محمود موسی زاده
-
سابقه و هدف
اختلالات افسردگی و اضطراب به صورت فزاینده در سراسر جهان در حال افزایش است که بیانگر نگرانی عمده بهداشت عمومی است. ارتباط روزه داری با سلامت فیزیکی، اجتماعی، روانی و ذهنی در افراد سالم و نیز افراد مبتلا به بیماری هایی مختلف در برخی مطالعات متعدد گزارش شده است، مطالعه حاضر با هدف تعیین ارتباط روزه داری با اضطراب با رویکرد مرور سیستماتیک طراحی شده است.
مواد و روش هادر مطالعه مرور سیستماتیک و متاآنالیز حاضر، تمامی مقالات کوهورت، مورد- شاهد و مقطعی که درخصوص ارتباط انواع متفاوت روزه داری با اضطراب بودند، مورد بررسی قرار گرفتند. پیامد مورد انتظار در مطالعه مرور سیستماتیک حاضر، سطح اضطراب بود. پایگاه های اطلاعاتی بین المللی Google scholar، Medline، Scopus، Web of Science و SinceDirect (تا پایان سال 2021) با کلید واژه های اضطراب و روزه داری و معادل انگلیسی آن به دو زبان فارسی و انگلیسی مورد جستجو قرار گرفتند. داده های استخراج شده از مطالعات، در یک چک لیست شامل نام محقق، نوع مطالعه، سال اجرا، ابزار مورد استفاده، نوع روزه، میانگین و انحراف معیار اضطراب قبل از روزه داری و بعد از روزه داری وارد شد. آنالیز داده ها با نرم افزار stata Ver.11 انجام شد. جهت برآورد تفاوت میانگین استاندارد شده، تعداد نمونه، میانگین و انحراف معیار نمره اضطراب از مطالعات اولیه استخراج شده است. با استفاده از دستور متان، مدل اثر تصادفی و آماره کوهن، تفاوت میانگین استاندارد شده نمره اضطراب با فاصله اطمینان 95 درصد براورد گردید. هتروژنیتی بین نتایج مطالعات اولیه با شاخص Q و I-square و سوگیری انتشار با آزمون Begg و Egger ارزیابی گردید. از چک لیست NOS برای ارزیابی کیفیت مطالعات استفاده شده است.
یافته هادر مطالعه حاضر، در مجموع 1408 مقاله مورد بازیابی قرار گرفت که در نهایت 13 مقاله مرتبط با موضوع بود. از میان آن ها، 4 مقاله به دلیل عدم بیان میانگین از آنالیز خارج شدند. در نهایت 9 مقاله وارد فرایند مرورسیستماتیک(9مطالعه) و متاانالیز(8 مطالعه) شدند. نتایج 8 مطالعه وارد شده به متاآنالیز با استفاده از مدل اثر تصادفی، تفاوت میانگین استاندارد شده نمره اضطراب بین قبل و بعد از روزه داری با فاصله اطمینان 95 درصد برابر (0/21- ، 1/41-)0/67- براورد شده است. هم چنین نتایج متاآنالیز بر حسب نوع روزه داری و نوع پرسشنامه مورد استفاده در بین مطالعات اولیه نشان داد که براورد کلی تفاوت میانگین استاندارد شده نمره اضطراب بین قبل و بعد از روزه داری به تفکیک ابزار گرداوری اطلاعات و نوع روزه داری معنی دار نبوده است. براساس شاخص های هتروزنیتی (0/001P< ،114/88Q= ،93/9 درصدI-square:)، میزان ناهمگونی بین نتایج مطالعات اولیه بالا بوده است. نتایج ارزیابی سوگیری انتشار با آزمون (0/322=P) Begg و (0/735=P) Egger نشان می دهد که سوگیری انتشار معنی دار نیست.
استنتاجنتایج مطالعه حاضر نشان داد که متوسط نمره اضطراب پس از روزه داری 67/0- واحد (67 درصد) در مقایسه با قبل روزه داری کاهش یافته است. هم چنین به طور کلی هر 9 مطالعه، تاثیر روزه داری را روی کاهش نمره اضطراب گزارش نمودند که میزان کاهش در 6 مطالعه (7/66 درصد) از نظر آماری قابل ملاحظه بوده است. نتایج این مطالعه مرور سیستماتیک و متاآنالیز نشان داد که روزه داری به طور قابل ملاحظه ای کاهش نمره اضطراب را به همراه دارد.
کلید واژگان: اضطراب, روزه داری, مرور سیستماتیک, متاآنالیزBackground and PurposeDepression and anxiety disorders are increasing globally and represent major public health concerns. The relationship between fasting and the physical, social, psychological, and mental health of both healthy individuals and those suffering from various diseases has been reported in several studies. This systematic review aims to determine the association between fasting and anxiety.
Materials and MethodsThis systematic review examined studies, including cohort, case-control, cross-sectional, and clinical trials, that explored the relationship between different types of fasting and anxiety. In this study, the population (P) consisted of participants with fasting experience, the intervention (I) was fasting, the comparison (C) was between the periods before and after fasting, and the outcome (O) was the level of anxiety before and after fasting. International databases, including Google Scholar, Medline, Scopus, Web of Science, and ScienceDirect (up to the end of 2021), were searched using the keywords "anxiety" and "fasting" in both English and Persian. The extracted data were entered into a checklist, which included the researcher's name, type of study, year of implementation, instrument used, type of fasting, and the mean and standard deviation of anxiety scores before and after fasting. Data were analyzed using Stata software (version 11). To estimate the difference in standardized means, the number of samples, the mean, and the standard deviation of the anxiety scores were extracted from the primary studies. Using the Metan command, the random-effects model, and Cohen's estimator, the standardized mean difference in anxiety scores with a 95% confidence interval was calculated. Heterogeneity between the results of the primary studies was assessed using the Q statistic and I-squared index, and publication bias was evaluated using the Begg and Egger tests. The NOS checklist was used to evaluate the quality of the included studies.
ResultsA total of 1,408 articles were retrieved, of which 13 were related to the topic. Four articles were excluded from the analysis because they did not report the mean. Finally, nine articles were included in the systematic review (nine studies) and meta-analysis (eight studies). The results of the eight studies included in the meta-analysis using the random-effects model showed that the standardized mean difference of the anxiety scores before and after fasting, with a 95% confidence interval (-1.14, -0.21), was estimated to be -0.67. Additionally, the results of the meta-analysis, stratified by the type of fasting and the questionnaire used in the primary studies, indicated that the overall estimate of the standardized mean difference in anxiety scores before and after fasting was not significant when considering the data collection tool and the type of fasting. Based on the heterogeneity indices (I-squared: 93.9%, Q= 114.88, P<0.001), the level of heterogeneity between the results of the primary studies was high. Publication bias was evaluated using the Begg (P=0.322) and Egger (P=0.753) tests, which indicated that publication bias was not significant.
ConclusionThe results of this systematic review and meta-analysis showed that the average anxiety score after fasting decreased by 0.67 units (67%) compared to before fasting, indicating a significant reduction in anxiety following a period of fasting.
Keywords: Anxiety, Fasting, Systematic Review, Meta-Analysis -
سابقه و هدف
زخم، التهاب و آفت دهان از بیماری های شایع دهانی و هم چنین عوارض برخی رژیم های درمانی می باشد. این ضایعات دردناک بوده و خوردن و آشامیدن را با مشکل رو برو می کند. آویشن شیرازی (نام علمی Zataria multiflora Boiss.) پتانسیل های درمانی بالقوه داشته و در فرمولاسیون انواع فراورد ه های دارویی مانند دهانشویه پروتاکت به کار می رود. مطالعات اخیر نشان می دهد که این گیاه از اثرات درمانی متعددی نظیر کنترل التهابات و زخم های دهانی، گوارشی و پوستی برخوردار است. با توجه به مطالعات متعدد مبنی بر اثربخشی گیاه آویشن شیرازی در درمان انواع زخم ها و التهابات دهانی و عرضه دهانشویه پروتاکت در داروخانه های سطح کشور، هدف از این مطالعه بررسی میزان رضایت بیماران و پزشکان از اثربخشی دهانشویه پروتاکت برای درمان زخم و آفت دهانی در دو شهر پرجمعیت استان مازندران، ساری و بابل می باشد.
مواد و روش هادر این مطالعه که از نوع مقطعی (توصیفی-تحلیلی) می باشد، تعداد 75 نفر اعم از 35 پزشک و 40 بیمار در سطح شهر ساری و بابل، مازندران، ایران که دهانشویه پروتاکت را تجویز یا مورد استفاده قرار دادند، وارد مطالعه شدند. نمونه ها با استفاده از روش نمونه گیری از نوع در دسترس و براساس تمایل آن ها به تکمیل چک لیست انتخاب شدند. اطلاعات حاصل از این مطالعه با مراجعه پرسشگر آموزش دیده به مراکز درمانی مطب پزشکان و داروخانه ها و تکمیل چک لیست توسط جمعیت مورد مطالعه جمع آوری شد و مورد تجزیه و تحلیل قرارگرفت. توصیف متغیرها با میانگین و انحراف معیار، میانه، حداقل و حداکثر ارایه شده است و آنالیز داده ها با آزمون کای اسکوئر،کولموگروف اسمیرنوف و تی تست مستقل انجام شده است.
یافته هابراساس نتایج به دست آمده، اکثریت جمعیت مورد بررسی درگروه بیماران (5/52 درصد، 21 نفر از 40 نفر) و پزشکان (3/94 درصد، 33 از 35 نفر) را مردان تشکیل دادند. میانگین، میانه، انحراف معیار، حداقل و حداکثر سن پزشکان به ترتیب معادل با 53/94، 56، 7/6، 40 و 68 سال و سن بیماران به ترتیب معادل با 40/13، 42، 10/8، 18 و 63 سال می باشد. اغلب بیماران شرکت کننده در این مطالعه (75 درصد) بعد از مصرف دهان شویه پروتاکت از سطح رضایت بالایی برخوردار بودند. این دهانشویه به صورت عمده در درمان بیماری آفت و التهاب دهانی با فراوانی 5/52 درصد مورد استفاده قرار گرفت. نتایج حاصل از چک لیست پزشکان نشان می دهد که فراورده مدنظر بیش تر توسط دندانپزشک (با درصد فراوانی 42/9 درصد) و سپس پزشک عمومی، خون و انکولوژی و رادیوتراپی (همه به یک میزان با فراوانی 11/4 درصد) مورد بررسی و تجویز قرار گرفت. این افراد از روند بهبودی بیماران تحت درمان خود راضی بودند.
استنتاجیافته های به دست آمده در این مطالعه تائیدی بر موثر بودن دهان شویه پروتاکت به عنوان یک فراورده دارویی گیاهی تولیدی ایران درپیشگیری یا کنترل بیماری های مرتبط با حفره دهان می باشد. اثربخشی این فراورده به احتمال زیاد، به ترکیبات فیتوشیمیایی شاخص موجود درعصاره گیاه آویشن شیرازی (به عنوان جزء اصلی فراورده) ازجمله تیمول، کارواکرول با پتانسیل های ضد التهابی، آنتی اکسیدانی، ضدمیکروبی و قدرت ترمیم کنندگی و بازسازی بافت پوستی و مخاطی، مرتبط می گردد.
کلید واژگان: دهان شویه, آویشن شیرازی, آفت, زخم دهانی, ترکیبات فیتوشیمیاییBackground and purposeAphthous and oral ulcers are the most common ulcerative conditions of the oral mucosa, presenting as painful sores on the oral or tongue mucous membranes that make eating and drinking difficult. Zataria multiflora Boiss. has demonstrated therapeutic potential and has been used in formulations such as Protact® mouthwash. Recent studies indicate that this plant possesses several therapeutic effects, including alleviating inflammation and promoting healing in oral, digestive, and skin wounds. Given the documented effectiveness of this plant in treating various types of oral wounds and inflammation, along with the availability of Protact® mouthwash in pharmacies nationwide, this study aims to evaluate patient and physician satisfaction with the efficacy of Protact® mouthwash for treating oral ulcers and aphthous ulcers in Sari and Babol, the two largest cities by population in Mazandaran province.
Materials and methodsThis descriptive, cross-sectional study included a sample of 75 individuals, consisting of 35 physicians and 40 patients from Sari and Babol who either prescribed or used Protact® mouthwash. A convenience sampling method was used, with participants selected based on their willingness to complete a checklist. Data were collected by trained interviewers visiting medical centers, physician clinics, and pharmacies, and inviting participants to complete the checklist. Data were presented as mean ± standard deviation (M ± SD), percentages, median, minimum, and maximum values. Statistical analysis was performed using chi-squared, Kolmogorov–Smirnov, and independent t-tests.
ResultsThe majority of participants in both groups were men (patients: 52.5%, or 21 out of 40; physicians: 94.3%, or 33 out of 35). The mean, median, standard deviation, minimum, and maximum ages for physicians were 53.94, 56, 7.6, 40, and 68 years, respectively, while those for patients were 40.13, 42, 10.8, 18, and 63 years, respectively. Most patients in this study (75%) reported a high level of satisfaction after using Protact® mouthwash. This mouthwash was mainly used for the treatment of aphthous stomatitis and oral inflammation, with a frequency of 52.5%. Results from the physicians' checklists showed that Protact® mouthwash was most frequently prescribed by dentists (42.9%), followed by general practitioners, hematologists and oncologists, and radiologists (each with a frequency of 11.4%). Additionally, physicians expressed satisfaction with the healing progress in their patients.
ConclusionThe findings support the effectiveness of Protact® mouthwash, a natural product produced in Iran, for the prevention and treatment of oral cavity-related conditions. The efficacy of this product is likely attributed to the presence of major phytochemicals in Zataria multiflora extract and essential oil, including thymol and carvacrol, which possess anti-inflammatory, antioxidant, antimicrobial, and tissue-regenerative properties beneficial to mucosal and skin healing.
Keywords: Mouthwash, Zataria Multiflora, Aphthous Stomatitis, Oral Ulcer, Phytochemical -
سابقه و هدف
مدت کوتاهی بعد از پیدایش بیماری کوووید-19، سازمان جهانی بهداشت این بیماری را پاندمیک اعلام کرد و به دنبال آن در سراسر دنیا چالش های متعددی در حیطه آموزش پدید آمد. لذا این مطالعه با هدف تبیین فرایند یاددهی-یادگیری تجارب مسئولین دانشگاه علوم پزشکی مازندران در ایام پاندمی کووید-19 انجام شد.
مواد و روش هامطالعه پژوهشی کیفی حاضر با استفاده از رویکرد تحلیل محتوا تجمیعی از اردیبهشت تا آذر سال 1402 انجام شد. شرکت کنندگان شامل 11 نفر از مسئولین دانشگاه علوم پزشکی مازندران در زمینه فرایند یاددهی و یادگیری بودند که به صورت هدفمند انتخاب شدند. داده ها با استفاده از مصاحبه انفرادی نیمه ساختاریافته و ارزیابی مستندات حوزه ریاست و معاونت آموزشی دانشگاه جمع آوری شدند. برای پرداختن به صحت مطالعه کیفی از چهار معیار اعتبار، تاییدپذیری، قابلیت اطمینان و قابلیت انتقال استفاده شد. اعتبار با مشارکت طولانی مدت و تعامل کافی با شرکت کنندگان، جمع آوری اطلاعات معتبر و تایید اطلاعات توسط شرکت کنندگان ایجاد شد. برای قابلیت اطمینان، بررسی همتا توسط دو کارشناس تحقیقات کیفی انجام شد. آن ها صحت فرآیند تحلیل داده ها را تایید کردند. هم چنین تاییدپذیری از دیدگاه همکاران تیم تحقیقاتی انجام شد. تمام فرآیندهای تحقیق به منظور اطمینان از قابلیت انتقال نتایج، مستند و با جزئیات گزارش شده است.
یافته هادر مطالعه حاضر، از توصیف غنی و عمیق مصاحبه و مستندات مشارکت کنندگان، 520 کد اولیه، استخراج گردید. کدها پس از چندین بار مرور، خلاصه سازی و براساس تشابه و تناسب، طبقه بندی شدند. معنای درونی با تحلیل و مقایسه تعیین و براساس ماهیتشان به صورت مفهومی و انتزاعی نامگذاری شدند و در نهایت دو طبقه اصلی"چالش ها" و"راهبردها" در فرآیند انتزاع کدها پدید آمدند. طبقه چالش ها از سه زیرطبقه فشارهای روانی- اجتماعی، مشکلات تدریس تئوری و مشکلات آموزش بالینی تکامل یافت و هم چنین طبقه راهبردها از هشت زیرطبقه راهکارهای بهبود تدریس مجازی دروس تئوری، راهکارهای بهبود تدریس بالینی و عملی، تشکیل گروه های مجازی برای دانشجویان و ارتباط تنگاتنگ با آنان، مدیریت زمان حضور فیزیکی دانشجویان و اساتید با توجه به وضعیت پیک ها، فراهم کردن تسهیلات برای استفاده دانشجویان از محتوای آموزش مجازی، راهبردهای نوظهور آموزشی، تسهیل مقررات آموزشی براساس اختیارات و فراهم کردن تسهیلات و ملزومات رعایت پروتکل ها در آموزش حضوری پدید آمدند.
استنتاجبیماری همه گیر کووید-19 چالش های مختلفی برای اساتید در تغییر شیوه آموزش و برای دانشجویان در تغییر روش یادگیری آنلاین ایجاد کرد. هم چنین نشان داد این چالش ها ممکن است فرصت هایی را به ارمغان بیاورند. همه گیری ما را وادار کرده است که فرآیندهای آموزشی را تغییر دهیم. این یک تجربه یا فرصت جدید برای یادگیری، درک و به روزرسانی در مورد نیازهای جدید و شیوه های جدید ارائه آموزش پزشکی برای همه ذینفعان می باشد و هم چنین ممکن است تاثیر طولانی مدت بر مراقبت های بهداشتی داشته باشد. ما می توانیم از این تجربیات برای بازنگری در سیاست های مرتبط به سلامت استفاده کنیم و مستندسازی این تجربیات می تواند به ما در مدیریت همه گیری ها در آینده بیش تر کمک کند.
کلید واژگان: فرایند یاددهی-یادگیری, کووید-19, چالش ها, راهبردها, آموزشBackground and PurposeShortly after the emergence of COVID-19, the World Health Organization declared it a pandemic, which brought numerous challenges to the field of education worldwide. Consequently, this study was conducted to explore the teaching and learning processes of officials during the pandemic.
Materials and MethodsThis qualitative research study was conducted using a comprehensive content analysis approach from April to November 2023. The participants included 11 officials from Mazandaran University of Medical Sciences, specializing in the teaching and learning process, who were selected purposefully. Data were collected through semi-structured individual interviews and by evaluating documents from the university's directorate and vice-chancellor. To ensure the validity of the qualitative study, four criteria—credibility, confirmability, dependability, and transferability—were employed. Credibility was established through prolonged engagement and sufficient interaction with participants, gathering accurate information, and validating it with participants. Dependability was ensured through peer review by two qualitative research experts, who confirmed the validity of the data analysis process. Confirmability was obtained through the perspectives of the research team colleagues. All research processes were documented and reported in detail to ensure the transferability of the results.
ResultsFrom the in-depth analysis of interviews and documents, 520 initial codes were extracted. After reviewing and summarizing the codes multiple times, they were classified based on similarities and correlations. The underlying meanings were identified through analysis and comparison, and the codes were conceptually and abstractly named based on their nature. Ultimately, two main categories, "challenges" and "strategies," emerged from the process of code abstraction. The "challenges" category was derived from three sub-categories: psychosocial pressures, challenges in theoretical teaching, and challenges in clinical education. The "strategies" category evolved from eight sub-categories: strategies to improve virtual teaching of theoretical courses, strategies to improve clinical and practical teaching, the formation of virtual groups for students and enhanced communication with them, managing the physical presence of students and professors according to the pandemic situation, providing facilities for students to access virtual education content, emerging educational strategies, facilitating educational regulations with increased flexibility, and providing the necessary resources to adhere to in-person education protocols.
ConclusionThe COVID-19 pandemic introduced various challenges for both professors in adapting their teaching methods and students in adjusting to online learning. However, these challenges also presented opportunities. The pandemic forced changes in educational processes, providing a new experience or opportunity to learn, understand, and adapt to the evolving needs of medical education for all stakeholders. These changes may also have long-term impacts on healthcare. The experiences gained during the pandemic can be used to revise health-related policies, and documenting these experiences can help in better managing future epidemics.
Keywords: Teaching-Learning Process, Covid-19, Challenges, Strategies, Education -
سابقه و هدف
بروز بیماری سل در استان گلستان در سال 1402 به میزان 26/1 در صد هزار نفر و سه برابر میزان بروز سل در ایران می باشد. ماهیت واگیردار بیماری سل لطمات اقتصادی و اثرات غیر مستقیم بر کیفیت زندگی بیمار مبتلا به سل دارد. انگ سل در بین بیماران، منجر به انزوای اجتماعی می شود که ب/ر کنترل سل تاثیر می گذارد، از طرفی حمایت اجتماعی ارائه شده توسط خانواده، دوستان، کارکنان بهداشتی و رهبران جامعه، باعث افزایش کیفیت زندگی، رفتارهای خودمراقبتی و تبعیت بیمار از رژیم دارویی می شود. لذا این مطالعه با هدف تعیین همبستگی انگ و حمایت اجتماعی درک شده با ابعاد رفتارهای خودمراقبتی بیماران مبتلا به سل انجام شد.
مواد و روش هااین مطالعه مقطعی (توصیفی- تحلیلی) در سال 1402 به صورت سرشماری بر روی 325 نفر از بیماران مبتلا به سل تحت درمان استان گلستان انجام شد. اطلاعات با استفاده از چک لیست ویژگی های دموگرافیک، پرسشنامه 12 سوالی انگ (دیدگاه بیمار نسبت به بیماری سل) مرادی و همکاران و حمایت اجتماعی درک شده sherbourne و stewart و پرسشنامه رفتارهای خودمراقبتی بیماران مبتلا به سل هرندی و همکاران صورت گرفت. داده ها با استفاده از نرم افزار SPSS نسخه 24 مورد تجزیه وتحلیل قرار گرفتند. جهت بررسی ارتباط بین انگ و حمایت اجتماعی درک شده با ابعاد رفتارهای خودمراقبتی بیماران مسلول و هم چنین پیش بینی کنندگی فاکتورهای اثرگذار بر خودمراقبتی بیماران مبتلا به سل از ضریب همبستگی اسپیرمن و آزمون های کای- اسکوئر، تست دقیق فیشر و مدل رگرسیون لجستیک استفاده شد.
یافته هامیانگین سنی شرکت کنندگان 17/33±51/97 سال بود و دامنه سنی آن ها بین 19 تا 84 سال قرار داشت. میانگین نمره انگ بیمار مبتلا به سل، پرسشنامه حمایت اجتماعی درک شده و پرسشنامه خودمراقبتی در بیماران مبتلا به سل مورد مطالعه به ترتیب 5/30±029/03 و 14/53±71/11 و 10/17±84/78 بود. براساس مدل رگرسیون لجستیک تک متغیره، اثر متغیرهای نژاد، تعداد اعضای خانواده، اعتیاد و سن در رفتارهای خودمراقبتی، متغیرهای تاهل و سن در انگ، تعداد اعضای خانواده، درآمد و وضعیت تاهل در حمایت اجتماعی، معنی دار بود. نتایج آزمون همبستگی اسپیرمن نشان داد بین انگ با حمایت اجتماعی (0/19=r- و 0/001=P) و هم چنین بین انگ با خودمراقبتی (0/21=r- و 0/001<p) همبستگی معکوس و معنی داری وجود دارد و بین حمایت اجتماعی و خودمراقبتی همبستگی مستقیم و معنی داری وجود دارد (0/55=r و 0/001<p).
استنتاجبراساس یافته های مطالعه حاضر، با بالارفتن انگ، سطوح حمایت اجتماعی و رفتارهای خودمراقبتی کم تر می شود و انگ تاثیر ویژه ای بر درمان بیماری سل خواهد گذاشت اما با بالا رفتن سطوح حمایت اجتماعی، خودمراقبتی بیش تر شده و درمان بیمار مبتلا به سل سرعت بیش تری خواهد داشت. جهت کنترل بیماری سل، تلفیقی از حمایت همه جانبه رهبران جامعه، وزارت بهداشت، سازمان های بهزیستی، کمیته امداد، شهرداری ها و سایر سازمان ها و نیز خانواده ها و اطرافیان بیماران نیاز است. هم چنین برنامه های مداخله ای بهداشتی و پزشکی جهت افزایش رفتارهای خودمراقبتی و افزایش آگاهی به بیماران و کاهش انگ و تصورات غلط از سوی خانواده بیماران، دوستان و کارکنان بهداشتی و جامعه توصیه می شود.
کلید واژگان: انگ, حمایت اجتماعی درک شده, رفتارهای خودمراقبتی, سل, حمایت عاطفیBackground and purposeIn 2023, the incidence of tuberculosis (TB) in Golestan Province was reported to be 26.1 cases per 100,000 people, which is three times higher than the national average in Iran. The contagious nature of tuberculosis has economic repercussions and indirect effects on the quality of life of affected individuals. The stigma associated with tuberculosis often leads to social isolation, which can hinder TB control efforts. On the other hand, social support from family, friends, healthcare workers, and community leaders improves quality of life, promotes self-care behaviors, and enhances patient adherence to medication regimens. This study aimed to determine the correlation between stigma, social support, and self-care behaviors in patients with tuberculosis.
Materials and methodsThis cross-sectional (descriptive-analytical) study was conducted in 2023, surveying 325 tuberculosis patients undergoing treatment in Golestan Province. Data were collected using a demographic information questionnaire, a 12-question stigma questionnaire (patients' perceptions of tuberculosis), the Sherborn and Stewart Perceived Social Support Questionnaire, and the self-care behaviors questionnaire for tuberculosis patients by Herandi et al. The data were analyzed using SPSS version 24 software. To investigate the relationship between perceived stigma and social support with the dimensions of self-care behaviors in tuberculosis patients, Spearman and chi-square tests were used. Logistic regression was employed to predict factors affecting self-care in the studied patients.
ResultsThe average age of the participants was 51.97±17.33 years, with an age range of 19 to 84 years. The overall scores for the stigma questionnaire, perceived social support questionnaire, and self-care behaviors questionnaire were 29.03 ± 5.30, 71.14 ± 14.53, and 84.78 ± 10.17, respectively. Based on the univariate logistic regression model, the variables of race, number of family members, addiction, and age were analyzed for their effects on self-care behaviors. Additionally, the effects of marital status and age on stigma were examined. Significant effects of family size, income, and marital status on social support were observed. Spearman correlation tests showed an inverse and significant correlation between stigma and social support (r= -0.19, P= 0.001), stigma and self-care (r= -0.21, P<0.001), and a direct and significant correlation between social support and self-care (r= 0.55, P<0.001).
ConclusionAs stigma increases, levels of social support and self-care behaviors decrease. Stigma has a significant impact on tuberculosis treatment, while higher levels of social support enhance self-care and accelerate the recovery process. To control tuberculosis effectively, comprehensive support from community leaders, the Ministry of Health, welfare organizations, relief committees, municipalities, and other organizations, as well as from patients' families and surrounding communities, is essential. Additionally, health and medical intervention programs aimed at increasing self-care behaviors, raising awareness among patients, and reducing stigma and misconceptions among families, friends, healthcare workers, and society at large are recommended.
Keywords: Stigma, Perceived Social Support, Self-Care Behaviors, Tuberculosis, Emotional Support -
سابقه و هدف
بیماری مزمن کلیه (Chronic Kidney Disease: CKD) به نارسایی عملکردی و یا ناهنجاری ساختاری کلیه گفته می شود. از علت های اصلی این بیماری می توان به دیابت و فشارخون اشاره کرد. امروزه هزینه های تحمیل شده توسط بیماری مزمن کلیه به نظام های سلامت در جهان به دلیل شیوع بیش تر عوامل زمینه ساز این بیماری، افزایش یافته است. این بیماری می تواند موجب ایجاد طیف وسیعی از عوارض از جمله تغییرات الکترولیت ها و سایر شاخص های شناخته شده در خون بشود. یکی از شاخص های کم تر بررسی شده، سطح سرمی فسفر در این بیماران است. از این رو، مطالعه حاضر با هدف بررسی ارتباط بین سطح سرمی فسفر و اختلال عملکرد کلیه در بیماران مزمن کلیوی طراحی و اجرا شد.
مواد و روش هااین مطالعه یک مطالعه توصیفی و گذشته نگر بوده که بر روی 110 بیمار مبتلا به بیماری مزمن کلیه بستری در بیمارستان آموزشی درمانی امام خمینی ساری انجام گردید. روش نمونه گیری سرشماری و ابزار جمع آوری داده ها چک لیست بوده است. مقادیر فسفر که به وسیله آزمایش خون به دست آمد و در پرونده بیماران ثبت شده بود، مطالعه گردید. مقایسه بین متغیرهای گروه بندی شده با آزمون کای اسکور و آزمون دقیق فیشر انجام شد. مقایسه متغیرهای کمی بین 2 گروه با آزمون تی تست و در بیش از 2 گروه با آزمون آنالیز واریانس یا معادل ناپارامتریک آن ها صورت گرفت. هم چنین همبستگی بین سطح سرمی فسفر با GFR با ضریب همبستگی پیرسون یا اسپیرمن انجام شد. جهت تعدیل اثر متغیرهای مضنون به مخدوش کنندگی از Partial Correlation استفاده گردید. هم چنین نرمالیتی متغیرهای کمی با شاپیرو-ویلکس و بر اساس شاخص های چولگی و کشیدگی ارزیابی شد. آنالیز داده ها با نرم افزار SPSS نسخه 25 انجام شد.
یافته هااز 110 بیمار مورد مطالعه تعداد 59 بیمار مرد (6/53 درصد) و 51 بیمار زن (4/46 درصد) بودند. از بین 110 بیمار 105 بیمار (5/95 درصد) بیماری زمینه ای داشته اند. 21 بیمار (1/19 درصد) درطول مدت بستری در بخش مراقبت های ویژه پذیرش شدند. از بین بیماران مورد مطالعه 19 بیمار در مرحله G3، 41 بیمار در مرحله G4 و 50 بیمار در مرحله G5 بوده اند. هم چنین تعداد 69 بیمار مورد مطالعه مبتلا به بیماری دیابت بودند. از این تعداد نیز 13 بیمار در مرحله G3، 28 بیمار در مرحله G4 و 28 بیمار نیز در مرحله G5 بیماری مزمن کلیه گزارش شدند. میانگین سطح اوره و کراتینین خون به ترتیب 125.0255 میلی مول در لیتر و 4.2975 میلی گرم در دسی لیتر گزارش گردید. هم چنین سطح سرمی کلسیم 8.9109 میلی گرم در دسی لیتر و سطح سرمی فسفر نیز 6873/4 میلی گرم در دسی لیتر به دست آمد. هم چنین میانگین eGFR در بین 110 بیمار ارزیابی شده 2345/19 mL/min/1.73m^2 به دست آمد. در مردان همبستگی بین eGFR و سطح سرمی فسفر وجود دارد و این همبستگی معنی دار گزارش شده است (000/0=P). اما در زن ها همبستگی بین eGFR و سطح سرمی فسفر معنی دار نمی باشد (087/0=P). در افرادی که مبتلا به فشارخون بالا بودند این همبستگی معنی دار بوده (003/0=P). هم چنین بین فشارخون دیاستولیک بیماران با eGFR برخلاف فشارخون سیستولیک ارتباط معنادار وجود دارد.
استنتاجسطح سرمی فسفر در تعیین شدت و پیش آگهی بیماری مزمن کلیه نقش دارد. هم چنین بین فشارخون دیاستولیک و شدت این بیماری ارتباط مستقیم وجود دارد.
کلید واژگان: بیماری مزمن کلیه, فسفر, فشارخون, کراتینین, اورهBackground and purposeChronic kidney disease or CKD is defined as functional failure or structural abnormality of the kidney. Diabetes and high blood pressure are the primary causes of this illness. Because the underlying causes of chronic kidney disease are more common now, the disease's financial burden on health systems around the globe has gone up. This disease can cause a wide range of complications, including changes in electrolytes and other known indicators in the blood. One of the less investigated indicators is the serum level of phosphorus in these patients. Therefore, we designed and implemented a study to investigate the relationship between serum phosphorus levels and kidney dysfunction in chronic kidney patients.
Materials and methodsThis study was a descriptive and retrospective study that was conducted on 110 patients with chronic kidney disease admitted to Imam Khomeini Teaching Hospital in Sari. The census sampling method and data collection tool was a checklist. Phosphorus values obtained by blood tests and recorded in patients' files were studied. The comparison between the grouped variables was done with the chi-score test and Fisher's exact test. Quantitative variables were compared between 2 groups with a t-test and in more than 2 groups with an analysis of variance or their non-parametric equivalent. Also, the correlation between serum phosphorus level and GFR was done with Pearson or Spearman correlation coefficient. Partial Correlation was used to adjust the effect of confounding variables. Also, the normality of quantitative variables was evaluated with Shapiro-Wilks and based on skewness and kurtosis indices. Data analysis was done with SPSS software version 25
ResultsOf the 110 individuals that were examined, 51 (46.4%) were female and 59 (53.6%) were male. Of the 110 individuals, 95.5%, or 105 patients, had underlying medical conditions. During their time in the hospital, 21 patients (19.1%) were admitted to the intensive care unit. 19 individuals were in the G3 stage, 41 in the G4 stage, and 50 were in the G5 stage of CKD. Also, 69 patients were diagnosed with diabetes. Of these, 13 patients were in the G3 stage, 28 patients were in the G4 stage, and 28 patients were in the G5 stage of chronic kidney disease. The average level of blood urea and creatinine was reported to be 125.0255 mmol/L and 4.2975 mg/dL, respectively. Also, the calcium serum level was 8.9109 mg/dL and the phosphorus serum level was 4.6873 mg/dL. Also, the average eGFR among 110 evaluated patients was 19.2345 mL/min/1.73m^2. Serum phosphorus levels and eGFR in men are correlated, and this link is significant (P=0.000). However, the P-value of 0.087 indicates that there is no significant association between eGFR and blood phosphorus levels in women. This connection was significant in hypertensive individuals (P=0.003). Furthermore, in contrast to systolic blood pressure, there is a substantial correlation between patients' diastolic blood pressure and eGFR.
ConclusionPhosphorus serum level plays a role in determining the severity and prognosis of chronic kidney disease. Also, there is a direct relationship between diastolic blood pressure and the severity of this disease.
Keywords: CKD, Phosphorus, Blood Pressure, Creatinine, Urea -
سابقه و هدف
پوکی استخوان یکی از نگرانیهای اصلی بهداشت عمومی در سراسر جهان است که بار اقتصادی قابل توجهی را به سیستم بهداشت و درمان تحمیل میکند. التهاب مزمن میتواند بعنوان یکی از عوامل خطر احتمالی در پوکی استخوان و شکستگی نقش داشته باشد. همچنین مطالعات پیشین گزارش کردهاند که عوامل غذایی در کنترل و تعدیل التهاب موثر هستند. اخیرا نمایهای به منظور تعیین پتانسیل التهابی رژیم غذایی (Dietary Inflammatory Potential: DIP) طراحی گردید که پتانسیل التهابی رژیم غذایی را در یک طیف پیوسته از ضدالتهابی تا پیش التهابی تخمین میزند. مطالعات محدودی در زمینه بررسی ارتباط بین پتانسیل التهابی رژیم غذایی و خطر پوکی استخوان در خاورمیانه موجود است. لذا مطالعه حاضر با هدف بررسی ارتباط بین پتانسیل التهابی رژیم غذایی و خطر پوکی استخوان در جمعیت بزرگی از زنان بزرگسال ایرانی انجام شد.
مواد و روش هامطالعه حاضر بهصورت مقطعی و با استفاده از اطلاعات پایه مطالعه کوهورت طبری (Tabari Cohort Study: TCS)، انجام شد. اطلاعات غذایی شرکتکنندگان در مطالعه که شامل 5417 زن بزرگسال 70-35 ساله ساکن مازندران بودند، با استفاده از یک پرسشنامه بسامد خوراک معتبر نیمه کمی 119 آیتمی جمع آوری شد. پتانسیل التهابی رژیم غذایی با استفاده از روش پیشنهاد شده توسط Shivappa و همکارانش محاسبه شد. اطلاعات مربوط به پوکی استخوان توسط روش خوداظهاری جمع آوری شد. اطلاعات مربوط به سایر متغیرها با استفاده از پرسشنامههای استاندارد جمع آوری گردید. آزمون رگرسیون لجستیک باینری بهمنظور بررسی ارتباط بین DIP و پوکی استخوان در مدل های خام و تعدیل شده مورد استفاده قرار گرفت.
یافته هامیانگین ± انحراف معیار سنی افراد شرکت کننده در مطالعه 9/14 ± 49/20 سال بود. شیوع پوکی استخوان در جمعیت مورد مطالعه 9/8درصد (529 نفر) بود. میانگین± انحراف معیار پتانسیل التهابی رژیم غذایی شرکتکنندگان در مطالعه 0/36± 2/29 بود. افرادی که در بالاترین چارک امتیاز DIP قرار داشتند نسبت به افراد در پایینترین چارک امتیاز DIP، سن و فعالیت فیزیکی بیشتری داشتند (0/001>P). همچنین وضعیت اجتماعی- اقتصادی خیلی ضعیف و یائسگی در این افراد بیشتر از زنان در پایینترین چارک امتیازDIP بود (0/001>P). در مدل خام، ارتباط معنیداری بین DIP و خطر پوکی استخوان، یافت نشد (نسبت شانس: 1/91؛ فاصله اطمینان 95درصد:1/55-0/91). زمانی که این آنالیز برای سن و انرژی دریافتی تعدیل شد، ارتباط همچنان غیرمعنی دار باقی ماند (نسبت شانس: 0/85؛ فاصله اطمینان 95درصد: 1/18-0/3). حتی پس از تعدیل بیشتر برای سایر عوامل مخدوشگر بالقوه، همچنان این ارتباط غیرمعنیدار باقی ماند (خطر نسبی: 29/1؛ فاصله اطمینان 95درصد: 1/92-0/87). زمانی که این آنالیزها به تفکیک سن انجام شد، در زنان زیر 50 سال، چه در مدل خام (نسبت شانس: 1/46؛ فاصله اطمینان 95 درصد: 2/68-0/80) و چه پس از تعدیل عوامل مخدوشگر احتمالی (نسبت شانس: 1/69؛ فاصله اطمینان 95 درصد: 3/81-0/75)، ارتباط معنیداری بین DIP و خطر پوکی استخوان، یافت نشد. نتایج مشابهی برای زنان بیشتر یا مساوی 50 سال بهدست آمد. به این ترتیب که در مدل خام ارتباط معنیداری بین DIP و پوکی استخوان مشاهده نگردید (نسبت شانس: 0/92؛ فاصله اطمینان 95درصد:1/25-0/68). حتی پس از تعدیل برای عوامل مخدوشگر بالقوه همچنان این ارتباط غیرمعنی داری باقی ماند (خطر نسبی: 1/11؛ فاصله اطمینان 95 درصد: 1/73-0/71).
استنتاجدر مطالعه کنونی در میان زنان بزرگسال، هیچ ارتباط معنیداری بین امتیاز DIP و خطر پوکی استخوان چه در مدل خام و چه پس از کنترل عوامل مخدوشگر بالقوه، مشاهده نگردید. همچنین پس از انجام آنالیز به تفکیک سن نیز هیچ روابط معنیداری بین DIP و خطر پوکی استخوان چه در زنان کمتر از 50 سال و چه در زنان بیشتر یا مساوی 50 سال یافت نشد. مطالعات آیندهنگر بیشتری بهمنظور شفاف سازی این ارتباطات، مورد نیاز است.
کلید واژگان: پتانسیل التهابی رژیم غذایی, التهاب, پوکی استخوان, مطالعه کوهورت طبری, مطالعه مقطعیBackground and purposeOsteoporosis is one of the main public health concerns worldwide, which imposes a significant economic burden on the healthcare system. Chronic inflammation might play a role as one of the possible risk factors for osteoporosis and fractures. Also, previous studies have reported that dietary factors are effective in controlling and modulating inflammation. Recently, an index was designed to determine the dietary inflammatory potential (DIP), which estimates the inflammatory potential of diet on a continuous spectrum from anti-inflammatory to pro-inflammatory. There are limited studies investigating the relationship between dietary inflammatory potential (DIP) and the risk of osteoporosis in the Middle East. The present study aimed to explore the relationship between DIP and the risk of osteoporosis in a large population of Iranian adult women.
Materials and methodsThis study was conducted cross-sectionally using the basic data of the Tabari Cohort Study (TCS). Dietary information of study participants, which included 5417 adult women aged 35-70 living in Mazandaran, was collected using a validated semi-quantitative 119-item food frequency questionnaire. Dietary inflammatory potential was calculated using the method proposed by Shivappa et al. Data on osteoporosis was collected using the self-report method. Information on other variables was collected using standard questionnaires. A binary logistic regression test was used to assess the relationship between DIP and osteoporosis in crude and adjusted models.
ResultsThe mean ± standard deviation of the age of the study participants was 49.20±9.14 years. The prevalence of osteoporosis in the participants was 9.8% (n=529). The mean±standard deviation dietary inflammatory potential of the study participants was 2.29±0.36. Individuals who were in the highest quartile of the DIP score were older and had higher physical activity than those in the lowest quartile of the DIP score (P<0.001). Moreover, the poor socio-economic status and menopause in these subjects were greater than women in the lowest quartile of the DIP score (P<0.001). In the crude model, no significant relationship was found between DIP and the risk of osteoporosis (OR: 1.19; 95% CI: 0.91-1.55). When this analysis was adjusted for age and energy intake, the association remained non-significant (OR: 0.85; 95% CI: 0.62-1.18). Even after further adjustment for other potential confounding factors, this association remained non-significant (OR: 1.29; 95% CI: 0.87-1.92). When these analyses were done stratified by age, in women under 50 years of age, no significant relationship was found between DIP and risk of osteoporosis either in the crude model (OR: 1.46; 95% CI: 0.80-2.68) or after adjusting for possible confounding factors (OR: 1.69; 95% CI: 0.75-3.81). Similar results were obtained for women over or equal to 50 years. So no significant association was observed between DIP and osteoporosis in the crude model (OR: 0.92; 95% CI: 0.68-1.25). Even after adjusting for potential confounders, this association remained non-significant (OR: 1.11; 95% CI: 0.71-1.73).
ConclusionIn the current study among adult women, no significant association was observed between DIP score and the risk of osteoporosis neither in the crude model nor after controlling for potential confounders. In addition, after stratified analysis by age, no significant relationship was found between DIP and the risk of osteoporosis either in women under 50 years or in women over or equal to 50 years. Further prospective studies are required to elucidate these associations.
Keywords: Dietary Inflammatory Potential, Inflammation, Osteoporosis, Tabari Cohort Study, Cross-Sectional -
سابقه و هدف
در گزارش های مربوطه از علائم و کیفیت زندگی بیماران مبتلا به آدنوم هیپوفیز توجه کمی به فعالیت بدنی شده است. از طرفی مطالعاتی نشان داده اند که فعالیت بدنی بر میزان ترشح پرولاکتین و میزان ترشح پرولاکتین بر سایز تومور و کیفیت خواب و خستگی این بیماران می تواند موثر باشد. لذا براساس مرور مطالعات پیشین، این مطالعه با هدف بررسی، ارتباط سایز تومور در این بیماران با سطح خستگی، خواب و فعالیت بدنی، پرداخته شد.
مواد و روش هادر این مطالعه مقطعی، 116 نفر از بیمارانی که تشخیص آدنوم هیپوفیز در آنان تایید شده از بخش جراحی مغز و اعصاب و بخش داخلی بیمارستان امام خمینی ساری به صورت سرشماری وارد مطالعه شدند و به کمک چک لیست و پرسشنامه های معتبر، خصوصیات دموگرافیک، سایز تومور (از قسمت سوابق تصویربرداری بیمار)، سطح پرولاکتین (از روی پرونده بیمار)، میزان فعالیت بدنی (به کمک پرسشنامه IPAQ)، کیفیت خواب (به کمک پرسشنامه PSQI) و میزان خستگی (به کمک پرسشنامه MFI-20) اندازه گیری شد و سپس داده ها به کمک آزمون های آماری تی تست مستقل و همبستگی اسپیرمن مورد تجزیه و تحلیل آماری قرار گرفتند.
یافته هادر مطالعه فعلی، 68 نفر (58/6درصد) از شرکت کنندگان زن و 48 نفر (41/4 درصد) مرد بودند. 108 نفر (93/1 درصد) از آن ها 55 سال وکم تر سن داشتند و 8 نفر (6/9 درصد) بیش تر از 55 سال سن داشتند و میانگین سن آن ها 7/70±43/72 سال بود. 71 نفر (61/2درصد) دارای تومور نوع پرولاکتینوما و 39 نفر (33/6 درصد) نیز دارای تومور نوع NonFunctional بودند. سایز آدنوم در شرکت کنندگان در این مطالعه بین2/1 تا 42/9بود (با میانگین 8/71±16/16) بود. هم چنین میانگین پرولاکتین آن ها 413±561/52 به دست آمد که حداقل پرولاکتین برابر 8 و حداکثر آن برابر 1578 بود. نتایج این مطالعه نشان داد که میانگین کیفیت خواب (1/91±5/81 و2/14±6/73)، میانگین خستگی (8/79±55/86 و8/39±60/32) و میانگین فعالیت بدنی (258/65±1203/95 و 310/99±1085/20) در افراد با تومور میکروآدنوم و ماکروآدنوم تفاوت معنی داری با هم دارد (0/038=P، 0/008=P، 0/048=P) هم چنین ضرایب همبستگی متغیرهای سن (0/415=r)، خستگی (0/336=r)، کیفیت خواب (0/253=r)، فعالیت بدنی (0/230=r) و پرولاکتین (/496=r) با سایز آدنوم معنی دار است. باتوجه به ضرایب همبستگی به دست آمده، با افزایش سن، نمره خستگی، نمره کیفیت زندگی و پرولاکتین، سایز آدنوم نیز افزایش پیدا می کند و با افزایش فعالیت فیزیکی سایز آدنوم کاهش پیدا می کند. با افزایش سایز آدنوم، میزان پرولاکتین، نمرات خستگی و کیفیت خواب افزایش یافته و نمره ی فعالیت فیزیکی کاهش پیدا می کند.
استنتاجمی توان از نتایج مطالعه فوق چنین نتیجه گیری کرد که با افزایش سن، خستگی و نمره کیفیت خواب افزایش پیدا می کند؛ اما سطح فعالیت بدنی کاهش پیدا می کند و همچنین با افزایش سایز آدنوم، میزان پرولاکتین، نمرات خستگی و کیفیت خواب افزایش یافته و نمره فعالیت فیزیکی کاهش پیدا می کند و هم چنین با افزایش پرولاکتین، خستگی نیز افزایش می یابد.
کلید واژگان: آدنوم هیپوفیز, کیفیت خواب, میزان فعالیت بدنی, میزان خستگی, پرولاکتین, سایز تومورBackground and purposePrevious reports on the symptoms and quality of life of patients with pituitary adenomas have paid little attention to physical activity. However, numerous studies have shown that physical activity can significantly influence prolactin secretion. Prolactin secretion levels, in turn, can affect various clinical outcomes, including tumor size, sleep quality, and fatigue levels in patients with pituitary adenomas. Given the intricate relationship between these factors, it is crucial to investigate how they interact to impact the overall health and quality of life of these patients. This study aims to bridge this gap by exploring the relationship between tumor size and fatigue levels, sleep quality, and physical activity in patients with pituitary adenomas. Understanding these relationships can provide insights into potential therapeutic strategies to improve patient outcomes.
Materials and methodsA total of 116 patients diagnosed with pituitary adenomas from the Neurosurgery and Internal Medicine departments of Imam Khomeini Hospital in Sari were included in the study via census sampling. The inclusion criteria ensured that all participants had a confirmed diagnosis of pituitary adenoma. Demographic characteristics, tumor size (from patients' imaging records), prolactin levels (from patient records), physical activity levels (using the International Physical Activity Questionnaire), sleep quality (using the Pittsburgh Sleep Quality Index), and fatigue levels (using the Multidimensional Fatigue Inventory 20) were measured using checklists and validated questionnaires.
ResultsIn the present study, 68 participants (58.6%) were female, and 48 (41.4%) were male. A total of 108 participants (93.1%) were aged 55 years or younger, and 8 participants (6.9%) were older than 55, with a mean age of 43.72±7.70 years. Of the participants, 71(61.2%) had prolactinomas, and 39(33.6%) had non-functional tumors. Tumor sizes ranged from 2.1 to 42.9 mm, with a mean size of 16.16±8.71 mm. The mean prolactin level was 561.52±413 ng/mL, with a minimum level of 8 ng/mL and a maximum of 1578 ng/mL. The results showed significant differences in the mean scores of sleep quality (5.81±1.91 vs. 6.73±2.14), fatigue (55.86±8.79 vs. 60.32±8.39), and physical activity (1203.95±258.65 vs. 1085.20±310.99) between patients with microadenomas and macroadenomas (P=0.048, P=0.008, P=0.038). Furthermore, correlation coefficients for age (r=0.415), fatigue (r=0.336), sleep quality (r=0.253), physical activity (r=-0.230), and prolactin (r=0.496) with tumor size were significant. The findings indicated that with increasing age, fatigue scores, sleep quality scores, and prolactin levels, tumor size also increases, while higher physical activity levels are associated with smaller tumor sizes. Additionally, as tumor size increases, prolactin levels, fatigue scores, and sleep quality scores increase, whereas physical activity scores decrease.
ConclusionThe study concludes that with increasing age, fatigue and sleep quality scores worsen, but physical activity levels decrease. Moreover, as tumor size increases, prolactin levels, fatigue scores, and sleep quality scores increase, while physical activity scores decrease. An increase in prolactin levels is also associated with increased fatigue.
Keywords: Pituitary Adenoma, Sleep Quality, Physical Activity Level, Fatigue Level, Prolactin, Tumor Size -
سابقه و هدف
یکی از حوزه های واکنش نظام سلامت ایران در مقابله با پاندمی کووید-19، حوزه بهداشت و پیشگیری می باشد. در بسیاری از کشورهای جهان، استراتژی اصلی و اولیه در برابر کووید-19، پیشگیری و بهداشت است و این موضوع را مقدم بر درمان می دانستند. با توجه به این که پاندمی کووید-19 یک اتفاق جدید بود و تجربه جدیدی برای سیستم های بهداشتی در سراسر جهان می باشد، نیاز به بررسی اثرات مختلف این پدیده نوظهور در جمعیت های مختلف است. لذا این مطالعه با هدف تبیین تجارب مدیریت بهداشتی پاندمی کووید-19 در دانشگاه علوم پزشکی مازندران انجام شد.
مواد و روش هااین پژوهش کاربردی از نظر نوع پاردایم کیفی و به روش تحلیل محتوا تجمیعی در سال 1402 انجام شد. در این مطالعه از مصاحبه های نیمه ساختاریافته و مستندات موجود معاونت های دانشگاه در ایام پاندمی کووید-19 استفاده شد. مصاحبه با 16 نفر از مسئولین دانشگاه علوم پزشکی مازندران شامل (رییس دانشگاه، معاون بهداشتی، مدیران بهداشتی، پزشکان و کارشناسان مراکز بهداشتی و هم چنین کارشناسانی که در ستاد دانشگاه در قسمت معاونت بهداشتی کار می کردند) و یک فوکوس گروپ 15 نفره سه ساعتی انجام شد. شرکت کنندگان به صورت مبتنی بر هدف با حداکثر تنوع انتخاب شدند. جهت صحت و استحکام مطالعه از معیارهای پیشنهادی گوبا و لینکلن استفاده شد. پژوهشگر با درگیری طولانی مدت و تعامل کافی با شرکت کنندگان، جمع آوری اطلاعات معتبر و تایید اطلاعات توسط مشارکت کنندگان، تلاش بر افزودن اعتبار تحقیق (Credibility) نمود. محقق سعی کرد با تکرار گام به گام و جمع آوری و تحلیل داده ها، بهره گیری از بازبینی توسط افراد صاحب نظر، جهت افزایش اعتماد داده ها (Dependability) اقدام نماید. جهت افزایش معیار تاییدپذیری داده ها (Confirmability) از تایید اساتید همکار طرح و نظرات تکمیلی آنان استفاده شد. محقق جهت قابلیت انتقال داده های مطالعه (Transferability) تلاش نمود توصیف غنی از گزارش تحقیق به منظور ارزیابی و قابلیت کاربرد تحقیق در سایر زمینه ها ارائه دهد تا سایر محققین نیز بتوانند قادر به درک داده ها و دستیابی مشابه به آن باشند و هم چنین نقل قول های مشارکت کنندگان به همان صورتی که گفته شده، ارایه گردید. در این مطالعه از نرم افزار MAXQDA برای تجزیه و تحلیل داده ها استفاده شد.
یافته هااز تجزیه تحلیل داده ها، 2 طبقه اصلی (چالش های بهداشتی، راهبردهای پیشگیرانه و مقابله ای) و 8 طبقه فرعی (چالش عدم/ تاخیر دریافت خدمات بهداشتی- درمانی، چالش اپیدمیولوژیکی، چالش مدیریت امور بهداشتی، چالش واکسیناسیون، راهبردهای دریافت خدمات بهداشتی- درمانی به هنگام برای ارتقا سلامت جامعه، راهبردهای اپیدمیولوژیکی، راهبردهای اجرای دستورالعمل های بهداشتی، راهبردهای اجرای واکسیناسیون کووید-19) و 26 زیر طبقه استخراج شد.
استنتاجدانشگاه علوم پزشکی مازندران در ایام پاندمی کووید-19 با چالش های متعددی مواجه شد که با برگزاری جلسات تصمیم گیری و هماهنگی منسجم واحدهای مختلف بهداشتی، همراستا با سیاست های کلان وزارتخانه راهکارهای مناسبی برای پیشگیری و مقابله ارائه نمود. نتایج این مطالعه می تواند برای درسگیری سایر مسئولین دانشگاه ها جهت مقابله با سایر بیماری های نوپدید و برنامه ریزی آتی سیاستگذاران سلامت مورد استفاده قرار گیرد. پیشنهاد می شود مطالعه ای در خصوص مقایسه میزان پذیرش واکسن کووید-19 در افراد عادی و کادر درمان و عوامل مرتبط با آن در دانشگاه علوم پزشکی مازندران انجام شود
کلید واژگان: چالش ها, راهبردها, مسئولین بهداشتی, پاندمی کووید-19, تحلیل محتوا تجمیعیBackground and purposeOne of the response areas of Iran's health system in dealing with the COVID-19 pandemic is the area of health and prevention. In many countries of the world, the primary strategy against COVID-19 is prevention and health, and this issue was considered before treatment. Considering that the COVID-19 pandemic was a new event and a new experience for health systems around the world, there is a need to investigate the different effects of this emerging phenomenon in different populations. Therefore, this study was conducted to explain the experiences of the health management of the COVID-19 pandemic in Mazandaran University of Medical Sciences.
Materials and methodsThis applied research was conducted in terms of the qualitative paradigm and by the method of summative content analysis. In this study, semi-structured interviews and existing documents of university vice-chancellors during the COVID-19 pandemic were used. In this study, interviews were conducted with 16 officials of Mazandaran University of Medical Sciences (The president of the university, vice president of health, health managers, doctors, experts of health centers, and also experts who worked in the university headquarters in the department of health vice) and a three-hour focus group of 15 people. The participants were selected based on the goal of maximum diversity. For the validity and strength of the study, the criteria proposed by Goba and Lincoln were used. The researcher tried to increase the credibility of the research with long-term involvement and sufficient interaction with the participants, collecting valid information and confirming the information by the participants. The researcher tried to increase the reliability of the data by repeating step by step and collecting and analyzing the data, taking advantage of the review by the experts. To increase the data Confirmability criteria, the approval of the associate professors of the project and their supplementary comments were used. To be able to transfer the data of the study, the researcher tried to provide a rich description of the research report to evaluate and applicability of the research in other fields so that other researchers can also be able to understand the data and achieve the same, as well as the participation quotes. The participants were presented in the same way as said. In this study, MAXQDA software was used for data analysis.
ResultsFrom the data analysis, two main layers (health challenges, preventive and coping strategies) and eight sub-layers (challenge of lack/delay in receiving health-treatment services, epidemiological challenge, health management challenge, vaccination challenge, strategies Receive health-treatment services on time to promote community health, epidemiological strategies, strategies for implementation of health guidelines, strategies for implementation of COVID-19 vaccination) and twenty-six sub-categories were extracted.
ConclusionMazandaran University of Medical Sciences faced many challenges during the COVID-19 pandemic, by holding decision-making meetings and coordinating various health units, in line with the policies of the ministry, providing suitable solutions for prevention and countermeasures. The results of this study can be used to teach other university officials to deal with other emerging diseases and the future planning of health policymakers. It is suggested to conduct a study comparing the rate of acceptance of the COVID-19 vaccine in normal people and medical staff and related factors at Mazandaran University of Medical Sciences.
Keywords: Challenges, Strategies, Health Officials, COVID-19 Pandemic, Summative Content Analysis -
سابقه و هدف
شیوع سندرم متابولیک در جوامع به طور فزاینده ای در حال افزایش است. سندرم متابولیک مجموعه ای از اختلالات از جمله چاقی، فشارخون بالا، دیس لیپیدمی و مقاومت به انسولین می باشد. مراقبت ناکافی از دندان با بسیاری از بیماری های سیستمیک مرتبط است. هم چنین شواهد علمی حاکی از وجود ارتباط بین بهداشت دهان و سندرم متابولیک می باشد. از این رو مطالعه حاضر با هدف تعیین ارتباط بین بهداشت دهان بر اساس DMFT (دندان های پوسیده، کشیده شده، پرشده) با سندرم متابولیک در داده های فاز ثبت نام جمعیت کوهورت طبری انجام شد.
مواد و روش هااین مطالعه مقطعی وتحلیلی شامل شرکت کنندگانی از جمعیت کوهورت طبری بود که در مرحله ثبت نام، ارزیابی های سلامت دهان و سندرم متابولیک را انجام داده بودند. در مرحله ثبت نام کوهورت طبری اطلاعات 10255 نفر، در گروه سنی 70-35 سال، در طی سال های 2017-2015 از دو منطقه شهری و کوهستانی شهرستان ساری، مازندران، ایران جمع آوری شد. اطلاعات مربوط به سطح تحصیلات، وضعیت اشتغال، محل زندگی، وضعیت اجتماعی-اقتصادی و تاهل، سابقه اختلالات روانی، سابقه مصرف سیگار یا قلیان، سطح فعالیت بدنی روزانه، مسواک زدن، تعداد دفعات مسواک زدن در روز، استفاده از نخ دندان، تعداد دفعات استفاده از نخ دندان در روز، استفاده از دندان مصنوعی، سال های استفاده از دندان مصنوعی، مسواک کردن دندان مصنوعی، استفاده از دهانشویه، تعداد دفعات استفاده از دهانشویه و شاخص DMFT در زمان اجرای TCS از طریق مصاحبه و معاینات شفاهی جمع آوری شد. سندرم متابولیک بر اساس معیارهای پانل سوم درمان بزرگسالان (ATP III) تشخیص داده شد. در انتها با نرم افزار SPSS نسخه 27، از میانگین، انحراف معیار و درصد برای توصیف داده ها، مقایسه متغیرهای کیفی با ابتلا به سندرم متابولیک با آزمون کای اسکوئر و مقایسه متغیرهای کمی با آزمون t مستقل در تحلیل تک متغیره استفاده شد. هم چنین تعدیل متغیرهای مخدوشگر، با بهره گیری از رگرسیون لجستیک چندمتغیره صورت گرفت.
یافته هادر مجموع 9939 نفر در تجزیه و تحلیل نهایی وارد شدند. با آزمون T مستقل بین سندرم متابولیک و DMFT رابطه معنی داری وجود نداشت (4/59=T، 0/156=P)، بطوری که میانگین DMFT در گروه متبلا به سندرم متابولیک 9/07±17/66 و در گروه غیر مبتلا 8/99±16/81 بود. با آزمون کای دو استفاده از دندان مصنوعی (0/001>P)، استفاده از نخ دندان (0/001>P)، سن (0/001>P)، جنس (0/001>P)، وضعیت تاهل (0/05=P)، شغل (0/001>P)، محل سکونت (0/001>P)، بیماری های روانی (0/001>P)، وضعیت اجتماعی- اقتصادی (0/005=P)، استعمال سیگار (0/001>P)، BMI (0/001>P)، MET (0/001>P) و سطح تحصیلات (0/001>P) با سندرم متابولیک ارتباط معنی دار داشت. پس از تعدیل مخدوش گرها در مدل رگرسیون لجستیک چند متغیره، تنها ارتباط تعداد استفاده از نخ دندان دو بار در روز با سندرم متابولیک معنی دار شد (0/046=P، 2/213- 1/008 CI- 95 درصد) 493/11/493 OR.
استنتاجیافته های این مطالعه نشان داد که بین بهداشت دهان و دندان که با شاخص DMFT اندازه گیری می شود و وجود سندرم متابولیک در داده های مرحله ثبت جمعیت کوهورت طبری رابطه معنی داری وجود ندارد. تنها بین استفاده از نخ دندان دو بار در روز با سندرم متابولیک ارتباط معنی دار یافت شد. مطالعات بیشتر برای کشف سایر عوامل بالقوه ای که ممکن است در ایجاد سندرم متابولیک در این جمعیت نقش داشته باشند، ضروری است.
کلید واژگان: بهداشت دهان, سندرم متابولیک, کوهورت طبری, شاخص DMFT, نخ دندان کشیدنBackground and purposeThe prevalence of metabolic syndrome in societies is increasing. Metabolic syndrome is a cluster of medical conditions that include obesity, hypertension, dyslipidemia, and insulin resistance. Poor dental care is linked to numerous systemic disorders. Scientific research supports the presence of a relationship between oral hygiene and metabolic syndrome. Therefore, the present study was conducted to determine the relationship between oral hygiene based on DMFT (decayed, missing, filled teeth) and metabolic syndrome in the registration phase data of the Tabari cohort population.
Materials and methodsThis study was cross-sectional and analytical and included participants from the Tabari cohort population who had performed oral health and metabolic syndrome assessments during the registration phase. Throughout the registration period of the Tabari cohort study (TCS), data was gathered from 10255 individuals ranging from 35 to 70 years old. This data was obtained from both urban and mountainous parts of Sari, Mazandaran, Iran, during the years 2015 and 2017. Data regarding education level, occupation status, residential location, socio-economic status, marital status, mental health history, smoking or hookah habits, daily physical activity, dental hygiene practices (such as tooth brushing and flossing frequency), denture usage and care, mouthwash usage, and DMFT index were gathered during the implementation of TCS through interviews and oral examinations. Metabolic syndrome was diagnosed based on the criteria of the third adult treatment panel (ATP III). Ultimately, SPSS version 27 software was utilized to describe the data using mean, standard deviation, and percentage. The qualitative variables were compared with the metabolic syndrome using the chi-square test, while the quantitative variables were compared using the independent t-test in univariate analysis. Furthermore, the process of adjusting for confounding variables was carried out through the utilization of multivariate logistic regression.
Results9,939 people were included in the final analysis. Independent T-test result showed that there was no significant relationship between metabolic syndrome and DMFT (P=0.156, T=4.59), so the average DMFT in the group with metabolic syndrome was 17.66±9.07, whereas in the non-affected group, it was 16.81±8.99. Based on chi-square test results, significant relationships with metabolic syndrome were found for the use of dentures (P<0.001), use of dental floss (P<0.001), age (P<0.001), gender (P<0.001), marital status (P=0.05), occupation (P<0.001), place of residence (P<0.001), psychiatric disorders (P<0.001), socio-economic status (P=0.005), smoking (P<0.001), BMI (P<0.001), MET (P<0.001), and education level (P<0.001). Upon adjustment of confounders in the multivariable logistic regression model, only the number of flossing twice a day was significantly associated with metabolic syndrome (OR 1.493 [95% CI 1.008–2.213], P=0.046).
ConclusionThe findings of this study showed that there is no significant relationship between oral and dental hygiene measured by the DMFT index and the presence of metabolic syndrome in the population registration stage data of the Tabari cohort. There was a significant relationship identified alone between flossing twice daily and metabolic syndrome. Further studies are necessary to explore other potential factors that may contribute to the development of metabolic syndrome in this population.
Keywords: Oral Hygiene, Metabolic Syndrome, Tabari Cohort, DMFT Index, Flossing -
سابقه و هدف
در دسامبر 2019 مجموعه ای از موارد پنومونی با منشا ناشناخته در ووهان چین گزارش شد که توسط سازمان بهداشت جهانی به عنوان COVID-19 نامگذاری شد. عوامل خطر ایجاد بیماری کووید-19 هنوز به خوبی شناخته شده نیست، اما شواهد نشان می دهد برخی عوامل از جمله بیماری های تنفسی مانند بیماری سل، از فاکتورهای خطر مهم در بیماری کووید-19 هستند. لازم به ذکر است، بیماری سل مانند SARS-COV-2، عمدتا از طریق تنفسی منتقل می شود و ریه ها را تحت تاثیر قرار می دهد. هم چنین برخی مطالعات نشان می دهد که عفونت همراه با مایکوباکتریوم توبرکولوزیس سبب ایجاد علایم پنومونی با سرعت بیش تر و شدیدتر در کووید-19 و عامل عمده مرگ به علت بیماری شدید ایجاد شده می باشد. با توجه به این که، بیماری کووید-19 یک پاندمی نوپدید بوده و عوامل خطر مرتبط با بروز و شدت آن هم چنان در حال بررسی است و با توجه به این که بیماری سل از بیماری های عفونی قابل درمان است که می تواند بر سایر بیماری های تنفسی اثر گذار باشد، این مطالعه با هدف بررسی فراوانی کووید-19 محتمل و قطعی در دو پیک اول و دوم پاندمی کرونا در بین مبتلایان با سابقه ابتلا به سل، انجام پذیرفت.
مواد و روش هااین مطالعه به صورت توصیفی- مقطعی، بوده است و جمعیت مورد مطالعه شامل بیماران با سابقه ابتلا به سل که تاریخ تشخیص آن ها در بازه زمانی 1394 الی 1399 بوده است. تعداد این نمونه ها برابر 1532 بوده است. روش نمونه گیری، سرشماری بوده است. زمان بررسی از نظر ابتلا به کووید-19 بعد از پیک اول و در طول و بعد از پیک دوم کرونا (از نیمه دوم اردیبهشت 1399 الی آبان 1399) بوده است. ابزار گردآوری اطلاعات شامل چک لیست حاوی متغیرهای دموگرافیک و علایم کلینیکی مرتبط با کووید-19 بوده است. روش گردآوری اطلاعات به صورت مصاحبه تلفنی و بررسی مستندات بود. جمع آوری اطلاعات توسط پرسشگران آموزش دیده انجام گرفت. بدین منظور، ابتدا به پرسشگران آموزش لازم خصوص نحوه تکمیل چک لیست ارائه شد. ورود داده در نرم افزار اکسل انجام و جهت آنالیز به نرم افزار SPSS ver.16 انتقال داده شد. توصیف متغیرها بر حسب تعداد، درصد، میانگین، انحراف معیار و میانه ارائه شده است. مقایسه بین متغیرهای گروه بندی شده با ازمون کای اسکوئر انجام گرفت.
یافته هادر این مطالعه، شیوع موارد کووید-19 محتمل و قطعی در بین بیماران با سابقه ابتلا به سل مورد بررسی، 5/5 درصد (85 نفر) و مورد مشکوک، محتمل و قطعی 6/15 درصد (239 نفر) گزارش شد. هم چنین ارتباطی بین گروه های سنی، جنسیت، محل سکونت، نوع بیماری سل، تاهل، دیابت، بیماری کلیوی و دیالیز، نقص ایمنی و بیماری کبدی با شیوع کووید-19 در بین بیماران با سابقه ابتلا به سل مورد بررسی مشاهده نشد. لازم به ذکر است، در این گروه از مبتلایان، بیماری قلبی، ریوی، سرطان و شیمی درمانی، فشارخون بالا و بیماری های مغز و اعصاب با شیوع کووید-19 مرتبط بود. هم چنین بیش ترین میزان فراوانی کووید-19 مشکوک، محتمل و قطعی در بین بیماران با سابقه سل تشخیص داده شده به ترتیب در سال 1399 با 5/38 درصد (25 از 65 مورد با سابقه بیماری سل)، سال 139 با 7/26 درصد (63 از 236 مورد با سابقه بیماری سل) و سال 1398 با 8/20 درصد (58 نفر از 279 مورد با سابقه سل) بوده است.
استنتاجبه نظر می رسد علی رغم محدودیت قرنطینه ای شدید در ابتدای پاندمی کووید-19 و احتمالا خود قرنطینه ای بالا در مبتلایان به سل به دلیل در معرض خطر بودن ازنظر سن بالا، ابتلا به بیماری های زمینه ای ابتلا مبتلایان به سل به کووید-19 نسبتا قابل ملاحظه بوده است.
کلید واژگان: کووید-19, بیماری سل, مایکوباکتریوم توبرکلوزیس, پاندمی, بیماری های تنفسیBackground and purposeIn December 2019, a series of pneumonia cases of unknown origin were reported in Wuhan, China, named by the World Health Organization as COVID-19. The risk factors for developing the disease of COVID-19 are still not well known, but evidence shows that some factors, including respiratory diseases such as tuberculosis, are important risk factors in the disease of COVID-19. It should be noted that tuberculosis, like SARS-COV-2, is mainly transmitted through breathing and affects the lungs. Also, some studies show that infection with Mycobacterium tuberculosis causes more rapid and severe pneumonia symptoms in COVID-19 and is the main cause of death due to severe disease. Considering that the disease of COVID-19 is a newly emerging pandemic and the risk factors related to its incidence and severity are still being investigated and considering that tuberculosis is a curable infectious disease that can affect other respiratory diseases. This study was conducted to investigate the probable and definite frequency of COVID-19 (COVID-19) in the first and second peaks of the coronavirus pandemic among patients with a history of tuberculosis.
Materials and methodsThis study was descriptive-cross-sectional and the study population included patients with a history of tuberculosis whose diagnosis date was between 2015 and 2020. The number of these samples was equal to 1532. The sampling method was census. The time of investigation in terms of contracting COVID-19 was after the first peak and during and after the second peak of Corona (from the second half of May 2019 to November 2019). The data collection tool included a checklist containing demographic variables and clinical symptoms related to COVID-19. The method of collecting information was in the form of telephone interviews and document review. Data collection was done by trained interviewers. For this purpose, the questioners were first given the necessary training on how to complete the checklist. Data entry was done in Excel software and transferred to SPSS V.16 software for analysis. The description of the variables is presented in terms of number, percentage, mean, standard deviation, and median. A chi-square test was conducted to compare the grouped variables.
ResultsIn this study, the prevalence of probable and definite cases of COVID-19 among patients with a history of tuberculosis was reported as 5.5% (85 people), and suspected, probable and definite cases were reported as 15.6% (239 people). Also, there was no correlation between age groups, gender, place of residence, type of tuberculosis, marriage, diabetes, kidney disease dialysis, immunodeficiency,, and liver disease with the prevalence of COVID-19 among patients with a history of tuberculosis. It should be noted that in this group of patients, heart disease, lung disease, cancer, chemotherapy, high blood pressure, and brain and nerve diseases were related to the spread of COVID-19. Also, the highest frequency of suspected, probable, and definite COVID among patients with a history of tuberculosis was diagnosed respectively in 2019 with 38.5% (25 out of 65 cases with a history of tuberculosis), in 2014 with 26.7% (63 out of 236 cases with a history of tuberculosis) and 20.8% (58 people out of 279 cases with a history of tuberculosis) in 2018.
ConclusionDue to the significant difference in the prevalence of Covid 19 in patients who have not received the flu vaccine, it is necessary to inject the flu vaccine in these patients. Advice to quit smoking in these patients should be a priority. Because no independent study on Covid disease was observed in patients with tuberculosis, further studies in this field are necessary.
Keywords: Covid-19, Tuberculosis, Mycobacterium Tuberculosis, Pandemic, Respiratory Diseases -
بررسی شیوع انواع فرنوم لبیال ماگزیلا و تاثیر آن بر دیاستم دندان های سانترال ماگزیلا در کودکان6-3 سالمقدمه
دیاستم میانی ماگزیلا یکی از مشکلات زیبایی است و یکی از عوامل ایجادکننده آن، نوع فرنوم لبیال ماگزیلاست. این مطالعه با هدف بررسی شیوع انواع مختلف فرنوم لبیال ماگزیلا (از نظر مورفولوژیکی و نوع اتصال)و دیاستم میانی در دندان های شیری ماگزیلا در کودکان 3 تا 6 ساله انجام شد.
مواد و روش هاطی این پژوهش توصیفی - مقطعی ، 342 کودک در مهدکودک های معرفی شده از سوی سازمان بهزیستی استان مازندران در شهرستان های ساری و نکا وارد مطالعه شدند. کودکان زیر نور کافی و در وضعیت عمودی توسط دپرسور زبان معاینه شدند. در صورت وجود دیاستم میدلاین ماگزیلا ، میزان آن به میلی متر اندازه گیری می شد . همچنین فرنوم لبیال ماگزیلا بر اساس محل اتصال به دسته های پاپیلاری ، مخاطی و لثه ای و بر اساس شکل به گروه های ندولار ساده و دو طرفه تقسیم بندی شد. مقایسه بین متغیرهای گروه بندی شده با آزمون کای اسکوئر و مقایسه بین متغیر های کمی با آزمون تی تست و آزمون ANOVA انجام شد. آنالیز داده ها با استفاده از نرم افزار SPSS ورژن 25 انجام شد.
یافته هادر مجموع 17 % شرکت کنندگان اتصال پاپیلاری، 9/26 % اتصال مخاطی و 1/56 % اتصال لثه ای داشتند. با افزایش سن، شیوع اتصال پاپیلاری و مخاطی و لثه ای در کودکان بیشتر شد. این در حالی بود که اتصال لثه ای و مخاطی فقط در کودکان 4 ساله کمتر از کودکان 3 ساله بود ولی این میزان در کودکان 5 و 6 ساله افزایش یافت. شیوع هر سه نوع اتصال فرنوم لبیال ماگزیلا (پاپیلاری، مخاطی، و لثه ای) در پسران بیشتر از دختران بود. تمامی این تفاوت ها از نظر آماری معنی دار بود (001/0 = P).
نتیجه گیریفرنوم لبیال ماگزیلا ساده بیشترین شیوع را در بین فرنوم ها داشت. افزایش سن باعث افزایش در شیوع فرنوم لبیال ماگزیلا ساده، دو جانبه و با ندول در کودکان شد. اتصال لثه ای بیشترین شیوع را داشت. علاوه بر این، شیوع هر سه نوع اتصال فرنوم لبیال ماگزیلا (پاپیلاری، مخاطی، و لثه ای) در پسران بیشتر از دختران بود.
کلید واژگان: دیاستم, فرنوم لبیال ماگزیلا, کودکان پیش دبستانی, دندان شیریBackgroundThe presence of the maxillary midline diastema (MMD) is a common aesthetic concern in young children. The type of the maxillary labial frenum can contribute to the development of MMD. The purpose of this study was to investigate the prevalence and of different types of maxillary labial frenum and MMD in children with primary dentition.
Methods and Materials:
This cross-sectional descriptive study included children whom were recruited from kindergartens of Sari and Neka cities. Children were examined under sufficient light and in an upright position using a tongue depressor. If present, the MMD was measured and recorded in mm. The maxillary labial frena were categorized based on their connection (papillary, mucosal and gingival) as well as morphology (nodular, simple, and bilateral). Chi-square test, independent T-test and ANOVA were used for statistical analysis. Data analysis was done using SPSS version 25 software. P-value less than 0.05 was considered statistically significant.
ResultsA total of 342 children, comprising 186 boys and 156 girls participated in this study. The prevalence of papillary, mucosal and gingival frenum attachments was 16.9%, 26.9% and 56.2%, respectively. The prevalence of all types of attachments increased with age and was greater among boys compared to girls. This was while the gingival and mucosal connection was less common in 4-year-old children than in 3-year-old children, but this rate increased in 5- and 6-year-old children. All these differences were proven to be statistically significant (P = 0.001).
ConclusionSimple maxillary labial frenum was the most common type. Increasing age caused an increase in the prevalence of simple, bilateral, and nodular maxillary labial frenum in children. Gingival attachment was the most common type. Moreover, the prevalence of all three types of maxillary labial frenum attachment was higher in boys than in girls.
Keywords: Diastema, Maxilla Labial Frenum, Pres -
سابقه و هدف
اضافه وزن یک مشکل جهانی سلامتی و مرتبط با بیماری های زمینه ای مهم از جمله بیماری قلبی- عروقی، بدخیمی، دیابت کبد چرب و... است. در سه دهه گذشته، چاقی در سطح جهان به ویژه در کشورهای با درآمد کم و متوسط، افزایش یافته است. مطالعات متعدد نشان داده اند که چاقی خطر ابتلا به بیماری های مزمن و تهدیدکننده از جمله دیابت، بیماری های قلبی عروقی، فشار خون را افزایش و امید به زندگی را کاهش می دهد. از طرفی التهاب مزمن در اطراف سلول های چربی نقش مهمی در بیماری های مرتبط با چاقی ایفا می کند. هم چنین تغییرات در پارامترهای خونی با افزایش توده بدن و التهاب مزمن در چاقی همراه بوده و سلول های خون محیطی، مانند تعداد پلاکت ها، نوتروفیل ها، لنفوسیت ها و مونوسیت ها، با پیشرفت انواع مختلف بیماری ها و شرایط التهابی مرتبط هستند. بنابراین این مطالعه با هدف، یافتن ارتباط نشانگرهای زیستی شمارش خون با شاخص های آنتروپومتریک در گروه بزرگسالان بر طبق داده های کوهورت طبری، انجام پذیرفت.
مواد و روش هادر مطالعه حاضر، از داده های مقطعی مطالعه هم گروهی مبتنی بر جمعیت به نام "مطالعه کوهورت طبری" که از سال 1394 تا سال 1396 جمع آوری گردیده، استفاده شد. این مطالعه بخشی از یک مطالعه سراسری به نام "گروه مطالعات آینده پژوهی همه گیری شناسی در ایران (پرشین کوهورت)" می باشد. در فاز اول مطالعه کوهورت طبری، تعداد 10255 نفر شرکت کننده در سنین بین 35-70 سال از مناطق شهری و روستایی شهرستان ساری ثبت شده اند. معیارهای خروج در این تحقیق ابتلا به بیماری های التهابی، خود ایمنی، بدخیمی، بیماری های قلبی عروقی، پیوند و دریافت هر نوع داروی سرکوب گر ایمنی بوده و در نهایت تعداد 9939 فرد مشتمل 4043 مرد 5896 زن وارد مطالعه شدند. شاخص های سن، قد، وزن، اندازه های آنتروپومتریک (BMI دور کمر و...) و پارامترهای CBC شامل لکوسیت ها، پلاکت ها، نوتروفیل ها، لنفوسیت ها و مونوسیت ها)، عرض توزیع پلاکت (PDW) از شرکت کنندگان ثبت گردید. با استفاده از روش رسم نمودار هیستوگرام برای بررسی این که آیا متغیرها از توزیع نرمال پیروی می کنند تا بین تحلیل پارامتریک یا غیرپارامتریک تصمیم گیری شود، و آزمون های آماری T-test و ANOVA و نرم افزار SPSS 21 نتایج حاصل استخراج شد. سطح معنی داری در این مطالعه 0/05 و کم تر از آن در نظر گرفته شد.
یافته هادور کمر بالاتر با WBC (0/001<p)، پلاکت (0/001<p)، درصد لنفوسیت (0/001<p) بالاتر همراه بود. نسبت دورکمر به لگن بالاتر با WBC (0/001 <p)، پلاکت (0/001<p)، درصد لنفوسیت (0/001<p)، درصد مونوسیت (0/001<p) بیش تر همراه بود. مقادیر بالاتر BMI با WBC (000/0=P)، پلاکت (0/001<p)، درصد لنفوسیت (0/001<p) و مونوسیت (0/001<p) بالاتر همراه بودند. WBC، پلاکت، درصد لنفوسیت و مونوسیت بالاتر به طور معنی داری در افرادی که نسبت بیش تر دورکمر به قد داشتند، مشاهده شد (0/001<p).
استنتاجنتایج نشان دهنده ارتباط بین شاخص های آنتروپومتریک و یافته های خونی به نفع شرایط التهابی بوده و چاقی می تواند شاخص های مرتبط با شمارش کامل خون را تحت تاثیر قرار دهد.
کلید واژگان: چاقی, شاخص های آنتروپومتریک, شمارش سلول های خونی, التهابی, لکوسیتBackground and purposeBeing Overweight is a global health problem and is related to important underlying diseases such as cardiovascular disease, malignancy, diabetes, fatty liver, etc. Over the past three decades, obesity has increased globally, especially in low-and middle-income countries. Numerous studies have shown that obesity increases the risk of developing chronic and threatening diseases including diabetes, cardiovascular diseases, blood pressure, and reduces life expectancy. On the other hand, chronic inflammation around fat cells plays an important role in obesity-related diseases. Also, changes in blood parameters are associated with increased body mass and chronic inflammation in obesity, and peripheral blood cells, such as the number of platelets, neutrophils, lymphocytes, and monocytes, are related to the progression of various types of diseases and inflammatory conditions. Therefore, the purpose of this study is to find the relationship between blood count biomarkers and anthropometric indicators in the adult group according to the Tabari cohort data.
Materials and methods:
In the present study, cross-sectional data from a population-based cohort study called "Tabari Cohort Study" collected from 2014 to 2016 were used. This study is part of a nationwide study called "Epidemiological Prospective Study Group in Iran (Persian Cohort)". In the first phase of the Tabari cohort study, 10,255 participants aged between 35-70 years from urban and rural areas of Sari city were registered. Exclusion criteria in this study were inflammatory diseases, autoimmunity, malignancy, cardiovascular diseases, transplantation, and receiving any type of immunosuppressive drug, and finally 9939 people including 4043 men and 5896 women were included in the study. Age, height, weight, anthropometric measurements (BMI, waist circumference), CBC parameters including leukocytes, platelets, neutrophils, lymphocytes, and monocytes), and platelet distribution width (PDW) were recorded from the participants. By using the histogram drawing method to check whether the variables follow the normal distribution to decide between parametric or non-parametric analysis, T-test and ANOVA statistical tests, and SPSS 21 software, the results were extracted. The significance level in this study was considered to be 0.05 or less.
ResultsWaist-to-hip ratio was associated with higher WBC (P<0.001), platelet (P<0.001), and lymphocyte percentage (P<0.001). Higher waist-to-hip ratio was associated with higher WBC (P<0.001), platelet (P<0.001), lymphocyte percentage (P<0.001), and monocyte percentage (P<0.001). Higher BMI values were associated with higher WBC (P<0.001), platelet (P<0.001), lymphocyte (P<0.001) and monocyte (P<0.001) percentages. WBC, platelet, lymphocyte, and monocyte percentage were significantly higher in people who had a higher ratio of waist circumference to height (P<0.001).
ConclusionThe results showed that the relationship between anthropometric indicators and blood findings in favor of inflammatory conditions and obesity can affect indicators related to whole blood count.
Keywords: Obesity, anthropometric indicators, blood cell count, inflammation, leukocyte -
سابقه و هدف
نقایص مادرزادی قلب (CHD) وضعیتی است که از زمان تولد به وجود می آیند و بر ساختار و عملکرد قلب نوزاد تاثیر می گذارند. درکودکان مبتلا به CHD تعداد دندان های پوسیده، از دست رفته یا پر شده به دلیل پوسیدگی(dmft) بالاتر است و سلامت دهان ضعیف تری نسبت به کودکان سالم دارند. اکثر محققان معتقدند که آگاهی و نگرش در مورد بهداشت دهان، عامل موثری در رفتارهای مرتبط با سلامت دهان هستند. علاوه بر این، عوامل روانشناختی، تمایل فرد را در جهت اقدام به رعایت بهداشت افزایش می دهد. از این رو هدف از این مطالعه مقایسه شاخص dmft و کیفیت زندگی مرتبط با سلامت دهانی در کودکان 6-3 ساله دچار ناهنجاری قلبی مادرزادی با کودکان سالم می باشد.
مواد و روش هادر این مطالعه مورد-شاهدی، 28 کودک 3 تا 6 ساله مبتلا به CHD و 28 کودک سالم مراجعه کننده به کلینیک طوبی، به روش نمونه گیری سرشماری انتخاب شدند. پس از کسب رضایت آگاهانه از والدین، پرسشنامه شاخص تاثیر سلامت دهان در دوران کودکی(ECOHIS) در اختیار آن ها قرار گرفت. این پرسشنامه حاوی 13 سوال و در دو حیطه تاثیر بر کودک (CIS) و تاثیر بر خانواده (FIS) طبقه بندی شد. بخش CIS دارای 4 مولفه شامل علایم بیماری (1پرسش)، عملکرد کودک (4پرسش)، روحی روانی (2پرسش)، اعتماد به نفس کودک و تعاملات اجتماعی(2پرسش) بود. بخش FIS نیز شامل حیطه های نگرانی و دغدغه های والدین (2پرسش) و عملکرد خانواده (2پرسش) بود. به طور کلی مجموع نمرات خام این شاخص از 52-0 متغیر بود که در بخش CIS از 36-0 و در بخش FIS از 16-0 می باشد. هر چه عدد نهایی شاخص ECOHIS بیش تر می بود نشان دهنده مشکلات بهداشت دهانی بیش تر و OHRQOL نامناسب تر بود. تجزیه و تحلیل آماری با استفاده از نرم افزار SPSS V.25 و آزمون Mann-Whitney انجام گرفت و معنی داری در سطح 0/05 در نظر گرفته شد.
یافته هادر مجموع 56 نفر در این مطالعه شرکت کردند که 24 نفر (42/9 درصد) دختر بودند. میانگین سنی شرکت کنندگان 4/64 سال بود. براساس یافته های حاصل از این مطالعه میانگین شاخص dmft در کودکان گروه CHD (27/3±42/6)و در کودکان سالم این عدد (2/9#5/92) به دست آمد. تفاوت های مشاهده شده بین دو گروه به لحاظ آماری معنی دار نبود (0/492=P). میانگین نمره بخش CIS پرسشنامه در کودکان بیمار (3/96±2/57) و درکودکان سالم (5/15±4/64) بود (082/0=P). علاوه بر این، میانگین نمره بخش FIS در کودکان بیمار (3/06±2/5) و در کودکان سالم (4/4±4/4) به دست آمد که این تفاوت به لحاظ آماری در این مطالعه معنی دار بود (0/026=P).
استنتاجدر این مطالعه تفاوت شاخص dmft در کودکان بیمار و سالم از نظر آماری معنی دار نبود، اما این شاخص در گروه بیمار بالاتر بود. کودکان بیمار کیفیت زندگی وابسته به سلامت دهانی بهتری را نسبت به کودکان سالم نشان دادند. کیفیت زندگی در کودکان بیمار می تواند بهتر از کودکان سالم باشد و بالاتر بودن شاخص dmft در کودکان بیمار ممکن است به علت بالاتر بودن میزان دندان های پر شده(f) و از دست رفته (m) در کودکان بیمار نسبت به کودکان سالم باشد و بدین علت ممکن است کودک مبتلا به بیماری قلبی مادرزادی سابقه تجربه درد دندانی کم تری را نسبت به کودک سالم داشته باشد
کلید واژگان: dmft, کیفیت زندگی, بیماری قلبی مادرزادی, ECOHIS, کودکانBackground and purposeCongenital heart defects (CHD) are conditions that arise from birth and affect the structure and function of the baby's heart. Children with CHD have a higher number of decayed, missing, or filled teeth due to caries (DMFT) and have poorer oral health than healthy children. Most researchers believe that knowledge and attitude about oral hygiene are effective factors in oral health-related behaviors. In addition, psychological factors increase a person's willingness to act to observe hygiene. Therefore, the current study aims to compare the deft index as well as the oral health-related quality of life in children aged 3-6 years with congenital heart disease (CHD) and healthy children.
Materials and methodsIn this case-control study, 28 children aged 3 to 6 years with CHD and 28 healthy children referred to Toubi Clinic were selected by census sampling method. After obtaining informed consent from the parents, the Childhood Oral Health Impact Index (ECOHIS) was provided to them. This questionnaire contained 13 questions and was classified into two areas: child impact scale (CIS) and family impact scale (FIS). The CIS section had 4 components: disease symptoms (1 question), child performance (4 questions), psychological (2 questions), child's self-confidence and social interactions (2 questions). The FIS section also included areas of parents' concerns (2 questions) and family function (2 questions). In general, the total raw scores of this index ranged from 0-52, which was 0-36 in the CIS section and 0-16 in the FIS section. The higher the final number of the ECOHIS index the more oral health problems and the more inappropriate OHRQOL. Statistical analysis was performed using SPSS V.25 software and the Mann-Whitney test.
ResultsA total of 56 people participated in this study, of which 24 (42.9%) were girls. The average age of the participants was 4.64 years. Based on the findings of this study, the average dmft index in CHD group children was 6.42 ± 3.27, and in healthy children, this number was 5.92±2.9. The observed differences between the two groups were not statistically significant (P=0.492). The mean score of the CIS section of the questionnaire was 2.57±3.96 in CHD children and 4.64±5.15 in healthy children (P=0.082). In addition, the mean score of the FIS section was 2.5±3.06 in CHD children and 4.4±4.4 in healthy children, which was statistically significant in this study (P=0.026).
ConclusionIn this study, the difference in the dmft index between CHD and healthy children was not statistically significant, but this index was higher in the CHD group. CHD children showed better quality of life related to oral health than healthy children. The quality of life in CHD children can be better than that of healthy children and the higher dmft index in CHD children may be due to the higher number of f and m compared to healthy children, and for this reason, a child with congenital heart disease may experience less dental pain than a healthy child.
Keywords: DMFT, quality of life, congenital heart disease, ECOHIS, children -
سابقه و هدف
همه گیری کرونا ویروس تاثیرات گسترده ای بر زندگی انسان ها داشته و مسایل متعددی را در ابعاد اقتصادی، علمی، محیط و زندگی شخصی افراد ایجاد کرده است. باروری در زنان یکی از تهدیدهایی بود که در پاندمی کووید-19 مورد توجه قرار گرفت. این مطالعه با هدف ارزیابی کیفیت زندگی، رضایت زناشویی و اضطراب، افسردگی استرس در زنان سنین باروری مراجعه کننده به مراکز درمانی تحت پوشش دانشگاه علوم پزشکی مازندران در طول پاندمیک کووید-19، انجام پذیرفت.
مواد و روش هامطالعه حاضر از نوع توصیفی تحلیلی به شیوه مقطعی بود. جامعه آماری شامل کلیه زنان مراجعه کننده به مراکز درمانی تحت پوشش دانشگاه علوم پزشکی مازندران از فروردین 1399 تا اسفند 1400 بود که در دو دوره مورد پرسشگری قرار گرفتند. داده ها با استفاده از یک پرسشنامه شامل اطلاعات جمعیت شناختی، بارداری و بیماری کووید-19 جمع آوری شد. هم چنین اطلاعات مربوط به کیفیت زندگی شرکت کنندگان در مطالعه، با استفاده از پرسشنامه SF-12، اضطراب، افسردگی و استرس شرکت کنندگان با مقیاس لاویبوند (DASS) و رضایت زناشویی با پرسشنامه انریچ (Enrich) مورد ارزیابی قرار گرفت. داده های جمع آوری شده با استفاده از نرمافزار Spss 24 تحلیل و آنالیز گردید.
یافته هادر این مطالعه 1759 زن در سن باروری شرکت داشتند. تمام شرکت کنندگان (100 درصد) متاهل با میانگین مدت زمان ازدواج 5/1±8/5 سال بودند. 14/1 درصد زنان در طول مطالعه به کووید مبتلا شده بودند. 7/2 درصد زنان حداقل یک بیماری زمینه ای داشتند که بیماری هایپوتیروییدی (4/3 درصد)، دیابت (1/3 درصد) و فشارخون (1/0 درصد) شایع ترین موارد این بیماری ها بودند. نتایج حاکی از کاهش سلامت جسمانی و مشکلات هیجانی افراد به دلیل تغییرات به وجود آمده در کیفیت زندگی در اثر شیوع کووید-19 بود. حدود 99 درصد از زنان نشانه های خفیف و متوسط اختلالات روانی شامل افسردگی، اضطراب و استرس را در طول مطالعه نشان دادند. سطح استرس شرکت کنندگان با گذشت زمان کاهش(3 8/8±9/6 در برابر 9/7±8/36) و میزان رضایت زناشویی آن ها افزایش یافت (0/3±2/91 در مقایسه ب1ا10/3±2/95، 0/0P=). هم چنین یافته های پژوهش نشان داد کیفیت زندگی افراد رابطه معنی داری با میزان اختلالات روانی داشت.
استنتاجنتایج مطالعه افزایش میزان رضایت زناشویی افراد در طول دوران کووید-19 را نشان داده بود. میزان کیفیت زندگی افراد شرکت کننده در مطالعه در دو دوره زمانی دارای تفاوت معنی داری بود. بر این اساس توجه ویژه به زنان سنین باروری و افزایش آگاهی عمومی و جنسی آنان و ارایه برنامه های مثبت روانشناختی در شرایط بحران در تدوین سیاستگذاری ها و برنامه های سلامت توصیه می گردد
کلید واژگان: بارداری, زنان باردار, پاندمیک کووید, کیفیت زندگی, رضایت زناشویی, استرسBackground and purposeThe coronavirus epidemic has had a significant impact on people's lives and has created many problems in the economic, scientific, environmental, and personal dimensions of people's lives. Fertility in women was one of the threats addressed during the Covid-19 pandemic. The purpose of this study was to evaluate the quality of life, marital satisfaction, and anxiety, depression, and stress in women of reproductive age referring to medical centers covered by Mazandaran University of Medical Sciences during the COVID-19 pandemic.
Materials and methodsThe current study was descriptive and analytical in a cross-sectional manner. The statistical population included all women referred to medical centers covered by Mazandaran University of Medical Sciences from March 1399 to March 1400, who were questioned in two periods. Data were collected using a questionnaire that included demographic information, pregnancy, and COVID-19 disease. Also, the information related to the quality of life of the participants in the study was evaluated using the SF-12 questionnaire, anxiety, depression, and stress of the participants with the Lovebond scale (DASS), and marital satisfaction with the Enrich questionnaire. The collected data were analyzed using SPSS 24 software.
Results1759 women of reproductive age participated in this study. All participants (100%) were married, with an average duration of marriage of 8.5±1.5 years. 14.1% of women were infected with COVID-19 during the study. 7.2% of women had at least one underlying disease, hypothyroidism (4.3%), diabetes (1.3%) and hypertension (0.1%) being the most common cases. There were diseases. The results indicated a decrease in people's physical health and emotional problems due to the changes in their quality of life due to the outbreak of Covid-19. About 99% of women showed mild and moderate symptoms of mental disorders, including depression, anxiety, and stress, during the study. The participants' stress levels decreased over time (9.6±8.83 vs 8.3±69.7), and their marital satisfaction increased (2.91±0.3 vs 2.95±0.31, P=0.0). Also, the findings of the research showed that people's quality of life had a negative and significant relationship with the amount of mental disorders.
ConclusionThe results of the study revealed an increase in marital satisfaction during the Covid-19 period. The study participants' quality of life had a significant difference in the two time periods. Consequently, special attention to Women of reproductive age, increasing their general and sexual awareness, and providing positive psychological programs in crisis conditions are recommended in formulating health policies and programs
Keywords: pregnancy, pregnant women, COVID pandemic, quality of life, marital satisfaction, stress -
زمینه و هدف
خشونت خانگی به عنوان یک مشکل عمده در سلامت زنان مطرح است. اگرچه مطالعات موجود با تناقض اطلاعاتی همراه است، اما ویژگی های شخصیتی زوجین به عنوان یکی از عوامل مرتبط با خشونت خانگی ذکر شده است. مطالعه حاضر باهدف تعیین رابطه بین ویژگی های شخصیتی زوجین و خشونت خانگی در زنان سنین باروری طراحی شد.
مواد و روشاین مطالعه به صورت مقطعی با حجم نمونه 312 نمونه (156 زوج) تحت پوشش مراکز بهداشتی شهر ساری در سال 1401 با روش نمونه گیری نظام مند انجام شد. گردآوری داده ها از طریق فرم اطلاعات مشخصات جمعیتی اجتماعی، پرسش نامه خشونت خانگی قهاری و پرسش نامه 5 عامل بزرگ شخصیت گلدبرگ بود. تحلیل آماری با نرم افزار SPSS نسخه 25 و براساس گزارش میانگین و انحراف معیار، توزیع تعداد و اجرای آزمون رگرسیون لجستیک با سطح معناداری 0/05 انجام شد.
یافته هاخشونت روانی خفیف بالاترین تعداد (76/3 درصد) را بین انواع خشونت داشت. در این مطالعه، وظیفه شناسی همسران خشونت روانی، توافق پذیری همسران و روان رنجوری زنان خشونت جسمی و روان رنجوری زوجین خشونت جنسی را پیش بینی کردند. همچنین سیگار کشیدن همسران در تبیین خشونت جسمی نقش داشت.
نتیجه گیریویژگی های شخصیتی زوجین در تبیین هر 3 نوع خشونت، سهم قابل توجهی داشتند. آشنایی با ویژگی های شخصیتی زوجین در کنار عوامل فردی و اجتماعی می تواند به طور قابل توجهی در پیشگیری، غربالگری و انجام درمان های مناسب توسط متخصصان موثر واقع شود.
کلید واژگان: خشونت خانگی, همسرآزاری, شخصیتBackground and ObjectiveSpousal violence is one of the major problems of women. The personality traits of couples have been mentioned as one of the factors related to spousal violence, although there are contradictory results. The present study aims to determine the relationship between the personality traits of couples and spousal abuse against women of reproductive age.
Materials & MethodsIn this cross-sectional study, participants were 156 couples covered by the health centers in Sari, Iran, in 2022, who were selected with a systematic sampling method. The data were collected using a socio-demographic form, the spousal abuse questionnaire, and Goldberg’s international personality item pool. Statistical analysis was done using SPSS software, version 25. The data were reported by using Mean±SD, frequency, and percentage and were analyzed using logistic regression analysis. The significance level was set at 0.05
ResultsMild emotional abuse had the highest prevalence (76.3%). Husband’s conscientiousness trait predicted emotional abuse of women. Husband’s agreeableness trait and wife’s neuroticism trait predicted physical abuse of women, and husband’s neuroticism trait predicted sexual abuse of women. Moreover, husband’s smoking predicted physical abuse of women.
ConclusionThe personality traits of couples can predict spousal abuse of women. Identifying the personality traits of couples, along with individual and social factors, can significantly help in prevention, screening, and developing appropriate treatments for abused women.
Keywords: Domestic violence, Spousal abuse, Personality -
سابقه و هدف
شایع ترین علت شناخته شده ناباروری در زنان، اختلال در تخمک گذاری است. مطالعه حاضر با هدف مقایسه اثر رژیم ترکیبی لتروزول و کلومیفن با لتروزول به تنهایی بر میزان بارداری و تخمک گذاری در بیماران نابارور مبتلا به سندرم تخمدان پلی کیستیک تحت القای تخمک گذاری انجام گرفت.
مواد و روش هااین مطالعه به صورت کارآزمایی بالینی بر روی 102 بیمار نابارور مبتلا به سندرم تخمدان پلی کیستیک که به درمانگاه نازایی بیمارستان امام خمینی ساری مراجعه کردند در بازه زمانی سال 97 تا 98 انجام شد. شرکت کنندگان به صورت تصادفی که با استفاده از جدول اعداد تصادفی صورت می گرفت، در دو گروه (هر گروه 51 نفر) قرار گرفتند که گروه اول، 5 میلی گرم لتروزول را روزانه (2 قرص) در روزهای 7-3 قاعدگی و گروه دوم نیز 100 میلی گرم کلومیفن را به همراه 5 میلی گرم لتروزول به همان صورت دریافت کردند. در صورت وجود حداقل یک فولیکول با سایز 19-20 میلی متر آمپول HCG با دوز 5000 واحد تزریق شد. توصیه های لازم درباره اینترکورس منظم به صورت یک روز در میان به بیماران داده شد.
یافته هاتعداد فولیکول های بالای 14 میلی متر در گروه ترکیب دو دارو، در مقایسه با گروه لتروزول اختلاف معنی داری داشتند(0/05 P<). اما از لحاظ سن، شاخص توده بدنی، تعداد فولیکول های بالای 18 میلی متر، ضخامت آندومتر، تعداد حاملگی بالینی، حاملگی ongoing، متولدین زنده، سقط و چندقلوزایی بین دو گروه اختلاف معنی داری مشاهده نشد.
استنتاجبراساس این مطالعه، به نظر می رسد که ترکیب لتروزول و کلومیفن سیترات نسبت به لتروزول برای تحریک تخمک گذاری زنان نابارور مبتلا به سندرم تخمدان پلی کیستیک موثرتراست.
کلید واژگان: لتروزول, کلومیفن سیترات, نازایی, درمان ترکیبیBackground and
purposeInfertility is defined as the inability to conceive after 12 months of regular coitus. Anovulatory processes are the most common cause of infertility in women. The aim of this study was to compare the efficacy of combination treatment of clomiphene citrate (CC) and letrozole versus letrozole alone for ovulation induction and pregnancy rate in infertile women with polycystic ovarian syndrome (PCOS).
Materials and methodsThis is a single-blind, controlled trial study. A total of 102 infertile PCOS women were randomly divided into two groups. Group one (n=51) received 100 mg CC plus 5 mg letrozole daily on cycle days 3-7 for a single treatment cycle and group two (n=51) received 5 mg letrozole daily on cycle days 3-7 for a single treatment cycle. When at least one follicle reached a diameter of 18-19 mm, the patients received human gonadotropin hormone (5000 U-IV injection). The couples had regular intercourse, 2-3 times a week, as they had been instructed.
ResultsThe number of follicles with a diameter of 14 mm was significantly higher in women who received the combination treatment of letrozole and clomiphene compared to the ones who received letrozole treatment (P=0.04). There were no statisticaly significant differences in the number of 18 mm follicles (P=0.07), mean endometrial thickening (P=0.37), clinical pregnancy rate (P=0.99), ongoing pregnancy rate (P=0.59), multiple pregnancy rate (P=0.99), and live birth (P= 0.99) between the two groups.
ConclusionAccording to our study, the combination treatment of letrozole and CC is more effective than letrozole and can be used as the first-line therapy for infertility in women with PCOS. Moreover, the cost and risk of this treatment may be lower than other induction ovulation treatments.
Keywords: infertility, PCOS, letrozole, clomiphene citrate, combination therapy -
مقدمه
کنترل درد در دندانپزشکی و اندودانتیکس یک موضوع پرچالش است. ما در این مطالعه بر آن شدیم که اثر ضد دردی یک داروی گیاهی شامل زنجبیل، آناناس، زردچوبه و برملین به نام آناهیل را در کاهش درد پس از درمان ریشه با ایبوبروفن مقایسه کنیم.
مواد و روش هادر این مطالعه کارآزمایی بالینی، مجموع 78 بیمار به طور تصادفی انتخاب و به دو گروه تقسیم شدند. بیماران در گروه A، ایبوبروفن mg400 و در گروه B, آناهیل پلاس را قبل از درمان مصرف کردند. نمره درد بر اساس پرسشنامه VAS قبل از درمان و 6، 12و 24 ساعت بعد از درمان ریشه ثبت شد. آنالیز اطلاعات با تستهای من ویتنی، کای اسکور، تی تست مستقل، آنالیز واریانس تکرارشونده و تست فریدمن انجام شد.
یافته هامیانگین نمره درد در گروه های A و B به ترتیب قبل از درمان برابر با 71/2±46/6 و 57/2±79/5، 6 ساعت پس از درمان 59/2±95/2 و 69/2±67/2، 12ساعت پس از درمان 49/1±22/1 و 38/1±79/0، 24ساعت پس از درمان 65/0±31/0 و 60/0±28/0به دست آمد. تغییرات نمره درد بین گروه آناهیل پلاس و ایبوبروفن در طول زمان تفاوت معناداری نشان نداد.
نتیجه گیریاین مطالعه نشان داد که هر دو داروی آناهیل پلاس و ایبوپروفن اثر مشابهی در کاهش درد بیمارانی که درمان ریشه، دریافت کردند، دارند. لذا با توجه به عوارض جانبی کمتر داروی آناهیل پلاس، می توان آنرا به عنوان مسکن جایگزین مصرف کرد.
کلید واژگان: ایبوپروفن, درد, درمان ریشهBackgroundPain management has always been a challenge in dentistry and especially after endodontic treatments. Hence, this study aimed to evaluate the analgesic effect of an herbal medication containing ginger and pineapple extract, curcumin, and bromelain, called Anaheal Plus, after endodontic treatment, compared to Ibuprofen.
Materials and MethodsIn this clinical trial study, 78 patients were randomly selected and divided into two groups. In group A, patients were asked to take 400mg Ibuprofen, whereas patients in group B,took Anaheal Plus before treatment. Pain intensity values were assessed and recorded using VAS scores. Pain was evaluated prior to endodontic treatment, as well as 6, 12- and 24-hours post-treatment. Mann-Whitney, Chi-square, Repeated measure ANOVA and Friedman tests were also applied to analyze the data.
ResultsThe mean pain scores in groups A and B were 6.46±2.71 and 5.79±2.57 before treatment, 2.95±2.59 and 2.67±2.69 six hours after treatment, 1.49 ± 1.22 and 1.38± 0.79 12 hours after treatment, and 0.65± 0.31and 0.60± 0.28 24 hours after treatment, respectively. Statistical analysis showed no significant difference between Ibuprofen and Anaheal Plus groups in terms of the obtained pain scores during different time intervals.
ConclusionsThe findings of this study revealed that both Anaheal Plus and Ibuprofen had similar effects in pain alleviation for patients receiving endodontic treatment. Therefore, Anaheal Plus can be considered as an alternative analgesic drug in endodontic treatment due to its fewer side effects in comparison with Ibuprofen
Keywords: Ibuprofen, Pain, Endodontics -
ویژگی های دموگرافیکی، کلینیکی و پیامد نهایی بیماران مبتلا به کووید-19 تحت درمان با رویکرد بستری موقتسابقه و هدف
کرونا ویروس ها خانواده ای بزرگ از ویروس ها هستند که باعث عفونت های شدید دستگاه تنفسی می شوند. حدود 15 درصد از بیماران نیاز به بستری دارند. تعداد بالای مبتلایان کووید-19 نیازمند بستری، سبب تکمیل شدن سریع ظرفیت بیمارستان ها می شود، بنابراین مدیریت تخت های بیمارستانی ضروری به نظر می رسد.
مواد و روش هامطالعه حاضر با رویکرد توصیفی از اول تیر تا پایان مرداد 1400 در 40 بیمارستان تحت پوشش دانشگاه علوم پزشکی مازندران اجرا شد. داده ها از سامانه اطلاعات بیماران و پرونده بیماران مبتلا به کووید-19 که در قالب بستری موقت تحت درمان داروهای تزریقی طبق پروتکل کشوری درمان قرار گرفته بودند، وارد پرسشنامه شد. روش تحلیل داده ها از آمار توصیفی (تعداد، درصد فراوانی و میانگین) و با استفاده از نرم افزار اکسل 2010 و SPSS24 بوده است.
یافته هاتعداد کل بیماران بستری کووید-19، 34835 نفر بود که 14415 نفر (41/38 درصد) به صورت بستری موقت پذیرش شدند. از این میان، 1802 نفر (12/50 درصد) در بیمارستان بستری دایم شدند که 12536 نفر (86/96 درصد) با بهبودی نسبی ترخیص و 77 نفر (0/54 درصد) فوت نمودند. بیش تر بیماران 44/16 درصد، در گروه سنی 41 تا 60 سال قرار داشتند.
استنتاجدرمان سرپایی با داروهای تزریقی طبق پروتکل کشوری درمان دارویی دارای کارایی و اثربخشی بسیار مناسبی است و در زمان بحران می تواند علاوه بر مدیریت تخت، نیروی انسانی و افزایش ظرفیت بستری (surge capacity)، بسیاری از هزینه ها را در نظام سلامت کاهش دهد.
کلید واژگان: بیماری کووید-19, بیمارستان, مراقبت مدیریت شده, بستری موقتBackground and purposeCoronaviruses are a large family of viruses that cause severe respiratory infections. About 15% of affected patients need hospitalization. By the high number of COVID-19 patients in need of hospitalization a high percentage of beds are occupied, so the management of hospital beds seems necessary.
Materials and methodsA descriptive-analytical study was carried out between June 22 and August 22, 2021 in 40 hospitals under the auspices of Mazandaran University of Medical Sciences. Data were extracted from the Patient Information System and the records of patients with COVID-19 who received injectable drugs according to the national treatment protocol for temporary hospitalization. Descriptive statistics were applied in Excel 2010 and SPSS V24.
ResultsTotal number of COVID-19 patients was 34,835 of whom 14,415 (41.38%) were admitted as temporary patients. Among these, 1802 (12.50%) were permanently hospitalized, of whom 12,536 (86.96%) were discharged with relative improvements and 77 (0.54%) patients died. Most patients aged 41 to 60 years old (44.16%).
ConclusionThe national treatment protocol for temporary hospitalization was found to be highly efficient during crisis and can help in bed management, human resources, surge capacity, and reduce many of the costs of the health system.
Keywords: COVID-19 disease, hospital, managed care, temporary hospitalization -
سابقه و هدف
سندروم متابولیک با مجموعه ای از علایم، شامل مقاومت به انسولین، فشارخون، چاقی شکمی، نقص در متابولیسم گلوکز و دیس لیپیدمی مشخص می شود. هدف از مطالعه حاضر تعیین ارتباط بین سندرم متابولیک و معیارهای تشخیصی آن با بیماری های قلبی- عروقی در جمعیت کوهورت طبری بود.
مواد و روش هامطالعه حاضر از نوع مورد شاهدی بود که در بستر جمعیت کوهورت طبری انجام شد. افراد گروه مورد 304 نفربودند که از میان مجموع 564 نفر از مبتلایان به بیماری های قلبی- عروقی در مطالعه کوهورت طبری به صورت تصادفی انتخاب شدند.گروه کنترل (304 نفر) هم پس از همسان سازی براساس سن و جنس از میان سایر شرکت کنندگان به صورت تصادفی انتخاب شدند. وجود و عدم وجود سندرم متابولیک و معیارهای تشخیصی آن در دو گروه با استفاده از آزمون chi square مورد آنالیز قرار گرفت. جهت تعدیل اثر متغیرهای مخدوش کننده از آزمون رگرسیون استفاده شد.
یافته هامبتلایان به سندرم متابولیک در گروه مورد 69/1 درصد (210 نفر) و در گروه شاهد 55/6 درصد (169 نفر) بود (0/001=P). نتایج آزمون رگرسیون تک متغیره نشان داد که شانس ابتلا به سندرم متابولیک در افراد گروه مورد 1/755 برابر افراد گروه شاهد بود (2/418-1/280: CI 95 درصد و 0/01=P). در میان معیارهای تشخیصی سندرم متابولیک هم شانس فشارخون بالا، افزایش سطح تری گلیسرید و کاهش HDL هم در گروه مورد بالاتر از گروه شاهد بود (0/000=P).
استنتاجنتایج مطالعه حاضر نشان داد که شانس ابتلا به سندرم متابولیک در افراد مبتلا به بیماری های قلبی- عروقی بیش تر است. در میان معیارهای تشخیصی سندرم متابولیک هم بعد از تعدیل اثر متغیرهای مداخله گر، شانس ابتلا به بیماری های قلبی- عروقی در افراد با سطح تری گلیسرید بالا و فشار خون بالا بیش تر است.
کلید واژگان: سندرم متابولیک, بیماری های قلبی- عروقی, کوهورت طبریBackground and purposeMetabolic syndrome is characterized by a cluster of symptoms including insulin resistance, blood pressure, abdominal obesity, defects in glucose metabolism, and dyslipidemia. Considering the increasing prevalence of cardiovascular diseases and metabolic syndrome, the aim of the present study was to investigate the relationship between metabolic syndrome and its criteria with cardiovascular diseases.
Materials and methodsThe present study was a case-control study that utilized the results of the enrollment phase of the Tabari cohort study. The case group (304 individuals) was randomly selected from participants with cardiovascular diseases (564 individuals). The control group (304 individuals) was randomly selected from among other participants who were matched by age and sex. The comparison of variables between the two groups was done using the chi-square test. Logistic regression test was used to adjust the effect of confounding variables.
ResultsPatients with metabolic syndrome were 69.1% (210) in the case group and 55.6% (169) in the control group (P=0.001). The results of the univariate regression test showed that the chance of developing metabolic syndrome in people with cardiovascular diseases was 1.755 times more than people without cardiovascular diseases (95% CI: 1.280-2.418, and P=0.01). Among the diagnostic criteria of metabolic syndrome, the chances of high blood pressure, high triglyceride levels, and decreased HDL were significantly higher in the case group compared to the control group.
ConclusionThe risk of metabolic syndrome is significantly higher in people with cardiovascular diseases compared to the ones without cardiovascular diseases. After adjusting for confounding factors, we found a significant difference between triglyceride level and blood pressure in the two groups.
Keywords: metabolic syndrome, cardiovascular disease, Tabari cohort study -
سابقه و هدف
لمس نبض محیطی یک ابزار بالینی ارزشمند و از مفیدترین معاینه های فیزیکی در مراقبت های پزشکی است. در مطالعه حاضر، همبستگی بین تعداد ضربان های نبض اندازه گیری شده از شریان رادیال با ضربان های نبض ثبت شده توسط الکتروکاردیوگرام بررسی شد.
مواد و روش هااین مطالعه از نوع همبستگی بود. جامعه پژوهش شامل افراد مراجعه کننده به اورژانس بیمارستان امام خمینی ساری بودند. ضربان نبض نمونه ها، با استفاده از اندازه گیری ضربان نبض رادیال دست چپ و با استفاده از دستگاه الکتروکاردیوگرام ثبت شد. در صورت ریتم منظم، تعداد ضربان در زمان های 15، 30 و 60 ثانیه با کرنومتر دیجیتال اندازه گیری شد و سپس در 4، 2 و 1 به ترتیب ضرب شد.
یافته هااختلاف مشاهده شده بین اندازه های نبض با روش 15 ثانیه با تعداد ضربان قلب با الکتروکاردیوگرام ناچیز ولی از نظر آماری معنی دار بوده است (0/001<p) ولی اختلاف مشاهده شده بین اندازه نبض با روش های 30 و 60 ثانیه با تعداد ضربان قلب با روش الکتروکاردیوگرام از نظر آماری معنی دار نبوده است (0/05>p). ضریب همبستگی ICC بین اندازه های نبض با روش های 15 و 30 و 60 ثانیه با تعداد ضربان قلب ثبت شده با روش الکتروکاردیوگرام عالی (بالای 0/98) بوده است.
استنتاجبراساس نتایج مطالعه حاضر می توان از شمارش نبض شریان رادیال در 30 ثانیه و ضرب آن در 2 در شرایط بالینی و به ویژه اورژانس به جای شمارش نبض در 60 ثانیه استفاده کرد.
کلید واژگان: ضربان نبض, ضربان قلب, دقت, شمارشBackground and purposePalpation of the radial pulse is a valuable clinical tool and one of the most useful physical examinations in medical care. The aim of the present study was to investigate the correlation between the number of pulses measured by the radial artery and the pulses recorded by electrocardiogram (ECG).
Materials and methodsWe conducted a correlational study and the research population included patients attending Emergency Department in Sari Imam Khomeini Hospital. The pulse rate was recorded by measuring the radial pulse rate of the left hand and the heart rate using an electrocardiogram device. In case of regular rhythm, the number of beats was measured for 15, 30, and 60 seconds using a digital stopwatch and multiplied by 4, 2, and 1, respectively.
ResultsThere was a slight difference in pulse rate between the radial artery measurement for 15 seconds and the ECG that was statistically significant (P<0.001), but this difference was not significant for 30 and 60 seconds (P>0.05). The ICC correlation coefficient between pulse rates for 15, 30, and 60 seconds and ECG was high (above 0.98).
ConclusionBased on the present study, instead of electrocardiogram, radial pulse count for 30 seconds multiplied by 2 can be used in clinical conditions, especially in emergency.
Keywords: heart rate, pulse rate, accuracy, counting -
سابقه و هدف
در جریان شروع پاندمی ویروس کرونا، بعضی از مطالعات نشان دادند که کنترل فشارخون سبب کاهش بار بیماری ویروس SARS-CoV-2 می شود. بنابراین مطالعه حاضر با هدف بررسی تاثیر داروهای ضد فشارخون بر پیامد بیماری COVID-19 انجام پذیرفت.
مواد و روش هادر این پژوهش مقطعی گذشته نگر، سوابق پزشکی 129 نفر از بیماران بستری شده در بیمارستان های تحت پوشش دانشگاه علوم پزشکی مازندران با تشخیص ابتلاء به فشارخون بالا و COVID-19، استخراج شد. اطلاعات این بیماران بر اساس درمان دارویی ضد فشارخون و پیامد بیماری مانند تعداد روز بستری، انتقال به بخش های مراقبت ویژه، استفاده از ونتیلاتور، فوت و... در پرسشنامه ثبت گردید. آنالیز داده ها با نرم افزار Stata17 انجام شد. آزمون های دقیق فیشر، کای دو، من ویتنی، رگرسیون های ساده و لوجستیک برای مقایسه متغیرهای کیفی و کمی مورد استفاده قرار گرفت.
یافته هابر اساس نتایج حاصله، میانگین سنی بیماران 11/3±64/4 سال بود. 2/44 درصد بیماران حداقل یک بیماری زمینه ای داشتند. ارتباط معنی داری بین نوع داروهای ضد فشارخون، بیماری های زمینه ای، جنسیت، سن بیماران با پیامد بیماری کووید از قبیل بستری در بخش ICU، استفاده از تهویه مکانیکی و مرگ وجود نداشت (0/05<P). بین تعداد روز بستری بیماران با دوز داروهای مصرفی ضد فشارخون رابطه معنی داری مشاهده شد (0/01>P، (0/85- , 4/47-) :CI %95).
استنتاجداروهای ضد فشارخون ارتباطی در پیش آگهی بیماران فشارخون مبتلا به COVID-19 ندارد.
کلید واژگان: فشارخون, COVID-19, داروهای ACEI, داروهای non-ACEIBackground and purposeDuring the onset of the COVID-19 pandemic, some studies showed that control of blood pressure reduces the burden of the SARS-CoV-2 virus. The present study was conducted to investigate the effect of antihypertensive drugs on the outcome of COVID-19.
Materials and methodsIn this cross-sectional retrospective study, we used the medical records of 129 patients with high blood pressure and COVID-19 hospitalized in hospitals affiliated with Mazandaran University of Medical Sciences. The outcome of the disease such as length of stay in hospital, transfer to intensive care units, the need for ventilator, death, etc. were recorded. Data analysis was done in Stata 17. Fisher's exact test, Chi-square, Mann-Whitney, and simple logistic regression were used.
ResultsThe average age of patients was 64.4±11.3 years and 44.2% had at least one underlying disease. There was no significant relationship between the type of antihypertensive drugs, underlying diseases, gender, age and the outcome of COVID-19 such as ICU admission, use of mechanical ventilation, and death (P>0.05). A significant relationship was observed between hospital length of stay and the dosage of antihypertensive drugs (P<0.01, 95% CI: -0.85, -4.47).
ConclusionAntihypertensive drugs were not linked to the prognosis of hypertensive patients with COVID-19.
Keywords: blood pressure, COVID-19, ACEI drugs, non-ACEI drugs -
سابقه و هدف
در کشور ما فراوانی تصادفات رانندگی، وضعیتی بحرانی دارد. لذا این مطالعه با هدف تعیین اپیدمیولوژیک مصدومان حوادث رانندگی مراجعه کننده به بخش اورژانس مرکز آموزشی درمانی پنجم آذر شهر گرگان انجام شد.
مواد و روش هاپژوهش حاضر، یک مطالعه توصیفی- مقطعی گذشته نگر است. جامعه مورد مطالعه شامل تمامی افرادی بود که از ابتدای سال 1398 تا انتهای سال 1399به علت حوادث رانندگی به اورژانس مرکز آموزشی درمانی پنجم آذر شهر گرگان (مرکز ترومای استان گلستان) مراجعه کردند. برای جمع آوری داده ها از فرم ثبت اطلاعات استفاده شد و با نرم افزار SPSS نسخه 20 تجزیه و تحلیل شد.
یافته هااز1042 مصدوم ناشی از تصادفات رانندگی، میانگین و انحراف معیار سن مصدومان مورد بررسی 16/01±29/7 سال بود. 1/80 درصد از مصدومان، مرد بودند. 63/2 درصد از تصادفات در روز، 29/7 درصد در فصل تابستان و 10/7 درصد در مرداد ماه گزارش شد. بیش ترین فروانی محل وقوع حادثه (39/3 درصد) مربوط به راه روستایی بود. بیش ترین فراوانی وضعیت مصدومان (63/1 درصد) مربوط به راننده وسایل نقلیه بود. بیش ترین مصدومان (47/4 درصد) رانندگان موتورسیکلت بودند. از تمامی مصدومان مورد بررسی 626 مورد (60/1 درصد) بهبودی کامل یافتند و 12 مورد (1/2 درصد) فوت شده بودند.
استنتاجدر مردان، جوانان و اغلب در جاده های برون شهری و علی الخصوص راه های روستایی گزارش تصادفات بیش تر می باشد. سوانح ترافیکی به عنوان یک مشکل اجتماعی و قابل کنترل، نیازمند توجه بیش تر به مسایل ایمنی و رعایت استانداردها در ساختن راه ها به خصوص در روستا ها و آموزش گروه سنی جوانان می باشد.
کلید واژگان: حوادث رانندگی, بررسی اپیدمیولوژیک, بخش اورژانس, گرگانBackground and purposeThe frequency of traffic accidents is in a critical situation in Iran. This epidemiologic survey aimed at evaluating traffic accident injuries in emergency department at Gorgan 5Azar Hospital.
Materials and methodsIn this retrospective, cross-sectional descriptive study, the population included all patients who were admitted to the emergency department at Gorgan 5Azar Hospital (The Trauma Center in Golestan Province), 2019-2020 due to road accidents. Data were recorded in a checklist and analyzed in SPSS V20.
ResultsThere were 1042 people that injured by road accidents with the mean age of 29.7±16.01 years. The patients were 80.1% men. Most of the accidents occurred during the day (63.2%) at summer (29.7%) in August (10.7%). Road accidents were more frequent in rural roads (63.1%) and among vehicle drivers (63.1%) and mainly motorcycle drivers (47.4%). Out of all cases with road injuries 626 (60.1%) fully recovered and 12 cases (1.2%) deceased.
ConclusionIn this study, accidents were more frequent in suburban roads, especially rural roads, in men and young people. Traffic accidents are among the social issues that could be prevented. More attention should be paid to safety and compliance with standards in the construction of roads, especially in villages, as well as education of the youth population.
Keywords: traffic accidents, epidemiological survey, emergency department, Gorgan -
سابقه و هدف
تنش های موجود در بخش اورژانس می تواند رضایت شغلی و ارزش های حرفه ای پرستاران این بخش را تحت تاثیر قرار دهد و بر عملکرد بالینی آن ها اثر بگذارد. پژوهش حاضر با هدف تعیین وضعیت عملکرد پرستاران بخش اورژانس در احیای قلبی و ریوی بیماران و بررسی ارتباط آن با متغیرهای ارزش حرفه ای و رضایت شغلی انجام شد.
مواد و روش هااین مطالعه مقطعی در 10 بیمارستان تابع دانشگاه علوم پزشکی مازندران در سال 1400-1399 اجرا شد. نمونه های مطالعه، 258 پرستار بخش اورژانس با روش نمونه گیری در دسترس و سهمیه بندی شده براساس تعداد پرسنل بخش اورژانس هر بیمارستان بود. داده های مطالعه با ابزارهای پرسشنامه اطلاعات جمعیت شناختی، چک لیست بررسی خودگزارش دهی عملکرد پرستاران در احیای قلبی- ریوی، پرسشنامه رضایت شغلی مینه سوتا و مقیاس ارزش های حرفه ای پرستاری گردآوری و با نرم افزار SPSS22 تجزیه و تحلیل شدند.
یافته هابیش تر نمونه ها (71/7 درصد) زن بودند. میانگین سنی 4/7±31/09 سال بود. میانگین نمره کلی ارزش حرفه ای 14/7±100/49، رضایت شغلی 12/7±56/34 و میانگین نمره خودگزارش دهی عملکرد پرستاران در احیای قلبی- ریوی 3/0±30/84 به دست آمد. همبستگی مستقیم و ضعیفی بین میانگین نمره رضایت شغلی پرستاران با عملکرد آن ها (0/201=r،0/001=P)، رضایت شغلی با ارزش های حرفه ای(0/339=r، 0/001=P) و ارزش های حرفه ای پرستاران با عملکرد آن ها (0/374=r،0/001=P) به دست آمد.
استنتاجدر این مطالعه ارتباط مستقیمی بین متغیرهای ارزش حرفه ای و رضایت شغلی با عملکرد پرستاران بخش اورژانس در احیای قلبی- ریوی یافت شد. پیشنهاد می شود تدابیری اتخاذ گردد تا پرستاران با ابعاد ارزش های حرفه ای پرستاری آشنا شده و با درونی سازی این ارزش ها در گستره وسیعی از امور پرستاری، رضایت شغلی بالاتری کسب کنند که خود منجر به بهبود عملکرد بالینی آنان می شود.
کلید واژگان: ارزش حرفه ای, رضایت شغلی, عملکرد بالینی, احیاء قلبی ریوی, پرستار اورژانسBackground and purposeThe tensions in the emergency department can affect job satisfaction and professional values of nurses working in this department which may influence their clinical performance. The present study investigated the performance of emergency department nurses during cardiopulmonary resuscitation (CPR) and its association with professional value and job satisfaction.
Materials and methodsThis cross-sectional study was conducted in 10 hospitals affiliated to Mazandaran University of Medical Sciences in 2020-2021. The study samples were 258 nurses in emergency department selected via convenience sampling and quota based on the number of emergency department personnel in every hospital. Data were collected using demographic questionnaire, self-performance checklist in CPR, The Minnesota Satisfaction Questionnaire (MSQ), and The Nurses Professional Values Scale--Revised (NPVS-R). Data analysis was carried out in SPSS V22.
ResultsThe majority of samples (71.7%) were women and the mean age of participants was 31.09±4.7 years. The overall mean scores for professional value, job satisfaction, and nurses' self-performance in CPR were 100.49±14.7, 56.34±12.7, and 30.84±3.0, respectively. Weak direct correlation coefficients were found between nurses' job satisfaction and their performance (r=0.201, P=0.001) and professional values (r=0.339, P=0.001), and also between their professional values and performance (r=0.374, P=0.001).
ConclusionIn this study, direct relationships were found between the performance of emergency department nurses in CPR and professional values and job satisfaction. Measures should be taken so that nurses get more familiar with different dimensions of nursing professional values and internalize these values in a wide range of nursing affairs, thereby having higher job satisfaction and clinical performance.
Keywords: professional value, job satisfaction, clinical performance, cardiopulmonary resuscitation, emergency -
سابقه و هدف
مدیریت درد در دندانپزشکی از موارد مورد توجه در طی درمان است. ترس از درد می تواند پروسه تزریق بیحسی قبل از درمان دندانپزشکی را برای درمان گر و بیمار سخت کند. هدف این مطالعه بررسی مقایسه ای اثر ناژوکایین پی با بنزوکایین موضعی در کاهش درد ورود سوزن در بیحسی پالاتال کودکان 9 تا 12 ساله بود.
مواد و روش هادر این مطالعه کارآزمایی بالینی دوسوکور 23 نفر در محدوده سنی 12-9 سال مورد بررسی قرار گرفتند. جمعیت مورد مطالعه کودکان مراجعه کننده به دانشکده دندانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی مازندران بودند که نیاز به تزریق بیحسی پالاتال در دو طرف فک داشتند و با روش نمونه گیری در دسترس طی سال 1401 انتخاب شدند. نواحی مورد نظر به مدت 5 ثانیه با پوآر هوا خشک شد. سپس با سوآپ پنبه ای در یک طرف فک، بیحسی بنزوکایین و در جلسه بعدی با همان آماده سازی در طرف دیگر فک، بیحسی ناژوکایین پی (کرم لیدوکایین 2/5درصد و پریلوکایین 2/5 درصد مشابه EMLA) به مدت 2 دقیقه توسط فرد تزریق کننده اعمال شد.
یافته هانمره های VAS بنزوکایین و ناژوکایین مقایسه شدند. با وجودکمتر بودن عدد VAS ناژوکایین (3/52) نسبت به بنزوکایین (3/78) از نظر آماری تفاوت معنی دار نبود (0/488= P).
استنتاجبراساس یافته های مطالعه حاضر، ناژوکایین (نمونه داخلی کرم EMLA) برای کاهش درد قبل از تزریق بیحسی پالاتال در کودکان می تواند به عنوان داروی جایگزین در مواردی که بنزوکایین در دسترس نباشد و یا حساسیت به بنزوکایین وجود دارد، مورد استفاده قرار گیرد.
کلید واژگان: بنزوکایین, EMLA, بیحسی موضعی, دردBackground and purposePain management is one of the important issues in dental treatments. Fear of pain can make the process of anesthesia injection before dental treatment difficult for both the dentist and the patient. The aim of this study was to compare the effect of Najo-Caine P® with topical Benzocaine in reducing the pain of needle insertion in palatal anesthesia in 9-12 year old children.
Materials and methodsIn a double-blind clinical trial, 23 children aged 9-12 years were selected via convenience sampling, who needed palatal anesthesia injection on both sides of the jaw, at the Dental Clinic affiliated with Mazandaran University of Medical Sciences, in 2022. The desired areas were air-dried for 5 seconds. Benzocaine was applied with a cotton swab on one side of the jaw, and in the next session with the same preparation on the other side of the jaw, Najo-Caine P® anesthesia (2.5% lidocaine cream and 2.5% prilocaine similar to EMLA) was applied by the injector for 2 minutes.
ResultsThe Visual Analogue Scale (VAS) scores for Benzocaine and Najo-Caine P® were compared. The VAS score for Najo-Caine P® (3.52) was lower than that of Benzocaine (3.78), but, the difference was not statistically significant (P= 0.488).
ConclusionCurrent study suggests that Najo-Caine P®, as a form of EMLA cream, can be used as an alternative to Benzocaine before palatal infiltrate injection to reduce palatal pain in children.
Keywords: Benzocaine, EMLA, local anesthesia, pain -
سابقه و هدف
آرتریت روماتویید یکی از شایع ترین بیماری های مزمن التهابی مفاصل است که اثرات متعددی بر روی سلامت دهان می گذارد. هدف از این مطالعه بررسی کیفیت زندگی و شاخص های مرتبط با سلامت دهان در بیماران مبتلا به آرتریت روماتویید در مقایسه با افراد سالم بود.
مواد و روش هااین مطالعه مورد شاهدی در کلینیک طوبی ساری در سال 98-1397 انجام شد. در دو گروه (24 بیمار مبتلا به آرتریت روماتویید و 24 فرد سالم) اطلاعات دموگرافیک، مصرف سیگار، استفاده از پروتزهای متحرک، 9 سوال مربوط به خشکی دهان و بیماری های سیستمیک دیگر ثبت شد. ابزار سنجش کیفیت زندگی وابسته به سلامت دهان، پرسشنامه OHIP-14 بود. بیماران از نظر بالینی معاینه شدند.DMFT محاسبه شد و شاخص های پلاک (PI)، لثه ای(GI) و خونریزی از سالکوس (SBI) بر روی دندان های رمفورد تعیین شد. میزان جریان بزاق غیرتحریکی با روش وزن سنجی بررسی شد. مقایسه متغیرهای کمی بین گروه مورد و شاهد با آزمون T-Test مستقل یا معادل نان پارامتریک آن (Mann-Whitney) صورت گرفت.
یافته هادر هر دو گروه 2 مرد (8/3 درصد) و 22 زن (91/7 درصد) حضور داشتند. میانگین سنی گروه مورد 11/29±45/62 و گروه شاهد 10/57±45/58سال بود که از نظر توزیع جنسی و سنی تفاوت معنی داری بین دو گروه وجود نداشت. میانگینDMFT، PI، GI و SBI و میزان جریان بزاق غیرتحریکی در گروه آرتریت روماتویید بالاتر از گروه کنترل بود، ولی تنها شاخص پلاک درگروه مورد (2/63±5/62) اختلاف آماری معنی دار با گروه شاهد (2/44±4) داشت (0/026=P). هم چنین متغیرهای GI، PI و SBI ارتباط معنی داری با کیفیت زندگی مرتبط با سلامت دهان نشان دادند (0/05>P).
استنتاجمعاینه، تشخیص و درمان شاخص های سلامت دهان بر بهبود کیفیت زندگی بیماران مبتلا به روماتویید آرتریت اثرگذار است.
کلید واژگان: آرتریت روماتوئید, کیفیت زندگی مرتبط با سلامت دهان, کاهش جریان بزاقBackground and purposeRheumatoid arthritis is one of the most common chronic inflammatory diseases of the joints that has many effects on oral health. The aim of this study was to evaluate the quality of life (QOL) and oral health indicators in patients with rheumatoid arthritis and healthy subjects.
Materials and methodsA case-control study was carried out in Sari Tooba Clinic, 2018-2019. Data of all participants (case group, n=24 and control group, n=24), including demographic data, smoke consumption, and wearing removable dentures were recorded and all participants responded to nine questions about oral dryness and other systemic diseases. The Oral Health Impact Profile-14 (OHIP-14) was used and patients were clinically examined. DMFT was calculated and plaque, gingival, and sulcus bleeding indices were determined on Ramfjord teeth. The flow rate of non-stimulated saliva was investigated using a weight estimation method. Quantitative variables were compared between the case group and control group applying independent T-test or its non-parametric equivalent (Mann-Whitney).
ResultsThere were two men (8.3%) and 22 women (91.7%) in each group. The mean ages in the case and control groups were 45.62 ± 11.29 and 45.58 ± 10.57 years. The age and gender distribution was not significantly different between the two groups. The mean DMFT, plaque, gingival, and sulcus bleeding indices and non-stimulatory saliva flow rate were higher in case group than the control group, but only the plaque index in the case group (5.62±2.63) was significantly different from the control group (4±2.44) (P=0.026). GI, PI and SBI were found to be significantly associated with oral health-related QOL (P<0.05).
ConclusionExamination, diagnosis, and treatment of oral health indicators is effective in improving the QOL in patients with rheumatoid arthritis.
Keywords: rheumatoid arthritis, oral health-related quality of life, hyposalivation
- در این صفحه نام مورد نظر در اسامی نویسندگان مقالات جستجو میشود. ممکن است نتایج شامل مطالب نویسندگان هم نام و حتی در رشتههای مختلف باشد.
- همه مقالات ترجمه فارسی یا انگلیسی ندارند پس ممکن است مقالاتی باشند که نام نویسنده مورد نظر شما به صورت معادل فارسی یا انگلیسی آن درج شده باشد. در صفحه جستجوی پیشرفته میتوانید همزمان نام فارسی و انگلیسی نویسنده را درج نمایید.
- در صورتی که میخواهید جستجو را با شرایط متفاوت تکرار کنید به صفحه جستجوی پیشرفته مطالب نشریات مراجعه کنید.