به جمع مشترکان مگیران بپیوندید!

تنها با پرداخت 70 هزارتومان حق اشتراک سالانه به متن مقالات دسترسی داشته باشید و 100 مقاله را بدون هزینه دیگری دریافت کنید.

برای پرداخت حق اشتراک اگر عضو هستید وارد شوید در غیر این صورت حساب کاربری جدید ایجاد کنید

عضویت

جستجوی مقالات مرتبط با کلیدواژه « ارسطو » در نشریات گروه « فلسفه و کلام »

تکرار جستجوی کلیدواژه «ارسطو» در نشریات گروه «علوم انسانی»
  • حسین کلباسی اشتری، محمدحسین انصاری، محمد برومند*

    به منظور تقریر و تبیین جامع منظومه فکری شیخ الرئیس ابوعلی سینا، به ویژه تشخیص میزان و کیفیت ابداعات فلسفی او، ارجاع و استناد به آثار کمتر شناخته شده وی ازجمله کتاب «الإنصاف» ضروری است. این ضرورت نه فقط به لزوم تکمیل هندسه «حکمت مشرقی» وی، بلکه به تقریر درست مبادی و مبانی اندیشه فلسفی عالم اسلام و میزان استقلال و هویت پدیده ای به نام «فلسفه اسلامی» بازمی گردد. وجه دیگر اهمیت این ارجاع و پژوهش آن است که ابن سینا در کتاب یادشده با بررسی و سنجش انظار شارحین قدیم و جدید ارسطو، میان سنت های فلسفی متعارف تا زمان خود به محاکمه و قضاوت می پردازد؛ چیزی که در کمتر آثاری از این دست می توان مشاهده کرد. باوجود قطعیت انتساب تالیف اثر به ابن سینا، پرسش های متعددی حول مضامین و مطاوی این کتاب وجوددارد؛ علاوه برآنکه درمورد زمان پیدایش و تالیف اثر، کمیت و کیفیت محتوا و مسئله بازنویسی آن بحث هایی مطرح شده است. در نوشتار حاضر تلاش شده با استفاده از منابع و مصادر تاریخی و فلسفی و قسمت هایی از متن کتاب «المباحثات» به عنوان شاهد و قرینه ای مهم، به برخی پرسش های مذکور پاسخ داده شود. درمجموع باید گفت «الإنصاف» دارای یک نسخه ابتدایی و یک نسخه بازنویسی شده است و ابن سینا در هرکدام، پرداختی متفاوت نسبت به شرح های کتب ارسطو داشته است. تلاش او این بوده که درضمن قضاوت منصفانه میان انظار مختلف، با تعیین اصولی که آن ها را از کتاب های اصلی حکمی به دست آورده، ابهامات موجود در کتاب های ارسطو را بر پایه ملاکات عقلی و قطعی برطرف کند. در این میان کیفیت مراودات علمی ابن سینا و شاگردان او با اندیشمندان زمان نیز، به خصوص اهل بغداد، حول موضوعات و مسائل فلسفی تا حدی روشن گردیده است. به منظور استشهاد به آثار و ادبیات خود ابن سینا در این زمینه، ترجمه بخشی از متن و ملحقات المباحثات به این نوشتار پیوست شده است.

    کلید واژگان: المباحثات, الإنصاف, ابن سینا, ارسطو, ابوجعفر کیا, حکمت مشرقی
    Hosein Kalbasi Ashtari, Mohammadhossein Ansari, Mohammad Broomand *

    In order to comprehensively describe and explain the intellectual system of Sheikh Al-Raees Abu Ali Sina, especially to recognize the amount and quality of his philosophical innovations, it is necessary to refer and cite his lesser-known works, including the book Al-Insāf. This necessity goes back not only to the need to complete the geometry of his "Eastern wisdom", but also to the correct presentation of the principles and foundations of the philosophical thought of the Islamic world and the degree of independence and identity of the phenomenon called "Islamic philosophy". Another aspect of the importance of this reference and research is that Ibn Sina, in the mentioned book, examines and evaluates the opinions of the old and new commentators of Aristotle, among the conventional philosophical traditions up to his time. Something that can be seen in few works of this kind. Despite the certainty of attributing the authorship of the work to Ibn Sina, there are many questions about the themes and subjects of this book. In addition, discussions have been raised about the time of creation and authorship of the work, the quantity and quality of the content, and the issue of its rewriting. In this article, an attempt has been made to answer some of the aforementioned questions by using historical and philosophical sources and parts of the text of the Al-Mubahasat as an important witness and proof. In general, it should be said that Al-Insāf has an original version and a rewritten version, and in each of them, Ibn Sina had a different treatment compared to the descriptions of Aristotle's books. His effort has been to resolve the ambiguities in Aristotle's books based on rational and definite criteria, while making a fair judgment between different opinions, by determining the principles that he obtained from the main books of wisdom. In the meantime, the process of Avicenna's and his students' scientific relations with the thinkers of that time, especially the people of Baghdad, has been clarified to some extent. In order to refer to Ibn Sina's own works and literature in this context, the translation of a part of the text and the appendices of Al-Mubahasat have been attached to this article.

    Keywords: Al-Mubahasat, Al-Insaf, Ibn Sina, Aristotle, Abu Jaafar Kia, Eastern Wisdom
  • حمید حسنی*، مرضیه پورفلاح
    ادراک حسی یکی از حوزه های جدید فلسفه معاصر است که ناظربه شناسایی متعلق اصلی ادراک حسی و امکان تصور متعارف از ادراک حسی است. محور مسئله ادراک حسی، خطای حسی و توهم است؛ به نحوی که پاسخ به اشکال خطای حسی و توهم، تعیین کننده پاسخ ما به متعلق حقیقی ادراک حسی خواهدبود. ارسطو و مشائیان مسلمان، به ویژه ابن سینا، به خطای حسی توجه کرده اند؛ اما در راستای تعیین حقیقت ادراک حسی آن را مبنا قرارنداده اند. ما در این مقاله باتکیه بر استدلال بر خطای حسی نشان داده ایم که در آثار ارسطو از خطای حسی دو معنا وجوددارد که به دو برداشت راجع به حقیقت ادراک حسی منجر می شود. معنای متضمن داده حسی منجر به پذیرش رئالیسم غیرمستقیم و معنای متضمن خود شیء مادی منجر به پذیرش رئالیسم مستقیم می گردد. مفسران و فیلسوفان پس از ابن سینا، به ویژه خواجه نصیر، اغلب با درنظرگرفتن چیزی شبیه به تفسیر داده حسی، نوعی رئالیسم غیرمستقیم را از دیدگاه های ابن سینا ترویج کرده اند که تحت عنوان «وجود ذهنی» پذیرفته شده است. ما نشان داده ایم که با نظر به ملاحظات فخر رازی، تفسیر شیء مادی از خطای حسی در ابن سینا نیز همچون ارسطو ممکن است؛ ازاین رو نوعی رئالیسم مستقیم را می توان به ابن سینا نسبت داد که با مادی دانستن ادراک حسی و خیالی در فلسفه ابن سینا نیز سازگار است.
    کلید واژگان: ارسطو, ابن سینا, ادراک حسی, خطای حسی, تفسیر داده حسی, تفسیر شیء مادی, رئالیسم
    Hamid Hasani *, Marziyeh Pourfallah
    The perception is one of the new fields of contemporary philosophy, which focuses on the main object of perception and the possibility of ordinary conception of perception. The core of the problem of perception is illusion and hallucination; In such a way that the response to the problem of illusion and hallucination is considered to determine our response to the true object of perception. Aristotle and Muslim Peripatetic Philosophers, especially Ibn Sina, paid attention to sensory error, but they did not consider it as a basis for the theory of perception. In this paper, relying on the argument of sensory error, we show that there are two meanings of sensory error in Aristotle, which lead to two conceptions of perception: The meaning that requires the sense data interpretation leads to the acceptance of indirect realism, and the meaning that requires the material object interpretation leads to the acceptance of direct realism. Commentators and philosophers after Avicenna, especially Tousi, often considering something similar to sense data interpretation, have promoted a kind of indirect realism interpretation from Avicenna’s views, which has finally been accepted as the theory of mental existence. We show that according to Razi’s considerations, it is possible to interpret a material object interpretation for sensory error in Ibn Sina, just like Aristotle, and therefore, a kind of direct realism can be attributed to Ibn Sina, which is consistent with sensory and imaginary perception being material in Ibn Sina’s philosophy.
    Keywords: Aristotle, Ibn Sina, Sensory Perception, Error, Sense Data Interpretation, Material Object Interpretation, Indirect Realism, Direct Realism
  • مهدی صفایی اصل، لیلا قمی اویلی *

    یکی از مهمترین بحثهای فلاسفه، از گذشته های دور، ترکیب جسم از ماده و صورت بوده است؛ بحثی که از زمان ارسطو شروع شد و با ترجمه متون یونانی، بدست فلاسفه مسلمان رسید. تحقیق پیش رو با روش توصیفی تحلیلی، بدنبال پاسخ به این پرسش است که منظور ارسطو از ماده و هیولا چیست؟ آیا حرکت جوهری با اعتقاد به خارجیت هیولا، سازگار است؟ با بررسی متون ارسطو روشن شد که وی معتقد به وجود خارجی ماده نبوده و ترجمه های نادرست، سبب فهم اشتباه از ماده و صورت ارسطویی شده است. ارسطو قائل به قوه یی همراه با شیء است که ماهیت ماده را از قوه محض یا عدمی بودن، به یک امر وجودی تغییر میدهد و دستاوردهایی تازه به ارمغان می آورد. از سوی دیگر، غیرممکن بودن ایجاد از عدم محض نیز برداشتی نادرست از متن ارسطوست. ترجمه های نادرست سبب واکنش برخی فلاسفه مسلمان به عینیت و خارجیت قوه در مقابل ماده شده است. در سنت اسلامی، اولین اقدام برای نفی خارجیت ماده توسط شیخ اشراق صورت گرفت؛ او با نقد دلایل ابن سینا، معتقد به بساطت جسم شد. ملاصدرا نیز در برخی عبارت اسفار اربعه، خارجیت ماده را بچالش کشید و فلاسفه نوصدرایی با نقد دلایل خارجیت ماده و تنافی این دیدگاه با حرکت جوهری، آخرین گامها را برای انکار خارجی بودن ماده برداشتند.

    کلید واژگان: ماده, هیولا, صورت, ارسطو, حرکت جوهری
    Mahdi Safaei Asl, Leila Qomi Avili *

    One of the most important discussions in philosophy has been the formation of body from matter and form since long ago. This discussion began at the time of Aristotle and became accessible to Muslim philosophers through the translation of Greek texts. Following a descriptive-analytic method, this study aims to provide a response to the questions of what Aristotle meant by matter and hyle, and whether the trans-substantial motion is consistent with accepting the externality of hyle.  A study of Aristotle’s writings reveals that he did not believe in the external existence of matter, and that incorrect translations have led to a wrong perception of Aristotelean matter and form. He believed in a potency alongside objects that changes the quiddity of matter from being pure potency or non-existence to an ontological affair and yields some new outcomes. On the other hand, another misperception of his works dictates that creation from pure non-existence is impossible. Such incorrect translations have provoked the reactions of some Muslim philosophers to the objectivity and externality of potency against matter. In the Islamic tradition, the first step for negating the externality of matter was taken by Suhrawardī. By criticizing Ibn Sīnā’s arguments, he expressed his belief in the simplicity of matter. Mullā Ṣadrā, too, challenged the same view in certain places in al-Asfār, and the neo-Sadrian philosophers took the last steps towards the negation of the externality of matter through criticizing the related arguments and demonstrating the opposition of this view to the trans-substantial motion.

    Keywords: Matter, Hyle, Form, Aristotle, Trans-Substantial Motion
  • آموس برتولاچی، سید مهدی حسینی*
    مقاله حاضر به بررسی پیشینه و بنیان های ارسطویی الهیات شفا ابن سینا می پردازد. کتاب «الشفاء»، علی الاصول، بر اساس آنچه خود ابن سینا در دیباچه آن اظهار می دارد، اثری است که از سنت مشایی سرچشمه گرفته شده است؛ کتاب الهیات شفا ارتباط و پیوندی نزدیک با مباحث علوم مابعدالطبیعی ارسطو دارد. کتاب الهیات شفا اگرچه شرح و تفسیری موبه مو بر مابعدالطبیعه ارسطو محسوب نمی شود و بیشتر حکم بازنویسی و بازاندیشی آن را دارد، اما باوجوداین ، وابستگی عمیق و انکارناپذیری به مباحث و مفاهیم بنیادین کتاب مابعدالطبیعه ارسطو دارد. در مقاله حاضر، دو مورد از چگونگی تاثیرپذیری و بازتاب اصول مابعدالطبیعی ارسطو در کتاب الهیات شفا منعکس شده است. در این پژوهش، دو متنی مورد بررسی قرار گرفته اند که ابن سینا در آن ها، بدون اینکه ارجاعی به نام ارسطو یا کتاب مابعدالطبیعه بدهد، اقدام به نقل قول از بخش هایی از مابعدالطبیعه ارسطو کرده است. من به ترتیب آن ها را «متن اول» و «متن دوم» می نامم. متون موردبحث به ترتیب در المقاله السادسه [الفصل الرابع] و المقاله السابعه [الفصل الاول] الهیات شفا قرار دارند. در حال حاضر از نقل مستقیم خود عبارات صرف نظر کرده و صرفا به بازگویی آنها اکتفا می کنم. این موارد را می توان به دلایلی که در ادامه ذکر خواهند شد، بسیار بااهمیت دانست.
    کلید واژگان: ابن سینا, ارسطو, الهیات شفا, مابعدالطبیعه, بازنویسی
  • محمد هاشمی*، امیر مازیار، عرفان ناظر

    از دیدگاه ارسطو شخصیتتراژدی باید از نظر اخلاقی خوب، یعنی فضیلتمند باشد و برای اینکه بتواند در مسیر سعادت قرار گیرد، باید طی کنش انتخاب گرانه و آگاهانه، قاعده حد وسط اخلاقی را رعایت کند. بر همین مبنا، در این پژوهش این پرسش مطرح می شود که چگونه می توان پیوند میان کنش و شخصیت اخلاقی را توضیح داد؟ برای تامل و تبیین پاسخ این پرسش، فن شعر در کنار اخلاق نیکوماخوس مورد خوانش و تفسیر قرار می گیرد. هدف این است که با تکیه بر نسبت میان کنش و شخصیت اخلاقی در فن شعر وجوه متعدد کنش و تنیدگی آن با شخصیت و اخلاق _در وجه ایجابی و چه سلبی_ نمایان شود. اهمیت و ضرورت این پژوهش در آن است که به روشن کردن بخش های مهمی از فن شعر، با تکیه بر یافتن جایگاه آن در نظام فلسفه اخلاقی ارسطو یاری خواهد رساند. نتیجه ای که از این پژوهش بدست می آید این است که فن شعر را باید در چارچوب فلسفه ارسطو _ به ویژه فلسفه اخلاق_ مورد خوانش قرار داد و نیز کنش، در اندیشه حاکم بر فن شعر، در حالی که با شخصیت اخلاقی پیوند دارد اما بر آن تقدم نیز دارد.

    کلید واژگان: ارسطو, شخصیت, کنش, فن شعر, انتخاب آگاهانه اخلاقی, قاعده حد وسط اخلاقی
    Mohammad Hashemi *, Amir Maziar, Erfan Nazer

    According to Aristotle, the character of tragedy must be morally good, that is, virtuous, and in order to be on the path to happiness, it must observe the rule of moral moderation through selective and conscious action. Accordingly, this study raises the question of how to explain the link between action and moral character. To ponder and explain the answer to this question, the Poetics is read and interpreted alongside Nicomachean ethics. The aim is to show the various aspects of action and its relation with character and morality, both positively and negatively, by relying on the relationship between action and moral character in the Poetics. The importance and necessity of this research is that it will help to clarify important parts of the Poetics, relying on its place in the system of Aristotle's moral philosophy. The conclusion to be drawn from this research is that the Poetics should be read in the context of Aristotle's philosophy - especially the Ethics - and also the action, in the thought that governs the Poetics, while it is related to moral character but also takes precedence on it.

    Keywords: Aristotle, Action, Character, Poetics, Conscious, Moral Choice, Moral Moderation
  • شروین مقیمی*
    فلسفه سیاسی سقراطی معطوف به تربیت نفس های مستعد برای چرخیدن به سوی بهترین شیوه زندگی، یعنی شیوه زندگی فلسفی، است. روایت افلاطونی از این شیوه زندگی، متضمن معنایی مضیق است، به طوری که تحصیل آن، جز از رهگذر نفی اصولی شیوه زندگی سیاسی به مثابه یک شیوه زندگی با محدودیت های طبیعی، متصور نیست. اما فلسفه سیاسی سقراطی، منحصر به روایت افلاطونی نیست. ارسطو در کتا ب هفتم سیاست، طرحی از فلسفه سیاسی سقراطی پی می افکند که به زعم او می تواند نارسایی روایت افلاطونی را برطرف کند. راهی که ارسطو در آنجا پیش می گیرد، توسیع معنای شیوه زندگی فلسفی به نحوی است که بتواند به مجموعه ای از آموزه های تربیتی بهترین رژیم بدل گردد. به عبارت دیگر در روایت ارسطویی یک ارجاع صریح به مطلوبیت شیوه زندگی سیاسی، در عین تامین غرض سقراطی، وجود دارد. این مقاله کوششی در جهت ایضاح این روایت و تامل در اهم دقایق سقراطی در کتاب هفتم سیاست ارسطو است.
    کلید واژگان: «فلسفه سیاسی سقراطی», «ارسطو», «افلاطون», «سیاست», «شیوه زندگی فلسفی و سیاسی»
    Shervin Moghimi *
    The Socratic political philosophy is aimed at educating the competent souls to return to the best way of life, the philosophical way of life. The Platonic version of this way of life implies a narrow meaning, so that it cannot be achieved except through negating the political way of life as a naturally limited one. But the Socratic political philosophy is not restricted to the Platonic narrative. In the 7th book of the Politics, Aristotle contrives a plan of Socratic political philosophy that, according to him, can solve the insufficiency of the Platonic version. There, Aristotle tries to expand the meaning of the philosophical way of life to such an extent that it can be considered as a set of teachings of the best regime. In other words, in the Aristotelian narrative, there is an explicit reference to the desirability of the political way of life, while the Socratic purpose is not lost. This article is an effort to clarify this narrative and reflect on the most important Socratic moments in the 7th book of Aristotle's Politics.
    Keywords: “Socratic Political Philosophy”, “Aristotle”, “Plato”, “Politics”, Political, Philosophical Way Of Life
  • سیده زهرا گنجی پور، فرج الله براتی*، میثم امانی

    یکی ازدغدغه های بشر از زمان پیدایش بشر تا کنون پرسش از معنادار بودن زندگی است. معناداری دارای دو معنی، هدف داری، ارزشمندی است. قطعا معنای معناداری زندگی وابسته به نوع نگرش و جهان بینی هر فیلسوف متفاوت است. پژوهش حاضر درصدد بررسی پاسخ به این سوال است که آیا لذت با معناداری ارتباط دارد یا نه؟ انسان برای این که به معنای زندگی دست یابد لذت لازم است یا نه ؟ در این پژوهش مقایسه ی و تطببیق نظریه ارسطو و ملاصدرا در رابطه لذت با معناداری زندگی بررسی شده است. در این مقاله برای تحلیل مفاهیم از روش توصیفی _ تحلیلی استفاده شده است. مهم ترین مبانی فلسفی که باعث تمایز و اختلاف بین این دو فیلسوف، تشکیک وجود است که ارسطو به تشکیک وجود اعتقاد ندارد. از دیدگاه ارسطو لذت و نیک بختی یک امر ثابت برای همه انسان ها می داند و قائل به مراتب مختلفی برای لذت نیست. نیک بختی را در این عالم منحصر می داند و به جزء عقلانی انسان اختصاص دارد. راه رسیدن به معنا را منحصر به حوزه فضلیت می داند.اما ملاصدرا با توجه به مبنای تشکیک وجود لذت دارای مراتب مختلفی باشد که لذت عقلی بر لذت حسی برتری دارند و از لحاظ مرتبه و شرافت وجودی بالاتر از عالم حس و ماده است. ملاصدرا نیک بختی را مربوط بعد جسمانی و روحانی می داند پس ملاصدرا به نیک بختی جامع قائل است اما منظور از جامع، عالم ماده، مثال، عقل می باشد. راه رسیدن به معنا را جکمت، قوه خیال، قوای باطنی می داند راه رسیدن به نیک بختی عمل اختیاری انسان می داند. مصداق واقعی نیک بختی را در جهان اخروی می داند.

    کلید واژگان: لذت, معنای زندگی, نیک بختی, ارسطو, ملاصدرا
    Zahra Ganjipour, Farajollah Barati*, Meysam Amani

    One of the fundamental concerns of humanity since its inception has been the question of the meaning of life. Meaningfulness has two connotations: purposefulness and value. Certainly, the meaning of the meaning of life depends on the type of worldview and perspective of each philosopher. The present research seeks to examine the answer to the question of whether pleasure is related to meaningfulness or not. Does pleasure require pleasure to achieve the meaning of life? This research compares and contrasts the theories of Aristotle and Mulla Sadra on the relationship between pleasure and the meaning of life. In this article, the descriptive-analytical method is used to analyze the concepts. The most important philosophical bases that distinguish and differ between these two philosophers are the question of equivocation of existence. Aristotle does not believe in the equivocation of existence. From Aristotle's point of view, pleasure and happiness are a constant for all human beings and he does not believe in different levels of pleasure. He considers happiness to be limited to this world and exclusive to the rational part of man. He considers the way to reach meaning to be limited to the realm of virtue. However, Mulla Sadra, based on the principle of equivocation of existence, believes that pleasure has different levels, with intellectual pleasure being superior to sensory pleasure and being higher in terms of rank and existential dignity than the world of sense and matter. Mulla Sadra considers happiness to be related to the physical and spiritual dimensions, so Mulla Sadra believes in comprehensive happiness. He considers the way to reach meaning to be wisdom, imagination, and inner forces. He considers the way to reach happiness to be a human voluntary action. He considers the true example of happiness to be in the afterlife.

    Keywords: Pleasure, Meaning Of Life, Happiness, Aristotle, Mulla Sadra
  • حسین اردلانی*، ملیکه واعظی، مسعود غفاری

    هنر به تعریفی نمود احساسات آدمی است. آثار هنری از یک سو دربردارنده ی احساسات خالقان خود هستند و از سوی دیگر می توانند برانگیزاننده ی احساسات مخاطبان باشند. موسیقی انتزاعی ترین هنر است زیرا تنها هنری است که در آن نه از تصاویر بصری برای انتقال مفهوم استفاده می شود و نه از کلمات و ساختارهای زبانی. موسیقی به دلیل منش غیر مفهومی و بی واسطه ی خود، می تواند بیش از دیگر هنرها عواطف و هیجانات مخاطبان را برانگیزد. فلسفه ی موسیقی شاخه ای از فلسفه است که به بررسی چیستی موسیقی، تفاوت و رابطه ی موسیقی با زبان، تاثیرات فردی و اجتماعی موسیقی، زیبایی و ارزش در موسیقی، رابطه ی احساسات با موسیقی و معناداری موسیقی می پردازد. در مبحث معناداری و رابطه احساسات با موسیقی، دو نظریه ی رقیب وجود درد. یکی نظریه ی بیانگری که احساسات هنرمند را مرجح می داند و کار موسیقی را بیان احساسات هنرمند می داند. دیگری نظریه ی انگیزش که اولویت را به احساسات مخاطب می دهد و کار موسیقی را برانگیختن احساسات شنونده می داند. پرسش اصلی این مقاله این است که کدام یک از این دو نظریه موجه تر و قابل دفاع تر است؟ کدام یک از ین دو نظریه تصویر جامع تری از رابطه ی موسیقی با احساسات ارائه می دهد؟ و کدام نظریه می تواند بهتر به ایرادات وارده پاسخ دهد؟ ابتدا هر دو نظریه را مطرح و بررسی می کنیم و به مرور استدلال های له و علیه هریک می پردازیم. نشان می دهیم نظریه ی انگیزش نه تنها تصویر موجه تری از رابطه ی احساسات با موسیقی به دست می دهد، بلکه همچنین، بهتر می تواند به ایرادات وارده پاسخ دهد. سپس مهم ترین ایراد وارد شده بر نظریه ی انگیزش یعنی «علاقه به موسیقی غمگین» را با کمک نظریات ارسطو در باب موسیقی، بالاخص نظریه کاتارسیس، پاسخ می دهیم و نشان می دهیم که چرا باور داریم پاسخ ما موجه تر از دیگر پاسخ های ارائه شده به این ایراد است.

    کلید واژگان: فلسفه موسیقی, ارسطو, کاتارسیس, نظریه انگیزش, نظریه بیانگری, موسیقی و احساسات
    Hosein Ardalani *, Malikeh Vaezi, Masoud Ghafari
    Introduction

    The philosophy of music is a branch of philosophy that studies the meaning of music, the relationship between the artist and the creation of music, the relationship between the audience and music, and such issues. Since emotions and feelings constitute the meaning of music, the primary focus of theorists in this field is devoted to the fundamental question of where the emotional impact of music originates from. In the philosophy of music, there are two rival theories regarding the source of musical emotions: the expressive theory, which prioritizes the emotions of the artist in creating the work and considers the meaning of music in the expression of the artist's emotions, and the arousal theory, which gives priority to the emotions evoked in the listener and considers the meaning and purpose of music in eliciting the emotions of the audience.
    The aim of this research is to facilitate the scientific examination of the relationship between music and emotions. The specific objectives of this research are as follows: _ Introducing and examining the most important theories and discussions in the philosophy of music. _ Investigating the most important criticisms that have been made on various theories in the philosophy of music and showing the efforts of theorists and philosophers to respond to these criticisms. _ Showing that old theories put forward by philosophers like Aristotle can still be relevant in current philosophical discussions. This highlights the importance of mastering the history of philosophy for researchers in this field. _ Demonstrating that music can (or even should) be subject to contemplation and philosophical inquiry. This research is classified as fundamental research in terms of the data collection method, which is qualitative research using a library research approach. Additionally, this research specifically utilizes up-to-date and primary sources in the field of philosophy of music.

    Research Question(s):

    Which of these two theories of Expression and Arousal provides a more comprehensive understanding of the relationship between music and emotions and offers a better explanation of our emotional experiences when confronted with music?
    Which theory can better respond to the criticisms raised against it?
    Literature Review
    Some of the most important articles published on the arousal theory of music are as follows (in chronological order):Mew, P (1984) The musical arousal of emotions.British Journal of Aesthetics 25 (4):357-361.
    Robinson, J (1994) The expression and arousal of emotion in music. Journal of Aesthetics and Art Criticism 52 (1):13-22.
     Beever, A. (1998) The Arousal Theory Again? The British Journal of Aesthetics 38(1):82-90.
    Kingsbury, J (1999) Why the Arousal Theory of Musical Expressiveness is Still Wrong? Australasian Journal of Philosophy 77 (1):83 – 88.
    Matravers, D (2007) Musical expressiveness. Philosophy Compass 2 (3):373–379.
     Arbo, A. (2009) Some Remarks on “Hearing-as” and its Role in the Aesthetics of Music. Topoi 28 (2):97-107.
    Cochrane, T. (2010) Music, Emotions and the Influence of the Cognitive Sciences. Philosophy Compass 5 (11):978-988.
    Eerola, T. (2016) Being Moved by Unfamiliar Sad Music Is Associated with High Empathy. Frontiers in Psychology 7.
    Levinson,  j (2016) Music-Specific Emotion: An Elusive Quarry. Estetika 53 (2):115-131.
    Wu-Jing He (2017) Emotional Reactions Mediate the Effect of Music Listening on Creative Thinking: Perspective of the Arousal-and-Mood Hypothesis. Frontiers in Psychology 8

    Methodology

    This research is classified as fundamental research in terms of its objective. The general aim of this research is to establish a conceptual framework for the philosophical examination of the relationship between music and emotions

    Conclusions

    In response to the first question, we first need to see what each of these two theories offers in response to the most important issue regarding emotions and music, namely the issue of the "relationship between expressed emotions in music and evoked emotions in the listener." The expressive theory addresses this issue with the concept of "grounding," while the motivational theory uses the concept of "emotional codes." Our analysis shows that the concept of "emotional codes" is more effective than "grounding" for two reasons:"Grounding" is a concept that claims objectivity, while by definition, the meaning of music lies in its sensory content. The conflict between the expressive theory and the motivational theory is essentially a conflict over determining the place of sensory content in music. The expressive theory places the sensory content in the expressed emotions in the musical piece and considers these emotions as a crystallization of the emotions of the creator, while the motivational theory places the sensory content of music in the emotions evoked in the listener through music. Referring to an objective concept to explain the place of sensory content, if not a theoretical impossibility, is an additional effort that only complicates the conflict between these two theories.
    The concept of emotional codes conceptualizes the issue at the mental (or intermental) level and provides an effective framework for explaining the position of the sensory content of music. Different and varied reactions to music are appropriate. Furthermore, by introducing the concept of emotional codes, one can pave the way for framing research issues in an interdisciplinary context. This way, the issue of the sensory content of music can be explored in the interdisciplinary fields of musicology, philosophy, psychology, and neuroscience.
    Our analysis has shown that the theory of motivation with our experiential intuition is more compatible. This is because the basis of judging a musical work is the experienced emotions, not the assumed emotions that the artist intended to express. For example, when we label a piece of music as sad, it is not because the composer intended to express sad emotions, but rather it is simply and intuitively because that piece evokes a sense of sadness in us.
    As a result, the theory of motivation provides a better and more valid explanation of the relationship between music and emotions.
    In response to the second question, it is important to consider the main criticism that challenges each of these two theories and how they respond to it. Our analysis has shown that the main criticism of the expressive theory is the "expression of unexperienced emotions," and proponents of the expressive theory, in response to this criticism, question the principles of this theory. They do not necessarily consider the expressed emotions as belonging to the artist, but rather see the artist as simply a narrator of the emotions of another individual (or even a completely imaginary person). In this way, they raise the larger question of whose emotions are being expressed in music. Since the answer cannot be the audience (as that would essentially turn it into a motivational theory), this question remains shrouded in ambiguity and mystery.
    On the other hand, in our research, we demonstrated that the responses that have been presented to the issue of "liking sad music" are not defensible and valid. Furthermore, by using the concept of catharsis from Aristotle, we were able to propose an acceptable response to this criticism. We showed that our proposed response can address all the criticisms that were present in other responses.

    Keywords: philosophy of music, Aristotle, Catharis, Arousal Theory, Music, Emotions
  • مهدی بهنیافر، فائزه خوش طینت*

    زمینه اصلی این پژوهش مشاوره فلسفی با تمرکز بر درمان منطق محور کوهن (روش ال. بی.تی) است و هدف آن مطالعه جایگاه فلسفه ارسطو به ویژه منطق و فلسفه اخلاق او در درمان منطق محور است. پرسش اصلی این است که درمان منطق محور به چه معنایی ارسطویی به حساب می آید و تعالیم ارسطو چه سهمی در اعتبار این رویکرد و تبدیل آن به پارادایمی مستقل در مشاوره فلسفی دارد.در این پژوهش با مطالعه ای تحلیلی و اسنادی به تبیین درمان منطق محور و مولفه های ارسطویی آن پرداخته ایم و این مولفه ها را عمدتا در سه محور منطق، فلسفه اخلاق و نظریه ارسطو درباره اراده بحث کرده ایم. این روش درمانی، احساسات و عواطف آدمی را واجد ساختارهای استنتاجی می داند که دچار شدن آدمی به شبه استنتاج های مغالطی در این عرصه، سلامت روان او را به خطر می اندازد. کلید درمان، جایگزینی فضایل به جای مغالطات است. در اینجا خوانشی از نسبت مغالطات کوهن با نظریه ارسطو درباره لغزش های منطقی و نیز نسبت فضایل جایگزین آن ها با اخلاق فضیلت ارسطو عرضه کرده ایم و راهکار درمان منطق محور برای تحقق و تثبیت این فضایل را در پرتو نظریه ارسطو درباره اراده تحلیل کرده ایم.براین اساس ضمن تبیین وجه پارادایمی درمان منطق محور به واسطه مبادی فلسفی و ارسطویی آن کوشیده ایم تا دو دسته از وجوه ارسطویی این روش درمانی را از هم تفکیک کنیم: وجوهی از این روش درمانی که هم به لحاظ مبادی و هم به لحاظ عناصر محتوایی ارسطویی است در کنار وجوهی از آن که آموزه هایی را صرفا بر پایه مبادی ارسطویی عرضه می دارند و البته وجه دوم در درمان منطق محور فربه تر است.

    کلید واژگان: ارسطو, الیوت کوهن, مشاوره فلسفی, درمان منطق محور, قیاس عملی
    Mahdi Behniafar, Faezeh Khoshtinat *
    Introduction

    Eliot Cohen is one of the contemporary pioneers of philosophical counseling. He considers philosophical counseling as one of the branches of applied philosophy. His logic-based therapy (LBT) or his logic-based counseling and therapy is also a subcategory of this claim. His reason is that a philosophical counselor, especially a counselor with Logic-Base Therapy (LBT), empowers the skill of applying philosophy in everyday life, and this method provides his audience with a coherent, clear, and most importantly, methodical framework for applying philosophical ideas and methods in solving psychological problems (Cohen, 2015, p. 34). Cohen has always sought to develop logic-based therapy as an independent and reliable branch among philosophical counseling approaches. We can see this specific trajectory in his works from the very beginning of using philosophy in treatment.
    On the one hand, we know that Aristotle, as a systematic philosopher, in the practical dimensions of his philosophy, not only asked what happiness is in life, but also sought to realize it. Cohen was inspired by this issue and generally believes that applying Aristotle's philosophy in philosophical counseling leads to the "self-care" of clients (Cohen, 2003, p. 18). In his treatment system, he has used not only Aristotle's logic and especially his approach to fallacies and his theory of practical analogies, but also Aristotle's moral philosophy and the concept of virtue and its practical application.
    The main field of this research is philosophical counseling with a focus on Cohen's logic-based therapy (LBT method). Our main goal is to see how Cohen was able to use Aristotle's philosophy, especially his logic and moral philosophy, in philosophical counseling in his logic-based therapy system.

    Research Question(s)

    The main issue of this research is, in what sense Cohen's logic-based therapy should be considered Aristotelian. Answering this question requires answering at least two other questions: first, what is the contribution of Aristotle's moral and logical teachings in the establishment of logic-based therapy; secondly, how Cohen used the classical concepts and themes of Aristotle's philosophy during the establishment and development of this contemporary treatment method.

    Literature Review

    Following the development of philosophical counseling in recent years, and specifically about Cohen's method as one of the contemporary counseling and treatment methods, numerous articles and books have been written. Some of these researches have generally developed and described Cohen's LBT method, but none of them have directly addressed the influence and role of foundations and themes derived from philosophy and especially Aristotle's logic and methodology in the establishment and development of this method. However, the past valuable research about the LBT method will certainly help us in advancing the goals of this research.
    The article Metaphysics of logic-based therapy (LBT) in Cohen's view (Nazarnejad, 2021) is a research that overlaps with part of our research goal and explains Cohen's method and its theoretical foundations. But this article does not focus specifically on the Aristotelian foundations and Aristotelian methodology of logic-based therapy. Perhaps Cohen himself made the most review of the background of our research. In 2000, he published a book called Philosophers at Work, and in its seventh chapter, he discussed the role of Aristotelian logic in professions such as law and medicine. He also wrote a book titled What would Aristotle do? in 2003, where he discussed the role of Aristotle's philosophy in philosophical counseling. In fact, this book may have emphasized the importance of Aristotle in philosophical counseling among other important works of Cohen in his logic-oriented method, but so far, no independent or critical research has been published - especially by commentators - that simultaneously analyzes the effect of Aristotle's moral and logical foundations in logic-based treatment.

    Methodology

    Our philosophical method in this research is analytical, and as one of its aspects, we have analyzed documents. In this step of the analysis, we first collected the documents and then organized the claims and their content. Then, by explaining logic-based therapy (LBT) and searching for the obvious and hidden Aristotelian roots in this treatment method, we have presented our analysis and evaluation in connection with the Aristotelian foundations of logic-oriented therapy, especially based on the three aspects of the hypothesis proposed in the problem statement section.

    Conclusion

    In a comprehensive statement, from Cohen's point of view, the field of human feelings, emotions, and decisions has an inferential structure that is often hidden. What endangers a person's psychological health is the transformation of these internal conclusions into pseudo-inferences or so-called fallacies. It is for this reason that a person's will and then his words and actions fall into error, and therefore the relationship of a person with himself, others and the world around him becomes restless and confused.
    But at the same time, he believes in this Aristotelian teaching that human happiness depends on living according to virtues. The solution to this psychological confusion in logic-based therapy (LBT) is to identify and fix these fallacies by replacing them with appropriate virtues in the same field of thinking.
    Our analysis of the Aristotelian foundations of Cohen's logic-based therapy shows that: 1. In some subjects, Cohen has completely taken the basics of his discussion and his method from Aristotle; topics such as the Doctrine of the Mean, some types of fallacies and virtues, as well as the role of practice in establishing virtues in a person's existence. 2. However, in matters such as the deductive nature of human emotions, feelings and decisions, as well as being inspired by Aristotle's theory of "logical slips" and Aristotle's theory of practical analogies, Cohen only has an Aristotelian framework. This means that the foundations of Cohen's claims are Aristotelian, but when applied to LBT, new results were obtained. Overall, it seems that the scope of this second meaning is wider.

    Keywords: Aristotle, Elliot D. Cohen, Philosophical Counseling, Logic-Base Therapy (LBT), Fallacy, Virtue, practical syllogism
  • حسین ملکوتی، بیژن عبدالکریمی*، علی مرادخانی
    در ابتدای کتاب وجود زمان نام برگسون در کنار نام ارسطو آمده است، جایی که هایدگر سعی دارد مفهوم حیث زمانی را از زمان سنتی مورد استفاده در فلسفه تمایز دهد. حال سوال اینجاست که پس از اشاره هایدگر به نام ارسطو، چرا نام برگسون به میان می آید؟ اگر منظور آخرین فیلسوف است چرا هوسرل را نام نمی برد که استاد خود هایدگر بود و سخنرانی اش با عنوان زمان-آگاهی قرار بود تحت نظارت هایدگر به چاپ برسد؟ چرا نامی از هگل به میان نمی آید که تفسیرش از زمان در فصل ماقبل آخر وجود و زمان، موضوع بحث هایدگر قرار می گیرد؟ چرا نامی از دیلتای نیست که موضوعات تفکرش در زمینه زمان قبل از نوشتن کتاب وجود و زمان موردتوجه هایدگر بود؟ البته هایدگر در انتهای بخش دوم وجود و زمان و در قالب یک پانوشت بار دیگر به نام برگسون اشاره و ادعا می کند که تنها قصدش، تمایز قائل شدن میان نظر خودش در باب «زمان» با برگسون است، هرچند اخیرا توسط علاقه روزافزون به مکتب برگسونی و تاثیر او بر فلسفه قرن بیستم به دلیل تاثیر او بر ژیل دلوز تحقیقات پژوهشگران نشان از وامداری هایدگر از فلسفه برگسون دارد. دامنه این تحقیقات گرچه به مسئله تاثیر برگسون بر پدیدارشناسی و هایدگر هم کشیده شده اما برخی پرسش ها هنوز بی پاسخ هستند که این مقاله سعی در پاسخ به آنها را دارد
    کلید واژگان: هایدگر, برگسون, زمان, حیث زمانی, ارسطو
    Hussein Malakooti, Bijan Abdolkarimi *, Ali Moradkhani
    At the beginning of Being and Time, Bergson's name comes alongside Aristotle’s name when Heidegger tried to distinguish the concept of temporality from traditional time. Now, the question is why after Aristotle, the name of Bergson comes? If he meant to name the last philosopher, why didn’t he mention Husserl, who was Heidegger’s professor and was supposed to have a lecture about Time-consciousness? Why not Hegel, whose interpretation of the concept of time is the subject of the penultimate chapter in Being and Time? Why not Dilthey, whose thoughts are the focus of Heidegger’s most critical early investigations of time? However, in the footnote near the end of Being and Time, Heidegger admits that he only wanted to distinguish his thoughts from Bergson about the concept of time. But our investigations show something different. It shows that Heidegger used Bergson’s concept of time to build his theory in Being and Time. Although, recently, researchers gave a great interest to Bergson's work and his influences on Gilles Deleuze's philosophy, but the questions about Bergson's influence on phenomenology and Heidegger's philosophy had been unanswered. The increasing attention of scholars toward these questions is promising, but not enough. This article tries to answer some of these questions.
    Keywords: Heidegger, Bergson, Time, Temporality, Aristotle
  • فرشته ابوالحسنی نیارکی*

    ارسطو در تحلیل «فیلیا» در نیکوماخس، دیگرخواهی را به «روابط محبت آمیز فرد با خودش» مبتنی ساخته است و از شکوه خودخواهی در نیل به اودایمونیا سخن می گوید. مویدات دیگری نیز بر خوددوستی و شواهدی دال بر دگردوستی در نیکوماخس قابل رصد است. براین اساس کتاب هشتم و نهم، از حیث مساله خوددوستی یا نوع دوستی [؟] و فراتر از آن خودگروی یا دیگرگروی [؟] مورد توجه مفسران قرار گرفته است. خوددوستی در کلام ارسطویی صراحت آشکاری دارد؛ تنها این که انتساب خودگروی اخلاقی بر ارسطو به عنوان نظریه ای غایت انگارانه رد شده است. آنچه که در نظریه ارسطویی، اهمیت دارد مویدات دیگردوستی است که (1) از رابطه نوع دوستی با خوددوستی پرسش کنیم، سپس (2) درباب نوع دوستانه بودن دیدگاه وی داوری کنیم. دیگردوستی ارسطویی غایت فعل اخلاقی نیست، بلکه صفت رفتار است و می تواند جزء رفتارهای نوع دوستانه طبقه بندی شود. عنصر نوع دوستی با عبارت «خواستن خیر دیگری به خاطر دیگری» بیان می شود. دوستی امری ذومراتب است که تصویرسازی از کامل ترین وجه آن که دوستی بر اساس فضیلت است، نمایانگر جهان ایده آل محبت محور است و دوستی های منفعت نگر و لذت نگر، بالعرض دوستی نامیده شده اند. می توان الگوی نظریه فیلیا را چنین ترسیم کرد که شامل بر محبت به فضیلت است که فرد ابتدا در خود می یابد و دوستی، تسری این رابطه به دیگری است. اصطلاح خوددیگر، نمایانگر نیروی انگیزشی در برقراری دوستی است که به سبب اشتراک در جزء عقلانی، اهداف و پیامدهای نوع دوستانه را نتیجه می دهد؛ یعنی توجه به دیگری به خاطر دیگری که البته این توجه، برآمده و برآورنده فضایل در رابطه ای متقابل است.

    کلید واژگان: ارسطو, دوستی, خودخواهی, نوع دوستی, فضیلت
    Fereshte Abolhasani Niaraki *

    In the analysis of "Philia", Aristotle has deriving friendship from self-love in Nicomachean Ethics, speaking the importance of selfishness on achieving eudemonia. Dose books VIII and IX provide for an altruistic or egoistic view of friendship? Self-love is evident in Aristotle’s words; although the attribution of Aristotle's theory to moral-egoism has been rejected as a teleological theory. Altruism is expressed by the phrase '(to want good things for another 'for his sake and not for one's own'). The theory of Philia is a pattern including love to virtue found by a person in his own self first, and then extends it to the other. , i.e., our feelings or attitudes of friendship are derived from attitudes towards ourselves. The term “another self” represents a motivation for friendship that leads to altruistic goals, That is, attention to the other for the sake of other which arises from the similarity of people in intellectual part (nous).

    Keywords: Aristotle, Friendship, Altruism, self love, Virtue
  • محمد حبیب اللهی، احمد عسگری*
    یکی از مباحث بسیار دشوار در روانشناسی ارسطو بحث عقل است. این بحث که در طول تاریخ دست مایه تفاسیر بسیار گوناگون بوده به ندرت از منظر مواجهه ارسطو با پیشینیانش بررسی شده است. این مقاله استدلال میکند که ارسطو در این بحث وام دار آناکساگوراس است و نظریه او را دراین باب ارتقا میدهد و در چارچوب مبانی خودش بازخوانی میکند. مهمترین و چالشبرانگیزترین مباحثی که در کتاب درباره نفس در موضوع عقل مطرح شده از این منظر قابل فهم میشوند. آناکساگوراس صریحا یا ضمنا دو وصف عدمتعین و سرمدیت را به عقل نسبت میداد. ارسطو این دو وصف را برای عقل میپذیرد و میکوشد تا مشکلاتی را که بر سر راه این دو قرار دارد برطرف کند. هر دوی این اوصاف با فعالیت اصلی عقل، یعنی شناختن و تعقلکردن، ناسازگارند. آنچه مطلقا نامتعین است به هیچ چیزی شباهت ندارد. پس، مطابق حکم مشهور «شبیه شبیه را میشناسد»، قادر به شناختن نخواهد بود. همچنین شناختن نوعی عبور از قوه به فعل است که از لوازم ماده است. ازاین رو، عقل اگر بخواهد فعالیت شناختی داشته باشد، نمیتواند سرمدی باشد. نشان دادهایم که مباحث دو فصل چهارم و پنجم از کتاب سوم درباره نفس به همین دو مسیله پاسخ میدهند.
    کلید واژگان: ارسطو, آناکساگوراس, کتاب النفس, عقل
    Mohammad Habibollahi, Ahmad Asgari *
    The examination of the concept of mind in Aristotle’s psychology poses aconsiderable challenge within his work, De anima. This paper unravels thecomplexities by scrutinizing Aristotle’s expressions as both a response to and anadvancement of Anaxagoras’ Mind theory. Anaxagoras’ theory, whether explicitly orimplicitly, presents mind as both indeterminate and everlasting. However, thesecharacteristics contradict the primary function of the mind, namely, its capacity forknowledge and thought. Anything that is entirely indeterminate lacks resemblanceto anything else, thereby rendering it incapable of comprehending anything, in accordance with the widely accepted axiom that “like is known by like”. Besides, knowledge and thought involve a transformation from potentiality to actuality, implying the involvement of matter, while a material entity cannot possess eternity. In this paper, it is contended that the fourth and fifth chapters of the third book of De anima address these two dilemmas. Aristotle reconciles these attributes by endorsing and reinterpreting Anaxagoras’ theory.
    Keywords: Aristotle, Anaxagoras, De anima, Mind
  • مرتضی مزگی نژاد*
    ابن سینا در کتاب شفا میان مفهوم احتمال و امکان تمایز گذاشته و با بیان سه رویکرد این دو مفهوم را از یکدیگر متمایز کرده گرچه بررسی های انجام شده نشان می دهد وی به صورت مستقل به مسئله احتمال نپرداخته است. این پژوهش به دنبال بررسی تمایز میان امکان و احتمال با توجه به آثار ابن سینا است. نتایج نشان می دهد که تمایز هایی که ابن سینا میان امکان و احتمال بر شمرده هر کدام ریشه تاریخی خاص خود را دارد. ذهنی بودن احتمال و عینی بودن امکان گرچه نظر اکثر منطق دانان است اما نمی تواند تمایز دقیقی میان امکان و احتمال ترسیم کند. تمایز دوم در واقع تمایز میان امکان استقبالی و احتمال وقوع امری در آینده است که گویای تمایز میان امکان استقبالی ابن سینا و امکان استقبالی فارابی است. تمایز سوم نیز به نظر خلط واژه احتمال و امکان خاص است که ریشه در ترجمه آثار ارسطو دارد.
    کلید واژگان: ابن سینا, امکان, احتمال, ارسطو, فارابی
    Morteza Mezginejad *
    In his book "al-Shifā" (The Healing), Avicenna distinguishes between the concepts of possibility and probability and presents three approaches to differentiate these two concepts, although it is evident from the conducted studies that he did not specifically and independently address the issue of probability. In this study, we investigate the distinction between possibility and probability based on the Avicenna's works. The findings suggest that the distinctions which Avicenna made between possibility and probability are rooted in their specific historical contexts. Although most logicians maintain that probability is subjective and possibility is objective, they cannot draw a precise distinction between the two concepts. The second distinction is, in fact, between the future-possibility and the probability of occurrence of an event in the future, which reflects the difference between Avicenna's future-possibility and Al-Fārābī's future-possibility. The third distinction also seems to be a confusion between the meanings of the words 'probability' and 'narrowest-possibility', which has its roots in the translation of Aristotle's works.
    Keywords: Avicenna, Possibility, Probability, Aristotle, Al-Fārābī
  • محمدمهدی بهرامی، محمد رعایت جهرمی*
    هر اثر نمایشی با عناصر ویژه ای که در بر دارد در صدد آن است که بهترین نوع ارتباط را با مخاطب خویش برقرار نموده و وجوه مختلف انسانی او را درگستره ای از تار و پود فهم و تجربه در حوزه تماشا به چالش بکشد! پرسش اینجاست که این نوع مواجهه چگونه می تواند این گونه بر روح و جان آدمی موثر واقع گردیده و لااقل فراتر از آنچه در آغاز، درام تصور می شده عمل نماید؟ کاتارسیس مفهومی است که برای اولین بار به صورت امری انضمامی توسط ارسطو در تراژدی و به تبع آن درآثار دراماتیک، به صورت جدی مطرح شده، وارد مفاهیم کلان فلسفه غرب شده و متفکرین، ازگذشته تا به امروز مباحث و رویکردهای مختلفی را برای تبیین آن ارائه داده اند. بر همین اساس یکی از رویکردهایی که می تواند در این زمینه مورد بحث و توجه قرارگیرد، اصل حرکت جوهری ملاصدرا است. از نظر او حدوث تدریجی حقیقت جوهر است و این امر به صورت حرکت تدریجی شیء از قوه به فعل صورت می پذیرد. او حرکت جوهری را فرایندی مبتنی بر وحدت اتصالی می داند؛ به این معنا که از نظر ملاصدرا جهان با تمام اجزایش، در سیلان و جریان دائمی به سر می برد. موضوع محوری نوشتار حاضر از این قرار است که آیا کاتارسیس می تواند با تاثیر بر جوهر آدمی، باعث حرکت او به سوی تعالی شده و شان وجودی اش را در سیری تطوری که در مدار زمان و مکان در صیرورت است ارتقاء بخشد؟
    کلید واژگان: ارسطو, کاتارسیس, تراژدی, ملاصدرا, حرکت جوهری
    Mohammadmahdi Bahrami, Mohammad Raayat Jahromi *
    Every performance, despite the special elements it contains, aims to establish the best kind of communication with its audience and to challenge its different human aspects in a wide range of understanding and experience in the field of watching! The question is, how can this kind of encounter affect the human soul and act beyond what was imagined at the beginning of the drama? Catharsis is a concept that has been of interest in Western philosophy for a long time, a concept that was seriously proposed for the first time as a concrete matter by Aristotle in tragedy and subsequently in his dramatic works, entered the macro concepts of Western philosophy, and thinkers; From the past until today, they have presented various topics and approaches to explain it. Accordingly, one of the approaches that can be discussed and paid attention to this context is the substantial motion principle that is assigned to Mulla Sadra. According to him, the truth of the essence is the gradual occurrence, and this happens in the form of the gradual movement of the object from power to action. He considers the substantial motion to be a process based on unity of connection; In this sense, according to Mulla Sadra, the world with all its parts is in constant flux. But the main topic of the current article is whether catharsis can affect the essence of a person, cause him to move towards transcendence and enhance his dignity in the course of evolution that is taking place in time and space?
    Keywords: Aristotle, catharsis, tragedy, substantial motion
  • فاطمه اکبرزاده نجار*، محمد (جلال الدین) ملکی، محمد اکبرزاده نجار
    خواب و رویا از جمله مسائلی است که فیلسوفان بسیاری در پی آشکار کردن حقیقت آن برآمده اند. ارسطو با نگاهی طبیعت گرایانه، رویا را حاصل خیال و عمل ذهن می داند، در حالی که کندی رویا را یکی از راه های اتصال به عالم غیب و شهود می داند. هر دو فیلسوف تاحدودی با یکدیگر هم نظر بوده و جایگاه ظهور رویا را یکی از آثار قوه متخیله و نتیجه آن می دانند، اما تفاوت هایی وجود دارد. کندی با اعتقادی شورمندانه رویا را حاصل فاصله گرفتن نفس از حواس بدنی و ظاهری و تمایل به سمت قوای باطنی می داند، به طوری که در عالم خواب و رویا گاهی انسان موفق به درک حقایق هستی و دست یابی به وقایع آینده می شود؛ و از این رهگذر، به ادراک و معرفت شهودی دست می یابد، ولی ارسطو با رد انگاره ارسال رویا از جانب خدا می کوشد تا خود را از تفسیرهای دینی دورنگه دارد. این پژوهش با رویکرد توصیفی_تحلیلی به بررسی مقایسه گونه آرای این دو فیلسوف برآمده و با نشان دادن وجوه افتراق و اشتراک آنان به میزان تاثیرپذیری کندی از نظریه ارسطو می پردازد. یافته های پژوهش نشان می دهد که کندی با تاثر از فرآیند فیزیولوژیکی ارسطو و با دقت نظر بیشتر در این مسئله نظریه ارسطو را تعدیل کرده و از دیدگاه او فاصله می گیرد.
    کلید واژگان: خواب, رویا, تخیل, نفس, ارسطو, کندی
    Fatemeh Akbarzadeh Najjar *, Mohammad (Jalal AL-Din) Maleki, Mohammad Akbarzadeh Najjar
    Sleep and dreams are among the issues that many philosophers have come up with in order to reveal its truth. Aristotle, with a naturalistic view, considers the dream to be the result of the imagination and action of the mind, while Kendy considers the dream to be one of the ways to connect to the unseen world and intuition. Both philosophers agree with each other to some extent and consider the appearance of dreams as one of the works of imagination and its result, but there are differences. Kandi, with a passionate belief, considers dreams to be the result of the soul distancing itself from the physical and external senses and the tendency towards inner powers, so that in the world of sleep and dreams, sometimes a person succeeds in understanding the truths of existence and achieving future events; And through this path, he achieves intuitive perception and knowledge, but Aristotle tries to distance himself from religious interpretations by rejecting the idea of ​​sending a dream from God. This research, with a descriptive-analytical approach, investigates the opinions of these two prominent philosophers in a comparative manner, and by showing their differences and commonalities, it deals with the extent to which Kendy was influenced by Aristotle's theory. The findings of the research show that Kendy modified Aristotle's theory with the impression of Aristotle's physiological process and with more precision in this issue and distanced himself from his point of view.
    Keywords: Sleep, Dream, Imagination, Breath, Aristotle, Slowness
  • مهدی عسگری*، میثم خسروی

    نظریه وجود ذهنی به صورت جدی از زمان فخررازی در فلسفه و کلام اسلامی مطرح بوده است. در این میان برخی از فیلسوفان به اثبات این نظریه و برخی دیگر به انکار آن پرداخته اند. از جمله فیلسوفانی که به انکار نظریه وجود ذهنی پرداخته میر قوام الدین رازی تهرانی را می توان نام برد. این فیلسوف در انکار وجود ذهنی از استادش ملارجبعلی تبریزی متاثر است و همانگونه که تبریزی نظریه وجود ذهنی را با نفس، علم و ادراک پیوند می دهد، میرقوام الدین نیز همانند استاد به این محورها توجه دارد. مسیله اصلی در این نوشتار ادله انکار وجود ذهنی نزد میر قوام الدین رازی تهرانی و چگونگی پیوند آن با مسیله ادراک و علم است. البته این بررسی از جنبه های انتقادی و تحلیلی خالی نخواهد بود. روش بحث در این مقاله روش توصیفی تحلیلی و روش گردآوری داده ها کتابخانه ای است. نتیجه اجمالی که مقاله به آن دست یافته این است که میر قوام الدین رازی با انکار وجود ذهنی نمی تواند پاسخی درخور برای گزاره های حقیقیه داشته باشد و نظریه میر قوام الدین رازی درباره وجود ذهنی را باید در پرتو سخنان ارسطو تفسیر کرد، هرچند که وی در ارایه نظریه ای منقح در باره التفات نفس به غیر به مثابه راهی برای ادراک اشیا ناموفق است.

    کلید واژگان: وجود ذهنی, لوازم ماهیت, میرقوام الدین رازی, ارسطو, التفات
    Mehdi Asgari *, Meytham Khosravi

    The theory of mental existence has been seriously discussed in Islamic philosophy and theology since the time of Fakhrazi. Meanwhile, some philosophers have proved this theory and others have denied it. Mir Qawamuddin Razi Tehrani can be mentioned among the philosophers who denied the theory of mental existence. This philosopher is influenced by his teacher Melar Jabali Tabrizi in denying the existence of the mind, and as Tabrizi connects the theory of the existence of the mind with self, science and perception, Mir Qawamuddin also pays attention to these axes like the teacher. The main issue in this article is the denial of evidence of mental existence by Mir Qawamuddin Razi Tehrani and how it is connected with the problem of perception and science. Of course, this review will not be devoid of critical and analytical aspects. The discussion method in this article is the descriptive-analytical method and the library data collection method. The brief conclusion reached by the article is that Mir Qawamuddin Razi, by denying the existence of the mind, cannot give an adequate answer to true propositions, and Mir Qawamuddin Razi's theory about the existence of the mind should be interpreted in the light of Aristotle's words, although he presented A revised theory of self-affection is unsuccessful except as a way of perceiving things.

    Keywords: intentionally, mental existence, essentials of nature, Mir Qawamuddin Razi, Aristotle
  • حمیده انصاری *، حسن فتحی، مرتضی شجاری

    فلاسفه درباره چیستی و حقیقت نفس، آراء متعددی مبتنی بر دوگانه انگاری (تجرد نفس مبتنی بر قدم، حدوث پیش از بدن یا همراه با آن) یا وحدت انگاری (حدوث جسمانی نفس) ارایه کرده اند. ملاصدرا نفس را حادث جسمانی میداند. اصول حکمت متعالیه، همچون حرکت جوهری و اصالت و تشکیک وجود، به انضمام نظریه حدوث جسمانی نفس، قدرت و امکان اثبات معاد جسمانی را یافته اند. ارسطو نیز حدوث نفس را جسمانی دانسته است. اما اینکه ملاصدرا در این بحث تا چه اندازه متاثر از آراء ارسطوست، تاکنون مورد بررسی قرار نگرفته است. هدف این نوشتار آنست که ریشه های ارسطویی بحث حدوث جسمانی نفس نزد ملاصدرا را تبیین کند و برای رسیدن به مقصود از روش تحلیل و مقایسه دیدگاه ها بهره میبرد. دستاورد مقاله حاضر اینست که ملاصدرا در تعریف نفس به «صورت جسم طبیعی آلی» و بتبع این تعریف، جوهر صوری بودن نفس، کمال اول بودن نفس برای بدن، ترکیب اتحادی نفس و بدن و وحدت قوای نفس که همگی دال بر حدوث جسمانی نفسند، متاثر از ارسطوست. اما دیدگاه ارسطو بدلیل التباس در بعضی از اقوالش و نداشتن موضعی درباب اصالت وجود یا ماهیت و عدم تصریح به حرکت در جوهر و تشکیک وجود، دارای ابهام است.

    کلید واژگان: حدوث جسمانی نفس, جوهر صوری, کمال بدن, ترکیب اتحادی نفس و بدن, وحدت قوای نفس, ارسطو, ملاصدرا
    Hamideh Ansari *, Hassan Fathi, Morteza Shajari

    Philosophers have presented different views about the whatness and truth of the soul based on dualism (immateriality of the soul based on the pre-eternity and origination of the soul before the existence of the body or along with it) or monism (corporeal origination of the soul). Mullā Ṣadrā believes that the soul is corporeally originated. The principles of the Transcendent Philosophy, including the trans-substantial motion, the principiality and gradedness of being, and the corporeal origination of the soul, have made it possible to demonstrate corporeal resurrection. Aristotle also believes that the origination of the soul is corporeal. However, the extent to which Mullā Ṣadrā is influenced by Aristotle’s ideas in this regard has never been studied so far. This paper is intended to explain the Aristotelean roots of Mullā Ṣadrā’s discussion of corporeal origination following a comparative-analytic method. The findings of this study indicate that in defining the soul as a “natural and organic body” and, following it, considering the soul as a formal substance and a primary perfection of the body, as well as believing in the unitary synthesis of the body and the soul and the unity of the faculties of the soul, all indicating the corporeal origination of the soul, Mullā Ṣadrā is under the influence of Aristotle. Nevertheless, Aristotle’s approach suffers from some ambiguity because of the existing implicitness in some of his words and not referring to an explicit standpoint regarding the principiality of existence or quiddity, presence of motion in substance, and gradedness of existence.

    Keywords: corporeal origination of the soul, formal substance, perfection of body, unitary synthesis of the soul, body, unity of the soul’s faculties, Aristotle, Mullā Ṣadrā
  • رحیم نوبهار *، منصوره قنبریان بانویی

    نظریه مسیولیت اخلاقی ارسطو بعنوان پیشگام نظریه اخلاق فضیلت، بدلیل توجه ویژه به منشهای اخلاقی، نگاهی نوین به مسیولیت دارد. آکوییناس که از پیروان ارسطوست، با تاکید بر شخصیت و تمرکز بر اعمال عمدی کامل انسانی و نقش عنصر تامل پیشینی درباره عمل، خوانشی نو از مسیولیت اخلاقی ارایه داده است. در نگاه این دو فیلسوف، فاعل اخلاقی، فاعلی است که دارای فضیلت و رذیلت شخصیت و توانایی انجام عمل عمدی کامل باشد؛ از اینرو، کودکان و حیوانات، چون فاقد چنین ظرفیتها و شخصیت اخلاقی یی هستند، موضوع ارزیابیهای اخلاقی قرار نمیگیرند. به اعتقاد ارسطو و آکوییناس، قلمرو فاعلان اخلاقی افزون بر فاعلان شرور و فضیلتمند، شامل فاعلان خویشتندار و غیرخویشتندار نیز میشود. مقاله حاضر با رویکرد توصیفی تحلیلی، به این مسیله میپردازد که از منظر ارسطو و آکوییناس، عمل فاعل اخلاقی در چه صورتی موضوع ارزیابیهای اخلاقی قرار میگیرد؟ بر اساس یافته های این مقاله، اعمالی که موضوع مسیولیت اخلاقی هستند، باید از روی عمد و در بستر شخصیت اخلاقی فاعل بعنوان محرکی غیرتصادفی برای عمل، انجام شوند، حتی اگر ناشی از تامل و تصمیم نباشند، زیرا اعمال ناگهانی نیز بنوعی ناشی از منشها هستند و مصداق بارز اعمالی هستند که موضوع ارزیابیهای اخلاقی قرار میگیرند.

    کلید واژگان: فاعل اخلاقی, مسیولیت اخلاقی, شخصیت, محرک مستقل, محرک قایم بذات, اعمال ناگهانی, ارسطو, آکوییناس
    Rahim Nobahar *, Mansooreh Ghanbarian Banooee

    Aristotle’s theory of moral responsibility, as a pioneer theory of ethics of virtue, presents a new approach to responsibility because of its particular attention to moral conduct. Aquinas, a follower of Aristotle, has provided a new interpretation of moral responsibility with an emphasis on character and a focus on completely voluntary human acts and the role of apriori reflection on act. In the views of these two philosophers, moral agent is an agent who possesses knowledge, personality vice, and the ability to perform completely voluntary acts. Accordingly, children and animals are never subjected to moral evaluations because they lack such moral capacities and characters. Aristotle and Aquinas believe that the realm of moral agents, in addition to evil and virtuous people, includes restrained and non-restrained ones. Following a descriptive-analytic method, the present paper investigates the conditions under which the acts of moral agents are subjected to ethical evaluations in the views of Aristotle and Aquinas. Based on the findings of this study, those acts that become the subjects of moral responsibility must be done voluntarily based on the moral character of the agent as a non-accidental stimulus for act, even if they do not originate in deliberation and are not based on prior decision making. This is because sudden acts also originate in certain sources and function as clear references for moral evaluations.

    Keywords: moral agent, moral responsibility, personality, independent stimulus, self-subsistent stimulus, sudden acts, Aristotle, Aquinas
  • فریده دلیری، اسماعیل بنی اردلان، امیر مازیار

    رساله فن شعر ارسطو یا بوطیقا که ساختار تیاتر را تبیین می کند، رساله ای معتبر پیرامون نقد شعر است که نظریه پردازان تیاتر غرب از دیرباز توجه بسیاری به آن داشته اند. پس از اسلام با انتقال بوطیقا به حوزه اسلامی، حکمای بسیاری ازجمله فارابی و ابن سینا به شرح و تلخیص آن پرداختند. شرح فن شعر فارابی در باب ورود امر خیال به فن شعر و ویژگی شعر است. خیال نزد فارابی قوه ای عهده دار حفظ صور محسوس، تجزیه و ترکیب آنها و محاکات از محسوس و معقول توسط صور محسوس است. پاسخ فارابی به این پرسش است که شاعران چگونه امکان می یابند حقیقت را از طریق ابزارهای غیرمستقیم انتقال دهند؟ این پژوهش در قامت تحقیقاتی بنیادی تلاش دارد با بررسی رسالات شعری فارابی و فن شعر ارسطو ضمن بیان کردن دیدگاه آنها تصویر روشن تری از نظریات آنان درباره شعر به دست دهد. نهایتا پژوهشگر به این نتیجه دست یافته که تحریر و تلخیص فارابی بر بوطیقا، پیش از هرچیز متوجه تلاش او برای فهم بوطیقای ارسطو و تطبیق آن با عناصر فرهنگ اسلامی است.

    کلید واژگان: بوطیقا, ارسطو, فارابی, خیال, محاکات
  • فاطمه رایگانی، علی فتح طاهری*، علی نقی باقرشاهی، میثم سفیدخوش

    رتوریک که در ادبیات فلسفی ما به خطابه برگردانده شده است، به عنوان یکی از صناعات خمس که اقناعی اما غیریقینی است شناخته می شود و فلسفه ورزان آن را به عنوان صناعتی غیرفلسفی و غیرمعتبر کنار نهاده اند. در چنین خوانشی این فن ارزش فلسفی ندارد و هدف خطیبان فریفتن مخاطبان و جلب نظر آنان است؛ پس گفتار یقینی باید خطابه زدایی شود؛ اما مطالعه فیلسوفان آغازین و به ویژه ارسطو نشان می دهد که رتوریک نه یکی از شاخه های منطق غیریقینی که خدمت گذار سیاست و از فنون متمم حکمت عملی است و چون حکمت عملی از شاخه های فلسفه است با فلسفه نیز مرتبط می شود. افلاطون رتوریک را بر ضد سیاست جامعه می دانست. ارسطو نیز ابتدا تحت تاثیر افلاطون، به خطابه فراگیر در زمان خود که بر نوع قضایی تکیه دارد و روش آن سوفسطایی است انتقاد می کند، و سپس تلاش می کند با توجه به ضرورت رتوریک در جوامع سیاسی، رتوریک مطلوب را برای به سعادت رسیدن جامعه آموزش دهد. او با استفاده از قیاس خطابی نسبت رتوریک با مقدمات یقینی را تنظیم کرده و با تاکید بر خطابه شورایی بر حیثیت سیاسی آن صحه می گذارد. در این پژوهش تلاش شده تا با مطالعه آثار ارسطو این ادعا در اندیشه او پیگیری و دلالت های سیاسی رتوریک روشن گردد.

    کلید واژگان: رتوریک, خطابه, ارسطو, سیاست, منطق
    Fatemeh Raygani, Ali F Ath Taheri *, Alinaqi Baghershahi, Meysam Sefidkhosh

    Rhetoric, being among five arts of logic (i.e., Sana’at Khams), is a persuasive yet uncertain art. However, philosophers consider it as a non-philosophical and invalid art. In such a view, this art has no philosophical value and its users seek to deceive and influence the audience in order to attract their attention, so logical speech must be de-rhetorical. The study of early philosophers, especially Aristotle, shows that rhetoric is not one of the branches of uncertain logic, but it is a political tool and is a complementary art in practical philosophy, and because practical philosophy is one of the branches of philosophy, it is also related to philosophy. Plato considered rhetoric to be against the politics of society. Aristotle, also under the influence of Plato, first criticized the common discourse of his time, which relied on the Forensic type and sophistic method. Then, he tries to teach a desirable version of rhetoric for the prosperity of society, considering the necessity of rhetoric in political societies. Aristotle uses enthymeme to relate rhetoric to premises and to highlight its political nature by emphasizing the deliberative rhetoric. This study aims to investigate this proposition in Aristotle’s thoughts, and clarify the political implications of rhetoric.

    Keywords: rhetoric, Aristotle, politics, logic
نکته
  • نتایج بر اساس تاریخ انتشار مرتب شده‌اند.
  • کلیدواژه مورد نظر شما تنها در فیلد کلیدواژگان مقالات جستجو شده‌است. به منظور حذف نتایج غیر مرتبط، جستجو تنها در مقالات مجلاتی انجام شده که با مجله ماخذ هم موضوع هستند.
  • در صورتی که می‌خواهید جستجو را در همه موضوعات و با شرایط دیگر تکرار کنید به صفحه جستجوی پیشرفته مجلات مراجعه کنید.
درخواست پشتیبانی - گزارش اشکال