فهرست مطالب
پژوهشنامه فلسفه دین (نامه حکمت)
سال بیستم شماره 2 (پیاپی 40، پاییز و زمستان 1401)
- تاریخ انتشار: 1401/09/13
- تعداد عناوین: 12
-
-
صفحات 1-22
یکی از مسایل مورد مناقشه در بحث تجربه دینی پرسش از واقعی بودن «امر متعالی» است. امر متعالی از مهمترین ویژگیهای اثباتی تجربه دینی است که ساختگرایان آن را زاده درون ذهن و یا در زمره ضمیر ناخودآگاه بشری میپندارند. نورمن ال. گیسلر، به عنوان یک ذاتگرا، حکم به واقعی بودن متعلق تجربه دینی میکند. او در کتاب فلسفه دین، در اثبات و احراز واقعی بودن امر متعالی، استدلالی را مطرح کرده است که به تعبیر خودش بر اساس «روش تجربتی» شکل گرفته است، روشی که آن را بر پایه ترکیب دو مولفه «نیاز درونی» و «تجربه بیرونی» پایهریزی کرده است. در این مقاله، به تبیین و تحلیل استدلال گیسلر پرداخته میشود، و همچنین مبانی عقلی و تجربتی او ارایه خواهد شد. این مبانی بدین قرارند: روش تجربتی، اصل فراگیری، لزوم تحقیقپذیری وجود امر متعالی، رجحان باورپذیری تجربی بر امکان منطقی فریب، تجربه برآورده شدن نیازهای واقعی انسان، باورپذیر نبودن انکار واقعیت امر متعالی، عمومیت و واقعیت تجربه دینی، بداهت نیاز به امر متعالی (احساس حدوث و وابستگی)، امکان برآوردن نیاز به امر متعالی و احتیاج وجودی به «امر متعالی». سپس با ارزیابی پیشفرضهای استدلال (طبیعت مشترک انسان، تشابه نیاز جسمانی و روانی، مشکل تعالی در ملحدین، ابتناء بر استقراء، از عام به خاص رسیدن و نسبی شدن رویکرد به دین) نهایتا به این نتیجه میرسیم که چنین باوری نزد او موجه است، زیرا این باور از نیازی درونی سرچشمه گرفته است. به علاوه این باور برای شخص تجربهکننده باوری «صادق» نیز هست، چرا که عینیت امر متعالی در بیرون از ذهن احراز شده است.
کلیدواژگان: نورمن گیسلر، تجربه دینی، روش تجربتی، امر متعالی، عینیت -
صفحات 23-46
مسیله اصلی توحید این است که یگانگی ذات خداوند چگونه با کثرت صفات او سازگاری دارد؟ آیا خداوند دارای صفات است یا خیر؟ اگر صفتی ندارد، پس صفات سمعی چیست. اگر دارای صفات است چه رابطهای با ذات دارند و چگونه میتوان از ذات و صفات و ساحت الهی سخن گفت؟ دو گونه الهیات تنزیهی و تشبیهی در پاسخ به این پرسشها شکل گرفته و هر یک منجر به برخی محذورات عقلانی شده که نتوانستهاند از عهده حل آنها برآیند. گرچه ممکن است تفکیک حقیقت و مجاز نزد معتزله و در موارد اندکی نزد اشاعره بتواند همچون راهحلی موضعی عمل کند، اما راهحل قابلدفاعی نیست و به تبیین دیگری نیاز دارد. این پژوهش به روش توصیفی-تحلیلی میکوشد رویکرد متافیزیکی معتزله و اشاعره به صفات را در قالب سه مسیله به ترتیب منطقی بیان کند: آیا صفات هستیشناختیاند یا معناشناختی؟ از سنخ معانی واقعیاند یا نام و اقوالاند؟ الهیاند یا انسانی؟ پژوهش حاضر بر این است که از رهگذر تفکیکهای سهگانه مذکور و ارایه تبیین نوینی از رویکرد معتزله به راهحل بهتری برسد. به طور خلاصه، هرچند اشاعره صفات را هستیهای دارای معانی واقعی و پیشازبانی میدانند که خداوند خود را با آن صفات وصف میکند و به صورت توقیفی توسط خداوند از طریق وحی و سمع به انسان رسیدهاند، تدقیق در اندیشه معتزله نشان میدهد که صفات اموری معناشناختی از سنخ نام و اوصاف زبانی و انسانیاند و به صورت عقلی از طرف انسان به خداوند نسبت داده میشوند.
کلیدواژگان: متافیزیک صفات، وصف، قاضی عبدالجبار، قاضی باقلانی، الهیات تشبیهی، الهیات تنزیهی، حقیقت، مجاز -
صفحات 47-70
در حوزه معرفتشناسی، یکی از مباحث مطرح در چند دهه اخیر تاثیر عوامل غیرمعرفتی از جمله گناه بر معرفت انسان بوده است. در طول تاریخ، در متون دینی و عرفانی فرهنگهای مختلف، همواره بر این امر تاکید رفته است که ساحتهای وجودی انسان به شدت بر یکدیگر تاثیرگذار هستند. از جمله متون مهمی که در آن به تاثیر گناه بر معرفت انسانی پرداخته شده مثنوی معنوی مولاناست. از نظر مولانا، آثار گناه فقط در آینده آنجهانی خود را نشان نمیدهد، بلکه بر وجود و قوه عاقله انسان در این دنیا نیز تاثیرگذار است. در بین گناهان تاثیرگذار بر معرفت، تکیه مولانا بر گناهان یومیه است، نه گناهان جبلی یا ذاتی. در باب نحوه تاثیر گناه بر معرفت، مولانا بر این باور است که انسان بر اثر احساس گناهی که در پی ارتکاب گناه بدان دچار میشود، ارتکاز ذهنیاش را از دست میدهد و در نتیجه معرفتش خدشهدار میشود. همچنین به دلیل فضیلتبنیاد تلقی کردن فرآیند کسب معرفت، خدشه در فضایل اخلاقی بر اثر ارتکاب گناه را تاثیرگذار بر فضایل فکری و در نتیجه معرفت انسان میداند. هرچند میتوان از مثنوی معنوی مولانا چنین برداشت کرد که او گناه را تاثیرگذار بر تمامی اقسام معرفت اعم از الهی و غیرالهی میداند، با این حال تکیه مولانا در مثنوی معنویاش بر تاثیر گناه بر معرفت به خدا و معرفت به خود است.
کلیدواژگان: مثنوی معنوی، مولانا جلال الدین محمد بلخی، تاثیرات معرفتی گناه، معرفت شناسی -
صفحات 71-92
اروپا در جریان روشنگری، خودآگاهی تاریخی زمانهاش را در گسست از گذشته مسیحی و خودآیینی انسان فهمید. اما در قرن بیستم، به دنبال بحرانهای تاریخی بیسابقه، داعیه خودآیینی انسان و نوآیینی عصر جدید به چالش کشیده شد و این بار پرسشگری درباره بنیانهای عصر جدید به دو شرح متفاوت انجامید. در شرح نخست، عصر جدید به مثابه تداوم عصر پیشین فهم شد و تمام مفروضات اساسی و خودبنیاد آن مورد پرسش قرار گرفت. در شرح دوم، عصر جدید به مثابه عصری درک شد یکسر متفاوت با عصر پیشین که پاسخهایی جدید برای پرسشهای کهن فراهم آورده است. با روشن شدن محدودیتهای دو نظریه فوق، این پرسش مطرح شده است که آیا میتوان خداباوری و انسانمحوری، و به تبع آن نظریههای پیوست و گسست، را در جایی به هم نزدیک کرد؟ در جهت مواجهه با پرسش مذکور، این مقاله تلاش کرده است تا مفهوم یهودی موعودباوری در اندیشه طیفی از فیلسوفان یهودی را پشتوانه بررسی امکان فراتر رفتن از دوگانه موجود قرار دهد و راه سومی را معرفی کند که در آن نه تنها دین و مدرنیته ضدیتی ندارند که تفکر تحولخواهانه مدرن نیروی انتقادی و امید سازندهاش را از ایدههای موعودباورانه میگیرد.
کلیدواژگان: سکولاریزاسیون، عصر جدید، فرجام شناسی، موعودباوری، فیلسوفان یهودی -
صفحات 93-107
عینالقضات به مسیله کثرت ادیان توجه خاص نشان داده و برای توجیه وجود این کثرت نظرپردازی کرده است. او با تقسیم دین به دو قسم حقیقی و تقلیدی و مرتبط دانستن قسم نخست به متن تعالیم انبیا و پایه گذاران ادیان و قسم دوم به عامه پیروان آنها نظریه خود را بنا نهاده است. از نظر او دین حقیقی، که حاصل شهود و رویت پیامبران نسبت به متن حقیقت است، امری واحد و برکنار از کثرت است. کثرت صرفا در عقاید عامه پیروان ایشان ظهور میکند، یعنی کسانی که اکثرا در طول زمان برداشتهای ناصواب یا تلقیات متفاوت از تعالیم انبیا پیدا میکنند، که بخشی از آن نیز اجتنابناپذیر است. با گذشت زمان طبیعتا هر چه بیشتر از آن تعالیم فاصله گرفته شود، اختلاف و نزاع نیز افزایش مییابد. راهحل اصلی او برای عبور از این کثرت و یا قبول آن به عنوان امری ناگزیر، نخست ترک عادت و تقلید و بازگشت به سرچشمه تعالیم انبیا از طریق شهود و رویت باطنی است، و دیگر پذیرش این واقعیت که از سخن واحد امکان برداشتها و تلقیات گوناگون وجود دارد و باید این امکان و لوازم آن را به رسمیت شناخت و کثرت ادیان و عقاید را پذیرا شد. در پژوهش حاضر تلاش شده است دیدگاه عینالقضات درباره موارد یادشده شرح و بسط داده شود.
کلیدواژگان: عین القضات همدانی، عادت پرستی، دین حقیقی، دین تقلیدی -
صفحات 109-132
چالشهای دوران مدرن و پسامدرن در باب معنای زندگی منشا بسیاری از آسیبهای روحی انسان معاصر شده است. عشق به عنوان یکی از اساسیترین مفاهیم دینی-انسانی میتواند نقشی اساسی در حل این معضلات داشته باشد. مسیله پژوهش حاضر این است که بر اساس آراء علامه جعفری (در مقام یکی از متفکران دینی اخیر)، معنای زندگی با محوریت عشق چگونه بازتبیین میشود؟ روش پژوهش توصیفی-تحلیلی است. بر مبنای یافتههای پژوهش، معنای زندگی عاشق تابعی است از ارزش معشوق؛ هر چه معشوق متعالیتر باشد، زندگی عاشق متعالیتر خواهد بود. عشق مجازی و عشق حقیقی تاثیرات متفاوتی بر معنای زندگی دارند. همچنین نقش عشق در مقایسه با مولفههای دیگر معنابخشی به زندگی نیز قابل بررسی است. بین عشق و «باورمندی به خدا» در بحث معنای زندگی رابطهای دوسویه وجود دارد. از حیث ارتباط عشق و «هدف»، عشق مجازی علاوه بر این که میتواند ابزاری برای وصول به «عشق حقیقی» باشد، همچنین مرتبه، شان و پرتویی از آن است. علاوه بر این مولفهها، تناسب وثیقی وجود دارد بین «مرتبه وجودی انسان و سطح کمال» با «نوع و سطح عشق». در رابطه عشق و «هنر»، تصورات گوناگون افراد از معنای زندگی میتواند هنرهای متفاوتی را تولید کند. اثر هنری توام با عشق حقیقی منشاء تعالی در جامعه خواهد بود.
کلیدواژگان: معنای زندگی، فلسفه حیات، عشق، دین، علامه جعفری -
صفحات 133-152
مفهوم ایمان و تعقل و نحوه ارتباط آن دو از مباحث مناقشهآمیزی است که بشریت از دیرباز با آن روبرو بوده است. نورمن ملکوم، فیلسوف امریکایی و از نامدارترین شاگردان و شارحان ویتگنشتاین، در موضوع ایمان و تعقل و نحوه ارتباط بین آن دو با اتکا به افکار ویتگنشتاین متاخر، همچون بازی زبانی، نحوه حیات و... بیان و تقریری منحصربهخود دارد. ملکوم قصد دارد با ارایه شباهتهایی میان فهم فلسفی و خصایص تفکر دینی ویتگنشتاین ربطی وثیق بین ایمان و تعقل پیدا کند. ملکوم انواع تناسب و شباهت میان ایمان و تعقل را تحت عناوینی مانند پایانپذیری توضیح، حیرت دینی، رفع خطا و مرض، اعتقاد به تقدم عمل و بیدلیلی باور مورد بررسی و تبیین قرار داده که اینها او را به این واقعیت رهنمون میسازد که سرچشمه ایمان و استدلالورزی یک چیز است و به عبارت دیگر این دو در بنیادی بیبنیاد به هم مرتبط میشوند. در این مقاله سعی شده است تا در مسیر حصول و دستیابی به فهم صحیح و درست اندیشههای ملکوم در باب نحوه ارتباط بین ایمان و تعقل، ضمن استناد به آثار وی، با روش توصیفی-تحلیلی و به صورت نظاممند، نظرات و نقدهای منتقدان ملکوم همچون پیتر وینچ وکای نیلسن به صورت دقیق ارایه شود.
کلیدواژگان: ایمان، تعقل، بازی زبانی، نحوه حیات، ملکوم، وینچ، نیلسن -
صفحات 153-176
بحث درباره رابطه علم و دین از نیمه دوم قرن بیستم، با تاسیس مجلات اختصاصی و کرسیهای تدریس، نظاممندتر از قبل نزد فیلسوفان پی گرفته شد. طیف گوناگونی از نظریات در این باره ارایه شدهاند، از نظریههایی که رابطهای ذاتی میان علم و دین قایلاند و آنها را با هم ذاتا سازگار یا ناسازگار میدانند، تا دیدگاههایی که با رویکرد نوعشناسانه حالات چندگانه میان علم و دین و ادله آنها را تشریح میکنند. اواخر قرن بیستم انتقاداتی از منظر جامعهشناختی و تاریخی به این دو نسل از نظریهها ارایه شدند. طبق این نقدها، در نظریههای کلاسیک، پویایی، زمینهمندی، تکثر و ابعاد غیرمعرفتی علم و دین مغفول مانده است. در واکنش به چنین انتقاداتی، نسل سومی از نظریهها ارایه شد که در آنها ابعاد اجتماعی علم و دین در کانون توجه بود. در مقاله حاضر به نظریههای استنمارک، لی، و کنتور، به عنوان سه نمونه از نظریههای نسل سوم، پرداخته میشود و ویژگیهایشان تحلیل خواهد شد. ادعای مقاله آن است که این نظریهها سازگاری بهتری با واقعیات مرتبط با علم و دین دارند. همچنین دو اصل «پیوستگی تجربه انسانی» و «کنشگران مشترک علم و دین» در آنها پذیرفته شده است، دو اصلی که دلالتی قوی به نفع امکانپذیری و اهمیت تعامل میان علم و دین دارند.
کلیدواژگان: رابطه علم و دین، تعارض، استقلال، تعامل، جامعه شناسی علم و دین -
صفحات 177-198
مسیله شر و تلاش برای تیودیسهپردازی پیرامون آن توانسته است جایگاه خود را به عنوان مشغله ذهنی فیلسوفان دین نهادینه سازد. اما از سوی دیگر برخی در این اندیشهاند که چگونه میتوان به این چالش خاتمه داد. نیک تراکاکیس از جمله دسته اخیر است که با عبور از متاتیودیسه و نقد تیودیسه در نهایت راهحل مسیله شر را در ضدتیودیسه میداند. او با تکیه بر واقعیت عینی و عملی شرور و همچنین با تاکید بر ایرادات اخلاقی، روشی و متافیزیکی تیودیسهها به تجدیدنظر در تصویر خداوند رسیده و دیدگاه خود را ضدتیودیسه نامیده است. در این دیدگاه، ابتنای تیودیسهها بر خدای شخصوار سدی دایمی در برابر جمع میان شرور و خیرخواهی خداوند تلقی میشود. با این حال، این نگاه به تیودیسه با نقدهای مبنایی، روشی و هدفی مواجه شده است. در این پژوهش، ابتدا به تفاوت ضدتیودیسه با متاتیودیسه و نقد تیودیسه پرداخته شده و سپس به تعریف و تبیین ضدتیودیسه از منظر تراکاکیس توجه شده است. در پایان نیز اشکالاتی همچون انحصارگرایی در مبنای اخلاقی، ضعف شناختی در صفات مشترک، پیشداوری در مسیله، نادیدهانگاری صورت مسیله، عدم ارایه تبیین جایگزین از شر و بازگشت به مسیله منطقی شر، در برابر ضدتیودیسه مطرح شده است.
کلیدواژگان: مسئله شر، ضدتئودیسه، نیک تراکاکیس، متاتئودیسه، نقد تئودیسه -
صفحات 199-224
بر اساس تفسیر شایع، ویتگنشتاین در «اشاراتی در باب شاخه زرین فریزر» رویکردی بیانگرایانه به آیینهای دینی و رفتارهای فرهنگی دارد، و دیدگاه فریزر را با همین رویکرد مورد انتقاد قرار میدهد. مویال شاروک، بر مبنای همین تفسیر، ویتگنشتاین را حامی روایتی از نسبیگرایی فرهنگی میداند. اما نسبیگرایی فرهنگی در معرض اعتراضهایی از منظر طبیعیگرایی و نظریه تکامل است. در این مقاله تفسیر کلک از ویتگنشتاین را مرور خواهیم کرد که نگاه ویتگنشتاین به اعمال آیینی را سازگار با طبیعیگرایی و نگرش تکاملی به سیر تحول حیات اجتماعی و فرهنگی بشر میداند. سپس روایت هکل را از نسبیگرایی فرهنگی در تاملات ویتگنشتاین در باب آیینهای دینی و اعمال فرهنگی مورد بررسی قرار میدهیم و نشان میدهیم که چگونه هکل در عین دفاع از وجود نسبیگرایی فرهنگی در تاملات ویتگنشتاین، انتقادهای بعضی از حامیان طبیعیگرایی و نظریه تکامل را به نسبیگرایی فرهنگی ویتگنشتاین وارد نمیداند. نهایتا از این موضع دفاع میکنیم که اولا ویتگنشتاین مدافع نسبیگرایی فرهنگی معرفتشناختی نیست، در ثانی از نگاه ویتگنشتاین آیینهای فرهنگی و دینی بدیلی برای علم نیستند، بلکه در تمامی فرهنگها -از جمله فرهنگ مدرن- در کنار علم حضور دارند، ثالثا ویتگنشتاین از نسبیگرایی معناشناختی در باب آیینهای فرهنگی حمایت میکند، و رابعا دفاع ویتگنشتاین از جایگاه آیینها در حیات اجتماعی بشر تعارضی با طبیعیگرایی در مطالعه در باب انسان، زبان و فرهنگ ندارد و میتوان از منظر طبیعیگرایانه از موضع ویتگنشتاین در باب آیینها دفاع کرد.
کلیدواژگان: ویتگنشتاین، فریزر، آیین های دینی، نسبی گرایی فرهنگی، کلک، هکل -
صفحات 225-242
شرور در طول تاریخ تفکر دینی و فلسفی چالشبرانگیز بودهاند. در گذشته، اندیشمندان با تکیه بر شرور در قدرت، حکمت و عدالت خدا خدشه میکردند، در حالی که امروزه -به گفته هانس کونگ- شر پناهگاه الحاد شده است. مسیله شر دو گونه است: مسیله منطقی شر و شر به منزله قرینهای علیه خداباوری. در مسیله منطقی شر ادعا این است که وجود شرور با وجود خدایی که دارای علم، قدرت و خیرخواهی مطلق است سازگار نیست؛ در حالی که در مسیله دوم، شرور دلیلی در رد خداباوری انگاشته میشوند. این مقاله، در پی بررسی مسیله نخست از دیدگاه ابنسینا است. از آنجا که این مسیله در فرهنگ اسلامی قدمت چندانی ندارد، ابنسینا آن را صریحا بررسی نکرده است، اما چه بسا بتوان از مضمون آرای او درباره صفات خدا، نظرش را در این مسیله دریافت. در فلسفه ابنسینا، خدا فعلیت محض است که با جهان آفرینش رابطه ضروری علی-معلولی دارد و از ویژگیهای جسم و انسان منزه است. از همین رو، تصور او از صفات الهی با فهم عرفی فاصله بسیار دارد. از دیدگاه ابنسینا، قدرت و اراده خدا نه فقط مصداقا، بلکه مفهوما، عین علم خدا و محدود به جهان کنونی آفرینش است. بنابراین علم مطلق و قدرت مطلق خدا تنها موجودات این جهان را فرامیگیرد، نه جهانهای ممکن بسیاری را که میتوانیم فرض کنیم. همچنین خیرخواهی محض، هرچند زیبنده خداست، به اقتضای ماهیت جود که باید بدون هر گونه چشمداشتی باشد، افعال او را فراتر از قضاوتهای اخلاقی قرار میدهد. بر این اساس اصولا جایی برای طرح مسیله منطقی شر در نظام اندیشهای ابنسینا باقی نمیماند و این مسیله منحل میگردد. روش تحقیق در این مقاله، به تناسب مسیله آن، روش تحلیلی است.
کلیدواژگان: علم مطلق خدا، قدرت مطلق خدا، اراده خدا، ابتهاج خدا، جود و خیرخواهی خدا -
صفحات 243-266
اسپینوزا و ملاصدرا دو فیلسوف با مبانی فکری متفاوت هستند که به مسیله شناخت بیواسطه از خداوند توجه کردهاند. با توجه به تفاوتهای انکارناشدنی میان ایشان، زمینه همسخنی میان آنها در صورتی فراهم میشود که اولا آن دسته از ویژگیهای هستیشناختی متعلق شناخت که در شناخت بیواسطه نقش اساسی دارند، مشخص شود. در این خصوص میتوان از عدم تناهی در اندیشه اسپینوزا و فاقد ماهیت و فوق تمام بودن در اندیشه ملاصدرا نام برد. ثانیا چیستی شناخت بیواسطه و نیز ویژگی اساسی آن در ارتباط با متعلق مذکور توصیف و تحلیل گردد. از نظر اسپینوزا، ویژگی محوری این نوع شناخت درستی و مطابقت کامل آن با متعلق است، اما در نگاه ملاصدرا شناخت بیواسطه از خداوند محدود به وعای وجودی ادراککننده میشود. مقایسه دیدگاههای اسپینوزا و ملاصدرا بیانگر آن است که مطابق نظام فلسفی هر یک شناخت بیواسطه برترین نوع شناخت است که به برترین موجود تعلق میگیرد. آنچه اسپینوزا و ملاصدرا را در مواجهه با مسیله مذکور از هم متمایز میسازد نخست موسع یا مضیق بودن معنای واسطه است؛ دوم ناسازگاری موجود در اندیشه اسپینوزا درباره شناخت بیواسطه تام از خداوند و سازگاری اندیشه ملاصدرا در این زمینه است.
کلیدواژگان: شناخت خدا، اسپینوزا، ملاصدرا، علم شهودی، علم حضوری
-
Pages 1-22
One of the controversial issues in the religious experience is the reality of the "transcendent". The "transcendent" is one of the most important positive features of religious experience, which the constructivists consider it to be born in the mind or as a human subconscious. Norman L. Geisler, as an essentialist, claims that the object of a religious experience is something real. In his book Philosophy of Religion, in proving the reality of the transcendence, he has put forward an argument which, in his own interpretation, is based on the "empirical method". This method is based on the combination of the two components of "inner need" and "external experience". In this article we explain and analyze Geisler's argument and also explore his rational and empirical foundations including: empirical method, comprehensiveness principle, necessity of verification of the existence of the transcendent, preference of empirical credibility over the logical possibility of deception, the experience of supplying the human’s real needs, uncredibility of the denial of the reality of the transcendent, the generality and reality of the religious experience, the basicness of the need for the transcendent (sense of origination and dependence), the possibility of satisfying the need for the “transcendent”, and the existential need for the "transcendent". After evaluating the the presuppositions of the argument (i.e. common nature of human beings, the similarity between physical and mental needs, the problem of transcendence in atheism, being based on induction, the transmission from general to particular, relativism in addressing religion) we finally came to the conclusion that such a belief is justified for him, because this belief originates from an inner need. Moreover, for the subject of experience, this belief is also "true", because the objectivity of the transcendent is approved.
Keywords: Norman Geisler, Religious Experience, Empirical Method, Transcendent, Objectivity -
Pages 23-46
The main issue of monotheism is how divine unity is compatible with the plurality of attributes. Hence, the question arises whether God has attributes. If God does not have attributes, then what are the revelatory attributes with which He describes Himself? If God has attributes, what is the nature of these attributes and their relation to His essence? How can one speak of the essence, attributes, and divine realm? The apophatic and analogical theologies have been formed in response to these questions, and each has led to some controversies that they have not been able to solve. Although it is possible that the separation of the truth and the metaphor according to the Muʿtazilites and in a few cases according to the Ashʿarites, can act as a temporary solution, it does not seem to be a defensible solution and requires another explanation. This descriptive-analytical study tries to express the metaphysical approach of Muʿtazilites and Ashʿarites about attributes in terms of three issues: Are attributes ontological or semantic? Are they real meanings or names and sayings? Are they divine or human? This research aims to propose a better solution by providing a new reading of Muʿtazilite approach based on the aforementioned metaphysical one. In short, although the Ashʿarites consider attributes to be entities with real and pre-linguistic meanings which God describes Himself with those, and these attributes have reached humans exclusively through revelation, investigating the Muʿtazilite approach depicts that the attributes are semantic matters which are derived from human-linguistic names and are attributed to God by humans through the reason.
Keywords: Metaphysics of Attributes, Description, Qāḍī ʿAbd Al-Jabbār, Qāḍī Bāqilānī, Analogical Theology, Apophatic Theology, Truth, Metaphor -
Pages 47-70
The influence of non-cognitive factors, including sin, on human knowledge has become a matter of question in epistemology in recent decades. Religious and mystical texts of different cultures throughout history have emphasized that humans' existential realms are deeply interconnected. Masnavi-ye-Ma'navi is an important text that discusses the influence of sin on human knowledge. In Rumi's view, sin affects the hereafter and also our existence and rational faculties in this world. Rumi's emphasis is on the daily sins, not the original sin. According to him, sins affect knowledge by causing a person to lose mental concentration due to the sense of guilt he or she experiences after sinning. In addition, he believes that the damage done to moral virtues after sinning affects intellectual virtues and, therefore, human knowledge. While Mawlana holds that sin is effective on all types of human knowledge, both our knowledge of Divine and non-Divine realms, his emphasis is on the effect of sin on our knowledge of God and self-knowledge.
Keywords: Masnavi-ye-Maʿnavi, Mawlana Jalāl ad-Dīn Mohammad Balkhī, The Noetic Effects of Sin, Epistemology -
Pages 71-92
In its path to Enlightenment, Europe saw its historical self-consciousness in breaking with its Christian tradition and the concept of autonomy. In the twentieth century, however, and in the wake of unprecedented historical crises, the claim to autonomy and enlightenment was challenged; as a result, Europe’s relationship with Christianity once again became the subject of scrutiny and investigation. Broadly speaking, two currents of thought emerged in response to this question. The first, was to construe this new historical situation as an extension of the old era, and thus proceeded with a questioning of all its assumptions and foundations. The second response construed the contemporary crisis wholly anew and characterized their time with a form of understanding that is capable of providing answers to life-long questions. Noting the limitations of both responses, this paper asks whether theism and humanism can be reconciled. In light of this question, we examine the concept of Messianism in Jewish philosophical thought in order to step beyond the current dichotomy and argue for a third response according to which the relationship of modernity to tradition is not antagonistic. In fact, messianic ideas generate critical force and constructive hope for the modern transformative thought.
Keywords: Secularization, New Age, Eschatology, Messianism, Jewish Philosophers -
Pages 93-107
ʿAyn-al-Qużāt Hamadānī has paid special attention to the issue of the diversity of religions and has theorized this multiplicity by dividing religious belief into two types, real and imitative. The former is related to the main and direct teachings of the prophets and founders of religions and the latter is connected with adherents. According to him, the one true religion which results from the revelation of ultimate reality to the prophets is unique and is free of any plurality. The diversity occurs just in the beliefs of the majority of disciples owing to incorrect interpretations or different understanding of the prophets’ teachings, a fact which is sometimes inevitable. As those teachings become more distant from their main sources over time, it naturally causes disagreements and contentions. His main way to overcome this multiplicity or to accept it as an inevitable fact is first to disaccustom and abandon the imitative religion and return to the source doctrines of the prophets through intuition and revelation. It should also be admitted that it is possible to have different understandings of one single word and we should acknowledge this possibility and its requisites and welcome the diversity of religions and beliefs. This essay tries to present and explain ʿAyn-al-Qużāt’s viewpoint about the mentioned issues.
Keywords: ʿAyn-al-Qużāt Hamadānī, Habituality, Real Religion, Imitative Religion -
Pages 109-132
The modern and postmodern challenges regarding the meaning of life have been recognized as the root of many mental harms in contemporary human beings. Love as one of the most fundamental religious-humane concepts can significantly contribute to the resolution of such challenges. Speaking of the research question, the present study, using the descriptive-analytical method, attempts to figure out how the meaning of life based on love can be re-defined in accordance with the views of Allameh Ja'fari (as one of the recent religious thinkers). According to the research findings, the meaning of lover's life is commensurate with the beloved’s value; the more sublime the beloved is, the more sublime the lover's life will be. Virtual love and real love have different effects on the meaning of life. When it comes to the meaning of life, there is a bilateral relationship between love and "belief in God". As for the connection between love and "purpose", virtual love can not only serve as a tool for reaching the "true love", but can be recognized as the representative of its dignity and its manifestations. In addition to these components, there is a close-knit relationship between the “human existential and perfection levels" and the type and level of love. As for the relationship between love and "art", people's perceptions of the meaning of life can generate different arts. Combined with real love, any artwork can serve as a source of excellence and perfection in society.
Keywords: Meaning of Life, Philosophy of Life, Love, Religion, Allameh Jaʿfari -
Pages 133-152
The concept of faith and reasoning and how they are related is one of the controversial issues that humanity has been facing for a long time. Norman Malcolm, an American philosopher and one of Wittgenstein's most famous students and commentators, has a unique expression about faith and reasoning and the relationship between the two, relying on Wittgenstein's later thoughts such as language game, the form of life, etc. By presenting similarities between the philosophical understanding and the characteristics of Wittgenstein's religious thought, Malcolm intends to find a solid relationship between faith and reasoning. Malcolm has explained the types of resemblance between faith and reasoning by appealing to concepts such as the finality of explanation, religious wonder, the elimination of error, the belief in the primacy of action and the groundlessness of belief. This issue leads him to the fact that the source of faith and reasoning is one thing, and in other words, these two are connected in a baseless foundation. In this article, with a descriptive-analytical method and in a systematic manner, an attempt has been made both to achieve a correct understanding of Malcolm's thoughts about the relationship between faith and reasoning, using his works and passages, and to review the opinions and criticisms of his critics such as Peter Winch and Kai Nelson.
Keywords: Faith, Reasoning, Language Game, Form of Life, Malcolm, Winch, Nelson -
Pages 153-176
The science-religion relationship has been investigated more systematically since the middle of the 20th century. Many theories of different kinds were suggested in order to figure out this relation via analyzing the content and history of science and religion. The first generation of these theories presumed a constant determined essence for both science and religion. Thus, they described an inherent relationship of either conflict or coherence between them. While the second-generation theories found these essentialist views too simplistic, they articulated and categorized various possible relations between science and religion in a taxonomic manner. Still, in these theories, the cognitive and propositional dimensions of science and religion were dominant. In the 90s, by prioritizing the sociological and historical approaches in both science and religion studies, some new aspects of these studies emerged. Applied to science-religion relationship debates, these approaches criticized the former theories for denying dynamic, contextual, and non-epistemic aspects of both science and religion. As a response to the critiques, the third-generation theories were developed, in which the contextuality of science-religion relation took a focal place. In this paper, three cases of 3rd generation theories (Stenmark’s, Lee’s, and Cantor’s) are discussed. It is claimed that these recent theories have a better consonance with the relevant facts. Also, due to being grounded on the two principles of “Continuity of Human Experience” and “the Existence of Common Actors in Science and Religion”, these theories provide strong implications in favor of the possibility and importance of the science-religion interactive relationship.
Keywords: Science-Religion Relationship, Conflict, Independence, Interaction, Sociology of Science, Religion -
Pages 177-198
The problem of evil and theodicy are acknowledged as inherent parts of the philosophy of religion. But on the other hand, some are seeking a way to put an end to this issue. Nick Trakakis is one of them, who by passing over meta theodicy and critique of theodicy, finally sees the solution in “anti-Theodicy”. Relying on the objective and practical reality of evil, in addition to the moral, methodological, and metaphysical flaws of the current theodicies, he has revised the image of personal God. According to anti-theodicy, theodicies are based on a personal God, and this is an obstacle to the compromise between the existence of evil and God's benevolence. Nevertheless, anti-theodicy has faced criticism in terms of fundamentals, methodology, and the purpose. In this research, first, the difference between anti-theodicy, meta-theodicy, and critique of theodicy is discussed and then the definition and explanation of anti-theodicy from Trakakis's perspective are explicated. In the end, some of the most important objections to this theory are proposed: taking a monopolistic attitude toward the moral basis, having cognitive weakness in common attributes, being prejudiced in dealing with the problem, ignoring the main problem, not proposing an alternative explanation of evil, and returning to the logical problem of evil.
Keywords: The Problem of Evil, Anti-Theodicy, Nick Trakakis, Meta-Theodicy, Critique of Theodicy -
Pages 199-224
According to the current interpretation, Wittgenstein in "Remarks on Frazer's Golden Bough" takes an expressive approach to religious rituals and cultural practices. Relying on this approach, he criticizes Frazer's view. Moyal-Sharrock, relying on this interpretation, considers Wittgenstein as a proponent of a kind of cultural relativism. But cultural relativism is subject to objections from the perspective of naturalism and the theory of evolution. In this article, we will review Brian Clack's interpretation of Wittgenstein. Clack considers Wittgenstein's view of ritual practices to be compatible with naturalism and an evolutionary account of the social and cultural life of humans. We will then examine Emily Heckel's account of cultural relativism in Wittgenstein's reflections on religious rituals and cultural practices. We will show: (1) how Heckel defends that Wittgenstein is a cultural relativist in these reflections, and (2) how Heckel rejects objections of some naturalists and evolutionists to Wittgenstein's cultural relativism. Finally, we defend the position that, (a) Wittgenstein is not an epistemological cultural relativist, (b) from Wittgenstein's point of view, cultural and religious rituals are not alternatives to science, but they are present in all cultures—including modern culture—beside science, (c) Wittgenstein is a semantic relativist about cultural rituals, and (d) Wittgenstein's defense of the significance of rituals in the social life of human does not conflict with naturalistic study about human, language, and culture, and one can defend Wittgenstein's position about cultural rituals from some naturalistic point of view.
Keywords: Wittgenstein, Frazer, Religious Rituals, Cultural Relativism, Clack, Heckel -
Pages 225-242
The problem of evil has been a challenging issue throughout the history of religious and philosophical thought. In the past, thinkers would rely on evil to undermine divine omnipotence, wisdom, and justice. Nowadays, however, this problem has become a shelter for atheism. The problem of evil is of two types: logical and evidential. In the logical problem of evil, the claim is that the existence of evil is not consistent with the existence of Omniscient, Omnipotent, and Omnibenevolent God, whereas, in the latter, evils are considered as evidence for undermining theism. This article, using analytical methods, studies the first problem from Avicenna's viewpoint. Since this account of the problem is rather new in Islamic culture, Avicenna did not address it explicitly. Still, perhaps one can derive his opinion from the content of his views on the attributes of God. In Avicenna's philosophy, God is a pure actuality who has the necessary causal relationship with the world and is purified from the human and bodily characteristics. According to Avicenna, God's power and will are not only concretely, but also conceptually, the same as God's knowledge. Moreover, all three of them are limited to the present world. Therefore, God’s Omniscience and Omnipotence encompass only the beings of this world, not the many possible worlds we can imagine. Also, Omnibenevolence puts its actions beyond moral judgments. Accordingly, there remains no room for the logical problem of evil in Avicenna’s system of thought.
Keywords: God’s Omniscience, God’s Omnipotence, God’s will, God’s Bliss, God’s Generosity, Omnibenevolence -
Pages 243-266
Spinoza and Mulla Sadra, in spite of having different philosophical principles, paid special attention to the problem of immediate knowledge of God. A philosophical dialogue between them can be held, if the two following conditions are satisfied. First, the ontological features of the object of that knowledge -that play the essential role in immediate knowledge- should be identified. In this regard, infinity in Spinoza’s philosophy and lacking quiddity and being superior to the perfection in Mulla Sadra’s philosophy can be cited. Secondly, the definition of the immediate knowledge and its main feature that is relevant to the object of that knowledge should be surveyed. On one hand, Spinoza points out that the truth of this kind of knowledge and complete correspondence between that knowledge and its object are its main characteristics. On the other hand, Mulla Sadra stresses that such knowledge is confined to the existential degree of the knower. The comparison shows that Spinoza, in common with Mulla Sadra, asserts that the immediate knowledge is the most perfect one which the most perfect existent is its object. Nonetheless, the breadth and the narrowness of the meaning of the medium, along with inconsistency in Spinoza’s view and consistency in Mulla Sadra’s position on the immediate perfect knowledge of God are the matters that distinguishes Spinoza’s views from those of Mulla Sadra’s.
Keywords: Knowledge of God, Spinoza, Mulla Sadra, Intuitive Knowledge, Presential Knowledge