به جمع مشترکان مگیران بپیوندید!

تنها با پرداخت 70 هزارتومان حق اشتراک سالانه به متن مقالات دسترسی داشته باشید و 100 مقاله را بدون هزینه دیگری دریافت کنید.

برای پرداخت حق اشتراک اگر عضو هستید وارد شوید در غیر این صورت حساب کاربری جدید ایجاد کنید

عضویت
فهرست مطالب نویسنده:

محمدرضا مراثی

  • محسن میرزاخانی، محمدجواد طراحی، عاطفه باقرصاد، محمدرضا مرآثی*
    مقدمه

    در دستورالعمل غربالگری بتا تالاسمی ایران زوجین با اندکس خونی 3 > HbF و 3/5> HbA2، 27-26 = MCH، 80-75 = MCV به عنوان زوج مشکوک کم خطر طبقه بندی می شوند و انجام آزمایشات ژنتیک در این زوجین اجباری نمی باشد. اگر شاخص های خونی افراد ناقل آلفا تالاسمی (دارای 1 حذف یا 2 حذف ژن آلفا) در محدوده ی زوج کم خطر باشد در برنامه ی غربالگری بتاتالاسمی قادر به شناسایی این زوجین نخواهیم بود ولی در صورتی که شاخص های خونی ناقلین آلفا تالاسمی در محدوده ی زوج مشکوک پرخطر باشد با دستورالعمل غربالگری بتاتالاسمی امکان شناسایی این زوجین امکان پذیر خواهد بود.

    روش ها

    در این مطالعه ی مقطعی با استفاده از نتیجه آزمایش PND اطلاعات 2359 فرد مبتلا به آلفا تالاسمی که طی سال های 1400-1397 در 22 مرکز مشاور ازدواج استان اصفهان شناسایی شده اند، استخراج شد و شاخص های خونی MCV, MCH افراد ناقل الفا تالاسمی با مقادیر زوج کم خطر و پر خطر زوج ناقل بتا تالاسمی مقایسه شد.

    یافته ها

    میانگین  MCHو MCV زوجین مبتلا به 1 و 2 حذف ژن آلفا تالاسمی به تر تیب در محدوده ی زوج کم خطر و پر خطر بتا تالاسمی می باشد.

    نتیجه گیری

    دستورالعمل غربالگری بتاتالاسمی قادر به شناسایی افراد دارای 2 حذف ژن آلفا تالاسمی می باشد در صورتی که این دستورالعمل در شناسایی افراد دارای 1 حذف ژن آلفا کارآیی ندارد. بنابراین می توان گفت با دستورالعمل حال حاضر می توان از بروز و عوارض بارداری در مادران دارای نوزاد هموگلوبین بارت پیشگیری نمود، ولی شناسایی بیماری هموگلوبین H امکان پذیر نیست.

    کلید واژگان: آلفا تالاسمی, بتا تالاسمی, هیدروپس فتالیس, هموگلوبین H
    Mohsen Mirzakhani, Mohammadjavad Tarrahi, Atefe Baghersad, Mohammadreza Maracy *
    Background

    Thalassemia screening instructions in Iran consider couples with MCV = 75-80, MCH = 26-27, HbA2<3.5, and HbF<3 indices as low-risk couples, and therefore further genetic testing is not obligatory. If the blood indices of alpha thalassemia carriers (One alpha gene deletion or two alpha gene deletions) fall within the parameters of low-risk couples, the identification of such couples within the beta thalassemia screening program will not be feasible. However, if the blood indicators of alpha thalassemia carriers fall within the range of the suspected high-risk couple, these couples can be identified through beta thalassemia screening instructions.

    Methods

    In this cross-sectional study, information was extracted from 2359 individuals diagnosed with alpha thalassemia, identified between 2018 and 2021, in 22 marriage counseling centers in Isfahan province using the results of the PND test. The blood indices MCV and MCH of alpha thalassemia carriers were compared with the low-risk and high-risk values of beta thalassemia carrier couples.

    Findings

    The average MCH and MCV of couples affected by alpha thalassemia gene deletions 1 and 2 are respectively within the low-risk and high-risk ranges for beta-thalassemia.

    Conclusion

    Beta thalassemia screening guidelines can effectively identify individuals with two alpha thalassemia gene deletions, although they have no effect in identifying those with one alpha gene deletion. Current guidelines indicate that it is possible to prevent the occurrence and complications of pregnancy in mothers with Bart's hemoglobin infants; however, the identification of H hemoglobin disease remains unfeasible.

    Keywords: Alpha Thalassemia, Beta Thalassemia, Hydrops Fetalis, Hemoglobin H
  • مهناز احمدی بنی، محسن نادری بنی، محمدرضا مرآثی*
    مقدمه

    ناهنجاری‎های عمده ی بدو تولد، نقص‎های ساختمانی قابل تشخیص که در زمان لقاح و یا طی دوران تکامل داخل رحمی رخ داده و هنگام تولد ظاهر می‎شوند و موجب افزایش شاخص‎های سقط، مرده زایی و مرگ و میر نوزادان و شیرخواران می‎شوند. لذا مطالعه با هدف تعیین شیوع و برخی عوامل مرتبط با ناهنجاری عمده ی بدو تولد در شهرستان فریدن در سال‎های 1397-1395 انجام شد.

    روش ها

    در این مطالعه ی مقطعی، تمامی نوزادان شهرستان فریدن از نظر وجود ناهنجاری مادرزادی عمده ی بدو تولد مورد بررسی قرار گرفتند. استخراج داده‎های مورد نیاز شامل اطلاعات ثبت شده در پرونده ی بیمارستانی مادران زایمان کرده و اطلاعات (سامانه سیب) شهرستان و بررسی متغیرهای بالقوه ی مرتبط در پرونده ی مادران و نوزدان، سپس تعیین ارتباط متغیرهای در نظر گرفته با ناهنجاری بدو تولد با استفاده از مدل رگرسیون لجستیک تجزیه و تحلیل گردید.

    یافته ها

    از 1941 نوزاد مورد مطالعه، 15نوزاد (7/7 در هزار) دچار ناهنجاری مادرزادی عمده در بدو تولد بودند. ارتباط 12 متغیر با ناهنجاری عمده بدو تولد بررسی شد. در مدل هیچ کدام از متغیرهای مورد مطالعه با شیوع ناهنجاری عمده ی بدو تولد رابطه ی معنی دار نداشت.

    نتیجه گیری

    نظر به این که بعضی از ناهنجاری‎های مادرزادی عمده بدو تولد تشخیص داده نمی‎شوند و در سنین بالاتر خود را نشان می‎دهند، لذا شیوع ذکر شده احتمالا کمتر از مقدار واقعی آن است.

    کلید واژگان: شیوع, ناهنجاری بدو تولد, مطالعه مقطعی, عوامل خطر, نوزاد
    Mahnaz Ahmadibeni, Mohsen Naderi Beni, Mohamadreza Maracy *
    Background

    Low sleep quality is associated with a decrease in the body's immunity level and an increase in inflammatory markers. This study aimed to investigate the relationship between periodontal diseases and sleep quality.

    Methods

    In this analytical-cross-sectional study, two groups of 40 individuals (with and without periodontal disease) were selected from patients referred to the Faculty of Dentistry of Isfahan Azad University. After obtaining consent, the periodontal condition of the patients was checked. People's evaluation criteria include a gingival index, pocket probing depth, and loss of clinical adhesion level. Indicators were performed by an examiner using a periodontal probe in four areas of each tooth (mesiobuccal, buccal, distobuccal, and lingual). Sleep quality questionnaire (The Pittsburgh Quality Index) and depression, anxiety, and stress assessment questionnaire (Depression, Anxiety, Stress Scale: DASS) were completed by two groups. Data were analyzed using chi-square, Independent T, Mann-Whitney, and Fisher’s exact test (α = 0.05).

    Findings

    Independent T-test did not show a significant difference in the average age of the two groups (P = 0.787). According to the Mann-Whitney test, the sleep quality score of patients with periodontal disease was significantly higher than that of people without the disease (P < 0.001), and this score was observed more in people with the disease based on gender, different age groups, and employed and unemployed people.

    Conclusion

    Therefore, the treatment of one can be effective in the treatment of another and ultimately improve the individual's life.

    Keywords: Periodontal Disease, Quality Of Sleep, Periodontal Index
  • مریم سلطان، محمدجواد یزدانی*، مهرداد حسین پور، افروز جعفری، مهسا صالحی، محمدرضا مراثی
    مقدمه

    بیماری هیرشپرونگ، فقدان مادرزادی سلول های گانگلیونی است. با توجه به عدم اجماع درباره ی امکان یا عدم امکان تکیه بر بافت شناسی آپاندیس جهت تشخیص هیرشپرونگ، همچنان در مراکز متعددی در ایران و جهان، آپاندکتومی و نمونه برداری از آپاندیس برای تشخیص این بیماری ها صورت می گیرد. هدف این مطالعه، ارزیابی امکان آپاندکتومی پارشیال و جلوگیری از انجام توتال آپاندکتومی جهت تشخیص هیرشپرونگ و تعیین میزان شیوع آگانگلیونوز در هر قسمت بود.

    روش ها

    مطالعه ی حاضر، مطالعه ای تحلیلی از نوع کوهورت آینده نگر بود. جامعه ی مورد مطالعه، بیماران زیر 16 سال نیازمند به آپاندکتومی مراجعه کننده به بیمارستان های آموزشی اصفهان از تاریخ 01/01/1401 تا 29/12/1401 بود. معیارهای ورود سن زیر 16 سال کامل و قرار گرفتن تحت عمل آپاندکتومی با تشخیص آپاندیسیت بر اساس معیار آلوارادو و معیارهای خروج آپاندیسیت پروفوره یا گانگرنه و نئوپلازی آپاندیس بود. متغیرهای پژوهش شامل سن و جنس (به عنوان متغیرهای زمینه ای) و تعداد سلول های گانگلیونی در هر hpf (به عنوان متغیر وابسته) بود.

    یافته ها

    میانگین سنی بیماران مورد بررسی، 3/33 ± 8/84 سال بود. 58 درصد از بیماران، پسر بودند. مجموع سلول های گانگلیونی دیده شده در کل لام حاوی نمونه ها، در لام های میانی بیشترین و در لام دیستال کمترین بود که باهم تفاوت معنی داری دارند (0/038 = P).

    نتیجه گیری

    قسمت میانی آپاندیس دارای بیشترین تعداد سلول گانگلیونی و در مسیر تشخیص هیرشپرونگ، بهترین قسمت جهت انجام بیوپسی است.

    کلید واژگان: سلول گانگلیونی, آپاندیس, هیرشپرونگ
    Maryam Soltan, Mohammadjavad Yazdani *, Mehrdad Hosseinpour, Afrooz Jafari, Mahsa Salehi, Mohamadreza Maracy
    Background

    Hirschsprung's disease (HD) is a congenital absence of ganglion cells. Due to the lack of consensus about the possibility of relying on the histology of the appendix to diagnose HD, appendectomy and sampling of the appendix are still performed in many centers in Iran and the world to diagnose it. This study aimed to evaluate the possibility of partial appendectomy and prevent total appendectomy to diagnose HD and determine the prevalence of aganglionosis in each part.

    Methods

    The present study was a prospective cohort study. The study population consisted of patients under 16 years of age in need of appendectomy who were referred to Isfahan teaching hospitals from March 2022 to March 2023. The inclusion criteria were age below 16 years and undergoing appendectomy with the diagnosis of appendicitis based on the Alvarado criteria, and the exclusion criteria were perforated or gangrene appendix and appendix neoplasia. The research variables included age and gender (as background variables) and the number of ganglion cells in each hpf (as dependent variable).

    Findings

    The average age of the examined patients was 8.84 ± 3.33 years. 58% of the patients were male. The total number of ganglion cells seen in the entire slide containing the samples was the highest in the middle and the lowest in the distal slides, which were significantly different (P = 0.038).

    Conclusion

    The middle part of the appendix has the highest number of ganglion cells and is the best part for biopsy for the HD diagnosis.

    Keywords: Ganglion Cell, Appendix, Hirschsprung Disease
  • اکرم عظیمی، فریبا یزدخواستی*، محمدرضا مرآثی، امراله ابراهیمی
    مقدمه

    افسردگی و خودکشی از مشکلات عمده در نظام سلامت در تمام جهان هستند و تحت تاثیر عوامل زیستی، روانی و اجتماعی_فرهنگی می باشند. هدف پژوهش حاضر مقایسه روان درمانی مبتنی بر فرهنگ با درمان شناختی_رفتاری بر افسردگی و افکار خودکشی در دختران نوجوان با توجه به نقش تعدیل گر عامل نوروتروفیک مشتق شده از مغز بود.

    روش کار

    پژوهش نیمه آزمایشی (پیش آزمون_پس آزمون، با گروه کنترل) بود. جامعه پژوهشی شامل دانش آموزان دختر 15 ساله شهر اصفهان بودند که به روش خوشه ای چند مرحله ای 45 نفر از میان آنان انتخاب شده و به روش تصادفی در 3 گروه درمان شناختی_رفتاری، روان درمانی مبتنی بر فرهنگ و گروه کنترل گمارده شدند. هر دو گروه مداخلاتی شامل 12 جلسه آموزش نوجوانان و 3 جلسه آموزش والدین بود. متغیرها از طریق پرسشنامه افسردگی بک-2، مقیاس چندنگرشی تمایل به خودکشی (اورباخ و همکاران، 1981) و سنجش نمونه های خون بررسی گردیدند. داده ها با استفاده از نر م افزارSPSS-24  و آزمون کوواریانس چند متغیره تحلیل شدند.
    یافته ها: اثربخشی هر دو مداخله بر عامل نوروتروفیک مشتق شده از مغز در خون افراد به عنوان متغیر وابسته معنادار نبود و همچنین عامل نوروتروفیک مشتق شده از مغز در خون اثرات هیچ یک از دو مداخله متغیرهای وابسته را تعدیل نکرد (05/0≤P). اثربخشی هر دو مداخله بر کاهش میزان افسردگی و نیز کاهش افکار خودکشی معنادار بود اما تفاوت اثربخشی دو گروه بر میزان افسردگی معنادار نبود (05/0≤P).
    نتیجه گیری: تعامل عامل نوروتروفیک مشتق شده از مغز با مداخلات روا ن شناختی؛ ممکن است تحت تاثیر متغیرهایی باشد که هنوز شناسایی نشده و نیز روان درمانی مبتنی بر فرهنگ در مقایسه با درمان استاندارد شناختی_رفتاری، اثربخشی خوب و قابل توجهی بر افسردگی و افکار خودکشی در دختران نوجوان داشت.

    کلید واژگان: روان درمانی مبتنی بر فرهنگ, درمان شناختی, رفتاری, عامل نوروتروفیک مشتق شده از مغز, افسردگی, افکار خودکشی
    Akram Azimi, Fariba Yazdkhasti*, Mohammadreza Maracy, Amrola Ebrahimi
    Introduction

    Suicidal thoughts in adolescence can have irreparable consequences due to poor control over life, feelings of social loneliness, problems with parents and friends, and weakness in problem-solving and emotion management (1). Although Iran ranks 58th in the world with a suicide rate of 6 people per 100,000 people, it is necessary to address this psychological-social variable (2). In the field of etiology of suicide, although suffering from mental disorders (3), including depression, has been reported in 40-60% of people (4), recent studies emphasize the effect of biological factors, including neurotrophins (5). Among the neurotrophins, BDNF has attracted more study attention. BDNF maintains normal neurogenesis, synaptic function, neuroplasticity, and neuronal survival (6). So far, different and sometimes contradictory results have been proposed regarding the relationship between BDNF and depression (7, 8), and some believe that BDNF levels decrease significantly in suicidal patients (9). Culture and cultural context are also vital factor influencing suicide (11). In Iran, several qualitative studies have been conducted to identify the causes of suicidal behavior and thoughts (2, 12, 13). Azimi et al. showed that the causes of suicidal thoughts in teenage girls are: 1- Negative attitude toward the father (due to hard family life, lack of warmth between family members, and deprivation of freedom) 2- Perception of hopelessness (individual and social) 3- Unsafe school (unfavorable role of the teacher, school staff and education system) 4- Lack of religious excellence (lack of correct knowledge about God, defective attachment to God, external orientation towards religion) 5- Individual lack of maturity (problem in skills life, cognitive and emotion regulation) (13).
    Among the psychological treatments, CBT has received the most research for treating depression and suicide among adolescents. However, its effectiveness seems to be influenced by the cultural and religious backgrounds of the clients (22). Similarly, at least half of the patients who undergo CB still experience psychosocial symptoms after the termination of treatment (15). Kennedy (2019) believes that the reason for the emergence and persistence of disease symptoms in people should be sought in biological components (16). In the current research, in line with the need to pay attention to biological and cultural factors in psychotherapy, a treatment protocol based on the psychological-cultural model has been designed and examined and compared with CBT treatment on depression and suicidal thoughts and BDNF. Besides, the modulating role of BDNF on the effectiveness of treatments on psychological variables was investigated.

    Methods

    This is a quasi-experimental research (pre-test. post-test, and control group). The study population consisted of 15-year-old female students in Isfahan who were selected by multi-stage cluster sampling of 45 people and randomly assigned to three groups cognitive-behavioral therapy, culture-based psychotherapy, and control group (without intervention). The CBT was implemented according to the valid protocols provided (27, 28). To design psychotherapy based on culture, according to the components of the cultural-psychological model (13), the interventions whose effectiveness was confirmed were selected. The techniques were arranged in the form of an integrated and coherent treatment package and presented to six experts. The agreement coefficient about the content of the treatment sessions was between 0.96 to 0.98 was obtained. Both intervention groups included 12 sessions of adolescent education and three sessions of parent education. Research variables were assessed through Beck Depression Inventory (1996), the Multi-attitude Suicide Tendency Scale (Orbach et al., 1981), and blood samples Data were analyzed using SPSS-24 software, multivariate analysis of covariance (MANCOVA).

    Results

    First, the statistical assumptions were checked through the Shapiro-Wilk test, and the results showed that the variables had a normal distribution. Lune's test also showed that the variances of the three groups were homogeneous. The assumption of homogeneity of the slope of the regression lines was also maintained. The results of the univariate covariance analysis test showed that after controlling the pre-test scores of the subjects, a difference was found between the mean post-test scores of the research groups in depression variables (F=6.230, P<0.05, η=0.247) and thoughts suicide (F=4.183, P<0.05, η=0.180) a significant difference was observed. However, no significant difference was found between the groups in BDNF (F=0.229, P<0.05, η=0.012). The statistical power indicated the relative adequacy of the sample size. Pairwise comparisons in the LSD test showed that both treatment groups decreased the scores of the participants in both depression and suicidal thoughts variables compared to the control group (P<0.05). However, in both mentioned variables, no significant difference was observed between culture-based psychotherapy and CBT. Furthermore, in this study, the modulating effect of BDNF was investigated. The assumptions of covariance analysis were valid. The assumption of sphericity was also checked and confirmed by using Mauchly's test of Sphericity W statistic (P<0.05). The results of covariance analysis with repeated measures indicated that BDNF could not moderate the effects of treatment on suicidal thoughts in any intervention groups (P<0.05).

    Conclusion

    The effectiveness of both treatment groups in reducing depression and suicidal thoughts was confirmed, and no difference was observed between the two groups in terms of effectiveness. Emphasis on self-knowledge, recognition of thoughts and feelings, cognitive errors, problem-solving, lifestyle, and communication skills leads to the effectiveness of both treatments on the level of depression of people. Indeed, four axes of depression have been considered in both treatments, including cognitive, emotional, behavioral, and physiological changes (through lifestyle).
    In the field of suicidal thoughts, in culture-based psychotherapy (according to the research of Azimi et al.), in addition to individual maturity and cognitive skills, the cultural context, including the socio-economic characteristics of the family, religious characteristics, identity background (with an emphasis on gender identity) as a girl and existing conditions (such as facilities and characteristics of schools and the possibility of employment in the future) were widely considered. Although the role-playing method is one of the CBT techniques, in culture-based psychotherapy, this technique was used in a more evolved derived from psychodrama therapy in most therapy sessions, and interpersonal relationships and regulation of emotions and behavioral skills. It was investigated practically and more deeply. Also, in culture-based psychotherapy, in addition to cognitive treatments, ultra-modern treatment techniques were used. Besides, based on the three axes of mind awareness and acceptance of emotions and thoughts, the need to persevere in reaching the goal (committed action) and cultivating a compassionate mind was emphasized. For example, one of the factors predicting vulnerability to suicide is the ability to resist negative emotions and coping strategies; this ability under the title of accepting and tolerating distress was one of the techniques in culture-based psychotherapy (derived from the DBT approach). Furthermore, considering that suicide is an injury arising from the conflict between the situations (socio-economic conditions). It desires that the techniques used in culture-based psychotherapy can lead to acceptance of the situation and realistic goal setting, reducing the lead to suicidal thoughts. Techniques used in culture-based psychotherapy, such as self-knowledge, distress tolerance, problem-solving, considering family relationships, purposefulness, self-efficacy, and cognitive flexibility, not only the totality of the individual's psyche but also family relationships and problem-solving methods according to environmental and cultural conditions, were considered.
    In the present study, the significant effect of both interventions on BDNF was not confirmed, and the moderating effect of BDNF on psychological variables was not significant. The present results are inconsistent with some studies based on the moderating role of BDNF on the effectiveness of treatment (18, 19, 21) and consistent with some studies that show no effect of BDNF on the results of therapeutic interventions (29, 30). Response to pharmacological treatment occurs more quickly (33), whereas the response to psychotherapy may take months (32) and depends on factors such as the therapeutic relationship (35). BDNF levels tend to be stable over time (36); therefore, it is necessary to investigate the treatment results on this biological variable for a longer time. Seemingly, the contradictory findings in different studies are due to the influence of other variables (including biological and clinical variables) that have not yet been identified and taken into account. Future studies regarding the interaction of biological variables, psychological components, and treatments may provide additional insights.

    Ethical Considerations
    Compliance with ethical guidelines
    In compliance with ethical guidelines, the Ethics Committee of the University of Isfahan (IR.UI.REC.1396.048) has granted requisite ethical approvals. Written informed consent was obtained from the adolescent. They were informed about the confidentiality of the information and their voluntariness in participation in the study.

    Authors' contributions
    Akram Azimi participated in the research design, data collection, analysis, revision, and article writing. Fariba Yazdakhasi participated in the research article’s design, analysis, and writing. Mohammadreza Maracy and Amraleh Ebrahimi participated in the data analysis and revision of the article. All authors read and approved the final version.

    Funding
    No financial support has been received for this research.

    Acknowledgments
    The author appreciated Isfahan Education Organization, school principals, and students who cooperated with the researchers in this research. The researchers are also grateful to Sharife Joshanpoosh and Zahra Akhtarian, who collaborated with the researchers in the research’s statistical analysis and implementation stages of the.

    Conflicts of interest
    The authors declare no conflicts of interest.

    Keywords: Culture-based psychotherapy, Cognitive-behavioral therapy, Brain-derived neurotrophic factor, Depression, Suicidal ideation
  • مهسا شیرانی، آزاده زارعی، محمدرضا مرآثی، غلامرضا عسگری*
    مقدمه

    پژوهش حاضر با هدف بررسی ارتباط فعالیت فیزیکی و شاخص های کیفیت اسپرم در مردان نابارور مراجعه کننده به مرکز ناباروری شهر اصفهان در سال 1398 انجام شد.

    روش ها:

    در این مطالعه مقطعی، 175 مرد نابارور (55-18 ساله) مراجعه کننده به کلینیک ناباروری رویان اصفهان، پس از تکمیل کردن رضایت نامه کتبی، وارد تحقیق شدند. داده های دموگرافیک نمونه ها به وسیله پرسش نامه و اطلاعات فعالیت فیزیکی آن ها (شدت، نوع و مدت زمان) با کمک پرسش نامه بین المللی فعالیت فیزیکی (International Physical Activity Questionnaires یا IPAQ) جمع آوری گردید. شاخص های کیفیت اسپرم (غلظت- حرکت- مورفولوژی و حجم) نیز با استفاده از تست اسپرماتوگرام بررسی شد. داده ها در نرم افزار SPSS و سطح معنی داری 05/0 > P مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.

    یافته ها:

    به سبب عدم پراکندگی داده های فعالیت فیزیکی، کل افراد مورد بررسی در گروه فعالیت بدنی با شدت متوسط طبقه بندی شدند. برای ارزیابی دقیق تر رابطه بین فعالیت فیزیکی با شاخص های غیر نرمال اسپرم، از آزمون رگرسیون لجستیک چند متغیره (نسبت شانس) با فاصله اطمینان (95 درصد) استفاده شد. جهت بررسی آنالیزها، به سبب عدم پراکندگی داده های فعالیت فیزیکی، از مقادیر میانه METs استفاده گردید و هیچ گونه ارتباط معنی داری بین شاخص های کیفیت اسپرم و سطوح بیشتر از میانه در مقایسه با سطح رفرنس (سطوح کمتر از میانه فعالیت فیزیکی) در شرکت کنندگان مشاهده نشد.

    نتیجه گیری:

    در پژوهش حاضر، رابطه معنی داری بین شاخص های کیفیت اسپرم و الگوی فعالیت فیزیکی مردان نابارور یافت نشد. همچنین، بین نمایه توده بدنی و شاخص های کیفیت اسپرمی ارتباطی وجود نداشت.

    کلید واژگان: ناباروری, فعالیت فیزیکی, اسپرماتوگرام, کیفیت اسپرم
    Mahsa Shirani, Azadeh Zareie, Mohammadreza Meraci, Gholamreza Askari *
    Background

    Infertility is described as inability of a couple to bring a child within 12 months or more of regular unprotected intercourse. Studies have suggested associations between semen quality and lifestyle factors, including physical activity and dietary intakes. This cross-sectional study aimed to assess the relationship between physical activity and sperm quality parameters in infertile men who referred to infertility clinic of Isfahan City, Iran, in 2019.

    Methods

    In this cross-sectional study, 175 infertile men (18-55 years old) who referred to Royan infertility clinic in Isfahan, entered the study after completing the written consent form. Demographic data were collected using a questionnaire and physical activity information was collected by International Physical Activity Questionnaire (IPAQ). Sperm quality parameters including sperm concentration (SC), total sperm motility (TSM), normal sperm morphology (NSM), and sperm volume were investigated by spermogram test. For all analyses, SPSS software was used and P ˂ 0.05 was considered as significance level.

    Findings

    Due to the lack of dissemination of physical activity data, all subjects were classified in the group of physical activity with moderate intensity. Multivariate logistic regression [odds ratio (OR)] with 95% confidence interval (CI) was used to assess more accurately the relationship between physical activity and abnormal sperm parameters. Median values of metabolic equivalent of task (METs) were used to analyze the data due to lack of dissemination of physical activity data and no significant relationship was observed between sperm quality parameters and levels above median compared to the reference level (levels below median) in participants.

    Conclusion

    No significant relationship was found between sperm quality parameters and physical activity pattern in infertile men. Furthermore, no relationship was found between body mass index (BMI) and sperm quality parameters.

    Keywords: Infertility, Physical activity, Spermogram, Sperm quality
  • پرستو اسدی، معراج پورحسین*، محمدرضا مرآثی، زهرا اسفندیاری
    مقدمه

    آموزش مبتنی بر شواهد علمی، می تواند در کاهش نگرانی مصرف کنندگان نسبت به مواد غذایی جدید مانند تراریخته تاثیرگذار باشد. هدف از انجام پژوهش حاضر، بررسی تاثیر آموزش بر آگاهی، نگرش و عملکرد دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی اصفهان نسبت به مواد غذایی تراریخته بود.

    روش ها: 

    در این مطالعه ، 298 نفر از دانشجویان شش دانشکده مستقر در دانشگاه علوم پزشکی اصفهان به صورت تصادفی انتخاب شدند. ابتدا آگاهی، نگرش و عملکرد دانشجویان در ارتباط با مواد غذایی تراریخته بر اساس تکمیل پرسش نامه محقق ساخته بررسی شد. سپس آموزش با ارایه پمفلت به صورت حضوری و گروهی صورت گرفت. جهت بررسی تاثیر آموزش، پرسش نامه مجدد توسط دانشجویان در فاصله زمانی یک ماهه تکمیل گردید. در نهایت، داده ها در نرم افزار SPSS مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.

    یافته ها: 

    میانگین نمرات آگاهی، نگرش و عملکرد گروه آموزش طی مراحل قبل و بعد از مداخله به ترتیب از 97/1 ± 83/4 به 28/1 ± 97/7، از 68/2 ± 50/28 به 59/2 ± 01/31 و از 57/3 ± 97/6 به 09/3 ± 21/10 ارتقا یافت. در گروه شاهد، میانگین نمرات آگاهی از 46/2 ± 47/5 به 37/2 ± 69/5، نگرش از 44/3 ± 50/28 به 39/3 ± 73/28 و عملکرد از 64/4 ± 40/6 به 55/4 ± 95/6 افزایش نشان داد. تفاوت معنی داری در میانگین نمرات آگاهی، نگرش و عملکرد دانشجویان گروه های آموزش و شاهد پس از آموزش مشاهده گردید (05/0 > P).

    نتیجه گیری:

     آموزش دانشجویان در خصوص مواد غذایی تراریخته، منجر به ارتقای آگاهی و نگرش آن ها می شود. همچنین، تاثیرات مثبتی بر عملکرد آن ها در انتخاب این گروه از مواد غذایی می گذارد.

    کلید واژگان: مواد غذایی تراریخت, آموزش, آگاهی, نگرش, عملکرد
    Parastoo Asadi, Meraj Pourhossein*, MohammadReza Marasi, Zahra Esfandiari
    Background

    Education on scientific evidence can decrease the consumerschr('39') concerns toward new foods such as genetically modified foods (GMF). In the present study, the effect of education on knowledge, attitude, and practices of students of Isfahan University of Medical Sciences, Isfahan, Iran, toward GMF was evaluated.

    Methods

    In this study, 298 students from 6 schools of Isfahan University of Medical Sciences were randomly selected. Knowledge, attitude, and practices of students toward GMF were examined based on completion of the researcher-made questionnaire. Afterwards, the education was performed in person and in group with presentation of pamphlet. In the period of one month, questionnaires were refilled out by students to determine the effect of education. Statistical analysis was done in SPSS software.

    Findings

    Before education, the mean scores of knowledge, attitude, and practice in case group of education were 4.83 ± 1.97, 28.50 ± 2.68, and 6.97 ± 3.57, respectively. In parallel, these scores increased to 7.97± 1.28, 31.01 ± 2.59, and 10.21 ± 3.09 after education. These scores were evaluated in group of control, too. Before education, mean scores of knowledge, attitude, and practice of control group were 5.47 ± 2.46, 28.50 ± 3.44, and 6.40 ± 4.64, respectively. The scores improved to 5.69 ± 2.37, 28.73 ± 3.39, and 6.95 ± 4.55 after education. Significant differences in the mean scores of knowledge, attitude, and practice of students of education and control groups were observed after education (P < 0.05).

    Conclusion

    Education of students about GMF leads to improvement of their scores of knowledge and attitude. In addition, it has positive effects on their practices in choosing these groups of products.

    Keywords: Genetically modified food, Education, Knowledge, Attitude, Practice
  • نادیا محمدی دشتکی، مهرداد حسین پور، محمدرضا مرآثی*
    مقدمه

    ناهنجاری های مادرزادی، یکی از علل ناتوانی و مرگ نوزادان است. پژوهش حاضر به منظور تعیین میزان بروز ناهنجاری های مادرزادی عمده و ارتباط آن ها با برخی عوامل مرتبط در نوزادان در بدو تولد انجام شد.

    روش ها: 

    در این مطالعه مقطعی، تمام نوزادان متولد شده در بیمارستان های استان چهارمحال و بختیاری در سال 1395، از نظر وجود ناهنجاری مادرزادی عمده در بدو تولد مورد بررسی قرار گرفتند. اطلاعات ثبت شده در پرونده شامل مشخصات والدین و نوزاد بود که از سامانه مادر و نوزاد استخراج گردید. داده ها با استفاده از مدل خطی تعمیم یافته (Poisson regression) مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.

    یافته ها:

     از 19666 نوزاد مورد بررسی، 63 نوزاد (2/3 در هزار) دچار ناهنجاری مادرزادی عمده در بدو تولد بودند. در مدل خام، ارتباط معنی داری بین متغیرهای سن جنینی نوزاد، وزن و قد نوزاد و دور سر نوزاد هنگام تولد با بروز ناهنجاری مادرزادی وجود داشت. در برازش مدل 1، ارتباط معنی داری بین محل سکونت با بروز ناهنجاری مادرزادی مشاهده شد و در برازش مدل 2، بروز ناهنجاری مادرزادی با سن جنینی نوزاد، وزن نوزاد و دور سر نوزاد هنگام تولد مرتبط بود.

    نتیجه گیری: 

    در تعدادی از ناهنجاری های مادرزادی، با تشخیص اولیه و درمان می توان از ایجاد ناتوانی و معلولیت پیشگیری کرد. بنابراین، تاکید بر آموزش همگانی جهت در نظر گرفتن سن مناسب بارداری، تغذیه مناسب قبل از بارداری و در دوران بارداری و تاکید بر مراقبت های قبل از بارداری و حین بارداری به منظور پیشگیری از بروز ناهنجاری های مادرزادی، الزامی به نظر می رسد.

    کلید واژگان: بروز, ناهنجاری مادرزادی آشکار, عوامل خطر, نوزاد, ایران
    Nadia Mohammadi Dashtaki, Mehrdad Hosseinpour, MohammadReza Maracy*
    Background

    Congenital malformations are one of the causes of infants disability and death. this study was performed to determine the incidence of major congenitals anomalies and their relationship with some related factors at birth.

    Methods

    In this cross-sectional study, all newborns born in hospitals of Chaharmahal va Bakhtiari province were evaluated for major congenital malformations at birth. information recorded in the case file including parent and infant characteristics was extracted from the mother and infant system. data were analyzed using Generalized Linear Model, family (poisson).

    Findings

    Of the 19666 newborns studied, 63 (3.2 per 1,000) had major congenital malformations at birth. in the crude model, pregnancy age, neonatal birth weight, neonatal height, and neonatal head circumference variables were significantly associated with congenital malformations. but in adjusted model 1, residence was significantly related to the incidence of congenital malformations and in adjusted model 2, the incidence of congenital malformations was related to neonatal pregnancy age, neonatal birth weight and neonatal head circumference.

    Conclusion

    Some of MCAs with early diagnosis and treatment can prevent disability. Therefore, the emphasis on public education to consider appropriate gestational age, proper nutrition before and during pregnancy, emphasis on prenatal and prenatal care is necessary to prevent congenital anomalies.

    Keywords: Incidence, Congenital malformation, Risk factors, Infant, Iran
  • زینب ملک پور شهرکی، محمدرضا مراثی، محمدحسن انتظاری*
    مقدمه

    سندرم متابولیک مجموعه ای از اختلالات شامل چاقی شکمی، عدم تحمل گلوکز، پرفشاری خون، بالا بودن تری گلیسرید (Triglyceride یا TG) و پایین بودن High-density lipoprotein-cholesterol (HDL-c) می باشد که خطر ابتلا به بیماری های قلبی- عروقی و دیابت نوع 2 را افزایش می دهد. به تازگی مشخص شده است که سلنیوم می تواند در متابولیسم کربوهیدرات و چربی ها موثر باشد. پژوهش حاضر با هدف بررسی اثر مکمل یاری سلنیوم در هموستاز گلوکز و پروفایل لیپیدی زنان مبتلا به سندرم متابولیک انجام شد.

    روش ها:

     این مطالعه از نوع کارآزمایی بالینی تصادفی دو سوکور بود و بر روی 70 نفر از زنان مبتلا به سندرم متابولیک در گروه سنی 20 تا 49 سال انجام گرفت. شرکت کنندگان به شکل تصادفی به دو گروه دریافت کننده سلنیوم و دارونما (هر گروه 35 نفر) تقسیم شدند و به مدت 8 هفته، روزانه 200 میکروگرم مکمل سلنیوم یا دارونما دریافت نمودند. نمونه خون ناشتا در ابتدای تحقیق و 8 هفته بعد از مکمل یاری جهت بررسی میزان قند خون ناشتا (Fasting blood sugar یا FBS)، انسولین ناشتا و لیپیدهای سرم گرفته شد.

    یافته ها:

     پس از 8 هفته مداخله در دو گروه شرکت کننده، تفاوت معنی داری در هیچ یک از متغیرهای مورد بررسی شامل FBS، انسولین، شاخص مقاومت انسولین (Homeostasis model of assessment-insulin resistance یا HOMA-IR)، شاخص حساسیت انسولین (Quantitative insulin sensitivity check index یا QUICKI)، TG، کلسترول توتال (Total cholesterol یا TC)، HDL-c و Low density lipoprotein-cholesterol (LDL-c) مشاهده نگردید.

    نتیجه گیری: 

    مکمل یاری 200 میکروگرم سلنیوم به مدت 8 هفته، تاثیری بر شاخص های هموستاز گلوکز و پروفایل لیپیدی شرکت کنندگان مبتلا به سندرم متابولیک ندارد.

    کلید واژگان: سلنیوم, سندرم متابولیک, هموستاز گلوکز, پروفایل لیپیدی
    Zeinab Malekpour Shahraki, Mohammadreza Maracy, MohammadHassan Entezari*
    Background

    Metabolic syndrome refers to a cluster of disorders including abdominal obesity, glucose intolerance, hypertension, hypertriglyceridemia, low HDL) High-density lipoprotein( levels. The metabolic syndrome increases the risk of developing cardiovascular disease and type 2 diabetes. Recently, it has been found that selenium can also be effective in the carbohydrates and fat metabolism. The aim of this study was to evaluate the effects of selenium supplementation on glucose homeostasis parameters and lipid profile in women with metabolic syndrome.

    Methods

    This randomized, double-blind, placebo-controlled trial was conducted among 70 women diagnosed with MS and aged 20-49 years old. Participants were randomly divided into two groups to receive 200 μg per day selenium supplements (N=35) or placebo (N=35) for 8 weeks. Fasting blood samples were taken at baseline and after 8 weeks' intervention to quantify glucose, insulin and lipid concentrations.

    Findings

    After 8 weeks of intervention in two groups, there was no significant difference between the two groups in the variables studies include fasting blood sugar (FBS), Insulin, homeostasis model of assessment-insulin resistance (HOMA-IR), Quantitative insulin sensitivity check index (QUICKI), triglyceride, total cholesterol, HDLand LDL cholesterol )Low- density lipoprotein(.

    Conclusion

    Supplementation of 200 μg of selenium for 8 weeks had no significant effect on glucose homeostasis and lipid profile in the participants with metabolic syndrome.

    Keywords: Selenium, Metabolic syndrome, Glucose homeostasis, Lipid profile
  • اکرم عظیمی، فریبا یزدخواستی*، امرالله ابراهیمی، محمدرضا مرآثی

    امروزه متغیر انعطاف پذیری درمعرض توجه ویژه در حیطه بهداشت روانی است و هر روز بر تعداد پژوهش های مرتبط با آن افزوده میشود. هدف از پژوهش حاضر، ساخت و بررسی ویژگی های روان سنجی و ساختار عاملی مقیاس انعطاف پذیری روانی نوجوانان دختر بود. از میان کلیه دانش آموزان دختر 14-15 ساله ی شهر اصفهان که در دبیرستان مقطع اول مشغول به تحصیل بودند، 460 دانش آموز با روش نمونه گیری خوشه ای چندمرحله ای از بین 6 مدرسه در دو پایه تحصیلی هشتم و نهم (با تاکید بر پایه نهم) انتخاب شدند و علاوه بر ابزار مورد پژوهش، به پرسشنامه پذیرش و عمل (AAQ-II) و پرسشنامه سلامت عمومی (GHQ) پاسخ دادند. در تحلیل عاملی، سه عامل عمل متعهدانه، عدم کمال گرایی و گشودگی به تجربه در شکل گیری متغیر انعطاف پذیری روانی موثر بودند. یافته های به دست آمده نشان داد که مقیاس حاضر، ابزاری است که پایایی (ثبات، همسانی درونی) و روایی مناسب برای سنجش انعطاف پذیری روان شناختی را داراست. نتایج تحلیل عامل اکتشافی و تاییدی این پژوهش شاهدی بر روایی سازه مناسب این مقیاس می باشد.

    کلید واژگان: انعطاف پذیری روانی, نوجوانان, دختر, روانسنجی
    Akram Azimi, Fariba Yazdkhasti *, Amrollah Ebrahimi, Mohammadreza Maracy

    Nowadays, flexibility is the subject of special attention in the field of mental health and the scope of related research is increasing every day. The purpose of the present study was to construct and investigate the psychometric properties and factor structure of the adolescents' psychological flexibility scale. Four-hundred-sixty students were selected from six schools from the eighth and ninth grades (with emphasis on the ninth grade) by the multistage sampling method from six schools in Isfahan city. The instruments were Acceptance and Action Questionnaire (AAQ-II) and General Health Questionnaire (GHQ). In factor analysis, the three factors of commitment, lack of perfectionism, and openness to experience were effective in forming themental flexibility variable. The obtained results showed that the present scale is a tool that has appropriate reliability (stability, internal consistency) and validity for measuring psychological flexibility. The results of exploratory and confirmatory factor analyses in this study confirmed the appropriate construct validity of this scale.

    Keywords: Psychological Flexibility, adolescents, girl.. psychometric
  • محمدرضا مراثی، فیروزه مصطفوی دارانی، رحمت چتری پور، آرش سلحشوری، فرشته زمانی علویجه*
    مقدمه

    دانشکده های بهداشت از طریق آموزش نیروی کار و تولید علم، نقش موثری در سلامتی افراد جامعه دارند. با این حال، عوامل متعددی می تواند جایگاه این مراکز را تهدید کند و موجب اختلال در تعاملات آن ها با محیط های اجرایی- صنعتی شود. از آن جایی که تاکنون مطالعه جامعی در خصوص موانع پیش روی دانشکده های بهداشت صورت نگرفته است، پژوهش حاضر با هدف شناسایی دغدغه های دانشکده های بهداشت برای تعامل با محیط های اجرایی- صنعتی انجام شد.

    روش ها: 

    در این تحقیق، جریان گفتگوی 20 نفر از متخصصان و روسای دانشکده های بهداشت دانشگاه های تیپ یک کشور، در دانشگاه علوم پزشکی اصفهان، در تابستان سال 1397 فیلمبرداری گردید. گفتگوها دست نویس و سپس کلمه به کلمه تایپ شد و در مرحله بعد به روش تحلیل محتوا مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.

    یافته ها:

     با تحلیل داده ها، عوامل مرتبط در دو طبقه اصلی «چالش ها و نیازهای تعامل با معاونت های بهداشتی» و «چالش ها و نیازهای تعامل با صنعت» دسته بندی گردید که طبقه دوم شامل چهار زیرطبقه بود.

    نتیجه گیری:

     مطالعه حاضر برای اولین بار به نتایجی شامل دسته بندی مجموعه ای از چالش ها و نیازهای مرتبط با تعاملات با معاونت بهداشتی و همچنین، ارتباط با صنعت به عنوان موانع کارکردهای دانشگاه و محیط های عملیاتی دست یافت. بنابراین، می توان از نتایج به دست آمده در راستای طراحی برنامه های جامع جهت رفع موانع برقراری ارتباطات و تعاملات بین دانشکده های بهداشت با معاونت های بهداشتی و صنایع استفاده نمود.

    کلید واژگان: تعامل, دانشکده بهداشت, معاونت بهداشتی, ارتباط با صنعت, ارتباط با معاونت بهداشتی
    MohammadReza Maracy, Firoozeh Mostafav Darani, Rahmat Chatripour, Arash Salahshoori, Fereshteh Zamani-Alavijeh*
    Background

    Schools of health sciences play an important role in public health by training the workforce and the development of scientific work. However, several factors can threaten the position and status of these centers and disrupt their interactions with executive-industrial environments. Since no comprehensive study has been conducted on the barriers facing the schools of health sciences, this study is conducted with the objective to identify the concerns of the schools of health sciences for interaction with executive-industrial environments.

    Methods

    In this study, the conversation flow of 20 specialists and heads of the schools of health sciences of Iranian type 1 universities was filmed at Isfahan University of Medical Sciences, Isfahan, Iran in summer 2018; the conversations were handwritten and then typed word for word; they were then analyzed by content analysis method.

    Findings

    As a result of data analysis, the related factors were classified into two main categories: 1) challenges and needs of interaction with health deputies, 2) challenges and needs of interaction with industry, which the latter itself included four categories.

    Conclusion

    For the first time, the present study achieved some important results on the categorization of a set of challenges and needs related to the interactions with the health deputy office, as well as the interactions with the office of industrial relationships as the barriers to the operations of the universities and the operational environments. Therefore, the above results can be used as a guideline for designing comprehensive programs to remove barriers to communication and interaction at the schools of health sciences with their offices of health deputy and industrial relationships.

    Keywords: Interaction, Health school, Health vice-presidency, Relation with industry sector, Relation with health vice-presidency
  • نسرین مسائلی، حمید طالب زاده*، سید تقی هاشمی، محمدرضا مراثی
    مقدمه

     استرس در حرفه ی پزشکی غیر قابل اجتناب و در بعضی از رشته ها همچون رشته های جراحی و بیهوشی، به صورت جزء جدایی ناپذیر زندگی حرفه ای این قشر در آمده است. مطالعه ی حاضر، جهت تعیین استرس ادراک شده و سبک های مقابله با موقعیت های استرس زا در دستیاران جراحی و بیهوشی انجام شد.

    روش ها

     مطالعه ی حاضر، یک مطالعه ی توصیفی- تحلیلی از نوع مقطعی در سال 1398 در دانشگاه علوم پزشکی اصفهان بود. نمونه ها به صورت تمام شماری وارد مطالعه شدند. روش جمع آوری اطلاعات، پرسش نامه بود که شامل سه پرسش نامه ی ویژگی های جمعیت شناختی، مقیاس استرس ادراک شده و پرسش نامه ی مقابله با موقعیت های استرس زا بود. کلیه ی اطلاعات با استفاده از آمار توصیفی،آزمون های 2</sup>χ، One-way ANOVA و Tukey و با کمک نرم افزار SPSS مورد بررسی قرار گرفت.

    یافته ها

     میانگین استرس ادراک شده در دو گروه دستیاران جراحی و بیهوشی اختلاف معنی داری نداشت (370/0 = P). بین سن و فراوانی استفاده از سبک های مقابله با استرس در دستیاران جراحی، ارتباط معنی داری وجود داشت (020/0 = P). دستیاران جراحی، در شرایطی که میانگین استرس ادراک شده ی کمتری داشتند، از روش مقابله ی مساله محور به شکل معنی داری بیشتر استفاده کردند (011/0 = P). در گروه بیهوشی، به طور تقریبی سطح استرس در هر سه سبک مقابله، یکسان و تفاوت بین گروه ها معنی دار نبود (160/0 = P). همچنین، با استفاده از آزمون Tukey، میانگین استرس ادراک شده در گروه جراحی در سبک مقابله ی مساله محور، کمتر از سبک مقابله با استرس هیجان محور و این اختلاف، معنی دار بود (008/0 = P).

    نتیجه گیری

    استرس ادراک شده ی کم در دستیاران جراحی، عاملی در استفاده از روش موثر (مساله محور) در مقابله با تنش می باشد و با افزایش سن و داشتن تجربیات بیشتر در زمینه ی کاری افراد، از سبک مقابله ی موثر استفاده می کنند و احتمال می رود داشتن مسوولیت بیشتر جراح در اتاق عمل، موجب استفاده ی موثر و کارآمدتر جهت مقابله با استرس در دستیاران جراحی باشد.

    کلید واژگان: استرس ادراک شده, سبک های مقابله با استرس, دستیاران, جراحی, بیهوشی
    Nasrin Masaeli, Hamid Talebzadeh*, Sayed Taghi Hashemi, MohammadReza Maracy
    Background

    Stress is unavoidable among the medical profession, and has become an integral part of professional life in some fields such as surgery and anesthesia. The aim of the present study was to determine the perceived stress with coping styles of stressful situations among the residents of surgery and anesthesiology.

    Methods

     The present study was a cross-sectional descriptive-analytical study in Isfahan University of Medical Sciences, Isfahan, Iran, in 2019. The samples were enrolled the study using census sampling method. The data collection tool was a questionnaire that included three questionnaires of demographic characteristics, perceived stress scale, and questionnaire to deal with stressful situations. The data were evaluated using descriptive statistics, and chi-square, one-way ANOVA, and Tukey tests via SPSS software.

    Findings

    The mean perceived stress did not differ significantly between the two groups of surgery and anesthesiology residents (P = 0.370). There was a significant relationship between the age and frequency of stress management styles among surgery residents (P = 0.020). Surgery residents significantly used problem-oriented coping method more when the mean perceived stress level was lower (P = 0.011). In the anesthesiology group, the level of stress level was almost the same in all three coping styles, and there was no significant difference (P = 0.160). Moreover, using the Tukey test, in the surgical group, the mean perceived stress level was significantly less when using problem-oriented coping style, compared to emotion-centered stress coping style (P = 0.008).

    Conclusion

     Among surgery residents, low perceived stress is an effective factor in the use of effective (problem-oriented) method in dealing with stress. Increasing in age and experience in the field of work, make people use effective coping style; possibly, having more responsibility in the operating room makes the surgery residents use more effective and efficient ways to deal with stress.

    Keywords: Psychological stress, Coping skills, Residency, Surgery, Anesthesia
  • مصطفی صابری، مهرداد حسین پور، احمد خالق نژاد طبری، حمید سوری، محمدرضا مرآثی*
    مقدمه و اهداف

    ناهنجاری های مادرزادی به عنوان نقایص تولد و انحرافات آشکار مادرزادی شناخته می شوند. در سراسر جهان حدود
     7-3 درصد از نوزادان با این ناهنجاری ها به دنیا می آیند. هدف از انجام این مطالعه تعیین بروز ناهنجاری مادرزادی و عوامل مرتبط با آن در بیمارستان های دانشگاه علوم پزشکی در شهر اصفهان در سال 1395 است.

    روش کار

    این مطالعه از نوع مقطعی بوده و گروه مطالعه شامل نوزادان متولد شده در سال 1395 بودند. داده های جمع آوری شده توسط  نرم افزار SPSS نسخه 20 و با استفاده از آزمون های مربع کای، من ویتنی و رگرسیون لجستیک چندگانه تجزیه و تحلیل شدند.

    یافته ها

     از مجموع 5455 پرونده، 121 نوزاد مبتلا به ناهنجاری مادرزادی عمده شناسایی شد. میزان بروز ناهنجاری عمده مادرزادی 2/2 درصد نوزادان زنده متولد شده برآورد شد. بین گروه خونی مادر، نسبت خویشاوندی، جنس و قد نوزاد با ناهنجاری مادرزادی در نوزادان رابطه آماری معنی دار مشاهده شد (05/0 <p). 7/26 درصد از کل ناهنجاری ها مربوط به اندام ها و کم ترین ناهنجاری مربوط به ناهنجاری های ژنتیک، دستگاه گوارش، مقعد و ستون فقرات با شیوع 0.7 درصد در هرکدام بود.

    نتیجه گیری

     توجه بیش تر به مشاوره ژنتیک پیش از ازدواج برای جوانان به منظور شناخت عامل نسبت خویشاوندی به عنوان فاکتور خطر در بروز ناهنجاری ژنتیکی و هم چنین آموزش زنان باردار در زمینه دریافت به موقع ریزمغذی ها نقش مهمی  برای کنترل ناهنجاری ایفا می نماید.

    کلید واژگان: بروز, ناهنجاری مادرزادی, عوامل خطر, نوزاد, اصفهان
    M .Saberi, M. Hosseinpour, A. Khaleghnejad, H. Soori, MR. Maracy*
    Background and Objectives

    Congenital anomalies are also known as birth defects and congenital disorders. Congenital anomalies occur in about 3-7% of the newborn babies worldwide. The purpose of this study was to determine the incidence of congenital anomalies and their determinants in hospitals affiliated with Isfahan University of Medical Sciences in 1395.

    Methods

    This cross-sectional study was conducted in all infants born in 1395. The data were analyzed with the SPSS software version 20 using Binary logistic regression.

    Results

    Of 5455 births in Isfahan hospitals, 121 neonates were diagnosed with major congenital anomalies. The total incidence of major congenital anomalies was 2.2 per 100 births. The results showed a statistically significant relationship between maternal blood group, consanguinity, sex and height of infant with congenital anomalies in newborns (P <0.05). Moreover, 26.7% of all abnormalities were related to limbs and the lowest percentage was related to genetic abnormalities, digestive system, anus, and spine with an incidence of 0.7% for each.

    Conclusion

    More attention should be paid to premarital genetic counseling in order to identify the consanguinity factor as a risk factor for genetic abnormalities. Moreover, pregnant women should be educated about the timely intake of micronutrients to control abnormalities.

    Keywords: Incidence, Congenital abnormalities, Risk factors, Newborn, Isfahan
  • محمدرضا مرآثی، شهین شوشتری، مسعود بهرامی، محمدرضا عابدی، راحله سموعی*
    سابقه و هدف

    در سال های اخیر شاهد بروز زلزله هایی با آثار منفی جدی بر سلامت خانواده ها بوده ایم. توجه به اهمیت نقش زنان در خانواده و جامعه، اهمیت برخورداری آنان از سلامت روانی اجتماعی - به ویژه در شرایط بحران- را نشان می دهد. در این راستا مطالعه باهدف تعیین میانگین مولفه های سلامت روانی اجتماعی زنان و ارتباط با ویژگی های فردی اجتماعی آن ها در زلزله کرمان انجام شد.

    روش بررسی

    مطالعه توصیفی پیمایشی روی 250 نفر زنان تحت زلزله استان کرمان، در سال 1397 با به کارگیری پرسشنامه هنجاریابی شده سلامت روانی اجتماعی زنان در زلزله روی گروه نمونه (0/91=α)، از طریق مراجعه حضوری به منطقه اسکان زنان در شهرستان کوه بنان، شهر هجدک و روستاهای منطقه گور انجام و داده ها توسط آزمون کوواریانس تحلیل شدند.

    یافته ها

    طبق نتایج به دست آمده از بین شش مولفه موردبررسی در حوزه سلامت روانی اجتماعی زنان مواجه شده با زلزله، بیش ترین میانگین نمره، به مولفه ارتباطات و اخبار (76/25) و کمترین میانگین نمره به مولفه مدیریت فردی و سازمانی در منطقه (24/93) و میانگین کل (48/6) از 100، اختصاص داشت. ضمنا زنان جوان تر، مجرد و غیردانشگاهی خانه دار از مولفه مدیریت فردی و سازمانی در منطقه، زنان متاهل از مولفه وضعیت روان شناختی و همچنین زنان غیردانشگاهی خانه دار از مولفه تاب آوری فردی اجتماعی ارزیابی بهتری داشتند.

    نتیجه گیری

    طبق یافته های مطالعه، زنان مواجهه یافته با زلزله، ارزیابی مناسبی از وضعیت سلامت روانی اجتماعی خود نداشتند و سهم مهمی از نارضایتی آن ها به نحوه مدیریت و امنیتی که در منطقه انتظار داشتند مربوط بوده است. یافته های این مطالعه می تواند برای توانمندسازی زنان هم از نظر روان شناختی و هم مدیریت رفتار و هیجان در شرایط بلایا بکار گرفته شود.

    کلید واژگان: سلامت روانی, سلامت اجتماعی, زنان, زلزله, بلایا
    Mohammad Reza Maracy, Shahin Shooshtari, Masoud Bahrami, Mohammad Reza Abedi, Rahele Samouei*
    Background

    In recent years, we have witnessed earthquakes with serious negative effects on the health of families. Given the importance of women's role in the family and society, their social and mental health status, especially in times of crisis, was highlighted. This study aimed to determine their average mental health status of exposed women in comparison with the social characteristics of their compatriots in the province of Kerman.

    Methods

    This is a descriptive survey study of 250 women under an earthquake in Kerman province in 2018 using the standardized questionnaire of women's mental health in an earthquake on sample group (α = 0.91), through inperson referral to women resettlement area in Kouhbanan city. The data were analyzed by the covariance test.

    Results

    According to the results of this study, women who witnessed the earthquake did not have a favorable assessment of their social and mental health status. The results of this study concerning their mental health of women could be useful for policymakers, women's rights, health care providers, therapists and caregivers, managers, planners, specialists, and rescuers in the field of disasters and accidents.

    Conclusion

    According to the findings of the study, the components of women's mental health in crisis and disaster are varied and widespread. The findings of this study can be applied to empower women both psychologically and manage disaster behavior and emotion

    Keywords: Mental Health, Social Health, Women, Earthquake, Disasters
  • رضا باقریان، غلام رضا خیرآبادی*، محمدرضا مراثی، سارا قانعی فر
    مقدمه

    اساس درمان بیماران تحت درمان همودیالیز خود مراقبتی مناسب است.  این مطالعه با هدف تعیین رابطه متغیرهای روانشناختی (خصوصیات شخصیتی، اضطراب ، افسردگی و استرس) با وضعیت خودمراقبتی در بیماران همودیالیزی انجام شده است.

    روش

    دریک مطالعه مقطعی  125 نفر  بیمار تحت درمان با همودیالیز مزمن  مراجعه کننده به بیمارستانهای الزهرا و نور شهر اصفهان در سال 1390 با در نظر داشتن معیارهای ورود و خروج وارد مطالعه شدند و با استفاده از پرسشنامه های پنج عاملی شخصیت، اضطراب و افسردگی بیمارستان و خودمراقبتی مورد ارزیابی قرار گرفتند. سپس داده ها با استفاده از آزمون آماری رگرسیون چند متغیره مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.

    یافته ها

    افسردگی و مسئولیت پذیری دو متغیر روانشناختی رابطه معنی دار با وضعیت خود مراقبتی در بیماران تحت درمان همودیالیز داشتند که اولی رابطه معکوس و دومی رابطه مستقیم دارد.

    نتیجه گیری

    در مدیریت و آموزش بیماران تحت همودیالیز، توجه به ویژگی های و علایم روانشناختی بیماران ضروری است

    کلید واژگان: همودیالیز, خودمراقبتی, خصوصیات شخصیتی, عملکرد روانشناختی
    Reza Bagherian, Gholam Reza Kheirabadi *, Mohammad Reza Maracy, Sara Ghaneeian
    Objective

    Appropriate self-care is the base of treatment in hemodialysis patients. The aim of this study was to determine the relationship between psychological factors (personality traits, anxiety, depression and stress) and the self- care of hemodialysis patient.

    Method

    In a cross-sectional study 125 patients under chronic hemodialysis admitted to Al-Zahra and Noor hospitals of Isfahan city in 2012 were enrolled to the study with regard to the inclusion and exclusion criteria. Data collection tools were including three questionnaires (the five-factor personality inventory (Neo Big-5), Depression Anxiety Stress Scale (DASS) and Hemodialysis Self-care checklist that  after the choice of samples were given to complete. the data was analyzed by multivariate regression model.

    Findings

    Depression and conscientiousness are significantly correlated with self-care in hemodialysis patients. There is an inverse correlation between self-care and depression and a direct correlation between conscientiousness with self-care.

    Conclusion

    It seems that pay attention to psychological factors are required in practice with hemodialysis patients.

    Keywords: : hemodialysis, self-care, personality traits, psychological factors
  • فرشته کیانی، احمد باهنر، محمدرضا مراثی*
    مقدمه

    با وجود کاهش مرگ و میر ناشی از بیماری های قلبی در سال های اخیر در کشورهای توسعه یافته، مرگ و میر به دلیل بیماری های ایسکمیک قلبی و عوارض ناشی از آن هنوز به عنوان رتبه اول مرگ و میرها در ایران مطرح می باشد. با این وجود، تغییر در روند بیماری و نقش متغیرهای دموگرافیک در آن به طور کامل شناخته نشده است. آنالیز سن- دوره- هم گروه تولد می تواند به فهم بهتر روند مرگ و میر و پیش بینی آن در آینده نزدیک کمک کند.

    روش ها

    مطالعه حاضر از نوع پانل های مقطعی می باشد که در آن با استفاده از آنالیز داده ها توسط نرم افزار MIAMOD (Mortality-Incidence Analysis Model) و کاربرد مدل سن- دوره و هم گروه تولد، روند و میزان مرگ ناشی از بیماری های ایسکمیک قلبی طی سال های 92-1383 برآورد گردید و میزان آن برای سال های 97-1393 پیش بینی شد. نمونه های مورد مطالعه در پژوهش حاضر افرادی بودند که اطلاعات آن ها از بانک اطلاعاتی جمع آوری شده در واحد پایش و ثبت بیماری های قلبی- عروقی پژوهشکده قلب و عروق اصفهان استخراج گردیده بود.

    یافته ها

    بر مبنای نتایج می توان گفت که مقدار تطبیق شده سنی میزان مرگ در مردان نسبت به زنان بالاتر می باشد. بر مبنای نتایج برآورد می شود که میزان تطبیق سنی مرگ ناشی از ایسکمی قلبی طی سال های 1383 تا 1392 به ترتیب به طور متوسط در هر سال در مردان 6/13 درصد و در زنان 7/14 درصد افزایش یابد و میزان مذکور از سال 1393 تا سال 1397 به طور متوسط در هر سال به ترتیب در مردان 1/14 درصد و در زنان 10 درصد افزایش پیدا کند. با توجه به نتایج مشاهده گردید که با افزایش سن، میزان مرگ افزایش می یابد که شتاب افزایش در هم گروه های تولد در سال های دورتر (15-1311) بیشتر از سال های نزدیک تر (55-1351) بوده است.

    نتیجه گیری

    برآوردها و پیش بینی های مطالعه حاضر براساس مدل کوهورت- دوره- سن (APC: Age-Period-Cohort) می توانند نقش مشکل بیماری ایسکمی قلبی را برای مدیریت خدمات بهداشتی و درمانی مورد توجه قرار دهند.

    کلید واژگان: بیماریهای ایسکمیک قلبی, سن- دوره و همگروه تولد, کم ثبتی, مرگ و میر
    Fereshteh Kiani, Ahmad Bahonar, Mohammad Reza Maracy*
    Background

    Despite the recent decrease in heart disease mortality in developed countries, ischemic heart disease (IHD)-induced mortality is still ranked first in Iran. However, there is no conceptualization of changes occurred in the disease process and the role demographic variables may play in this regard. Age-period-birth cohort (APC) analysis can deepen the understanding of mortality process, and help its prediction in the near future.

    Methods

    The present study was a panel of cross-sectional cohort estimating IHD-induced mortality rate during 2004-2013 with the use of the "APC model. Moreover, this study aimed to this mortality rate for 2014-2018 using the mortality-incidence analysis model-MIAMOD software. The study sample consisted of individuals selected from the database collected at Monitoring and Registration Unit of the Cardiovascular Diseases in Isfahan Cardiovascular Research Institute, Isfahan, Iran.

    Findings

    The age-adjusted death was higher in men than in women. The age-adjusted mortality rate of IHD during 2004-2013, on average, increased by 13.6% and 14.7% for men and women, respectively. Furthermore, it is predicted that the mortality rate would increase by 14.1% and 10% for men and women during 2014-2018in each year, respectively. The obtained results indicated that the increase of age led to the increase of mortality rate, meaning that mortality was higher in the subjects born during 1932-1936, compared to those born in 1972-1976.

    Conclusion

    The obtained results were indicative of the increasing trend of mortality in Isfahan among both men and women. Moreover, the estimation and prediction based on the (APC) Model can be used as a basis for the management of health services.

    Keywords: Age-period-cohort, Incomplete data, Ischemic heart disease, Mortality
  • زهرا اسفندیاری*، محمدرضا مراثی، فاطمه استکی، وحید صنعتی، الناز پناهی، نادر اکبری، رویاالسادات مدنی، ژیلا مصبریان تنها
    زمینه و هدف
    آموزش جامعه در راستای تغذیه صحیح می تواند نقش مهمی در کاهش شیوع بیماری های غیرواگیر داشته باشد. نشانگر رنگی تغذیه ای (چراغ راهنما) مندرج بر بسته بندی محصولات غذایی مقادیر عوامل خطر در بروز بیماری های غیرواگیر (انرژی، قند، چربی، نمک و اسیدچرب ترانس) را به مصرف کنندگان انتقال می دهد. شدت خطر عوامل گفته شده از طریق سه رنگ قرمز، زرد و سبز به ترتیب نشان دهنده خطر، هشدار در مصرف مکرر و ایمن جهت استفاده از محصولات غذایی براساس شرایط بدنی و جسمانی مصرف کنندگان ارایه می شود. پژوهش کنونی با هدف تاثیر آموزش بر میزان آگاهی، نگرش و عملکرد دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی اصفهان نسبت به انتخاب غذای مناسب براساس نشانگرهای رنگی تغذیه ای مندرج بر بسته بندی محصولات غذایی صورت پذیرفت.
    روش بررسی
    در مطالعه تجربی کنونی، انتخاب تصادفی 379 نفر از دانشجویان 9 دانشکده فعال در دانشگاه علوم پزشکی اصفهان صورت پذیرفت. آگاهی، نگرش و عملکرد دانشجویان در مورد نشانگر رنگی تغذیه ای براساس تکمیل پرسشنامه محقق-ساخته از دی 1395 تا اسفند 1396 اندازه گیری شد. آموزش به صورت چهره به چهره با استفاده از پمفلت صورت گرفت و در فاصله زمانی سه تا شش ماه پس از آموزش، دوباره آگاهی، نگرش و عملکرد دانشجویان با تکمیل پرسشنامه تعیین شد.
    یافته ها
    میانگین امتیاز آگاهی، نگرش و عملکرد پیش ازآموزش به ترتیب0/84±1/12، 2±14/44 و 2/2±2/52 بود. امتیازات پس از آموزش به 0/75±11/72، 3/18±18/67 و 4/7±17/69 ارتقا یافت. تفاوت معناداری در امتیازات آگاهی، نگرش و عملکرد دانشجویان پیش و پس از آموزش مشاهده شد (0/05P<).
    نتیجه گیری
    آموزش نشانگر رنگی تغذیه ای نقش موثری در بهبود آگاهی، نگرش و تا حدودی عملکرد دانشجویان در انتخاب محصول غذایی مناسب داشت.
    کلید واژگان: نگرش, آموزش, برچسب محصول غذایی, ایران, آگاهی, عملکرد, دانشجویان, نشانگر رنگی تغذیه ای
    Zahra Esfandiari*, Mohammad Reza Marasi, Fatemeh Estaki, Vahid Sanati, Elnaz Panahi, Nader Akbari, Roya Alsadat Madani, Jila Mosberian Tanha
    Background
    Nutrition education and introduction of procedures for choosing healthier food have an important role to reduce the rate of non-communicable diseases. It was shown the amount of risk factors of non-communicable diseases such as energy, salt, sugar, fat and trans fatty acid on the traffic light of food labelling. The status of risk is presented through three colors of red, yellow and green that are the signs of risk, precautious and safe use of food. The object of this study was to evaluate the influence of education on the knowledge, attitude and practices of Isfahan University of Medical Sciences students to the traffic light on food labeling.
    Methods
    This project was an empirical study performed by random sampling of 379 students of nine schools in Isfahan University of Medical Sciences from January 2017 to March 2018. The knowledge, attitude and practices of students toward the traffic light were assessed by self-administered and structured questionnaire. Education was performed face to face with the usage of pamphlet. In the period of three to six months, questionnaires were refilled out by students to determine knowledge, attitude and practice. Descriptive statistics were calculated using SPSS in mean± SD. Paired t-test was performed to assess the influence of education in total score of knowledge, attitudes and practices in test-retest. P value was considered less than 0.05 as statistically significant.
    Results
    Before education, the average of scores for knowledge, attitude and practice was 1.12±0.84, 14.44±4 and 2.25±2.2, respectively. Afterwards, the scores were increased to 11.72±0.75, 18.67±3.18 and 17.69±4.7 after education. Significant difference was observed in the scores of knowledge, attitude and practice of students before and after education (P<0.05).
    Conclusion
    Education of traffic light had a significant role in the improvement of knowledge, attitude and to some extent of practice of students in selection of healthier food.
    Keywords: attitude, education, food labeling, Iran, knowledge, practice, students, traffic light
  • غلا مرضا خیرآبادی، زهرا یوسفیان، نظام الدین قاسمی، مجید زمانی، محمدرضا مراثی
    مقدمه
    اختلال افسردگی اساسی، یکی از شایع ترین و پرهزینه ترین اختلالات در سراسر جهان می باشد که نیاز به مداخلات چند بعدی دارد. درمان فراشناخت، یک رویکرد درمانی جدید است که برای درمان بعضی اختلالات روان پزشکی استفاده می شود. این مطالعه، با هدف ارزیابی تاثیر سیتالوپرام و فراشناخت بر روی اختلال افسردگی اساسی انجام شد.
    روش ها
    این مطالعه، یک کارآزمایی بالینی است که به شیوه ی پیش آزمون و پس آزمون طراحی شده است. نمونه ها به سه گروه دریافت کننده ی داروی سیتالوپرام (12 بیمار)، درمان فراشناخت (16 بیمار) و لیست انتظار (8 بیمار) تقسیم شدند. نتایج با استفاده از پرسش نامه ی Beck (Beck depression inventory)، پرسش نامه ی Metacognitions questionnaire-30 (MCQ-30) و Cognitive emotion regulation questionnaire (CERQ) ارزیابی شد و آنالیز داده ها با استفاده از نرم افزار SPSS و آزمون های Post hoc و ANOVA انجام شد.
    یافته ها
    بین گروه های مورد مطالعه، از لحاظ مولفه های افسردگی، فراشناخت و تنظیم شناختی هیجان، تفاوت معنی داری قبل و بعد از درمان وجود داشت. البته، در ارتقای مولفه های فراشناخت، تنها درمان فراشناخت تفاوت معنی داری ایجاد کرد (010/0 = P). در مولفه ی علایم افسردگی، مداخله ی فراشناخت تاثیر معنی داری داشت (007/0 = P)؛ ولی درمان دارویی با وجود تفاوت بالینی، از نظر آماری تاثیر معنی داری نداشت (070/0 = P)؛ ضمن این که، تنظیم شناختی هیجان با درمان فراشناخت ارتقا یافت (020/0 = P).
    نتیجه گیری
    مداخله ی فراشناخت بر روی علایم افسردگی موثر می باشد. به علاوه، این مداخله می تواند منجر به سطح بالاتری از تنظیم شناختی هیجان شود.
    کلید واژگان: سیتالوپرام, فراشناخت, هیجان, اختلال افسردگی اساسی
    Gholam Reza Kheirabadi, Zahra Yousefian, Nezamaddin Ghasemi, Majid Zamani, Mohammad Reza Maracy
    Background
    Major depressive disorder (MDD) is a prevalent and devastating psychiatric disorder worldwide that needs multidimensional interventions. Metacognitive treatment is a new psychotherapeutic approach of some psychiatric disorders. This study was conducted to comparatively evaluate the impact of citalopram and metacognitive interventions on major depressive disorder.
    Methods
    This was a clinical trial study with a pretest/posttest design. After selection of objects, the eligible patients were randomly assigned into three groups of citalopram (n = 12), metacognitive intervention (n = 16), and waiting list (n = 8). One experimental group received ten 1-houre sessions of metacognitive therapy; 10-40 mg citalopram was administered to other group; and third group did not receive any interventions and placed on waiting list. Outcome measures were done using Beck Depression Inventory (BDI), Metacognitions Questionnaire-30 (MCQ30), and Cognitive Emotion Regulation Questionnaire (CERQ) before and after interventions. Data analysis was performed using ANOVA and post hoc tests.
    Findings: There was significant difference between the groups in terms of symptom of depression, metacognition, and emotion regulation before and after intervention. In term of metacognition, only metacognitive therapy was useful (P = 0.010). Symptom of depression were improved significantly with metacognitive therapy (P = 0.007); but in pharmacotherapy, despite clinical improvement, there was not any statistically significant improvement (P = 0.070). In addition, emotion regulation was improved with metacognitive therapy (P = 0.020).
    Conclusion
    Metacognitive therapy could be used in major depressive disorder. In addition, this intervention could lead to higher level of cognitive emotion regulation.
    Keywords: Citalopram, Metacognition, Emotion, Major depressive disorder
  • مجید برکتین، شهرزاد مرتضوی، زهرا تیموری، سید محمد هاشمی، محمدرضا مرآثی
    مقدمه
    بیماری های واسکولار و اختلالات شناختی دو مشکل سلامت شایع در بین افراد سالمند است. همراهی بیماری های قلبی - عروقی و اختلالات شناختی در افراد سالمند بسیار بیان شده است و مطالعات کمتری تغییرات شناختی را در این بیماران در یک بازه ی زمانی مورد بررسی قرار داده است. هدف از انجام این مطالعه، ارزیابی وضعیت شناختی بیماران بالای 65 سال تحت آنژیوگرافی عروق کرونری بود.
    روش ها
    این مطالعه، یک مطالعه ی هم گروهی آینده نگر بود که بر روی بیماران تحت آنژیوگرافی عروق کرونر در سال های 95-1394 در بیمارستان های شهید چمران و سینای اصفهان انجام شد. در ابتدا، آزمون هایNeuropsychiatry unit cognitive assessment tool (NUCog)، Tower of London (TOL)، Mini- mental status exam (MMSE) و Color trail test (CTT) برای کلیه ی بیماران تکمیل گردید. سپس، کلیه ی بیماران پس از مدت یک سال با استفاده از این سه آزمون، بار دیگر تحت بررسی وضعیت شناختی قرار گرفتند و نتایج حاصل از آن، از طریق نرم افزار SPSS با یکدیگر مقایسه شد.
    یافته ها
    در این مطالعه، 85 بیمار با میانگین سنی 30/5 ± 78/65 سال بررسی شدند که 9/85 درصد آن ها مرد بودند. میانگین نمره ی کسب شده از آزمون NUCog در ابتدا و انتهای مطالعه، تفاوت معنی داری با یکدیگر نداشت (670/0 = P). میانگین نمره ی کسب شده از آزمون MMSE در ابتدا و انتهای مطالعه، با یکدگیر تفاوت معنی داری داشت (030/0 = P). میانگین نمره ی کسب شده از آزمون TOL (001/0 > P) و همچنین، میانگین زمان این آزمون در ابتدا و انتهای مطالعه (020/0 = P) با یکدیگر تفاوت آماری معنی داری داشتند. میانگین نمره ی کسب شده از آزمون CTT در ابتدا و انتهای مطالعه، در CTT1 بیانگر بهبود معنی دار (007/0 = P) و در CTT2 غیر معنی دار (220/0 = P) بود.
    نتیجه گیری
    به طور کلی، وجود بیماری های قلبی- عروقی، به خصوص بیماری های عروق کرونری در افراد سالمند، در گذر زمان موجب پیشرفت اختلالات شناختی در این افراد می شود.
    کلید واژگان: اختلالات شناختی, آنژیوگرافی عروق کرونری, بررسی پی گیری
    Majid Barekatain, Shahrzad Mortazavi, Zahra Teimouri, Seyed Mohammad Hashemi, Mohammadreza Maracy
    Background
    Vascular diseases and cognitive impairment are prevalent in elder people. Association between cardiovascular diseases and cognitive dysfunction is reported in previous studies and there are limited studies followed patients with cardiovascular diseases for cognitive functions. This study aimed to evaluate patients with coronary artery diseases and over 65 years of age for cognitive function.
    Methods
    This was a prospective cohort study on patients undergoing coronary artery angiography in Sina and Chamran hospitals, Isfahan City, Iran, during 2015-2016. At first, Neuropsychiatry Unit Cognitive Assessment Tool (NUCog), Tower of London (TOL) test, Color Trail Test (CTT) and Mini-Mental Status Exam (MMSE) were done for all participants and after one year, these patients were again evaluated for cognitive function.
    Findings: 85 patients with mean age of 65.78 ± 5.30 years were evaluated; of them, 85.9% were men. The mean score of NUCog test was not statistically different between the beginning and end of the study (P = 0.670). The mean scores of MMSE and TOL tests and also the mean time of TOL test were statistically different between the first and second evaluation (P = 0.030, P = 0.020, and P
    Conclusion
    Generally, presence of cardiovascular disease especially coronary artery disease can deteriorate cognitive function in elder patients over times.
    Keywords: Cognitive impairments, Coronary angiography, Follow-up studies
  • غلامرضا خیرآبادی، فرانک قدیری، محمدرضا مرآثی، مجید برکتین
    مقدمه
    تشخیص زودهنگام و انجام اقدامات پیش گیرانه، باعث کاهش بارز عوارض و علایم اختلالات خلقی می شود. مطالعه ی حاضر، جهت ارزیابی علایم پیش درآمد اختلالات خلقی در جامعه ی ایرانی انجام شد.
    روش ها
    کلیه ی بیماران مبتلا به اختلالات خلقی بستری در بیمارستان نور اصفهان در ماه های شهریور تا بهمن سال 1391 به صورت گذشته نگر، از نظر علایم و نشانه های روان پزشکی طی مصاحبه ی بالینی با نگرش به سابقه ی بیماری ارزیابی شدند. یافته ها با استفاده از آزمون های Independent t و 2χ آنالیز شد.
    یافته ها
    از 175 بیمار (66 مرد و 109 زن) با میانگین سنی 1/12 ± 7/34 سال، به ترتیب 119 و 56 نفر دچار اختلالات دو قطبی و افسردگی اساسی بودند. همه ی این بیماران، به جز یک بیمار مبتلا به افسردگی اساسی، وجود حداقل یک علامت پیش درآمد را گزارش دادند. تکانشگری (Impulsivity)، زودرنجی (Irritability) و افزایش فعالیت ها و ارتباطات اجتماعی (Over-sociality) با فراوانی 8/32، 4/29 و 1/26 درصد، شایع ترین علایم پیش درآمد در اختلال دو قطبی بودند که تکانشگری و زودرنجی باعث افزایش معنی دار احتمال بروز بیماری در آینده می شد. ضعف در مهارت های تطابقی (Poor coping)، گوشه گیری (Social isolation) و اضطراب (Anxiety) نیز با فراوانی 6/78، 9/33 و 4/30 درصد، شایع ترین علایم پیش درآمد در اختلال افسردگی اساسی بودند که تنها ضعف در مهارت های تطابقی، به طور معنی داری احتمال بروز بیماری در آینده را افزایش می داد.
    نتیجه گیری
    با توجه به شیوع بالای علایم پیش درآمد در مبتلایان به اختلالات خلقی در جامعه ی ایرانی، جدی گرفتن این علایم در دوران کودکی و نوجوانی، باعث تشخیص زودرس و نیز کوتاه شدن شدت مرحله ی درمان نشده ی اختلالات خلقی می شود.
    کلید واژگان: علایم و نشانه ها, اختلالات خلقی, ایران
    Gholamreza Kheyrabadi, Faranak Ghadiri, Mohammadreza Maracy, Majid Barekatain
    Background
    By early detection and performing preventive interventions, it would be possible to significantly prevent side effects and burden of mood disorders. This study aimed to investigate the premorbid signs and symptoms of major mood disorders in a sample of Iranian patients.
    Methods
    All the patients hospitalized due to mood disorders in Noor hospital in Isfahan City, Iran, were interviewed to investigate past history of any psychiatric sign and symptom retrospectively using convenience sampling method. Independent sample t and chi-square tests were used to analyze the data.
    Findings: From 175 patients (66 men and 109 women) with the mean age of 34.7 ± 12.1 years, 119 participants were diagnosed as bipolar mood disorder (BMD) and 56 as major depressive disorder (MDD). All the patients (except 1 with major depressive disorder) had at least 1 premorbid sign or symptom. Impulsivity (32.8%), irritability (29.4%), and over-sociality (26.1%) were the most frequent premorbid sign/symptom in the past history of the patients with bipolar mood disorder; impulsivity and irritability significantly increased the risk of the future bipolar mood disorder. Poor coping (78.6%), social isolation (33.9%), and anxiety (30.4%) were the most frequent premorbid sign/symptom among the patients with major depressive disorder; only poor coping significantly increased the risk of the future major depressive disorder.
    Conclusion
    Considering the high prevalence of premorbid signs and symptoms among Iranian patients with major mood disorders, more attention should be paid to them during childhood and adolescence periods to make early diagnosis and shorten the untreated phase of these disorders.
    Keywords: Signs, symptoms, Mood disorders, Iran
  • نسرین مسائلی، غلامرضا خیرآبادی، آناهیتا خدری، محمدرضا مرآثی، ویکتوریا عمرانی فرد
    مقدمه
    افسردگی، دومین اختلال روان شناختی شایع در سالمندان محسوب می شود. مطالعه حاضر با هدف روان سنجی مقیاس افسردگی Cornell در دمانس (Cornell Scale for Depression in Dementia یا CSDD) در سالمندان مبتلا به دمانس شهر اصفهان انجام گرفت.
    مواد و روش ها
    این مطالعه از نوع سایکومتریک بود. 110 بیمار مبتلا به دمانس که بر اساس تشخیص روان پزشک و معیارهای Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders-4th Edition-Text Revision (DSM-IV-TR) به کلینیک سالمندان اصفهان مراجعه کرده بودند، با استفاده از نمونه گیری تصادفی انتخاب شدند و مقیاس های افسردگی سالمندان (Geriatric Depression Scale یا GDS) و ارزیابی عملکرد شناختی کوتاه (Mini-Mental State Examination یا MMSE) را تکمیل نمودند. سپس داده ها با استفاده از آمار توصیفی، تحلیل عاملی، ضریب Cronbach¢s alpha و ضریب همبستگی Pearson در نرم افزار SPSS مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.
    یافته ها
    پایایی کل مقیاس 85/0 و پایایی عامل های افسردگی، علایم افسردگی سایکوتیک، اختلالات خواب، علایم جسمی و اضطراب به ترتیب 77/0، 63/0، 79/0، 62/0 و 47/0 به دست آمد. با استفاده از ضریب همبستگی Pearson، ضریب همبستگی GDS و MMSE با کل مقیاس CSDD به ترتیب 47/0 (01/0 > P) و 35/0 (01/0 > P) محاسبه گردید. با استفاده ازتحلیل عاملی اکتشافی، پنج عامل به دست آمده فوق دارای واریانس مشترک 72/58 درصد بود.
    نتیجه گیری
    نسخه فارسی مقیاس CSDD در جامعه سالمندان مبتلا به دمانس ایران، از خصوصیات روان سنجی قابل قبولی برخوردار می باشد.
    کلید واژگان: افسردگی, دمانس, مقیاس افسردگی Cornell, روان سنجی, نسخه فارسی
    Nasrin Masaeli, Gholam Reza Kheirabadi, Anahita Khedri, Mohammad Reza Maracy, Victoria Omranifard
    Introduction
    Depression is the second most prevalent psychological disorder in the elderly. This study was designed to evaluate the psychometric properties of the Cornell Scale for Depression in Dementia (CSDD) in the elderly population afflicted with dementia in Isfahan, Iran.
    Materials And Methods
    This psychometric study was performed on 110 elderly individuals who were selected randomly from among individuals who were referred to the elderly clinic of Isfahan and were diagnosed as a case of dementia based on the Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders (DSM-IV-TR) criteria. All participants completed the CSDD, Mini-Mental State Examination (MMSE), and Geriatric Depression Scale (GDS). The collected data were analyzed descriptive statistics, Cronbach’s alpha, factor analysis, and the Pearson correlation coefficient in SPSS software.
    Results
    Total scale reliability coefficient was 0.85 and the reliability of the factors of depression, psychotic depressive symptoms, sleep disorders, somatic symptoms, and anxiety was 0.77, 0.63, 0.79, 0.62, and 0.47, respectively. The correlation coefficient of GDS and MMSE with total scale of CSDD was obtained as 0.47 (P
    Conclusion
    The Persian version of CSDD contained acceptable psychometric properties in this sample of Iranian elderly individuals with dementia.
    Keywords: Depression, Dementia, Psychometrics, Persian version
  • غلامرضا خیرآبادی، میترا نکویی شهرکی، محمدرضا مراثی
    مقدمه
    انگ یا استیگما (Stigma)، یک برچسب منفی است که مردم اغلب به گروه ها و افرادی که در جنبه هایی مانند ظاهر، نژاد، سلامت جسم و روان با آن ها متفاوتند، نسبت می دهند. استیگما، تاثیرات مخرب زیادی بر تمام ابعاد زندگی افرادی که برچسب خوردند، می گذارد. از آن جایی که بیماران مبتلا به اختلالات روان پزشکی، گروهی از این افراد هستند و یکی از شایع ترین این بیماری ها افسردگی است، این پژوهش در جهت شناخت عوامل موثر بر روی استیگمای افسردگی در بین دانشجویان اجرا شد تا زمینه ی اطلاعاتی برای مداخلات احتمالی در آینده باشد.
    روش ها
    مطالعه ی حاضر، یک پژوهش مقطعی بود. میزان استیگما در نگرش 553 نفر از دانشجویان دانشگاه اصفهان، دانشگاه علوم پزشکی اصفهان و دانشگاه هنر اصفهان نسبت به افسردگی سنجیده شد. استیگما، بر اساس ترجمه ی پرسش نامه ی Griffiths و همکاران سنجیده شد که شامل دو معیار استیگمای شخصی و استیگمای ادراک می باشد. داده ها با استفاده از روش های آماری توصیفی و استنباطی، تجزیه و تحلیل گردید.
    یافته ها
    تجربه ی شخصی مثبت افسردگی با کاهش استیگمای شخصی افسردگی، ارتباط معنی داری داشت (007/0 = P). دانشجویان متاهل، به طور معنی داری میزان استیگمای شخصی کمتری داشتند (030/0 = P) و دانشجویان دانشگاه اصفهان، نمره ی استیگمای ادراک شده ی بیشتری نسبت به دو دانشگاه دیگر کسب کردند که این اختلاف معنی دار بود (009/0 = P).
    نتیجه گیری
    سابقه ی مثبت ابتلا به افسردگی، متاهل بودن و دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی و یا دانشگاه هنر بودن، از عوامل محافظت کننده در برابر استیگمای افسردگی در میان دانشجویان می باشد.
    کلید واژگان: افسردگی, دانشجویان, استیگمای جمعی
    Gholamreza Kheirabadi, Mitra Nekouei-Shahraki, Mohammadreza Maracy
    Background
    Stigma is a mark of disgrace in the society's attitude that discredits a person or a group because of an attribute such as a deformity, color, or mental illness. Stigma can adversely affect all aspects of life. Depression is one of the most common mental health problems. The goal of the current study was to investigate some factors associated with stigma of depression among university students in Isfahan City, Iran, in order to facilitate possible interventions.
    Methods
    This cross-sectional study was designed to evaluate the stigma of depression in students of University of Isfahan, Isfahan University of Medical Sciences, and Art University of Isfahan, and was conducted among 553 participants. We used a questionnaire designed by Griffiths et al. and translated it to Persian to evaluate the personal and perceived stigma.
    Findings: Personal stigma was statistically lower in participants with positive history of depression (P = 0.007). It was also lower in married participants (P = 0.030). Perceived stigma was significantly higher in students of University of Isfahan comparing to other universities (P = 0.009).
    Conclusion
    Positive history of depression, being a married person, and being a student of Isfahan University of Medical Sciences or Art University of Isfahan are protective factors against the stigma of depression in university students in Isfahan City.
    Keywords: Depression, Social stigma, Students
  • مائده مرادی، محمدرضا مرآثی، احمد اسماعیل زاده، لیلا آزادبخت
    مقدمه
    متخصصین اپیدمیولوژی تغذیه در سال های اخیر در مقایسه با انتخاب گروه های غذایی بر کیفیت و چگونگی کل رژیم تاکید دارند. چگالی انرژی به خوبی گویای چگونگی کیفیت کل رژیم است. در حالی که چگالی انرژی مفهومی بسیار جامع تر نسبت به انرژی دریافتی به تنهایی دارد، اما هیچ یک از مطالعات انجام شده، چگالی انرژی را در نظر نگرفته اند. هدف از انجام این مطالعه، بررسی ارتباط چگالی انرژی کل رژیم دریافتی مادر شیرده با رشد نوزاد بود.
    روش ها
    پرسش نامه ی اطلاعات عمومی و پرسش نامه ی تکرر غذایی 168 آیتمی با روایی و پایایی تایید شده، برای 300 مادر شیرده پاسخ داده شد. همچنین، به منظور ارزیابی میزان فعالیت فیزیکی مادران شیرده، از پرسش نامه ی بین المللی فعالیت بدنی (International physical activity questionnaire یا I-PAQ) استفاده شد. وزن، قد و دور سر شیرخوار در بدو تولد، 2 و 4 ماهگی ثبت شد. تنها مادرانی وارد مطالعه شدند که نوزادشان به طور انحصاری از شیر مادر تغذیه می کرد.
    یافته ها
    وزن، قد، دور سر و نسبت وزن به قد در هنگام تولد، 2 و 4 ماهگی در هیچ یک از سطوح چارک های چگالی انرژی تفاوت معنی داری را نشان نداد.
    نتیجه گیری
    هیچ ارتباطی بین چارک های چگالی انرژی رژیم غذایی مادر و رشد وزن، قد، وزن به قد و دور سر نوزاد در 2 ماهگی و 4 ماهگی در شیرخواران تغذیه شونده با شیر مادر وجود ندارد.
    کلید واژگان: مادران, شیردهی مادر, نوزادان, رشد نوزاد
    Maedeh Moradi, Mohammad Reza Maracy, Ahmad Esmaeilzadeh, Leila Azadbakht
    Background
    Great interests have been drawn to the quality of diet. Dietary energy density is a good indicator of diet quality. In spite of the comprehensive concept of energy density rather than energy intake, no studies have evaluated the dietary energy density of lactating mothers. The purpose of the current study was to evaluate the association between dietary energy density and infants’ growth.
    Methods
    Dietary intake data were collected from 300 lactating mothers through the 168-item food frequency questionnaire. Data on physical activity were reported by participant’s responding International Physical Activity Questionnaire (IPAQ). The anthropometric features were taken from the health records in health centers.
    Findings: Infants’ weight, height, head circumference, and weight for height at birth, and 2 and 4 months later were not significantly different within any of 4 categories of energy density.
    Conclusion
    The results of this study suggest that there is no association between quartiles of mothers’ dietary energy density and infants’ weight, length, weight for length, and head circumference growth by the age of 2 and 4 months.
    Keywords: Mothers, Breastfeeding, Infants, Infant development
  • محمد باقرنیا، سید علی کشاورز، سید ابولقاسم جزایری، محمدرضا مراثی، رامش عالی پور بیرگانی، رضا دریابیگی خطبه سرا، فیروزه مصطفوی
    مقدمه
    شیوع اضافه وزن و چاقی در کودکان و نوجوانان سراسر جهان به میزان قابل توجه و هشدار دهنده ای رسیده است. یکی از مهم ترین شاخص های روان شناختی موثر در تغییر رفتارهای تغذیه ای نوجوانان، حمایت اجتماعی معرفی شده است. بنابراین، هدف از انجام مطالعه حاضر، بررسی رابطه بین حمایت اجتماعی با رفتارهای تغذیه ای در نوجوانان دارای اضافه وزن و چاق شهر شاهین شهر بود.
    روش ها
    این مطالعه مقطعی بر روی 172 دانش آموز دختر دارای اضافه وزن و مبتلا به چاقی شهر شاهین شهر، در سال 1392 انجام شد. پس از نمونه گیری تصادفی و ارزیابی شاخص های تن سنجی، پرسش نامه مربوط به حمایت اجتماعی و تکرر مصرف وعده های غذایی توسط دانش آموزان تکمیل گردید. همچنین، از دانش آموزان یادآمد 24 ساعته غذایی گرفته شد.
    یافته ها
    میانگین سنی و شاخص توده بدنی (Body mass index یا BMI) دانش آموزان شرکت کننده به ترتیب 6/0 ± 4/13 سال و 6/3 ± 2/28 کیلوگرم بر مترمربع بود. بین میزان BMI با مصرف صبحانه و میان وعده های صبح و عصر ارتباط معکوس و معنی داری مشاهده شد (001/0 > P). همچنین، حمایت اجتماعی با مصرف صبحانه و میان وعده های صبح و عصر ارتباط مثبت و معنی داری داشت (001/0 > P)، اما رابطه بین مصرف میوه و سبزی و تنقلات کم ارزش با حمایت اجتماعی معنی دار نبود.
    نتیجه گیری
    حمایت اجتماعی به طور موثری مصرف صبحانه در دانش آموزان چاق را پیش بینی نمود. به نظر می رسد که برای درک بهتر رابطه بین حمایت اجتماعی با رفتارهای تغذیه ای، در آینده نیاز به مطالعات بیشتری در این زمینه می باشد.
    کلید واژگان: حمایت اجتماعی, چاقی, رفتارهای تغذیه ای, صبحانه, نوجوانان
    Mohammad Bagherniya, Seyed Ali Keshavarz, Seyed Abolghasem Djazayeri, Mohammad Reza Maracy, Ramesh Allipour-Birgani, Reza Daryabeygi-Khotbesara, Firoozeh Mostafavi
    Background
    The prevalence of overweight and obesity among children and adolescents has increased to a considerable level all over the world. Social support has been recognized as one the most important psychological factors which can affect nutritional behaviors of adolescents. Thus, the aim of this study was to assess the relationship between social support and nutritional behaviors in overweight and obese adolescents of Shahinshahr, Iran.
    Methods
    This cross-sectional study was conducted on 172 overweight and obese female students who studied in the middle schools of Shahinshahr. After random sampling and assessment of anthropometric indicators, the social support and meal frequency questionnaire was completed by the students. In addition, students were asked to provide a 24-hour food recall.
    Findings: The mean age and BMI of the students were 13.4 ± 0.6 years and 28.2 ± 3.6 kg/m2, respectively. BMI had a reverse significant relationship with eating breakfast, and morning and afternoon snacks (P
    Conclusion
    Social support was an efficient predictor of eating breakfast in obese students. It seems that to better understand the relationship between social support and nutritional behaviors more studies must be conducted in the future.
    Keywords: Social support, Obesity, Nutritional behaviors, Breakfast, Adolescent
  • امیر هادی، مرضیه کافشانی، جهانگیر کریمیان، محمدرضا مراثی، محمدحسن انتظاری
    مقدمه
    امروزه یکی از مهم ترین عوامل خطر بروز بیماری های قلبی- عروقی، استرس اکسیداتیو می باشد. مطالعات مختلف ارتباطی قوی میان افزایش مصرف فلاونوئیدهای گیاهی و کاهش خطر بروز انواع بیماری های مزمن را گزارش کرده اند. هدف از انجام مطالعه حاضر، بررسی اثر مصرف عصاره چای سبز و چای ترش بر استرس اکسیداتیو، فشار خون و نمایه توده بدنی (Body mass index یا BMI) مردان ورزشکار بود.
    روش ها
    در این پژوهش، 54 مرد ورزشکار که دارای معیارهای ورود به مطالعه بودند، انتخاب شدند. سپس شرکت کنندگان با استفاده از روش بلوک های تصادفی سه تایی، در
    3 گروه قرار گرفتند. گروه های مداخله و دارونما به ترتیب کپسول های 450 میلی گرمی عصاره چای سبز، عصاره چای ترش و مالتودکسترین را دریافت کردند. سطح سرمی مالون دی آلدهید (Malondialdehyde یا MDA)، فشار خون و BMI شرکت کنندگان در ابتدا و انتهای مطالعه اندازه گیری گردید.
    یافته ها
    مصرف عصاره چای سبز و چای ترش پس از شش هفته، توانست سطح MDA سرم گروه مداخله را نسبت به گروه دارونما به طور معنی داری کاهش دهد (008/0 = P). با این وجود، تنها مصرف عصاره چای ترش فشار خون سیستولیک را به طور معنی داری کاهش داد (001/0 > P). مصرف هر دو عصاره چای، تاثیر معنی داری بر فشار خون دیاستولیک، وزن و میزان BMI نداشت.
    نتیجه گیری
    مصرف عصاره چای سبز و چای ترش با کاهش استرس اکسیداتیو، می تواند خطر بیماری های قلبی- عروقی را در مردان ورزشکار کاهش دهد.
    کلید واژگان: عصاره چای سبز, عصاره چای ترش, استرس اکسیداتیو, بیماری های قلبی, عروقی, ورزشکاران
    Amir Hadi, Marzieh Kafeshani, Jahangir Karimian, Mohammadreza Maracy, Mohammadhassan Entezari
    Background
    Today, oxidative stress is one of the most important risk factors for cardiovascular disease (CVD). Various studies have reported a strong association between increased consumption of plant flavonoids and reduced risk of chronic diseases. The purpose of this study was to evaluate the effect of green tea and sour tea on serum malondialdehyde (MDA), blood pressure, and body mass index (BMI) in male athletes.
    Methods
    In this study, 54 male athletes who met the inclusion criteria were selected and randomly divided into 3 groups using ternary block randomization. The first, second, and control groups, respectively, received 450 mg/d of green tea extract, 450 mg/d sour tea extract, and 450 mg/d maltodextrin. The serum MDA, blood pressure, and BMI of the subjects were measured at the beginning of and 6 weeks after the study.
    Findings: Sour tea extract and green tea extract significantly reduced serum MDA level compared to placebo (P = 0.008). ýHowever, only sour tea extract significantly reduced systolic blood pressure (P 0.001). Neither of the extracts had a significant effect on diastolic blood pressure, weight, and BMI.
    Conclusion
    This study showed that green tea and sour tea extract consumption can decrease oxidative stress, and thus, reduce the risk of CVD in male athletes.
    Keywords: Green tea extract, Sour tea extract, Oxidative stress, Cardiovascular disease, Male athletes
  • مرجان بداخانیان، محمدحسن انتظاری، مصطفی قنادیان، غلامرضا عسکری، محمدرضا مراثی
    مقدمه
    عواملی همچون چاقی، افزایش چربی خون، افزایش قند خون و افزایش دور کمر، خطر بروز بیماری های قلبی- عروقی را افزایش می دهند. مطالعات نشان داده اند که چربی امگا 3، وقوع بیماری های قلبی- عروقی را کاهش می دهد. خرفه نوعی گیاه علفی است که برگ های غنی از اسید لینولئیک دارد. هدف از انجام تحقیق حاضر، بررسی تاثیر عصاره خرفه بر پروفایل های چربی خون، قند خون و سطح CRP (C-reactive protein) بود.
    روش ها
    این کارآزمایی باینی تصادفی دو سویه کور، بر روی 80 مرد مبتلا به سندرم متابولیک انجام شد. بیماران به دو گروه مداخله و شاهد تقسیم شدند. گروه مداخله روزانه دو کپسول خرفه و گروه شاهد دو کپسول دارونما دریافت کردند. برای بررسی اثر مداخله، از آزمون ANOVA استفاده گردید.
    یافته ها
    بر اساس یافته ها، میزان قند خون، سطح CRP و LDL (Low-density lipoprotein) در گروه های مداخله و شاهد کاهش یافت، اما این کاهش معنی دار نبود. سطح تری گلیسرید در هر دو گروه افزایش نشان داد، اما افزایش معنی داری مشاهده نشد. سطح HDL (High-density lipoprotein) در گروه مداخله افزایش و در گروه شاهد کاهش پیدا کرد که تفاوت بین دو گروه معنی دار نبود. کلسترول و Non-HDL cholesterol در گروه مداخله کاهش و در گروه شاهد افزایش نشان داد که تفاوت معنی داری بین دو گروه گزارش نشد.
    نتیجه گیری
    نتایج تحقیق حاضر نشان داد که مصرف کپسول عصاره خرفه، نتوانست میزان قند خون، پروفایل چربی خون و سطح CRP را در مردان مبتلا به سندرم متابولیک کاهش دهد.
    کلید واژگان: سندرم متابولیک, خرفه, قند خون, پروفایل لیپیدی, CRP, فشار خون
    Marjan Bedakhanian, Mohammad Hassan Entezari, Mustafa Ghanadian, Gholamreza Askari, Mohammad Reza Maracy
    Background
    Obesity, high blood triglyceride, and high waist circumferences are some risk factors of cardiovascular disease (CVD). Studies have shown that ω-3 fatty acids can reduce the incidence of CVD. Portulaca oleracea is an herbaceous plant and its leaves contain a high level of ω-3 fatty acid (α-linolenic acid). The purpose of this study was to investigate the effect of Portulaca oleracea extract on fasting blood glucose, lipid profile, C-reactive protein (CRP) in men with metabolic syndrome.
    Methods
    This double-blind randomized clinical trial was performed on 80 men with metabolic syndrome for 8 weeks. Participants were randomly divided into intervention and control groups. The intervention group received two Portulaca oleracea ýcapsules each day and the control group received two placebo capsules. ANOVA was used to examine the effect of the intervention.
    Findings: Fasting blood glucose, low-density lipoprotein (LDL), and CRP decreased in the control and intervention groups, but this reduction was not significant. Triglyceride level increased in both group, but this variation was not significant. HDL increased in the intervention group, but decreased in the control group. However, the difference between the two groups was not significant. Accordingly, total cholesterol and non-HDL cholesterol decreased in the intervention group, but increased in the control group. Nevertheless, no significant difference was observed between the control and intervention groups.
    Conclusion
    The results of this study showed that Portulaca oleracea ýcapsule consumption did not have a significant impact on fasting blood glucose, CRP, and lipid profile in men with metabolic syndrome.
    Keywords: Metabolic syndrome, Portulaca oleracea, Fasting blood glucose, Lipid profile, C-reactive protein, Blood pressure
نمایش عناوین بیشتر...
بدانید!
  • در این صفحه نام مورد نظر در اسامی نویسندگان مقالات جستجو می‌شود. ممکن است نتایج شامل مطالب نویسندگان هم نام و حتی در رشته‌های مختلف باشد.
  • همه مقالات ترجمه فارسی یا انگلیسی ندارند پس ممکن است مقالاتی باشند که نام نویسنده مورد نظر شما به صورت معادل فارسی یا انگلیسی آن درج شده باشد. در صفحه جستجوی پیشرفته می‌توانید همزمان نام فارسی و انگلیسی نویسنده را درج نمایید.
  • در صورتی که می‌خواهید جستجو را با شرایط متفاوت تکرار کنید به صفحه جستجوی پیشرفته مطالب نشریات مراجعه کنید.
درخواست پشتیبانی - گزارش اشکال