلاکس داشتند؛ اما تعدیل بیشتر برای دور کمر و شاخص توده ی بدنی این ارتباط ها ناپدید شد. پس از تعدیل برای عوامل مخدوشگر بالقوه، ارتباط معنی داری بین چاقی و چاقی شکمی با تکرر و همچنین شدت علایم رفلاکس یافت نشد.
    نتیجه گیری
    ارتباط مثبت معنی داری بین چاقی عمومی و اختلال رفلاکس معدی- مروی مشاهده شد که پس از در نظر گرفتن رفتارهای تغذیه ای و اثرات متقابل دور کمر، از بین رفت. افراد با چاقی شکمی نیز نسبت به افراد با دور کمر طبیعی، شانس بالاتری برای ابتلا به رفلاکس داشتند.
    کلید واژگان: رفلاکس معدی, مروی, شاخص توده ی بدنی, چاقی عمومی, چاقی شکمی
    Faezeh Dehghani, Azadeh Rezayat, Parvaneh Saneei, Ammar Hassanzadeh, Keshteli, Hamed Daghaghzadeh, Ahmad Esmaillzadeh, Peyman Adibi
    Background
    Obesity is among the factors that are linked with gastroesophageal reflux disease (GERD). However, findings of previous studies on the relationship between obesity and GERD were conflicting. We aimed to assess the relationship between obesity and GERD in a large group of Iranian adults.
    Methods
    This cross-sectional study was performed on 4457 adults. Anthropometric measures were obtained by the use a validated self-reported questionnaire. Subjects were classified into three categories based on their body mass index (BMI): normal weight, overweight and obese. Also they were classified into three categories based on their waist circumference: normal, abdominally overweight and abdominally obese. The prevalence of gastrointestinal reflux disease was assessed according to Rome III criteria. Additional information about other variables was obtained using a self-administered questionnaire.
    Findings: The prevalence of GERD among study population was 23.9%. In crude model, the obese individuals had a 58% greater chance for GERD [odds ratio (OR) = 1.58, 95% confidence interval (CI): 1.25-1.98), compared to those with normal weight. However, after adjustment for dietary habits and waist circumference, this association disappeared (OR = 1.06, 95%CI: 0.75-1.48). After adjustment for confounders, those with abdominal obesity had a 43% greater odd for GERD (OR = 1.43, 95%CI: 1.13-1.85). However further adjustment for weight interaction lead to a non-significance association (OR = 1.26, 95%CI: 0.96-1.65). Stratified analysis by gender revealed no significant association between obesity and GERG in men. But obese women had 43% increased odds of GERD and abdominally obese women had 51% higher odds of GERD; although adjustment for the mutual effects of waist circumference and weight disappeared these relations. There was no significant association between general or abdominal obesity and frequency or severity of GERD, after adjustment for all potential confounders.
    Conclusion
    General obesity was significantly associated with increased risk of GERD; however, this association disappeared after controlling for dietary habits and waist circumference. Abdominally obese individuals had higher odds of GERD, compared to those with normal waist circumference.
    Keywords: Gastrointestinal reflux disease, Body mass index (BMI), General obesity, Abdominal obesity
  • زهرا شبه، آوات فیضی، حمید افشار، عمار حسن زاده کشتلی، پیمان ادیبی
    سابقه و هدف
    در چند دهه اخیر، بیماری های جدیدی تحت عنوان اختلالات روان تنی (سایکوسوماتیک) ظهور کرده اند که پیچیدگی موجود در تشخیص آن ها منجر به تحمیل بار اقتصادی زیادی به بیماران می شود لذا هدف از این مطالعه شناسایی و دسته بندی نیم رخ های اختلالات روان تنی و هم چنین بررسی ارتباط آن ها با مشکلات روانی (پریشانی روانی، اضطراب، افسردگی) در یک جمعیت بزرگسال ایرانی بوده است.
    مواد و روش ها
    مطالعه مقطعی حاضر روی 4763 نفر شرکت کننده در طرحی به نام سپاهان سپاهان در سال 1389 تا 1390 انجام شد. علائم روان تنی و مشکلات روانی (پریشانی روانی، اضطراب، افسردگی) به ترتیب با استفاده از پرسش نامه های سلامت بیمار 15 سوالی (PHQ-15) و 47 سوالی روان تنی Lacourt، پرسش نامه سلامت عمومی 12 سوالی (GHQ-12) و پرسش نامه 14 سوالی اضطراب و افسردگی بیمارستانی (HADS) ارزیابی شدند.
    یافته ها
    در تمام نمونه ها چهار دسته اختلال روان تنی شامل روانی، گوارشی، عمومی و تنفسی از علائم روان تنی مورد بررسی استخراج شدند که به طورکلی 02/42 درصد از کل واریانس را تبیین کردند. برای زنان و مردان به طور جداگانه همانند کل جامعه چهار دسته اختلال روان تنی روانی، گوارشی، عمومی و تنفسی استخراج شد که به ترتیب 54/41 و 75/44 درصد از واریانس کل را تبیین کردند. هم چنین ارتباط معنی داری بین مشکلات روانی با اختلالات روان تنی مشاهده شد به گونه ای که با افزایش نمره اختلالات روان تنی شیوع مشکلات روانی افزایش می یافت (001/0>p).
    استنتاج: مطالعه حاضر به عنوان اولین مطالعه در ایران در زمینه دسته بندی اختلالات روان تنی منجر به شناسایی چهار دسته اختلال روان تنی شامل روانی،گوارشی، عمومی وتنفسی شد ونشان داد شدت بالای این اختلالات با شیوع بالاتر مشکلات روانی همراه است. نتایج این مطالعه می تواند در جهت تسهیل تشخیص ابتلا به انواع این اختلالات کمک کننده باشد و در حوزه درمان و پیشگیری از مشکلات روانی بر اساس ارتباط های مشاهده شده بین این دو دسته از اختلالات نیز مفید واقع گردد.
    کلید واژگان: نیم رخ های اختلالات روان تنی, اضطراب, افسردگی, پریشانی روانی, تحلیل عاملی
    Zahra Shabbeh, Awat Feizi, Hamid Afshar, Ammar Hassanzade Kashtali, Peyman Adibi
    Background and
    Purpose
    In recent decades psychosomatic disorders have emerged that complexity of their diagnosis impose large economic burdens on patients. The aim of this study was to identify and classify the profiles of psychosomatic disorders and their relationship with psychological problems (mental distress, anxiety, and depression) in an Iranian adult population.
    Materials And Methods
    A cross-sectional study was performed in 4763 individuals participating in a research project called SEPAHAN. Psychosomatic symptoms and psychological problems were studied using the Patient Health Questionnaire (PHQ-15) and 47 questions psychosomatic, Lacourt Questionnaire General Health Questionnaire (GHQ-12) and hospital anxiety and depression Scale (HADS).
    Results
    Four categories of psychosomatic disorders including mental, gastrointestinal, respiratory, and general symptoms were extracted from psychosomatic symptoms that explained 42.02% of the total variance. Similar to that of the study population four categories of psychosomatic disorders were extracted for both males and females explaining 41.54 and 44.75 of the total variance, respectively. A significant association was seen between mental health problems and psychosomatic disorders. In other words, higher scores in psychosomatic disorders increased the prevalence of mental health problems (p
    Conclusion
    To the best of our knowledge the current study was the first study that categorized psychosomatic disorders (mental, gastrointestinal, respiratory and general symptoms). The results showed higher incidences of mental health problems are associated with severity of these disorders. These results could be of great help in appropriate diagnosis of these disorders and also in treatment and prevention of mental health problems based on the observed relationships.
    Keywords: psychosomatic disorders, psychological distress, anxiety, depression, factor analysis
  • نجمه سالک، عادله دادخواه، پروانه صانعی، عمار حسن زاده کشتلی، احمد اسماعیل زاده، پیمان ادیبی
    مقدمه
    یبوست، یک اختلال شایع در دستگاه گوارش است که بر کیفیت زندگی بیمار اثر می گذارد. یافته های حاصل از مطالعات انجام شده در رابطه با چاقی و یبوست، ضد و نقیض هستند. هدف از انجام این مطالعه، شناسایی ارتباط میان چاقی عمومی و چاقی شکمی با یبوست و یبوست عملکردی در گروه بزرگی از جمعیت بزرگ سال ایرانی بود.
    روش ها
    در این مطالعه ی مقطعی انجام شده روی 4457 بزرگ سال، با استفاده از اندازه های تن سنجی برگرفته از پرسش نامه ی خود- اجرا، افراد بر اساس شاخص توده ی بدنی به سه دسته افراد با وزن طبیعی، افراد با اضافه وزن و افراد چاق و بر اساس دور کمر به سه دسته ی طبیعی، دارای اضافه وزن شکمی و افراد با چاقی شکمی، طبقه بندی شدند. شیوع یبوست و یبوست عملکردی و اجزای آن با توجه به معیارهای III ROME مورد بررسی قرار گرفت.
    یافته ها
    شیوع یبوست و یبوست عملکردی در بین افراد مورد مطالعه به ترتیب 6/33 و 3/15 درصد بود. پس از تعدیل عوامل مخدوش گر، افراد چاق نسبت به افراد با شاخص توده ی بدنی طبیعی، 32 درصد بیشتر در معرض خطر ابتلا به یبوست بودند (71/1-03/1: CI 95 درصد؛ 32/1 = OR یا Odd ratio). ارتباط معنی داری بین چاقی با خطر ابتلا به یبوست عملکردی یافت نشد. زمانی که آنالیزها به تفکیک جنس صورت گرفت، ارتباط معنی داری بین اضافه وزن و چاقی در مدل خام با خطر ابتلا به یبوست در زنان مشاهده شد؛ به طوری که زنان دارای اضافه وزن، نسبت به زنان با شاخص توده ی بدنی طبیعی، 21 درصد (45/1-02/1 :CI 95 درصد؛ 21/1 = OR) و زنان چاق نسبت به زنان با شاخص توده ی بدنی طبیعی 65 درصد (15/2-26/1 :CI 95 درصد ؛65/1 = OR) خطر بیشتری برای ابتلا به یبوست داشتند. بررسی ارتباط چاقی شکمی با یبوست و یبوست عملکردی در کل افراد مورد مطالعه، حاکی از وجود ارتباط های معنی دار بین چاقی شکمی با خطر ابتلا به یبوست و یبوست عملکردی در مدل خام بود، اما تعدیل برای عوامل مخدوش گر، باعث از بین رفتن این ارتباط ها گردید. آنالیزها به تفکیک جنس در مدل های تعدیل شده، هیچ گونه ارتباط معنی داری بین چاقی شکمی با خطر ابتلا به یبوست و یبوست عملکردی در مردان یا زنان نشان نداد.
    نتیجه گیری
    چاقی عمومی با افزایش معنی دار خطر یبوست در این جمعیت مرتبط بود؛ در حالی که چاقی شکمی ارتباطی با یبوست و یبوست عملکردی نداشت. چاقی عمومی در زنان با افزایش معنی دار خطر یبوست همراه بود؛ در حالی که در مردان هیچ ارتباط معنی داری بین چاقی یا چاقی شکمی با یبوست و یبوست عملکردی مشاهده نشد.
    کلید واژگان: یبوست, یبوست عملکردی, شاخص توده ی بدنی, چاقی عمومی, چاقی شکمی
    Najmeh Salek, Adeleh Dadkhah, Parvaneh Saneei, Ammar Hassanzadeh, Keshteli, Ahmad Esmaillzadeh, Peyman Adibi
    Background
    Constipation is a common disorder of the gastrointestinal tract which affects the quality of life (QOL) of patients. However, findings of studies on the relationship between obesity and constipation are conflicting. The aim of the present study was to assess the relationship of general and central obesity with constipation and functional constipation in a large group of Iranian adults.
    Methods
    This cross-sectional study was conducted on 4457 adults, through obtaining anthropometric measures using a validated self-report questionnaire. The subjects were classified into three categories of normal weight, overweight, and obese based on their body mass index (BMI) and normal, central overweight, and central obesity based on their waist circumference. The prevalence of constipation, functional constipation, and its components was investigated according to Rome III criteria.
    Findings: The prevalence of constipation and functional constipation among the study population was 33.6% and 15.3%, respectively. After adjustment for potentially confounding factors, obese individuals were at a 32% greater risk of constipation compared to those with normal BMI (OR: 1.32; 95% CI: 1.03-1.71). There was no significant association between general obesity and functional constipation. Gender-stratified analysis revealed a significant association between overweight and obesity, and constipation among women in the crude model; overweight women (OR: 1.21; 95% CI: 1.02-1.45) and obese women compared to women with normal BMI (OR: 1.65; 95% CI: 1.26-2.15) were 21% and 65% more likely to have constipation. Although significant associations were found between abdominal obesity, and constipation and functional constipation in the crude model, these associations disappeared with adjustment for confounding factors. Gender-stratified analysis revealed no significant associations between abdominal obesity, and risk of constipation or functional constipation in men or women.
    Conclusion
    General obesity was associated with a significant increase in the risk of constipation, while abdominal obesity was not associated with constipation and functional constipation. General obesity was related to increased risk of constipation in women. However, no significant association was found between constipation and functional constipation, and obesity or abdominal obesity in men.
    Keywords: Constipation, Functional constipation, Body mass index (BMI), General obesity, Abdominal obesity
  • شکیبا حسن زاده، پروانه صانعی، عمار حسن زاده کشتلی، حامد دقاق زاده، احمد اسماعیل زاده*، پیمان ادیبی
    مقدمه

    اطلاعات اندکی در مورد ارتباط بین رفتارهای تغذیه ای و سوء هاضمه ی عملکردی در دسترس می باشد. مطالعه ی حاضر با هدف بررسی ارتباط بین تکرر مصرف وعده های غذایی و سوء هاضمه ی عملکردی در جمعیت بزرگی از بزرگ سالان ایرانی انجام شد.

    روش ها

    در این مطالعه ی مقطعی، 4763 نفر از بزرگ سالان اصفهانی تعداد مصرف وعده های غذایی اصلی و میان وعده های خود را در طول روز گزارش کردند. تعداد کل وعده های غذایی بر اساس حاصل جمع تکرر وعده های اصلی و میان وعده ها تعریف گردید و افراد مورد مطالعه به چهار گروه < 3، 5-3، 7-6 و ≥ 8 وعده (و میان وعده) ی غذایی در روز تقسیم بندی شدند. علایم سوء هاضمه ی عملکردی با استفاده از پرسش نامه ی فارسی اعتبارسنجی شده ی Rome III ارزیابی شد. سوء هاضمه به صورت احساس پری آزار دهنده ی پس از صرف غذا، سیری زودرس و/یا درد اپی گاستر یا سوزش اپی گاستر تعریف شد.

    یافته ها

    در مقایسه با افرادی که یک وعده ی اصلی غذا در روز مصرف می کردند، آن هایی که 3 وعده ی غذایی اصلی در روز مصرف می کردند، 56 درصد شانس کمتری برای سیری زودرس داشتند (نسبت شانس: 44/0 و 95 درصد محدوده ی اطمینان: 90/0-21/0). همچنین، افرادی که 5-3 بار در روز میان وعده مصرف می کردند، در مقایسه با افرادی که هرگز میان وعده مصرف نمی کردند، 39 درصد شانس کمتری برای ابتلا به سوء هاضمه ی عملکردی (نسبت شانس: 61/0 و 95 درصد محدوده ی اطمینان: 92/0-40/0)، 42 درصد خطر کمتری برای احساس پری پس از صرف غذا (نسبت شانس: 58/0 و 95 درصد محدوده ی اطمینان: 98/0-34/0) و 43 درصد شانس کمتری برای درد ناحیه ی اپی گاستر (نسبت شانس: 57/0 و 95 درصد محدوده ی اطمینان: 97/0-34/0) داشتند.

    نتیجه گیری

    ارتباط معکوسی بین تکرر مصرف وعده ها و میان وعده های غذایی و شیوع سوء هاضمه ی عملکردی و اجزای آن یافت شد. مطالعات بیشتر از نوع آینده نگر جهت تایید این یافته ها مورد نیاز است.

    کلید واژگان: تکرر مصرف وعده ی غذایی, میان وعده های غذایی, سوء هاضمه ی عملکردی, سیری زودرس, احساس پری بعد از غذا, درد ناحیه ی اپی گاستر
    Shakiba Hassanzadeh, Parvane Saneei, Ammar Hassanzadeh Keshteli, Hamed Daghaghzadeh, Ahmad Esmaillzadeh, Peyman Adibi

    Abstract

    Background

    Limited data are available linking diet-related practices to functional dyspepsia (FD). We aimed to investigate the Relationship between the meal frequency and prevalence of functional dyspepsia among a large sample of Iranian adults.

    Methods

    In this cross-sectional study, 4763 individuals of general adult population in Isfahan, Iran, were asked to report how many main meals and snacks they consumed each day. Frequency of total meals was defined by summing up the frequency of main meals and snacks and participants were categorized into 4 categories of < 3, 3-5, 6-7 and ≥ 8 meals/day. The symptoms of functional dyspepsia were assessed using a validated Persian version of Rome III questionnaire. Functional dyspepsia was defined as bothersome postprandial fullness, early satiation, and/or epigastric pain or epigastric burning.

    Findings

    Compared to those who had one main meal/day, individuals who had consumed 3 main meals/day had a lower chance for early satiation (Odds Ratio: 0.44; 95% Confidence Interval: 0.21-0.90). In Addition, compared to those that never consumed snacks, individuals who had consumed 3 to 5 snacks/day were 39% less likely to have functional dyspepsia (OR: 0.61; 95% CI: 0.40-0.92), 42% lower odds of postprandial fullness (OR: 0.58; 95% CI: 0.34-0.98) and 43% lower chance of epigastric pain (OR: 0.57; 95% CI: 0.34-0.97). After adjustment for potential confounders, including diet-related behaviors, individuals with 6-7 total meal and snacks/day had lower odds of functional dyspepsia (OR: 0.51; 95% CI: 0.31-0.82) compared with those with less than 3 meal and snacks/day. Such inverse association was also seen between the meal and snack frequency and early satiation (OR: 0.32; 95% CI: 0.16-0.63) and postprandial fullness (OR: 0.54; 95% CI: 0.29-0.98).

    Conclusion

    We found an inverse association between the meal and snack frequency and prevalence of functional dyspepsia and its components. Prospective studies are required to confirm these findings.

    Keywords: Meal frequency, snack, functional dyspepsia, early satiation, postprandial fullness, epigastric pain
  • مریم صانعی، احمد اسماعیل زاده *، عمار حسن زاده کشتلی، پروانه صانعی، امید صوابی، پیمان ادیبی
    مقدمه
    مطالعات اندکی ارتباط از دست دهی دندان با اختلال معدی و قسمت فوقانی روده مانند سوء هاضمه کارکردی و اختلال رفلاکس معدی روده ای را ارزیابی کرده است.
    هدف
    ارزیابی ارتباط از دست دادن دندان ها با سوء هاضمه عملکردی و اجزای آن و رفلاکس معدی روده ای در گروه بزرگی از بزرگسالان اصفهانی
    مواد و روش ها
    در این مطالعه ی مقطعی که بر 4109 نفر از بزرگسالان اصفهانی انجام شد، وضعیت دندانی ارزیابی شد و شرکت کنندگان به سه گروه اصلی: افراد دارای همه دندان ها، 5-1 دندان از دست داده، و بیش از 5 دندان از دست داده، تقسیم شدند. سوء هاضمه عملکردی و اجزای آن (شامل احساس پری پس از غذا، سیری زودرس و درد یا سوزش اپی گاستر) و رفلاکس معدی روده ای بر پایه سنجه هایRome III ارزیابی شد. رابطه وضعیت دندان و اختلال گوارشی با رگرسیون لجستیک (در الگوهای های گوناگون) آزمون و P کمتر از 05/0 سطح معنی داری در نظر گرفته شد.
    نتایج
    پس از کاستن عوامل مخدوشگر، ارتباط معنی دار بین وضعیت دندانی با سوء هاضمه عملکردی و رفلاکس معدی روده ای در کل جمعیت دیده نشد. در حالی که افراد 5-1 دندان از دست داده 34/1 برابر و افراد با بیش از 5 دندان از دست داده 09/2 برابر شانس بیشتر برای سیری زودهنگام داشتند. افزون بر آن، افرادی که 5-1 دندان از دست داده بودند، 24/1 برابر پری پس از غذا و درد اپی گاستر بیشتری داشتند. همچنین، آنالیز طبقه بندی شده بر اساس جنس ارتباط معنی داری بین وضعیت دندانی با سوء هاضمه عملکردی و رفلاکس معدی روده ای در زنان نشان داد؛ به طوری که افرادی که 5-1 دندان از دست داده بودند 33/1 برابر شانس بیشتری برای رفلاکس معدی روده ای داشتند و افرادی که بیش از 5 دندان از دست داده بودند نسبت به افراد با دندان های کامل 01/2 برابر احتمال بیشتری برای ابتلای به سوء هاضمه عملکردی داشتند.
    نتیجه گیری
    ارتباط مثبت معنی داری بین از دست دهی دندان با سوء هاضمه عملکردی و رفلاکس معدی روده ای در زنان (و نه در مردان) دیده شد. همچنین، ارتباط معنی داری بین از دست دادن دندان با اجزای سوء هاضمه عملکردی بویژه سیری زودرس در همه جمعیت بدست آمد.
    کلید واژگان: از دست دادن دندان, جویدن, رفلوی مری, رفلوی معده به مری, سوء هاضمه
    Dr M. Saneei, Dr A. Esmaillzadeh *, Dr A. Hassanzadeh Keshteli, P. Saneei, Dr O. Savabi, Dr P. Adibi
    Introduction
    Few studies have assessed the relationship between tooth loss and upper gastro-intestinal (GI) disorders including functional dyspepsia (FD) and gastro-esophageal reflux disease (GERD).
    Objective
    This study aimed to investigate the relationship between dental status and FD, its components and GERD among a large group of Iranian adults.
    Materials And Methods
    In a cross-sectional study on 4109 Isfahanian adults, dental status was evaluated and participants were categorized into three main groups: those with full dentition, individuals who had lost 1-5 teeth and those who had lost >5 teeth. FD, its components (early satiation, postprandial fullness and epigastric pain) and GERD were defined using Rome III criteria. The relationship between dental status and gastrointestinal disorders was examined using logistic regression in different models and P-values less than 0.05 were considered statistically significant.
    Results
    After adjustment for potential confounders, we found no significant association between dental status, FD and GERD. However, individuals who had lost 1-5 teeth and >5 teeth had 1.34 and 2.09 times the risk of early satiation, respectively. In addition, individuals who had lost 1-5 teeth were 1.24 times more likely to have postprandial fullness and epigastric pain. Stratified analyses by gender also revealed a significant association between dental status and GERD as well as FD in females; such that those who had lost 1-5 teeth had 1.33 times the chance for GERD and those who had lost >5 teeth were 2.01 times more likely to have FD, compared with those with full dentition.
    Conclusion
    We found significant positive associations between tooth loss, GERD and FD in women, but not in men. We also found significant relationships between tooth loss and components of FD, especially early satiety in whole population.
    Keywords: Dyspepsia, Esophageal Reflux, Gastroesophagel Reflux, Mastication, Tooth Loss
  • سکینه امینیان فر، پروانه صانعی، مریم نوری، رویا شفیعی، عمار حسن زاده کشتلی، احمد اسماعیل زاده، پیمان ادیبی
    مقدمه
    هر چند، امروزه در دنیا استفاده از خودگزارش دهی داده های تن سنجی در مطالعات اپیدمیولوژیک مرسوم است، اما پیش از این پژوهش، در کشور ما، مطالعه ای که به روایی داده های حاصل از خودگزارش دهی شاخص های تن سنجی پرداخته باشد، منتشر نشده بود. مطالعه ی حاضر، با هدف بررسی روایی داده های حاصل از خودگزارش دهی شاخص های تن سنجی در مقایسه با مقادیر اندازه گیری شده، در زیرگروهی از کارکنان دانشگاه علوم پزشکی اصفهان انجام شد.
    روش ها
    مطالعه ی مقطعی حاضر، بر روی 200 نفر از کارکنان دانشگاه علوم پزشکی اصفهان که به روش نمونه گیری آسان انتخاب شده بودند، انجام شد. شاخص های تن سنجی شامل وزن، قد، دور کمر و دور باسن توسط آزمون گر اول از تمام افراد به صورت شفاهی سوال گردید و ثبت شد. سپس این شاخص ها، با استفاده از روش های استاندارد، توسط آزمون گر دیگر به طور دقیق و هر کدام سه بار، اندازه گیری و ثبت شد. جهت کاهش خطا، تمام اندازه گیری ها توسط یک نفر انجام شد. میانگین سه اندازه گیری در تجزیه و تحلیل های آماری استفاده شد.
    یافته ها
    میانگین مقادیر گزارش شده ی وزن (2/ 72 کیلوگرم) به طور معنی داری از مقادیر اندازه گیری شده (8/ 72 کیلوگرم) کمتر بود (040/ 0 = P). میانگین مقادیر گزارش شده ی دور کمر (5/ 86 سانتی متر) به طور معنی داری کمتر از مقادیر اندازه گیری شده (2 /91 سانتی متر) بود (001/ 0 > P). همبستگی معنی داری بین مقادیر گزارش شده ی شاخص های تن سنجی با مقادیر اندازه گیری شده وجود داشت؛ به طوری که، این ضرایب از 60 /0 در مورد دور کمر، تا 95/ 0 در مورد وزن متغیر بود. در 73 درصد از موارد دارای وزن طبیعی و 91 درصد موارد اضافه وزن و چاقی، مقادیر گزارش شده در تطابق کامل با مقادیر اندازه گیری شده بود. در کل افراد مورد مطالعه، 87 درصد از موارد چاقی شکمی که توسط دور کمر اندازه گیری شده تشخیص داده شده بود، توسط داده های دور کمر گزارش شده نیز تایید شد؛ اما در کمتر از 13 درصد موارد، افرادی که در دور کمر اندازه گیری شده، چاقی شکمی نداشتند، با داده های دور کمر گزارش شده، دارای چاقی شکمی طبقه بندی شده بودند.
    نتیجه گیری
    یافته ها حاکی از وجود روایی داده های حاصل از خودگزارش دهی داده های تن سنجی در این جامعه بود. لذا، می توان در تحقیقات اپیدمیولوژیک، به داده های تن سنجی خودگزارش شده ی این افراد، اعتماد کرد.
    کلید واژگان: اعتبارسنجی, شاخص های تن سنجی, روایی
    Sekineh Aminianfar, Parvaneh Saneei, Maryam Nouri, Roya Shafiei, Ammar Hassanzadeh, Keshteli, Ahmad Esmaillzadeh, Peyman Adibi
    Background
    Scarce data are available on validity of self-reported anthropometric indices in Iran. This cross-sectional study aimed to determine the validity of self-reported anthropometric indices in comparison with the same variables measured by technicians in a subgroup of the staff of the Isfahan University of Medical Sciences (IUMS), Isfahan, Iran.
    Methods
    In the current study, 200 staff of Isfahan University of Medical Sciences were selected via convenience non-random sampling method. Weight, height, and waist and hip circumferences were questioned by the first technician. The same measures were taken three times by a trained technician according to standard protocols. Mean of three measurements were considered in statistical analysis.
    Findings
    Weight (P = 0.040) and waist circumference (P < 0.001) measures were significantly lower in self-reported values compared to those that measured by the technician. Pearson correlation test between the measured and self-reported anthropometric indices ranged from 0.60 for hip circumference to 0.95 for weight. The highest agreement between the two series of values was observed for normal weight (73%) and overweight and obesity (91%). Overall, 87% of central obesity measured by the technician, was confirmed by self-reported measures. While, less than 13% of people with no abdominal obesity, according to the technician measures, were categorized as abdominally obese by self-reported values.
    Conclusion
    These results indicate that self-reported anthropometric indices are highly accurate among this Iranian population, and are, therefore, appropriate for epidemiologic studies.
    Keywords: Validation study, Anthropometric indices, Validity
نمایش عناوین بیشتر...
بدانید!
  • در این صفحه نام مورد نظر در اسامی نویسندگان مقالات جستجو می‌شود. ممکن است نتایج شامل مطالب نویسندگان هم نام و حتی در رشته‌های مختلف باشد.
  • همه مقالات ترجمه فارسی یا انگلیسی ندارند پس ممکن است مقالاتی باشند که نام نویسنده مورد نظر شما به صورت معادل فارسی یا انگلیسی آن درج شده باشد. در صفحه جستجوی پیشرفته می‌توانید همزمان نام فارسی و انگلیسی نویسنده را درج نمایید.
  • در صورتی که می‌خواهید جستجو را با شرایط متفاوت تکرار کنید به صفحه جستجوی پیشرفته مطالب نشریات مراجعه کنید.
درخواست پشتیبانی - گزارش اشکال