به جمع مشترکان مگیران بپیوندید!

تنها با پرداخت 70 هزارتومان حق اشتراک سالانه به متن مقالات دسترسی داشته باشید و 100 مقاله را بدون هزینه دیگری دریافت کنید.

برای پرداخت حق اشتراک اگر عضو هستید وارد شوید در غیر این صورت حساب کاربری جدید ایجاد کنید

عضویت

جستجوی مقالات مرتبط با کلیدواژه "نور" در نشریات گروه "فلسفه و کلام"

تکرار جستجوی کلیدواژه «نور» در نشریات گروه «علوم انسانی»
  • سمیه منفرد *، سعید شیخمرادی، مهدی ملکشاهی صفت

    بنا بر نظر مشهور سهروردی معتقد به اصالت ماهیت بوده و این امر هر چند نه با عنوان نزاع اصالت یا اعتباریت وجود و ماهیت به همان شکلی که در زمان ملاصدرا و متاخرین از ایشان مطرح بوده است لکن با مفاهیمی که روح همین نزاع بر آن حاکم بوده، نزد ایشان مطرح بوده است که در آثار برجسته ی این فیلسوف قابل رهگیری است. در این مقاله سعی شده است با خوانشی دوباره بر مبنای آگاهی پیشینی سهروردی از مسئله اعتباریت وجود در آراء فلاسفه پیش از خود و نیز لوازم پسینی ضروری دفاع از اعتقاد به اصالت ماهیت در شکل گیری اعتقاد به اعتباریت وجود و پیامدهای آن، به ارزیابی آراء ایشان پرداخته و حقیقت معنای این گرایش با توجه به تعاریف موجود در کلمات او و همچنین کلمات بزرگانی چون ملاصدرا تبیین شود. در پایان ریشه های حقیقی قابل بیان نزاع او با قائلان به اصالت وجود واکاوی و تفاوت در نظام فکری و اصطلاحی فلسفه اشراق با فلسفه مشاء و همچنین عدم التفات و توجه به تفاوت "معنای مصدری" و "معنای اسمی" وجود به عنوان کلید حل مشکل بیان می گردد.

    کلید واژگان: اصالت ماهیت, اعتباریت وجود, اصالت وجود, وجود, نور, ماهیت
    Somayeh Monfared*, Saeed Sheikhmoradi, Mehdi Malekshahi

    According to the prevalent view, Suhrawardi is believed to advocate for the primacy of essence. Although this issue is not addressed in his works under the explicit title of the debate on the primacy or contingency of existence and essence in the same way it was later discussed by Mulla Sadra and his successors, Suhrawardi's thought still reflects concepts related to this debate, which can be traced in his significant works. This paper attempts to reassess Suhrawardi's views based on his prior awareness of the contingency of existence in the thoughts of earlier philosophers, as well as the necessary subsequent implications of defending the primacy of essence in shaping the belief in the contingency of existence and its consequences. The aim is to evaluate Suhrawardi's views and clarify the true meaning of this inclination, considering the definitions found in his writings and the words of notable figures like Mulla Sadra. In conclusion, the article explores the real roots of his dispute with the proponents of the primacy of existence, emphasizing the differences in the intellectual and terminological frameworks of Illuminationist philosophy and Peripatetic philosophy. Additionally, it highlights the lack of attention to the distinction between the "verbal meaning" and "nominal meaning" of existence as a key to resolving the issue.

    Keywords: Contingency Of Existence, Light, Nominal Meaning, Primacy Of Essence, Primacy Of Existence, Verbal Meaning
  • افشار عزیزی دولت آبادی، فهیمه اسدی*، لیلا مدیری، علیرضا فاطمی
    فلسفه و کلام از مبانی نظری اندیشه اسلامی و از دانش هایی هستند که نوعی جهان بینی و انسان شناسی ارائه می دهند. در بسیاری از مکتب های ادبی و هنری تاثیر و تاثر از هنر و ادبیات بر یکدیگر وجود دارد. امپرسیونیسم مکتبی هنری است که با ورود به دنیای ادبیات هم اسباب خلق آثاری انسان گرا را فراهم نمود. اساس امپرسیونیسم چون حکمت خسروانی بایزید، بر نور بنا شده است و این مسئله او را به شاخصه های امپرسیونیستی نزدیک می سازد. در این مقاله، با روش تحلیلی-توصیفی از اخبار و اقوال بایزید، علقه میان عرفان و هنر به این پرسش پاسخ می دهیم که شاخصه های امپرسیونیستی چگونه در آثار بایزید تجلی پیدا کرده اند. نتیجه اینکه شاخصه های اساسی امپرسیونیسم همچون فردگرایی، ذهنیت گرایی، نگاه استعاری، کاربرد طبیعت، نور و رنگ، درک لحظه ای و...، در اقوال او به خوبی جلوه گر است، لذا می توان سبک وی را سبکی امپرسیونیستی و هنری دانست.
    کلید واژگان: بایزید بسطامی, امپرسیونیسم, نور, فردگرایی, آشنایی زدایی
    Afshar Azizidowlatabadi, Fahime Asadi *, Leila Modiri, Alireza Fatemi
    Philosophy and theology, as the theoretical underpinnings of Islamic thought, offer a unique worldview and understanding of humanity. In many literary and artistic schools, art and literature mutually influence each other. Impressionism, an artistic movement, made its mark on the literary world, giving rise to humanistic works. The cornerstone of Impressionism, much like the Khusrawian wisdom of Bayazid Bastami, is light. This connection aligns him with the hallmarks of Impressionism. This research, employing a descriptive-analytical method, explores the interplay between Sufism and art based on the sayings and teachings of Bayazid. It aims to answer how Impressionistic characteristics are reflected in Bayazid's works. The findings reveal that fundamental Impressionistic features, such as individualism, subjectivism, metaphorical perspective, the use of nature, light and color, and the perception of the moment, are abundantly evident in Bayazid Bastami's statements. Therefore, his style can be categorized as Impressionistic and artistic.
    Keywords: Bayazid Bastami, Impressionism, Light, Individualism, Defamiliarization
  • کاظم هانی*
    سهروردی و دکارت ضمن تعلق به دو فرهنگ فکری مختلف و اتخاذ مبانی فلسفی متفاوت بر نقش خودشناسی در معرفت تاکید دارند. در فلسفه دکارت من می اندیشم، پس هستم به عنوان پایه معرفت در نظر گرفته می شود که شناخت سایر مراتب وجود مانند خداوند و عالم خارج از دل آن استنتاج می شود. در فلسفه سهروردی نیز نفس انسانی نوری از انوار الهی است که در پرتو خودشناسی می تواند انوار مافوق خود، نورالانوار و اشیاء مادی را بشناسد. البته سهروردی و دکارت از دو منظر متفاوت به مسئله نفس و خودشناسی توجه می کنند. سهروردی از منظر معرفت شهودی و دکارت از منظری عقلی-استدلالی به این مسئله می پردازد. اکنون با توجه به این مقدمه مسائل مهمی مطرح می شود: چه تفاوتی میان دیدگاه سهروردی و دکارت راجع به خودشناسی وجود دارد؟ نگاه متفاوت این دو فیلسوف به مسئله خودشناسی چه تاثیری بر دیدگاه آنها راجع به سایر معارف دارد؟ این نوشتار با روشی توصیفی-تحلیلی درصدد است این نکته را تبیین کند که چگونه تلقی های متفاوت سهروردی و دکارت از نفس انسانی و مسئله خودشناسی سبب می شود این دو فیلسوف نگاهی متفاوت به شیوه گذر از خودشناسی به شناخت غیر داشته باشند.
    کلید واژگان: دکارت, سهروردی, خودشناسی, نفس, نور, معرفت
    Kazem Hani *
    While belonging to two different intellectual cultures and adopting different philosophical principles Suhrawardi and Descartes emphasize the role of self-knowledge in acquiring knowledge. In Descartes' philosophy, Cogito, ergo sum is considered as the basis of knowledge, from which the knowledge of other levels of Being, such as God and the world, are deduced. In Suhrawardi's philosophy, the human soul is a light of divine lights, which in the light of self-knowledge can apprehend the superior lights, the light of lights and material things. Of course, Suhrawardi and Descartes pay attention to the issue of soul and self-knowledge from two different viewpoints. Suhrawardi deals with this issue from the viewpoint of intuitive knowledge and Descartes from the rational-reasoning viewpoint. Now, according to this introduction, important issues arise: What is the difference between Suhrawardi's and Descartes' viewpoints on self-knowledge? How do the different viewpoints of these two philosophers on the issue of self-knowledge affect their views on other knowledge? This article, with a descriptive-analytical method, tries to explain how the different perceptions of Suhrawardi and Descartes about the human soul and self-knowledge cause these two philosophers to have a different view of the way to pass from self-knowledge to the knowledge of others.
    Keywords: Descartes, Suhrawardi, Self-Knowledge, Soul, Light, Knowledge
  • فرزاد کیانی*، پروانه ولوی، سید جلال هاشمی، مسعود صفایی مقدم
    فیشته در فلسفه متاخرش با مبنا قراردادن خدا در مقام معیار امر اخلاق، می خواهد یک پیوندی میان اخلاق و بیلدونگ شکل دهد که باعث تعالی و شکوفایی افراد در زندگی شود. فیشته برای رهایی از ثنویت دکارتی و برخلاف اسپینوزا که جوهر همه چیز را طبیعت درنظر می گیرد، خدا یا واحد را وجود نابی می داند که با نوری که بر هستی می تاباند زندگی را در عالم پدیدار می-کند. درواقع برای فیشته خدا در برون شدگی خود نوری بسیط است که این نور می تواند در عین مطلق بودن زندگی و هارمونی را در هستی آشکار کند. اساسا فیشته متاخر زندگی و وحدت شکل گرفته در عالم را وابسته به خدا یا همان نور ناب می داند. درنتیجه اگر انسان ها در زندگی می خواهند همانند واحد در وحدت قرار گیرند باید به وسیله یک بیلدونگ به اتحاد برسند که محور آن امر اخلاقی است. در اصل ایجاد وحدت فراگیر و فهم خدا در مقام معیار امر اخلاقی و خالق زندگی دو رسالت اصلی انسان در فلسفه متاخر فیشته است.
    کلید واژگان: خدا, اخلاق, بیلدونگ, بی کرانگی, نور
    Farzad Kiani *, Parvaneh Valavi, Sayyid Jalal Hashemi, Masoud Safaiemoqaddam
    Fichte, in his later philosophy, by establishing God as the criterion of morality, wants to form a link between morality and Bildung, which will lead to excellence and prosperity in people's lives. In order to get rid of Cartesian dualism and unlike Spinoza, who considers nature to be the essence of everything, Fichte considers God or "one" to be a pure existence that manifests life in the world with the light it shines on existence. In fact, for Fichte, God is seen in the emanation of that simple light that can reveal life and harmony in existence while being absolute. Basically, late Fichte considers the life and unity formed in the world to be dependent on God or absolute light. As a result, if people want to be united as "one" in life, they must achieve unity through a bildung, whose axis is morality. In principle, the creation of comprehensive unity and the understanding of God as the criterion of morals and the creator of life are two main vocation of man in Fichte's late philosophy. The main goal of the article is to clarify to what extent Fichte's ontological turn from the centrality of subjectivity to God was influential in his redefinition of the concept of bildung as a universal unity.
    Keywords: God, Moral, Bildung, Infinity, Light
  • حمیدرضا خادمی*، رضا حصاری

    بحث و بررسی پیرامون مقولات و اقسام آن همواره از جمله مباحث حائز اهمیت در میان مسائل فلسفی محسوب می گردد. مقوله کیف یکی از این مقولات ده گانه است. این مقوله مشتمل بر اقسام مختلفی است که کیف محسوس یکی از انواع آن به شمار می رود. نور، از جمله کیفیات محسوسی است که ملاصدرا سعی در تبیین آن دارد. به جهت تبیین این مهم، پس از توضیح معنای لفظی این مفهوم، در بیان نسبتی که میان نور و رنگ وجود دارد، تلاش کرده و آن را عین ظهور و آشکاری می داند. گرچه وی در بیان این موضوع از مطالب مشابه فخررازی در المباحث المشرقیه متاثر است، اما در عین حال دیدگاه خاص خود دراین باره را که مغایر با رویکرد فخر است، تبیین نموده است. صدرالمتالهین نور را موجودی ابداعی دانسته که ماده در قیام آن به جاعل شرط نیست و در عین حال، نور محسوس را به معنای نحوه وجود جوهر جسمانی ای که نزد نفس حاضر است، می داند. این مقاله با بهره گیری از روش تحلیلی- تطبیقی، برآنست که ابتدا رویکرد ملاصدرا توضیح داده شود، سپس با بیان اشکلات وارد شده، در دفاع از رویکرد وی بکوشد

    کلید واژگان: نور, ظهور, رنگ, جسم, ملاصدرا
    Hamidreza Khademi *, Reza Hesari

    Discussing and examining categories and their types is always considered as one of the most important topics among philosophical issues. Bag category is one of these ten categories. This category includes different types, of which the tangible bag is one of its types. Light is one of the perceptible qualities that Mullasadra tries to explain.In order to explain this importance, after explaining the literal meaning of this concept, he tried to express the relationship that exists between light and color and considers it to be the same as emergence and revelation. Although he is influenced by Fakhrazi's similar content in Al-Mabahari al-Mashrekhiya in expressing this issue, at the same time, he has explained his own point of view on this matter, which is contrary to Fakhr's approach.Community Verified icoh.Sadr al-Mutalahin considers light to be a creative entity whose material is not a condition for its creation, and at the same time, he considers tangible light to mean the existence of a physical essence that is present to the soul. Using the analytical-comparative method, this article aims to first explain the approach of Mullasadra, then try to defend his approach by stating the flaws.

    Keywords: Light, Emergence, Color, Body, Mollasadra
  • کاظم هانی*
    یکی از براهین جدید و معروف در انکار خداوند برهان اختفای الهی است. بر مبنای این برهان، که نخستین بار جان شلنبرگ، فیلسوف معاصر کانادایی، آن را طرح کرده است، اختفاء و پنهان بودن خداوند با عاشق مطلق بودن او در تضاد است. در پرتو توجه به این تضاد، مدافعان برهان اختفای الهی وجود خداوند را انکار کرده اند. شیخ شهاب الدین سهروردی با اتخاذ رویکردی نو به مسائل هستی و معرفت، دیدگاهی متفاوت از نظریه فوق ارائه کرده است. سهروردی خداوند را نورالانوار می نامد. در نظر او، ذات خداوند چیزی جز نوریتش نیست و نور نیز امری ظاهر و آشکار است. بنابراین لازم می آید که ذات خداوند نیز ظاهر و آشکار باشد. البته سهروردی نیز به بحث اختفای الهی و نسبت آن با نفس انسانی توجه کرده است. در نگاه سهروردی، اختفای الهی به دلیل عدم توجه انسان به مبدا عالم (نورالانوار) و غفلت او از وجه وجودی (نورانی) خودش است. اما در نظر شلنبرگ، عامل پنهان بودن و خفای الهی خود خداوند است و مسئولیت کمتری متوجه انسان است. این نوشتار با روشی توصیفی-تحلیلی، ضمن مقایسه آرای سهروردی و شلنبرگ در باب اختفای الهی، درصدد است این امر را تبیین کند که چگونه ذات خداوند در عین ظهور و آشکارگی می تواند مخفی باشد، اما این اختفاء به ذات او برنگردد.
    کلید واژگان: شلنبرگ, اختفای الهی, سهروردی, نور, نورالانوار, نفس, آشکارگی
    Kazem Hani *
    One of the new and famous arguments in denying the existence of God is the Divine hiddenness argument. Based on this argument that was first proposed by John Schellenberg, a contemporary Canadian philosopher, God’s hiddenness is in conflict with his attribute of perfectly loving. Considering this conflict, defenders of the hiddenness argument have denied the existence of God. By adopting a new approach to the issues of being and knowledge, Shihab al-Din Suhrawardi (1154–1191) has presented a different point of view. Suhrawardi calls God the Light of all lights. In his opinion, God’s essence is nothing but his light, and light is that which is manifest (Ẓāhir). Therefore, it is necessary that God’s essence be also manifest. Of course, Suhrawardi also has paid attention to the issue of divine hiddenness and its relationship with the human soul. In Suhrawardi's view, divine hiddenness is due to man's lack of attention to the origin of the universe (i.e. the Light of all lights) and his neglect of his own existential (luminous) aspect. Nevertheless, in Schellenberg's view, God itself is the cause of divine hiddenness, and man has less responsibility. While comparing the viewpoints of Suhrawardi and Schellenberg on divine hiddenness, this article, using a descriptive-analytical method, tries to explain how God’s essence can be hidden while it is manifest, but this hiddenness should not return to his essence.
    Keywords: Schellenberg, Divine Hiddenness, Suhrawardi, Light, Light Of All Lights, Soul, Manifestation
  • فاطمه شریف فخر*
    دیدگاه اشراقی به معنای دیدگاه قایل به نقش اشراق و افاضه عالم بالا در هستی جهان و موجودات و نیز در معرفت یابی انسان، دیدگاه مهمی در هستی شناسی و معرفت شناسی اسلامی و غیر اسلامی است. جمعی از فیلسوفان و عارفان مسلمان و غیر مسلمان، مباحث معرفت شناختی خود را حول اشراق مطرح کرده اند. این مقاله می کوشد با روش توصیفی-تحلیلی و استنباطی، به تحلیل مفهوم اشراق شناختی و عناصر مهم آن، به منظور درک هویت این نوع اشراق (در قلمرو عقل و فوق عقل) و کشف عناصر مشترک آن در دیدگاه های اشراقی اسلامی بپردازد و به این سوال پاسخ دهد که اشراق شناختی یا اشراق در حوزه شناخت، چیست و چه عناصری در آن نقش دارد؟ بر پایه این تحلیل، اشراق مادی و حسی، نقش زیادی در دیدگاه های اشراقی دارد و تبیین اشراق غیر مادی، از رهگذر آن انجام می شود. یکی از عناصر و جنبه مشترک این دیدگاه ها، محوریت نور و تابش نور، و دیگری باور به خداست که در نقش اشراق کننده قرار دارد. درباره چیستی اشراق، دو دیدگاه، قابل استخراج است: 1. اشراق، مقدمه معرفت است؛ 2. اشراق، مربوط به مرحله تحقق معرفت است. در دیدگاه های اشراقی، مسیله اصلی، ظهور نور از مراتب بالا بر پایین، و آشکار شدن معلوم (حقیقت) برای اشراق شونده (فاعل شناسا) است. این حقیقت، یا نور - نور غیر مادی- است یا تشبیه به نور شده و یا در اثر فعالیت نوعی نور معقول، برای انسان قابل شناخت می شود. از جمله نتایج معرفت اشراقی، علم اشراق کننده به اشراق شونده، و علم اشراق شونده به اشراق کننده نیز می باشد.
    کلید واژگان: هستی شناسی اشراقی, معرفت شناسی اشراقی, اشراق, عناصر اشراق, نور, شناخت
    Fatemeh Sharif Fakhr *
    The perspective of illumination means the perspective of the role of illumination and grace of the higher world in the existence of the world and creatures, as well as in the search for knowledge of man, is an important point of view in Islamic and non-Islamic ontology and epistemology. A group of Muslim and non-Muslim philosophers and mystics have raised their epistemological issues around illumination. This article tries to analyze the concept of cognitive illumination and its important elements with a descriptive-analytical and inferential method, in order to understand the identity of this type of illumination (in the realm of intellect and super-intellect) and discover its common elements in Islamic illumination perspectives and answer this question: What is cognitive illumination or illumination in the field of cognition and what elements play a role in it? Based on this analysis, material and sensory illumination plays a large role in illumination views, and explanation of non-material illumination is done through it. One of the common elements and aspects of these views is the centrality of light and light radiation, and the other is belief in God, who is in the role of the illuminator. About what is illumination, two views can be extracted: 1. Illumination is the introduction to knowledge; 2. Illumination is related to the stage of realization of knowledge. In illumination views, the main issue is the appearance of light from the top to the lowest levels, and the revelation of the known (truth) to the illuminated one (knower subject). This truth is either light - immaterial light - or it is likened to light, or due to the activity of some kind of rational light it becomes recognizable to humans. Among the results of illuminative knowledge is the knowledge of the illuminant to the illumined, and the knowledge of the illumined to the illuminant.
    Keywords: illuminative ontology, illuminative epistemology, Illumination, elements of illumination, light, cognition
  • علیرضا صادق شیرازی، مرضیه اخلاقی*، سید علی علم الهدی، میثم سفیدخوش
    فرایند وحی یابی، در نظام عرفانی ابن عربی با پنج مفهوم قوام می یابد. مسیله اصلی در این مقاله، چیستی این مفاهیم و چگونگی قوام بخشی آن به فرایند ایحاء و وحی یابی نبی، در شبکه پیچیده و درهم تنیده مفاهیم ذومعنا و تفسیرپذیر منظومه معرفتی ابن عربی است. رهیافت های به دست آمده در این پژوهش نشان می دهد، پنج مفهوم «دقیقه»، «رقیقه»، «روح»، «نور» و «نکته»، در فرایند وحی ، معطوف و مکمل معنایی یکدیگرند. دقیقه، امکان هرگونه آگاهی و ظهور؛ من جمله امکان ظهور آگاهی وحیانی تشریعی رسالی را فراهم می آورد و رقیقه (تعین بخش اسماء) شعاع های داده های حقایق اسمایی است که طرف سازی تضایف اشراقی را به انجام می رساند و در فرایند وحی، اسماء دخیل در وحی؛ یعنی حی، نور، علیم، حکیم، متکلم، سمیع و بصیر را در مبدا قابلی مرآتی قلبی متعین می سازد و وساطت می کند. روح، همان رقایق اسماء الهی (حقیقت) خصوصا اسم الحی است که تعین یافتگی حقیقت معدوم العین و معقول؛ اما موثر اسم الحی را در مرایی اعیان، خصوصا مرات قلب نبی وساطت می‎کند و نور؛ همان افاضه و اضافه اشراقی حقیقت اسم النور است که جنبه آشکارگی کنه ذات برای خویش و بالتبع آن، برای ظهورات خویشتن را عهده دار است و شعاع های ریسمان مانند او، روابط و مناسبات رقایقی و ظهور اطوار تکلمی و علمی وحی نبوی را به نحو فعل گفتاری در مرآت قلب نبی میسر می سازد. نکته، رد و اثری است که از انعکاس حقایق اسمایی در مرایی قوابل وضع و رفع می شود.
    کلید واژگان: دیالکتیک الهی, دقیقه, رقیقه, روح, نور, نکته, وحی
    Alireza Sadeghshirazi, Marziye Akhlaghi *, Seyyed Ali Alamal-Hoda, Meysam Sefid Khosh
    The process of transversal legislative revelation of the treatise is consistent with five concepts in Ibn Arabi's mystical system. The main issue in this article is what these concepts are and how to consolidate them into the process of revelation of the Prophet in the complex and intertwined network of fluid concepts of Ibn Arabi's epistemology. The approaches obtained in this research show that the five concepts of "minute", "dilution", "soul", "light" and "tip" are focused on each other in the process of revelation and complement each other. The minute positioning and determination of both sides of the main negativity provides the possibility of any awareness and emergence, such as the possibility of the emergence of legal awareness and revelation of the treatise. Thinning is the radius of the data of the nominal truths which performs the illumination of the illumination. Dilution is the radius of the data of the nominal truths which performs the illumination of the brightness and in the process of revelation, determines and mediates the names involved in revelation, that is, life, light, wise, sage, speaker, hearer, and seer at the source of the eternity of the heart. The soul is the same as the derivatives of the divine names (truth), especially the name of revelation, which mediates the determination of the truth of the invisible and reasonable, but effective name of revelation in the eyes of the nobles, especially the heart of the prophet. And light is the illumination of the truth of the name of light, which has the aspect of revealing the essence for itself and, consequently, for the manifestations of itself, and its string-like radii make it pos.
    Keywords: Divine Dialectic, Minute, Dilution, soul, Light, Point, Revelation
  • ملاحت جلیلی احمدآباد، خسرو ظفرنوایی *، سید محمد بنی هاشمی

    شناخت ماهیت نور از مباحث مهمی است که عرفا با توجه به دریافت‌های درونی و شهودی خود به بیان حقایق اقیانوس عمیق این مفهوم پرداخته‌اند. هدف از این مقاله بررسی دیدگاه امام خمینی ره عارف برجسته معاصر در خصوص ماهیت نور است که با روش توصیفی- تحلیلی در آثار و متون ایشان صورت گرفته است. بررسی ماهیت نور از منظر کسی که به مقام ولایت دست یافته جهت رشد معنوی تاثیرگذار است. امام خمینی (ره) نور را وجود می‌داند که مبدا وجود، نورالانوار و نور حقیقی است، و همه انوار دیگر را تجلی نور الهی و عرضی می‌خواند. ایشان علاوه بر اشاره به نور ظاهری و باطنی نور را به دو قسمت خاص و عام تقسیم کرده است. به نظر ایشان تمام مراتب هستی و درجات معرفت جزء تطورات نور است. در نهایت ایشان در تبیین ماهیت نور به احدیت جمعی و حقیقت محمدیه و اسم اعظم الله و انسان کامل و ولایت می‌پردازد و حقیقت نوریه را به زیبایی بیان می‌کند.

    کلید واژگان: نور, امام خمینی(س), ماهیت, حقیقت, مراتب نور
  • افسانه قانی*، شهربانو کاملی
    قندیل ابزاری جهت ایجاد روشنایی است که در هنر و معماری اسلامی کاربرد های وسیعی از جمله آویخته شدن در فضاهای مذهبی مانند مساجد و آرامگاه ها به ویژه در محراب داشته است. از آنجایی که امروزه قندیل کاربرد خود را با حضور وسایل روشنایی مدرن از دست داده است، اما بازنمایی نقش آن در محراب ها و همچنین برخی دست ساخته های آیینی مانند سنگ قبرها و فرش های سجاده ای که طرحی مشابه محراب دارند، بیانگر ارتباط محراب با قندیل و نیز اهمیت این چراغدان  به عنوان یک چراغدان آیینی است. این مقاله با هدف شناخت معنای نمادین قندیل در محراب با روش توصیفی تحلیلی در پی دستیابی به این سوال است که چرا قندیل در محراب ها بازنمایی شده و کاربرد آن در محراب و طرح های محرابی بر چه مولفه های نمادینی دلالت داشته است. یافته های پژوهش با توجه به پیشینه کهن محراب در معابد ایران باستان بیانگر ارتباط بین معنا، نور و روشنایی بوده که در پی آن محراب مکانی جهت قرارگیری مظاهر، نشانه های نور و روشنایی مانند جایگاه ایزد مهر در مهرابه ها و نیز آتش آیینی در آتشکده ها بوده است. تجسم قندیل در محراب های اسلامی هم یادآور سنت های پیشااسلامی و همبستگی بین معنا و کاربرد محراب در ایران باستان بوده است که با فلسفه اسلامی به ویژه مبحث نور درآمیخت و منجر شد تا قندیل مطابق با ارزش های اسلامی به عنوان تجلی نور الهی و چراغی نمادین در محراب ها معرفی گردد.
    کلید واژگان: نور, آتش, محراب, قندیل
    Afsaneh Ghani *, Shahrbano Kameli
    Candelabrum is a tool for creating lightness which was used widely in Islamic art and architecture. One of the most important usages of candelabrum has been hanging in religious place such as mosque and tombs, especially in their altars. Representation of candelabrum in altars according to importance of it in Islamic architecture increases the knowledge about imagination behind using candelabrum in altars. Since candelabrum has lost its usage due to modern luminosity facilities, representation of its role in altars, explain the relation between altar and candelabrum and also importance of this chandelier as a custom symbol. This paper aims to recognize symbolic meanings of candelabrum with descriptive-analytic method and answers this question: why candelabrum has been represented in altar and using of it in altars was based on which symbolic component? Papers findings according to altars ancient background in ancient Iran temples shows altar was a place for manifestations and signs of light like the place of goddess in altar and custom fire in fire temple. Candelabrum in Islamic altars reminds the customs before Islam and correlation between concept and application in ancient Iran which commix with Islamic philosophy, specially light and caused candelabrum to be a manifestation of divine light and symbolic light in altars, according to Islamic values.
    Keywords: light, Fire, Altar, candelabrum
  • علی اصغر شربتی، سعید رحیمیان*

    تبیین فلسفی کلیات مطالعه آنها در نسبت با عالم و ذهن است و از دو پرسش می گذرد: کلیات چیستند و چگونه ساخته می شوند. پژوهش حاضر به این دو پرسش در آرای سهروردی و اسکوتوس می پردازد. با به کارگیری ادبیاتی مشترک، هر دو فیلسوف، ویژگی هایی اشتراکی و اختصاصی برای عالم قایل اند. در فلسفه اسلامی از این ویژگی ها به وجود و ماهیت تعبیر می شود؛ اما سهروردی، با تکیه بر نور، آنها را «نور» و «ماهیت یا موجود» معرفی می کند. اسکوتوس نیز از کلی طبیعی سینوی و طرح دو مسیله «وحدت غیرعددی» و «اشتراک» این ویژگی ها را تبیین می کند. پس از بررسی عالم مطالعه ذهن ممکن می شود؛ زیرا فیلسوفان واقع باور فلسفه شان را از عالم می آغازند و سپس به سایر حوزه ها سرایت می دهند. کلیات با جمع بندی برآیند نظرات آنها به عالم و ذهن تبیین می شود. با در نظر گرفتن مناقشه افلاطون و ارسطو در مسیله کلیات نتایج زیر به دست آمدند. سهروردی، آگاهانه یا ناآگاهانه، هر دو نسخه افلاطونی و ارسطویی کلیات را باور دارد؛ در حالی که اسکوتوس تنها نسخه ارسطویی را طرح می کند. سهروردی این دو نسخه را با هم متصل نمی کند. نسخه ارسطویی بر عاملیت ذهن تاکید می کند و نسخه افلاطونی مثل افلاطونی را در نظام نوری می بیند. همچنین، اسکوتوس مشایی ماهیت را در عالم خارج از ذهن به شیوه ارسطویی، یعنی ادراک کلی از راه جزییات، اثبات می کند. اگرچه هر دو در خوانش از ارسطو هم رای اند، از یکدیگر واگرایند. سهروردی بر عاملیت ذهن انگشت می نهد. اسکوتوس کلی را در عالم می بیند؛ اگرچه هر دو می کوشند نوعی سازگاری بین عالم و ذهن برقرار سازند.

    کلید واژگان: کلیات, عالم, ذهن, نور, طبیعت مشترک
    Aliasghar Sharbati, Saeed Rahimian *

    The philosophical analysis of universals needs to clarify two terms: the world and the mind. If we can understand the relation between these two, it is possible to answer two questions. First, what are universals? And second, how to make universals? The present research aims to compare universals from the viewpoint of Shahab Al-Din Suhrawardi (1154-1191 CE) and Duns Scotus (1266-1308 CE). Both of them follow the Greek legacy and are under Abrahamic religions.They distinguish between common and special features of the world when they describe it. In Islamic philosophy, these features are called "existence" and "quiddity". But Suhrawardi, by the revival of the system of light, recognizes them as the "light" or the "being". He distinguishes between existence (Wojoud) and being (Maujoud). This distinction is linguistic and ontological. Existence is always in the mind while the being is found in the world outside of the mind. He believes that the specific feature of the world is shown by the beings (Maujoudat). But Suhrawardi does not search for the common feature in existence. He explains that feature by the light (Nour) and the layout of the system patterned by the lights (Anwar). This cosmos system includes the longitudinal and widthways orders. The results of the two orders are two versions of universals.The first version (it could be named the Aristotelian version) belongs to the longitudinal dimension. This version is presented by mind functions. Suhrawardi is among a few Muslim Philosophers that highlights the mind’s function. He believes that the mind has an active and a passive role. The passive one is only a place for perceptions and memories, but its activeness or agency is introduced by the intellect-mind relation. The intellect-act (ontological and epistemological) relation is limited by the mind.Suhrawardi discusses platonic ideas in a widthways order. It results from the second version. But it is important to mention that Suhrawardi’s reading is a wider view of the universals. Suhrawardi’s reading of platonic ideas explains upward and downward lights. The upward light is the result of illumination (Ishraq) and the downward light is the result of observation (Mushahadah). The upward one expresses the Aristotelian universals, and the downward one shows the platonic version.On the other hand, in the medieval period, the term “common nature” express a major problem of universals. This term originates from the Natural Universals of Avicena. The Avicenian concept was so ambiguous, i.e, what he describes is not in the world nor the mind. So, medieval philosophers and commentators had a problem with Avicenna’s quote. The problem was how to interpret universals. Avicenna confirms that the term universal is neither in the world nor in the mind, that is, it has no necessity.Scotus confronts such a strange ontological state. He doesn’t make the Natural Universal in the mind or in the world; rather, he tries to go out of it from its contradictional state. At first, Scotus rejects the theories that consider universals only in the mind and only in the world. He stands in the middle of these two. With two ideas, the common nature goes out from its pureness: non-numerical identity and commonness. The first refers to the idea that everything that has a real identity hasn’t a numerical identity. The real identity of nature exists from the pure state, and, at the same time, it is not an objective nature. But it seems to be in the mind while it is a conceptual issue. Thus, Scotus explains commonness as opposed to universality. Considering this idea, he says that commonness belongs to actual quiddity, not to quiddity in the intellect or mind. It is noticed that two interpretations be possible from the actual quiddity; the first is the objective quiddity, and the second is the quiddity Scotus has proved, i.e, the absolute quiddity that has someplace in the world, but not a sensual object. The commonness belongs to the second interpretation. The reason why the quiddity has commonness is the quiddity itself.Scotus represents the Aristotelian version of universals. He believes that human knowledge achieves experience and separation from particulars. Cognition is divided into sensual and intellectual aspects. The beginning of cognition is sensual but it results in an intellectual path. These are the general roles of the mind. But non-numerical identity and commonness are particularly mental acts. The separation of common nature’s features is by seeing the objective order. The non-numerical identity is obtained by considering the numerical identity. Also, commonness is obtained by considering the real quiddity. Concerning the above explanations, Scotus sees the particulars’ features as real or non-numerical identities and the common features as commonness.Both philosophers believe in active and passive roles of the mind. But, the reading of the mind’s activity is different. Scotus thinks like Aristotle, i.e, perceptions are just obtained from particulars. But Suhrawardi confirms that the mind makes some concepts without world interference, which means some of the universals are made only by the mind. While Scotus believes in the Aristotelian version of universals, Suhrawardi expresses both versions of the universals, although he does not make any connection between the two versions. It is to say that their ways for the explanation of universals are different, but they consider theories on the common and special features of the world. Suhrawardi expresses the light as the special feature and the quiddity (i.e, diversity of quiddity) as the common one, and Scotus proves the real identity (or non-numerical) as the special feature and the commonness (in front of pure universality) as the common one.

    Keywords: Universals, World, Mind, light, Common Nature
  • بهمن زاهدی، قربان علمی*، بخشعلی قنبری، محمود شیخ
    هدف این پژوهش، بررسی جایگاه متافیزیک نور در اندیشه قدیس بوناونتورا است. بوناونتورا یکی از فیلسوفان عارف قرن سیزدهم میلادی است که تاثیرات زیادی بر اندیشمندان بعد از خود داشته است. چگونگی دست یابی بشر به حقایق ثابت و مشترک، مسیله ای اساسی است که قدیس بوناونتورا در مباحث معرفت شناسی با آن مواجه بوده است. وی در تبیین این مسیله از نظریه نور کمک می گیرد. در این نوشتار، ضمن طرح دیدگاه ها و رویکردهای مختلف درباره نظریه نور بوناونتورا، تلاش شده است تا مباحث مرتبط با متافیزیک نور بررسی شود. نتایج نشان می دهد قدیس بوناونتورا از نور به عنوان تشابه هایی برای ارتباط با خدا و بهره مندی اش در حیات استفاده می کند؛ دیدگاهی خدامحورانه که می کوشد جست وجوی فلسفی حقیقت را با حقیقت غایی وحی مسیحی تطبیق دهد. با وجود تاثیرپذیری او از اندیشه ارسطو درقالب فیزیک نور، در ترکیب کلی اندیشه وی بهره گیری از اندیشه های نوافلاطونی و آگوستینی و متافیزیک نور مشهود است. «لوکس» و «لومن» اصطلاح هایی هستند که بوناونتورا برای تبیین متافیزیک نور از آنها استفاده می کند. در اندیشه متافیزیک وی نور به مثابه اصیل ترین صورت است که همه صور دیگر به آن وابسته است و هرآنچه هست، ازطریق صورت اساسی و اولیه نور شکل می گیرد.
    کلید واژگان: متافیزیک, آگوستین, ارسطو, قرون وسطی, نور, قدیس بوناونتورا
    Bahman Zahedi, Ghorban Elmi *, Bakhshali Ghanbari, Mahmoud Sheikh
    The purpose of this study is to investigate the place of metaphysics of light in the thought of Saint Bonaventure. Bonaventure is one of the mystical philosophers of the thirteenth century who had many influences on later thinkers. How man achieves fixed and common truths is a fundamental issue that Saint Bonaventure has faced in epistemological discussions. He uses the theory of light to explain this issue. In this article, while proposing different views and approaches to Bonaventure's theory of light, an attempt has been made to examine issues related to the metaphysics of light. The results show that Saint Bonaventure uses light as an analogy to communicate with God and enjoy Him in life. A God-centered view that seeks to reconcile the philosophical search for truth with the ultimate truth of Christian revelation. Despite his influence on Aristotle's thought in the form of the physics of light, in the general synthesis of his thought, the use of Neoplatonic and Augustine's ideas and the metaphysics of light is evident. "Lux" and "lumen" are terms used by Bonaventure to describe the metaphysics of light. In his metaphysical thought, light is the most original form on which all other forms depend, and whatever it is, it is formed through the basic form of light.
    Keywords: Metaphysics, Augustine, Aristotle, Medieval, light, Saint Bonaventure
  • رقیه محمدزاده، عبد الحسین لطیفی، موسی الرضا بخشی

    آتش در طول تاریخ یکی از عوامل موثر و بنیادین در زندگی مردمان ایران باستان و از آخشیج‌های (عناصر) مقدس، در آیین مزدیسنا است. آتش پیش از ظهور زرتشت و از همان ابتدا میان ایرانیان از قداست برخوردار بود و به عنوان یکی از خدایان برجسته، مورد پرستش و پس از ظهور زرتشت، با آیین ویژه‎ای در آتشکده‎ نگهداری می‎شد، چراکه آتش را از همان ابتدا به عنوان یکی از نیروهای قهار طبیعت که دارای نیروی سحرآمیز مقتدری باشد می‎دانستند. آنچه این نوشتار در صدد واکاوی آن است تحولاتی است که آتش پس از ورود اسلام به ایران و اسلام آوردن تدریجی بیشتر ایرانیان به لحاظ جایگاه و کارکرد از سر گذرانده است. لذا، این پژوهش، با روش تحلیلی و با شیوه کتابخانه‎ای به این امر پرداخته است. یافته‌های پژوهش نشان می‌دهد، آتش در ایران پس از اسلام همچنان جایگاه مهمی داشته و در آیین های ایرانیان در اشکال و گونه‌های مختلف از جمله سوگند به آتش در دعاوی بعضی از اقوام و همچنین در آیین های مربوط به ازدواج و نیز سوگواری همچنان ادامه یافته است.

    کلید واژگان: آتش, اسطوره, آیین, ایران باستان, مزدیسنا, نور
  • فاطمه شریف فخر*

    دیدگاه اشراقی به معنای دیدگاه قایل به نقش اشراق و افاضه ی عالم بالا در هستی جهان و موجودات و نیز در معرفت یابی انسان، دیدگاه مهمی در هستی شناسی و معرفت شناسی اسلامی و غیراسلامی است. جمعی از فیلسوفان و عارفان مسلمان و غیرمسلمان، مباحث معرفت شناختی خود را حول اشراق، مطرح نموده اند. این مقاله می کوشد با روش توصیفی _ تحلیلی و استنباطی، به تحلیل مفهوم اشراق شناختی و عناصر مهم آن، به منظور درک هویت این نوع اشراق (در قلمرو عقل و فوق عقل) و کشف عناصر مشترک آن در دیدگاه های اشراقی اسلامی بپردازد و به این سوال پاسخ دهد که اشراق شناختی یا اشراق در حوزه شناخت، چیست و چه عناصری در آن نقش دارد. بر پایه این تحلیل، اشراق مادی و حسی، نقش زیادی در دیدگاه های اشراقی دارد و تبیین اشراق غیرمادی از رهگذر آن انجام می شود. یکی از عناصر و جنبه مشترک این دیدگاه ها، محوریت نور و تابش نور، و دیگری باور به خداست که در نقش اشراق کننده قرار دارد. درباره چیستی اشراق، دو دیدگاه، قابل استخراج است: 1) اشراق، مقدمه معرفت است؛ 2) اشراق، مربوط به مرحله تحقق معرفت است. در دیدگاه های اشراقی، مسئله اصلی، ظهور نور از مراتب بالا بر پایین، و آشکار شدن معلوم (حقیقت) برای اشراق شونده (فاعل شناسا) است. این حقیقت، یا نور _ نور غیرمادی _ است یا تشبیه به نور شده و یا در اثر فعالیت نوعی نور معقول، برای انسان قابل شناخت می شود. از جمله ی نتایج معرفت اشراقی، علم اشراق کننده به اشراق شونده، و علم اشراق شونده به اشراق کننده نیز می باشد.

    کلید واژگان: هستی شناسی اشراقی, معرفت شناسی اشراقی, اشراق, عناصر اشراق, نور, شناخت
  • زینب درویشی*

    دراین‌ مقاله‌ سعی شده ‌است‌ علم‌النفس‌ سهروردی تحلیل و نقد گردد. سهروردی در تبیین‌ رابطه‌ بین نفس‌ و بدن، تلاش های بسیار خوبی داشته است ایشان نظریه علم حضوری را برای اولین بار مطرح نموده ودرمورد ماهیت نفس از این مبنای خود سود برده است ،وی در این مسیر به درستی حرکت نمود و راه خود را از مشاء که بدن را فرع برنفس دانسته و بین آن دو تباین قایل بودند جدا کرد ‌. اما در نظام نوری ایشان، این‌ ثنویت‌ همچنان باقی است‌؛ اگرچه‌ از شدت آن کاسته‌ شد، به‌ همین دلیل‌ ایشان به‌ روح بخاری ‌، قایل‌ شد تا آن دو را از طریق‌ روح بخاری به‌ هم‌ پیوند دهد. به‌ حسب‌ این‌ دوگانگی‌، نفس‌ متمایز از بدن است‌؛ جوهری مجرد و نورانی‌ که‌ نفس‌ است‌ و جوهری مادی و ظلمانی‌ که‌ همان بدن است‌. امر روشن‌ اینکه‌: اگرچه‌ شیخ‌ اشراق از آن تباین‌ نفس‌ و بدن در فلسفه‌ مشایی‌ فاصله‌ گرفته‌‌ و همه‌ صفات و احکام بدن را تجلیات و افاضات نفس‌ و صفات آن برشمرد، اما توفیق‌ تبیین‌ فلسفی‌ آن را پیدا نکرد.

    کلید واژگان: نفس, بدن, سهروردی, روح بخاری, نور
    Zeinab Darvishi*

    In this article, an attempt has been made to analyze and critique Suhrawardi's psychology. Suhrawardi has made great efforts in explaining the relationship between the soul and the body. Who considered the body as a branch of the soul and distinguished between the two ‌. But in their optical system, this duality still remains; Although it was reduced in intensity, for this reason he believed in the spirit of Bukhari تا to connect the two to all through the spirit of Bukhari. In this duality, the soul is distinct from the body; A single, luminous substance, which is the soul, and a material and dark substance, which is the same as the body. It is clear that: Although Sheikh Ishraq distanced himself from the contrast between the soul and the body in Peripatetic philosophy and enumerated all the attributes and rules of the body as manifestations and manifestations of the soul and its attributes, he did not succeed in explaining it philosophically.

    Keywords: Breath, body, Suhravardi, soul of the heater, light
  • ندا محجل*

    در این مقاله سعی داریم مبانی فلسفی یا مابعدالطبیعی هنر اسلامی را با تکیه بر جریان های اصلی فلسفه های اسلامی مثل فلسفه های مشایی و اشراقی و حکمت متعالیه بر تمرکز بر چند مفهوم کلیدی مثل مفاهیم اصل نور، اصل وحدت و کثرت، اصل قوه خیال و اصل تجلی و غیره تبیین نماییم و نشان دهیم که فهم فلسفه هنر یا زیبایی شناسی به معنای عام کلمه در فرهنگ اسلامی بر خلاف فرهنگ غربی از مبانی فلسفی و دینی و حتی عرفانی تغذیه می کند. مساجد به عنوان  مصداقی از معماری اسلامی به مثابه یک اثر هنر بزرگ اسلامی در طول تاریخ تمامی این چهار اصل را با اشکال مختلف خود در خود جمع کرده است. هنرمند اسلامی قبل از دست زدن به آفرینش هنری ذهن و روان خود را به آموزه های دینی و عرفانی ملبس می سازد. در این نوشته با تکیه بر گفته های فیلسوفان و عرفایی مثل سهروردی یا ابن عربی یا ملاصدرا سعی داریم عناصر یا بهتر بگوییم اصول مابدالطبیعی چهارگانه مذکور را با استناد به آثار این متفکران و مفسران این اندیشمندان نشان دهیم که محتوای هنر اسلامی امری کاملا معنوی است و جوشش این امر معنوی مایه جوشش هنر اسلامی در طول تاریخ طولانی آن گشته است.

    کلید واژگان: هنر اسلامی, نور, تجلی, وحدت و کثرت, اصول مابعدالطبیعی
    Neda Mohajel*

    In this article, we try to study the philosophical or metaphysical foundations of Islamic art by relying on the main currents of Islamic philosophies such as Peripatetic and philosophies and transcendent wisdom to focus on several key concepts such as the principles of light, the principle of unity and plurality, the principle of imagination. Explain the principle of manifestation, etc. and show that understanding philosophy of art or aesthetics in the general sense of the word in Islamic culture, unlike Western culture, feeds on philosophical, religious and even mystical principles. Mosques as an example of Islamic architecture as a work of great Islamic art throughout history have gathered all four principles in their various forms. The Islamic artist wears his mind and psyche on religious and mystical teachings before engaging in artistic creation. In this article, relying on the sayings of philosophers and mystics such as Suhrawardi or Ibn Arabi or Mulla Sadra, we try to show the elements or rather the above four supernatural principles by quoting the works of these thinkers and commentators of these thinkers that the content of Islamic art is completely spiritual and The boiling of this spiritual matter has been the boiling point of Islamic art throughout its long history.

    Keywords: Islamic art, light, manifestation, unity, plurality, metaphysical principles
  • طلعت ده پهلوان، کاظم استادی*
    اکثر قریب به اتفاق فلاسفه سنتی و اسلامی، قایل به واقع انگاری رنگ هستند و رنگ را موجودی خارجی می دانند و بنا به علوم طبیعی هر دوران و دانش فلسفی خود، به بررسی و تبیین چیستی رنگ همت گمارده اند. نظریه واقع انگاری پیرامون چیستی رنگ، شامل آراء فیلسوفان قبل از ابن سینا و خود وی درباره رنگ می باشد. اما از آنجایی که اقوال فیلسوفان مشایی و اشراقی و متعالیه از ابن سینا تا کنون، تغییرات قابل توجهی نداشته است و با کمی تفاوت، همان عبارات، مطالب و دیدگاه های ابن سینا درباره رنگ، در کتب بعدی نیز منتقل شده است، بنابراین بررسی نظریات ابن سینا درباره چیستی رنگ حایز اهمیت است. در این نوشتار، ضمن اشاره به اقوال فلاسفه سنتی، به نقل و بررسی چیستی رنگ با تاکید بر دیدگاه ابن سینا می پردازیم و ضمن نقد نظریه ابن سینا درباره چیستی رنگ، به ارایه فرضیه جدیدی که چیستی رنگ را ترکیبی از یک فرایند می داند، خواهیم پرداخت.
    کلید واژگان: رنگ, شناخت رنگ, نور, صفت بالقوه, انعکاس, ابن سینا
    Ṭalʾat Dehpahlavan, Kazem Ostadi *
    Most of the traditional and Islamic philosophers believe in the realism of colours and think that the colours are physical properties and according to the natural sciences of every period (era) and their philosophy science has examined and determined the whatness of colours. The theory of realism about the whatness of colours compasses the opinions of philosophers before Avicenna and his opinions himself about colours but since the sayings of Mashaei (Peripatetic), Ishraqi (illuminative) and mutaʿaliyah (transcendent) philosophers from Avicenna by now have not changed notably and with a little change the same statements, subjects and opinions of Avicenna about colours have been transferred to the next books, too. It is important (noticeable) to investigate Avicenna’s opinions about the whatness of colours. Meanwhile presenting the traditional philosophers’ sayings this paper studies and narrates the whatness of colours by emphasizing Avicenna’s opinion; meanwhile, criticizing Avicenna’s opinion about the whatness of colours it is presented a new hypothesis that the whatness of colours is a composition of a process.
    Keywords: Colour, Knowing colour, Light (nūr), The potential attribute, Reflection, Avicenna
  • آیسودا هاشم پور*، علیرضا فارسی نژاد

    این نوشتار درصدد واکاوی مبانی حکمت اشراق در ارایه تعریف نوینی از علم و ترسیم الگویی آموزشی بر آن اساس می باشد. با تاملی در مبانی نورشناسی اشراقی، معرفت شناسی، انسان شناسی و روش شناسی سهروردی این مطلب متبادر می شود که مراتب نور، مراتب ادراک و مراتب نفس انسانی کاملا متناظر هستند و انسان با ارتقای درجات نوری خود با دستورالعمل های خاص، به لحاظ ادراکی نیز مترقی می شود. از این رو می توان تعریف نوینی از علم ارایه نمود که اعتبار آن بطور کلی با دیگر نظریات حوزه معرفت متفاوت است. از نظر سهروردی «شهود» به عنوان پشتوانه ای عظیم برای فهم درجات عمیق حقیقت تلقی می شود که نیل به آن از طریق عالم خیال و ارتقای ساحت نورانیت انسان میسور است. نوشتار حاضر بر آن است تا با روش توصیفی- تحلیلی به بررسی مبانی و مختصات این نوع از علم شناسی در حکمت اشراق- که می توان آن را علم اشتدادی نامید- بپردازد و از این رهگذر نتایج آموزشی آن را تبیین نماید. مطابق نتایج این جستار «تکامل تدریجی مراتب ادراک» و به تبع آن «رسمیت فهم های مختلف از حقیقت واحد» به گونه ای که منجر به شکاکیت و نسبیت محض نشود، دو نتیجه اساسی نظریه علم اشتدادی خوانده می شود که تحقق آن منوط بر پیاده سازی تعریف و ابعاد نظریه علم اشتدادی و اتخاذ راهکارهای متناسب در سیستم آموزشی است؛ از این-رو به نظر می رسد ظرفیت وسیع حکمت اشراق در استنباط ابعاد مختلف آموزش و بهبود اجزای سیستم آموزشی نظیر اصول، نتایج و راهکارهای تعلیم، غیر قابل انکار باشد.

    کلید واژگان: آموزش, نور, مبانی اشراقی, سهروردی, شهود, علم اشتدادی
    Aysooda Hashempour *, Alireza Farsinezhad

    By paying attention to the correspondence between the levels of existence and the levels of perception in Suhrawardi's thought, a new definition of science can be presented, the validity of which is generally different from other theories in the field of knowledge. In the school of enlightenment, "intuition" is considered as a great support for understanding the deep degrees of truth, which can be achieved through the world of imagination and the promotion of the realm of human enlightenment. The present article intends to study the coordinates of this type of scientology in the wisdom of illumination with a descriptive-analytical method, and through this it can explain its educational results in accordance with the results of this research "Gradual evolution" The degree of "perception" and, consequently, the "recognition of different understandings of a single truth" in such a way that it does not lead to skepticism and reprehensible relativism. There are two main consequences of the theory of intensity science, the realization of which depends on the implementation of the definition and dimensions of the theory of intensity science and the adoption of appropriate solutions in the educational system; Therefore, it seems that the vast capacity of the wisdom of enlightenment in inferring the various dimensions of education and improving the components of the educational system, such as the principles, results and strategies of education, is undeniable.

    Keywords: : Education, the light, Enlightenment principles, Suhrawardi, intuition, Intensity science
  • سید جواد میرزابابایی*، اکبر میرسپاه

    مسئله جایگاه علم و علل ایجاد آن یکی از مسایل مهمی است که در حوزه معرفت‎شناسی مورد توجه اندیشمندان اسلامی و غربی است. فیزیولوژیست ها جایگاه علم را ذهن انسان به عنوان فاعل معرفت می دانند؛ ولی عده ای دیگر این رای را نمی پذیرند. در بعد علل ایجاد علم متفکرانی مانند معتزله بر این باورند علم تنها از راه تحصیل و کسب متعارف حاصل می‎شود. درمقابل اشاعره تحصیل علم به نحو متعارف را صرفا یک سنت الهی دانسته، معتقدند این روش هیچ گونه نقشی در کسب علم ندارد. اما امام صادق در حدیث موسوم به حدیث عنوان بصری خطاب به وی جایگاه علم را قلب دانسته‎اند و در بعد علل ایجاد علم، حقیقت بندگی، عمل به علم و طلب و دعا را به عنوان عوامل تاثیرگذار بر معرفت بر می‎شمارند. در این مقاله کوشیده شده است با استفاده از روش تحلیلی- توصیفی و در چارچوب عقلی به جایگاه علم (بخش اصلی فاعل معرفت) و نحوه دستیابی و تاثیر عوامل غیر معرفتی بر معرفت از منظر حدیث عنوان بصری پرداخته شود.

    کلید واژگان: عنوان بصری, علم, نور, جایگاه علم, علل ایجاد علم, حقیقت بندگی, علم و عمل
  • پروانه قریب گرکانی، اسماعیل بنی اردلان، شمس الملوک مصطفوی

    نوشته های دیونوسیوس مجعول آمیزه ای از اندیشه های مسیحیت، فلسفه متاخر یونان و عمدتا فلسفه نو افلاطونی است که به دلیل تعالی گرایی او به آسانی با دین تلفیق شده است. شرح دیدگاه دیونوسیوس درباره زیبایی در رساله اسماء الهی آمده است. به نظر می رسد که آرای زیبایی وی در حکمت اشراق نیز وجود داشته باشد، برای همین می توان مقایسه ای بین آرای دیونوسیوس و شیخ اشراق در باب زیبایی را انجام داد. سهروردی با طرح مضامینی مانند نورالانوار، بصیرت بیشتر، توانایی والای عارفان در درک زیبایی، و نور مسبب زیبایی، جمال و کمال، به بحث درباره زیبایی می پردازد و دیونوسیوس در معیارهای مطروحه خود اشاراتی به تثلیث، بی انتها، مرتبط بودن با خداوند، سرچشمه زیبایی و... می کند و در حوزه های پیدایش و تاثیرگذاری و همچنین نمود و بروز زیبایی در اشیا و اجسام و غایت نهایی دیدگاه های خود را مطرح می سازد. پژوهش بر آن است که با بررسی دیدگاه های دیونوسیوس و شیخ اشراق شباهت های این دو دیدگاه را نشان دهد.

    کلید واژگان: زیبایی, دیونوسیوس مجعول, شیخ اشراق, نور
    Parvaneh Gharib Garkani, Esmaeil BaniArdalan, Shamsolmolouk Mostafavi

    The writings of Pseudo-Dionysius are a mixture of Christian thought, Late Greek philosophy and mainly neo-Platonic philosophy, which are easily integrated with religion because of his transcendence. Dionysius's view of beauty is described in Asma Elahi. It seems that his views on beauty also exist in the wisdom of illumination, so a comparison can be made between the views of Dionysius and Sheikh Ishraq on beauty. Suhrawardi discusses beauty with themes such as Noor Al-Anvar, more insight, the high ability of mystics to understand beauty, and the light that causes beauty, beauty and perfection and Dionysius refers to the trinity, infinity, connection with God, the source of beauty and etc. in his proposed criteria and also he tells about the final end of his views in the areas of origin and influence, as well as the manifestation of beauty in objects. In this study, by examining the views of Dionysius and Sheikh Ishraq, it shows the similarities between these two views.

    Keywords: Beauty, Pseudo-Dionysius, Sheikh Ishraq, light
نکته
  • نتایج بر اساس تاریخ انتشار مرتب شده‌اند.
  • کلیدواژه مورد نظر شما تنها در فیلد کلیدواژگان مقالات جستجو شده‌است. به منظور حذف نتایج غیر مرتبط، جستجو تنها در مقالات مجلاتی انجام شده که با مجله ماخذ هم موضوع هستند.
  • در صورتی که می‌خواهید جستجو را در همه موضوعات و با شرایط دیگر تکرار کنید به صفحه جستجوی پیشرفته مجلات مراجعه کنید.
درخواست پشتیبانی - گزارش اشکال