به جمع مشترکان مگیران بپیوندید!

تنها با پرداخت 70 هزارتومان حق اشتراک سالانه به متن مقالات دسترسی داشته باشید و 100 مقاله را بدون هزینه دیگری دریافت کنید.

برای پرداخت حق اشتراک اگر عضو هستید وارد شوید در غیر این صورت حساب کاربری جدید ایجاد کنید

عضویت
فهرست مطالب نویسنده:

mostafa abedi jige

  • مصطفی عابدی جیغه*

    در اندیشه هگل دانش به عنوان یک نظام توصیف می شود. هگل همانند کانت بنیاد نظام دانش را بر مفهوم مبتنی می سازد و معتقد است آگاهی به عنوان یک کل تنها در سایه مفهوم قابل توضیح است. او ازاین جهت، در مقابل ایدئالیسم نخبه گرای فیشته و شلینگ قرار می گیرد که معتقد بودند نظام علم را تنها بر پایه شهود عقلانی می توان توضیح داد. حال سوال این است هگل چگونه با توجه به مناسبات مفهوم، می کوشد از توضیح استعلایی کانت، فیشته و حتی شلینگ گذر کند و تفسیری انضمامی از نظام علم ارائه دهد؟ برای پاسخ به این سوال نگارنده با توسل به روش توصیفی و تحلیلی ابتدا ذات وساطت پذیر مفهوم را در اندیشه هگل آشکار می کند و سپس به واسطه نقد تصور سوبژکتیو از مفهوم که کانت و فیشته به آن باور داشتند مفهوم را با شی فی نفسه ارتباط می دهد و به این طریق شان هستی شناختی مفهوم را در پدیدارشناسی روح هگل آشکار می کند. در نگاه هگل مفهوم امر سیالی است که از مرحله انتزاعی جوهر در ابتدای تاریخ آگاهی شروع به حرکت می کند و به واسطه تکامل خود در فرایند پیچیده دیالکتیکی از مرحله انتزاعی جوهر به مرحله بالفعل سوژه حرکت می کند. مفهوم با این سیر از جوهر انتزاعی به سوژه بالفعل، آگاهی را از ابژه به سوژه گذر می دهد و با ایجاد نظم درونی میان سوژه و ابژه، مطلق را به عنوان بنیاد سوژه و ابژه محقق می سازد و به این ترتیب کل و نظام دانش را تعین می بخشد.

    کلید واژگان: نظام دانش, هگل, مفهوم, شکاکیت, نخبه گرایی, شی فی نفسه, پدیدارشناسی روح
    Mostafa Abedi Jige *
    Introduction

    The fundamental problem that has always been paid attention to in the history of thought is that 1- What is the relationship between subject and object? 2- How can we pass from subject to object and know the internal structure of the objective world? The answer to this epistemological problem in the modern period caused extensive changes in the system of thought, and out of it came rationalism, empiricism, and idealism. To explain the mentioned ratio, some like the materialists put the principle as a material object and consider everything, especially the knowledge system, to be explainable based on it. On the other hand, subjective idealism puts the subject first instead of emphasizing the object and bases the explanation of the empirical world on the concept in Kant and rational intuition in Fichte. In both of them, the knowledge system was based on a hard ground that made knowledge as a whole possible by transcending the knowledge system itself. But Hegel took on a completely different role in the Phenomenology of Spirit. 1. by considering the concept as fundamental in the knowledge system, 2. giving it an ontological aspect due to its connection with the object-in-itself, 3. making it fluid from the stage of abstract substance to the stage of the actual subject, he introduced the concept as the absolute with its movement from the potential stage to the actual stage, it determines the subject and the object and harmonizes existence and thought as a system and a dialectical whole. With this work, Hegel was able to rule out elitism in the system of science, and by knowing the concept and its connection with the absolute as fundamental, he reconciled the absolute knowledge with the conventional view and revealed it to everyone. In this article, the author tries to present a concrete interpretation of the system of knowledge in Hegel's thought by focusing on the "concept" according to the preface of the phenomenology of the soul. For this purpose, the author deals with the position of the concept and the explanation of its structure in the phenomenology of the soul under the following nine titles: the position of the concept in the phenomenology of the soul; prior concepts and the beginning of the phenomenology of the soul from essence as nothing; Hegel's critical stance towards instrumentalization of consciousness; the concept and passing from the phenomenal field to the realm of the object in itself; the concept in motion, the ontological foundation of the world; Hegel and the two-way reflection of thought and existence; experience and its extension to the object itself; Hegel's criticism of elitism in the knowledge system through the negation of rational intuition; Hegel's system of knowledge is the only way for subjective idealism to escape from skepticism.

    Conclusion

    In short, Hegel is trying to define existence and knowledge as a system through a concrete understanding of the concept and its historical and existential development and make thought and existence compatible with each other. In order to turn the knowledge system into something concrete, Hegel changes the foundation of science from fixed transcendental matters to a mediated and negative concept by negating prior concepts and intellectual intuition. In this view, instead of starting from prior and fixed things, which is the condition of knowledge of the concept of the world, science starts from a concept that is considered empty and abstract in the first stage. In this way, knowledge does not start from a definite and actual matter, but from a concept whose only determination is the power and ability to become absolute. According to Hegel, it is this concept that, through its inner negation, dismantles each particle of its former world after another particle and silently matures in a new form. With this statement, Hegel negates any first fixed point that is outside the movement of the concept and conceptual knowledge is based on it, and in this way, everything is determined and known within the concept in motion. This is where Hegel finds the ability to eliminate any dark spots in the history of consciousness and by clarifying the absolute for everyone, destroys the foundation of elitism that Fichte and Schelling's rational intuitions emphasized. Also, by ontologicalizing the concept and relating it to the object-in-itself, Hegel escapes from the skepticism that plagues mental idealism to escape from skepticism.

    Keywords: Knowledge System, Hegel, Concept, Skepticism, Elitism, object-in-itself, phenomenology of the soul
  • مصطفی عابدی جیغه

    همان طور که هگل در پدیدارشناسی روح ادعا می کند سوبژکتیویته به عنوان تقدیر تاریخ آگاهی درصدد است نشان دهد که چگونه روح می کوشد به واسطه آگاهی یافتن از خود و آشتی دادن آگاهی با خودآگاهی، نسبتی دیالکتیکی میان امر ابژکتیو و امر سوبژکتیو برقرار کند و آن دو را در سوبژکتیویته موجود در ایدیالیسم مطلق آشتی دهد. مساله اصلی مقاله حاضر این است که نشان دهد هگل چگونه و با چه امکانات مفهومی می تواند به واسطه سوبژکتیویته موجود در پدیدارشناسی روح از پس یک جانبه گرایی ریالیسم ابژکتیو و ایدیالیسم سوبژکتیو برآید؟ نگارنده برای پاسخ به این سوال تلاش می کند از طریق امکانات مفهومی آگاهی، خودآگاهی، اجتماع انسانی و وضع سیاسی به سراغ توضیح سوبژکتیویته در کتاب پدیدارشناسی روح رفته و چگونگی فعلیت یافتن مطلق انتزاعی موجود در ابتدای تاریخ آگاهی را به وسیله مفاهیم ذکرشده به نمایش بگذارد. به همین منظور توضیح داده می شود هگل با نزدیک ساختن امر مطلق به اجتماع انسانی و ایجاد دیالکتیک انتولوژیک میان خدا و «ما»ی انسانی، مطلق را در وضع سیاسی تن یافته می کند و با تن یافتگی خدا در دولت سیاسی، مطلق را هم برای خود و هم برای «ما»ی انسانی در دانش فلسفی آشکار می کند و به این ترتیب، میان قلمرو سوژه با قلمرو ابژه اتحاد دیالکتیکی برقرار می کند. نگارنده در این مقاله برای توضیح موضع خویش از روش توصیفی - تحلیلی استفاده برده است.

    کلید واژگان: سوبژکتیویته, روح مطلق, هگل, وضع سیاسی, دیالکتیک وجودی
    Mostafa Abedi Jige

    As Hegel claims in the phenomenology of the soul, subjectivity as the fate of the history of consciousness aims to show how the soul tries to establish a dialectical relationship between the objective and the subjective by becoming aware of itself and reconciling consciousness with self-awareness and to reconcile the two in the subjectivity found in absolute idealism. The main problem of this article is to show how and with what conceptual possibilities Hegel can overcome the one-sidedness of objective realism and subjective idealism by means of the subjectivity in the phenomenology of the soul. To answer this question, the author tries to explain the subjectivity in the book Phenomenology of the Spirit through the conceptual possibilities of consciousness, self-awareness, human society and political situation, and how to actualize the abstract absolute existing at the beginning of the history of consciousness through the mentioned concepts. show for this reason, it is explained that by bringing the absolute closer to the human community and creating an ontological dialectic between God and human "us", Hegel integrates the absolute into the political situation, and by integrating God into the political state, to reveal the absolute both to himself and to human "us" in philosophical knowledge and in this way establish a dialectical union between the realm of the subject and the realm of the object. In this article, the author has used the descriptive-analytical method to explain his position.

    Keywords: Subjectivity, Absolute Spirit, Hegel, Political Situation, Existential Dialectic
  • مصطفی عابدی جیقه*
    سیاست برای فیشته یکی از مهم تری مسائلی است که رد پای آن تقریبا در همه دوره های فکری اش قابل مشاهده است. او در دوره ینا کتاب مهم بنیادهای حق طبیعی و در دوره برلین مقاله درباره ماکیاولی و کتاب خطابه هایی به ملت آلمان را در فلسفه سیاسی می نویسد. سیاست نظری فیشته در گسستی که ماکیاولی میان مبانی متافیزیکی با سیاست نظری ایجاد می کند منطق خود را به دست آورده و نظریه ای فلسفی برای سیاست تدوین می کند. مساله اساسی نوشتار حاضر این است که نشان دهد چگونه فلسفه سیاسی فیشته در دوره ینا برای اینکه قابل فهم شود بدون درک فلسفه سیاسی ماکیاولی ممکن نیست؟ نگارنده در این مجال سعی می کند تا با روش توصیفی - تحلیلی توضیح دهد که فیشته با اینکه جهان اخلاقی را غایت مناسبات سیاسی می دانست، اما از بسیاری جهات در سیاست پایبند منطقی است که ماکیاولی در سیاست ایجاد می کند. او با تاثیرپذیری از ماکیاولی مناسبات سیاسی را بر پایه واقعیت موثر معنی می کند و با بنیادی دانستن سیاست در تکوین آگاهی، خودآگاهی و ابژکتویته همانند ماکیاولی برای سیاست نقش تکوینی قائل می شود و با اعتقاد به اینکه استبداد سیاسی نقش کانونی در تعین قانون اساسی دارد مطلق خود را به شهریار ماکیاولی نزدیک می سازد.
    کلید واژگان: فیشته», ماکیاولی», سیاست», اخلاق», واقعیت موثر»
    Mostafa Abedi Jige *
    There is no mention of Machiavelli in Fichte's works until 1806. In 1806, Fichte spoke about Machiavelli for the first time in the article "About Machiavelli", then in the book "Addresses to the German Nation" written in 1808, he finds Machiavelli important again and tries to Inspired by Machiavelli, who introduced the concept of the nation in political philosophy, to create a logic to explain the German nation, for this purpose, by receiving the similarity between the state of faith and the Italian two centuries ago, he speaks of a nation that in the states Has spread its local small. In his view, the concept of the German nation is a common situation and condition that is scattered throughout the entire geography of Germany and as a common reality, gathers all German people and intellectuals under one general reality. In his speeches, he is looking for a way to reduce the cultural and political influence of France over Germany. Fichte states that if Germany wants to be saved from political and cultural backwardness, the way is to develop and reveal the inner power of the German nation instead of relying on external power.Although Fichte did not mention Machiavelli in the period of Jena when he wrote his two important books, namely, the doctrine of knowledge and the foundation of natural right, it is apparently in this period that Fichte, like Machiavelli, used effective truth in explaining relations in explaining politics. He finds it important to be political and with this explanation he goes to the establishment of his political system. He does not mention Machiavelli in the foundation of natural right where he explains his philosophy of right and politics, but Fichte seems to have been influenced by Machiavelli in his theoretical politics. In this way, although in Fichte's works, we encounter Machiavelli in the Berlin period, that is, the time when nothing was left of Germany but multiple weak governments, but in the Jena period, he also in political philosophy, in a way, in the land that Machiavelli in Shahriar creates and explains his political philosophy.The main problem of this article is to show how Fichte's political philosophy in the Jena period cannot be properly understood without considering Machiavelli's political thought and situation. Although Fichte considered the moral world to be the end of political relations, in many ways he adheres to the logic that Machiavelli creates in politics. Influenced by Machiavelli, he interprets political relations based on effective truth, and considering national unity, the rule of law and public interests as fundamental, he explains rights and politics through recognition. By explaining law and politics, Fichte brings politics, which in Machiavelli was considered the center of human relations, into the realm of consciousness and objectivity, and in this way, the logic of Machiavelli's politics is implemented in the realm of philosophy and opinion. bringsThe author has written this article with a descriptive and analytical method, and the author's goal in writing this article is to present a picture of Fichte's subjective idealism, based on which to show how Fichte's philosophical ontology interacts with the issues that Machiavelli was involved with in his political thought, and ontology Philosophically, he fertilizes himself in the shadow of the possibilities created in Machiavelli's political thought, and in this way, Fichte's subjective idealism can be explained in the political situation and national unity of Germany.ConclusionFrom what has been said, Machiavelli was able to activate the intellectual errors of classical political thought through the effective truth plan in the political system, and by destroying the old political foundations, he built his politics on its ruins. , presented a logic for politics that after him many thinkers of political philosophy, including Fichte, were influenced by it. Although Fichte was an idealist in the ethical system and also in politics he considered the ethical system as an end for the political system, but in many ways he thinks in politics based on the logic that Machiavelli founded the political system on. For this reason, the explanation of Fichte's political philosophy cannot be understood without considering the territory that Fichte opens in theoretical politics.
    Keywords: Fichte», Machiavelli», Politics», Ethics»
  • محسن باقرزاده مشکی باف*، مصطفی عابدی جیقه
    به لحاظ مبانی استراتژیک، نظریه دولت در فلسفه سیاسی کانت و فیشته دارای اشتراکات زیادی با یکدیگر هستند. نگارنده معتقد است که ایرادات نظریات سیاسی آن ها نیز تا حدود زیادی با یکدیگر هماهنگ است. هر دو فیلسوف مورد ذکر نظریه دولت خود را در فراق مبانی آزادی استعلایی، متافیزیکی یا اخلاقی و نظریات حقوقی خویش می نویسند. چرا که دولت براساس فلسفه سیاسی آن ها برخلاف حوزه های دیگر اندیشه شان در حوزه تجربه و عینیت اندیشیده و نوشته شده اند. در چنین شرایطی هر دو فیلسوف مبانی انتزاعی خود را در محک میدان جاذبه ی عینیت یا تجربه قرار می دهند، حال مسیله این است که آیا می توانند میان نظر و عمل اتحاد را برقرار سازند و اندیشه سیاسی ای در طراز معرفت شناسی و اخلاق خویش به نگارش دربیاورند؟ به عبارتی دیگر آیا می توانند آزادی استعلایی یا اخلاقی و حقوقی را در ساحت عینیت خارجی یا دولت که قرار است فلسفه سیاسی در آنجا شکل بگیرد، برقرار سازند؟ به نظر می رسد هر دو فیلسوف در ساحت اقتدار خارجی، نه تنها نمی توانند از نظریه خود آیینی و آزادی انسان استفاده چندانی ببرند بلکه به دلیل نوع انسان شناسی خاصشان به زور برای تشکیل و دوام دولت پناه می برند.
    کلید واژگان: کانت, فیشته, دولت, اندیشه سیاسی, زور
    Mohsen Bagherzadeh Meskibaf *, Mostafa Abedi Jige
    In terms of strategic foundations, the theory of government in the political philosophy of Kant and Fichte have much in common. For this reason, it is not only possible to examine these two political theories in one article, but it also helps to make a more accurate comparison and thus a better understanding of the two philosophers in terms of distinctions. The author believes that the objections of their political theories are to a large extent compatible with each other. Because the government, based on their political philosophy, unlike other areas of thought, has been conceived and written in the field of experience and objectivity. In such circumstances, both philosophers place their abstract foundations as a test of the gravitational field of objectivity or experience, and the question is whether they can establish a union between thought and action and write political thought in the style of their epistemology and ethics. In other words, can they establish transcendental or moral and legal freedom in the realm of external objectivity or the state where political philosophy is to be formed?
    Keywords: Kant, Fichte, State, political thought, force
  • مصطفی عابدی جیقه*، محسن باقرزاده مشکی باف، محمد اصغری

    پیش از ماکیاولی برای اینکه گذار از سوژه به ابژه قابل توضیح باشد مفاهیمی نقش محوری در گذار از سوژه به ابژه و یا بالعکس را توجیه می کرد که اساسا مفاهیمی الهیاتی - متافیزیکی به حساب می آمدند، اما ماکیاولی در اندیشه سیاسی خود به تعریف جدیدی از نسبت هست و باید دست یافت که بعدها هگل در تفسیری پیچیده - و نقد دیدگاه کسانی چون کانت و فیشته که به جدایی قلمرو هست و باید پرداخته بودند - توانست در هستی شناسی خود از آن بهره بگیرد. هگل با تاثیر از ماکیاولی به جای استنتاج باید از امور انتولوژیکال و متعالی آن را در میانه واقعیات موثر این جهانی قابل جستجو دانست و به این وسیله توانست تقدم سوژه بر ابژه را که توسط کانت توضیح فلسفی یافته بود مورد انتقاد قرار دهد و رابطه دیالکتیکی میان آن دو را از ساحت هنجاری مطالعه کند. نگارنده در این مجال می کوشد تا با ارایه تفسیری جدید از مساله هست و باید در اندیشه ماکیاولی، منطق گذار هگل از سوژه به ابژه را توضیح دهد و چگونگی جایگزینی منطق هنجاری به منطق متعالی را در این باب به تفصیل آشکار کند.

    کلید واژگان: ماکیاولی, واقعیت موثر, هست و باید, امر هنجاری, هگل
    Mostafa Abedi Jige *, Mohsen Bagerzade Meshkibaf, Muhammad Asgahri

    Before Machiavelli, in order to explain the transition from subject to object, he justified concepts that played a pivotal role in the transition from subject to object, or vice versa, which were essentially theological-metaphysical concepts, but Machiavelli in his political thought defined There is a new relation, and it must be achieved, that Hegel was later able to use in his ontology in a complex interpretation - and a critique of the views of the likes of Kant and Fichte, who are and should have dealt with the separation of territory. Influenced by Machiavelli, instead of inferring, hegel's ontological and transcendent affairs should be sought in the midst of the effective facts of this world, and thus he was able to criticize the precedence of subject over object, as philosophically explained by Kant, and the dialectical relation. Study between the two from a normative point of view. The author tries to present a new interpretation of the problem and must explain in Machiavelli's thought the logic of Hegel's transition from subject to object and how to replace normative logic with transcendent logic in this regard.

    Keywords: Machiavelli, the effective reality, is, should be, the norm Hegel
  • مصطفی عابدی جیغه*، عیسی موسی زاده، قربانعلی کریمزاده
    در اندیشه هر فیلسوفی معمولا یک یا چند مفهوم کلیدی وجود دارد که نماینده نظام فکری وی و مبنای وجود و فهم دیگر مفاهیم و تفکرات اوست. مفهوم مرگ در اندیشه افلاطون نیز یک مفهوم کلیدی است. در فلسفه افلاطون شاهد نسبتی عمیق میان مفاهیم فلسفه، کاتارسیس و مرگ هستیم و از این رو به نظر می رسد فهم آنها و تبیین نسبت میان آنها می تواند بستری مناسب برای فهم بهتر اندیشه وی ایجاد کند. هدف نویسندگان از این تحقیق که به روش توصیفی- تحلیلی انجام گرفته است، نشان دادن پیوند میان سه مفهوم «فلسفه»، «کاتارسیس» و «مرگ فیلسوفانه» است. مراحل پژوهش نیز بر پایه نوشته های افلاطون خواهد بود تا بدین وسیله بابی برای فهم بسیاری از مفاهیم اندیشه وی گشوده شود. نتیجه اینکه در اندیشه او فلسفه، مرگ فیلسوفانه و کاتارسیس بر بنیان واحدی استوارند و با آنکه فلسفه به گفتمانی خاص میان دو نفر اطلاق می شود و مرگ عبارت از جدایی روح از بدن و تزکیه به معنای کاتارسیس و پاک سازی روح از تعلقات بدنی است، اما در هر سه مورد مفهوم مشترک جدایی نفس از امور سیال و روآوردن به موجود حقیقی و سرمدی نهفته است؛ از این رو نه تنها به لحاظ مصداقی کارکرد یگانه ای دارند و هیچ یک از آنها بدون دیگری امکان پذیر نیست، تطابق ضمنی در مفهوم این سه نیز وجود دارد.
    کلید واژگان: افلاطون, معرفت, کاتارسیس, مرگ, دیالکتیک
    Mostafa Abedi Jige *, Isa Musazadeh, Gorbanali Karimzadeh
    There tend to be key concepts in the thought of any philosopher which represents their intellectual system and serves as a ground for the existence and understanding of other concepts and thoughts of his. The concept of death is such a key concept in Plato’s thought. In his philosophy, there is a profound relation among the concepts of philosophy, catharsis, and death. It seems that understanding them and explaining the relation among them might pave the path for a better understanding of his views. By adopting a descriptive-analytic method, we aim to show the connection among “philosophy,” “catharsis,” and “philosopher’s death.” The stages of this research are in accordance with Plato’s writings so as to open a door to an understanding of many concepts in his philosophy. We conclude that in his view, philosophy, the philosopher’s death, and catharsis are all grounded in the same foundation. It is true that philosophy is a particular kind of discourse between two persons, death is the separation of the soul from the body, and catharsis is the purification of the soul from bodily attachments, but all these three cases involve a common concept of the soul’s separation from flowing things and its turning toward the real and eternal being. Thus, not only do they have the same function in terms of their instances and none of them is possible without the other, there is also an implicit correspondence in their concepts as well.
    Keywords: Plato, Knowledge, catharsis, Death, dialectic
  • عیسی موسی زاده*، مصطفی عابدی جیغه، ابراهیم علیپور

    مساله جوهر از مسایل اصلی و محوری فلسفه است و لذا موضع هر فیلسوفی نسبت به آن، قطعا نقش تعیین کننده ای در کل فلسفه اش خواهد داشت. از طرفی مقایسه بین دیدگاه ها یکی از بهترین راه های تحلیل و فهم رویکردهای فلسفی مختلف است و لذا نوشتار حاضر با روش کتابخانه ای و تحلیلی، در تلاش است که بررسی تحلیلی دیدگاه دو فیلسوف مهم تاریخ فلسفه؛ یعنی ارسطو و ملاصدرا در خصوص مفهوم جوهر را در قالبی مقایسه ای به انجام رساند. در نتیجه بررسی انجام شده معلوم گردید با وجود اینکه هم ارسطو و هم ملاصدرا در بحث جوهر به یک معنا دنبال واقیعت و منشاء واقعی تشخص و شیییت شیء هستند، چیزی که حقیقتا موجود است و سایر چیزها به تبع آن موجود شده اند؛ اما ارسطو نهایتا از بین موجودات تنها از صورت به عنوان جوهر نخستین یاد می کند و سایر نامزدهای جوهر بودن را به معنای ثانوی جوهر می داند در حالی که ملاصدرا با توجه به اصالت وجود، وجود را به عنوان جوهری واحد و مشکک معرفی می کند که تمامی موجودات تعینات آن هستند.

    کلید واژگان: ارسطو, ملاصدرا, جوهر, صورت, وجود
    Isa Mousazadeh *, Mostafa Abedi Jige, Ebrahim Alipur

    The problem of substance has been a key and central problem in philosophy such that a philosopher’s position on this problem plays a crucial role in the whole of his or her philosophy. Moreover, the comparison among different views is one of the best ways to analyze and understand different philosophical approaches, which is why this paper employs a descriptive and analytic method to provide an analytic consideration of the views of two major philosophers in the history of philosophy—Aristotle and Mullā Ṣadra—about the concept of substance in comparative way. We conclude that both Aristotle and Mullā Ṣadrā seek to find the reality and origin of individuation and objecthood of things, seeing substance as what really exists and other things as existing in virtue of these substances, while Aristotle sees the “form” as the primary substance, holding that other candidates for serving as substance are merely secondary substances, and Mullā Ṣadrā draws on his primacy of existence (iṣālat al-wujūd) to introduce existence as a single and graded substance of which all entities are determinations.

    Keywords: Aristotle, Mullā Ṣadrā, substance, Form, existence
بدانید!
  • در این صفحه نام مورد نظر در اسامی نویسندگان مقالات جستجو می‌شود. ممکن است نتایج شامل مطالب نویسندگان هم نام و حتی در رشته‌های مختلف باشد.
  • همه مقالات ترجمه فارسی یا انگلیسی ندارند پس ممکن است مقالاتی باشند که نام نویسنده مورد نظر شما به صورت معادل فارسی یا انگلیسی آن درج شده باشد. در صفحه جستجوی پیشرفته می‌توانید همزمان نام فارسی و انگلیسی نویسنده را درج نمایید.
  • در صورتی که می‌خواهید جستجو را با شرایط متفاوت تکرار کنید به صفحه جستجوی پیشرفته مطالب نشریات مراجعه کنید.
درخواست پشتیبانی - گزارش اشکال