f azizi
-
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و پنجم شماره 5 (پیاپی 131، آذر و دی 1402)، صص 407 -415مقدمه
بیماری های قلبی-عروقی از مشکلات رایج سلامتی زنان به شمار می آید. شواهد نشان می دهد که میزان پرولاکتین سرم می تواند با بروز بیماری های قلبی-عروقی ارتباط داشته باشد. این مطالعه با هدف تعیین ارتباط سطح پرولاکتین با خطر بروز بیماری های قلبی-عروقی در زنان؛ انجام شد.
مواد و روش هادر این مطالعه مبتنی بر جمعیت، زنان واجد شرایط از بین شرکت کنندگان مطالعه قند و لیپید تهران انتخاب شدند. برای ارزیابی ارتباط پرولاکتین و خطر بیماری قلبی-عروقی از مدل کاکس استفاده شد.
یافته هاشرکت کنندگان در این مطالعه شامل 1279 زن بودند. میزان پرولاکتین تفاوت معناداری بین دو گروه مبتلا و غیرمبتلا به بیماری قلبی-عروقی نداشت (0/98=p). سن (گروه مبتلا: 7/24±36/97 سال و گروه غیرمبتلا: 7/26±31/68 سال: (0/001>p) و شاخص توده بدنی گروه مبتلا: 4/52±28/07 کیلوگرم بر مترمربع، گروه غیرمبتلا: 4/46±26/01 کیلوگرم بر مترمربع: (0/001>p) در گروه مبتلا به بیماری قلبی-عرروقی به طور معناداری بالاتر از گروه غیرمبتلا بود. پرولاکتین با افزایش خطر بیماری قلبی-عروقی در کل جمعیت و در گروه یائسه و غیریائسه همراه نبود. در مدل تعدیل شده نیز افزایش خطر مشاهده نشد. با این حال در مدل تعدیل شده؛ در کل زنان به ازای هر واحد افزایش سن و شاخص توده بدنی به ترتیب حدود 7 درصد و 12 درصد خطر بیماری قلبی-عروقی افزایش یافت. همچنین در زنان یائسه؛ به ازای هر واحد افزایش سن و شاخص توده بدنی، خطر بیماری قلبی-عروقی به ترتیب 10 و 11 درصد افزایش یافت. تعداد زایمان در کل جمعیت نیز خطر بیماری قلبی-عروقی را 25 درصد و در زنان سنین باروری 79 درصد افزایش داد.
نتیجه گیرینتایج این مطالعه ارتباط آماری معنی داری بین خطر ابتلا به بیماری قلبی-عروقی با سطح پرولاکتین سرم زنان نشان نداد.
کلید واژگان: پرولاکتین, بیماری قلبی- عروقی, زنانIntroductionCardiovascular diseases are common health problems in women. Evidence shows that serum prolactin levels can be related to the development of cardiovascular diseases. This study aimed to determine the association between prolactin levels and cardiovascular diseases in women.
Materials and MethodsIn this population-based study, eligible women were chosen from the participants of the Tehran Lipid and Glucose Study. Cox model was used to evaluate the relationship between prolactin levels and the risk of cardiovascular diseases.
ResultsA total of 1279 women participated in this study. There was no significant difference in the prolactin levels between the two groups with and without cardiovascular diseases (p=0.98). Age (affected group: 36.97±7.24 years Vs. non-affected group: 31.68±7.26 years; p<0.001) and body mass index (BMI) (affected group: 28.07±4.52 kg/m2 Vs. non-affected group: 26.01±4.46 kg/m2; p<0.001) was significantly higher in the affected group than the non-affected group. Prolactin was not associated with an increased risk of cardiovascular diseases in the whole population and in the menopausal and non-menopausal groups. There was no association in unadjusted model. However, in the adjusted model, the risk of cardiovascular diseases increased by 7% and 12% for each unit of increase in age and BMI, respectively. Moreover, in postmenopausal women, the risk increased by 10 and 11% for each unit of increase in age and BMI, respectively. Also, the number of births increased the risk of cardiovascular diseases by 25% in the whole population and by 79% in women of reproductive age.
ConclusionThe results of this study did not show a statistically significant association between the risk of cardiovascular diseases and the serum prolactin levels in women.
Keywords: Prolactin, Cardiovascular Diseases, Women -
سابقه و هدف
تحقیقات انجام شده در زمینه مصرف شیر شتر در رابطه با بهبود عوامل خطر دیابت نوع 1و 2 و سندرم متابولیک متناقض است. هدف از این مطالعه مروری نظام مند، تاثیر شیر شتر بر روی شاخص های گلیسمی و پروفایل های چربی خون در افراد مبتلا به سندرم متابولیک، دیابت نوع 1 و 2 می باشد.
مواد و روش هابرای استخراج مقالات اصیل انگلیسی، در پایگاه اطلاعاتی اسکوپوس و پابمد، بدون محدود کردن سال انتشار تا می سال2023 با استفاده از کلید واژه های زیر انجام شد.“Metabolic syndrome” or “type1 diabetes” or “type 2 diabetes” or “lipid profile” or “insulin” or“fasting blood glucose” or“HbA1c” and “camel milk”
یافته هااز 73 مطالعه، یازده مطالعه وارد مرور نظام مند حاضر شدند. هفت مطالعه میزان قند خون ناشتا را مورد بررسی قرار دادند که در 3 مطالعه قند خون ناشتا پس از مصرف شیر شتر کاهش پیدا کرد. همچنین 7 مطالعه میزان سطح HbA1c را مورد بررسی قرار دادند که در 4 مطالعه میزان سطح HbA1c به طور معنی داری کاهش یافت. شش مطالعه میزان دوز انسولین دریافتی را مورد ارزیابی قرار دادند که در 5 مطالعه میزان سطح دوز انسولین در مقایسه با ابتدای مطالعه به طور معنی داری کاهش یافت. همچنین 8 مطالعه میزان پارامتر های چربی خون را مورد بررسی قرار دادند که در اکثر این مطالعات پارامتر های چربی خون تغییر پیدا نکردند.
نتیجه گیرینتایج اثر مصرف شیر شتر بر روی شاخص های گلیسمی و پروفایل های چربی خون متناقض است. انجام مطالعات کارآزمایی بالینی با مدت زمان طولانی تر و با حجم نمونه بیشتر ضروری می باشد.
کلید واژگان: شیر شتر, دیابت, سندرم متابولیک, قند خون, پروفایل لیپیدBackground and ObjectivesThis study was carried out on camel milk consumption to improve risk factors of type 1 and 2 diabetes and metabolic syndrome. The purpose of this systematic review was to assess effects of camel milk on glycemic indices and blood lipid profiles in patients with metabolic syndrome and type-1 and type-2 diabetes.
Materials & MethodsTo extract original English articles published until May 2023 without limiting the year of publication, Scopus and PubMed databases were searched using the following keywords of “metabolic syndrome” or “type 1 diabetes” or “type 2 diabetes” or “lipid profile” or “insulin” or “fasting blood glucose” or “HbA1c” and “camel milk”.
ResultsFrom 73 studies, 11 studies were included in the present systematic review .Seven studies assessed fasting blood sugar levels and in three studies, fasting blood sugar levels decreased after consuming camel milk. Moreover, seven studies assessed levels of HbA1c and in four studies, levels of HbA1c decreased significantly. Six studies investigated doses of insulin. In five studies, levels of insulin dose in the camel milk consumption group significantly decreased, compared to the beginning of the study. Furthermore, eight studies assessed the blood levels and in most of these studies, blood profiles changed.
ConclusionResults of the consumption of camel milk on glycemic indices and blood lipid profiles were contradictory. It is necessary to carry out clinical trial studies with longer times and larger sample sizes.
Keywords: Camel Milk, Diabetes, Metabolic Syndrome, Blood Sugar, Lipid Profile -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و پنجم شماره 4 (پیاپی 130، مهر و آبان 1402)، صص 339 -350مقدمه
برای غلبه بر محدودیت های تعریف سندروم متابولیک در کاربرد بالینی، اخیرا شاخص سلامتی با عنوان”نمره کمی شدت سندروم متابولیک” (cMetS-S) معرفی و اعتبار آن در مطالعه قند و لیپید تهران تائید گردیده است. در این مطالعه، ارتباط شدت سندروم متابولیک بر اساس سن و جنس (cMetS-S) و بیماری قلبی عروقی را، فرای اجزا سندروم متابولیک بررسی کردیم.
مواد و روش هادر ابتدای مطالعه شرکت کنندگان 60-20 ساله، وارد مطالعه شدند. شرکت کنندگان با بیماری قلبی عروقی، سرطان، مصرف کورتیکواستروئید، نرخ تخمینی فیلتراسیون گلومرولی کمتر از30 میلی لیتر در دقیقه در 1/73 مترمربع سطح بدن و افراد باردار از مطالعه حذف شدند. ارتباط cMetS-S با بیماری های قلبی عروقی در 8500 شرکت کننده طی 18 سال پیگیری و با استفاده از مدل رگرسیون خطی نسبی کاکس ارزیابی و عملکرد آن برای پیش بینی رخداد بیماری قلبی عروقی با شاخص های سندروم متابولیک مقایسه شد.
یافته هاشرکت کنندگان با cMetS-S بالاتر، افزایش قابل توجه خطر ابتلا به بیماری قلبی عروقی، بیماری کرونری و غیر کرونری قلبی داشتند. مستقل از عوامل مخدوش کننده اجزا سندروم متابولیک، هر واحد 1-SD افزایش در cMetS-S به ترتیب نسبت خطر 1/67، 1/60 و 1/88 برای بیماری های قلبی عروقی، رخدادهای کرونری و غیرکرونری قلبی را به همراه داشت. تجزیه و تحلیل برازش مدل نشان داد که cMetS-S به طور مستقل از اجزا سندروم متابولیک، ارزش پیش بینی بهتری برای بیماری های قلبی عروقی نسبت به سندروم متابولیک (بر اساس تعاریف موجود) دارد (0/0001>P).
نتیجه گیریشاخص cMetS-S در پیش بینی بیماری های قلبی عروقی نسبت به سندروم متابولیک ارزش افزوده دارد که با در نظر گیری سهم وزنی اجزا سندروم متابولیک و تغییرات آن بر اساس سن و جنس می تواند یک معیار سلامتی برای تعیین شدت سندروم متابولیک باشد.
کلید واژگان: سندرم متابولیک, بیماری های قلبی عروقی, مطالعه کوهورتIntroductionTo overcome the limitations of the definition of metabolic syndrome (MetS) in clinical use, a health index named quantitative Metabolic Syndrome Severity Score (cMetS-S), has been recently introduced and validated in the Tehran Lipid and Glucose Study. This study investigated the association between the severity of MetS based on age and gender (cMetS- score), and cardiovascular diseases (CVD) beyond the components of MetS.
Materials and MethodsAt the beginning of the study, participants aged 20-60 years were enrolled. Those with cardiovascular disease, cancer, use of corticosteroid, estimated glomerular filtration rate <30 ml/min/1.73m², or pregnancy were excluded. The association between cMetS-S and cardiovascular diseases was evaluated continuously for 18 years follow-up among 8,500 participants using Cox proportional hazards regression models and its performance in predicting cardiovascular disease events was compared with the MetS criteria.
ResultsParticipants with higher cMetS-S showed a significant increase in the risk of cardiovascular disease (CVD), coronary heart disease (CHD), and non-coronary heart disease (non-CHD). Independent of the confounding factors of metabolic syndrome components, each 1-SD unit increase in cMetS-S was associated with risk ratios of 1.67, 1.60 and 1.88 for cardiovascular diseases, coronary and non-coronary cardiac events, respectively. Model fit analysis showed better CVD prediction value for cMetS-S independent of (MetS) components, compared with metabolic syndrome (p<0.0001).
ConclusionThe cMetS-S predicts cardiovascular diseases more accurately than the MetS and its components. The standardized cMetS-S, which considers the weighted contribution of MetS components and their variations by age and gender, may serve as a health metric for determining the severity of metabolic syndrome.
Keywords: Metabolic Syndrome, Cardiovascular Disease, Cohort Study -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و پنجم شماره 3 (پیاپی 129، امرداد و شهریور 1402)، صص 215 -221مقدمه
دیابت و سندرم تخمدان پلی کیستیک (PCOS) از مشکلات رایج سلامتی زنان می باشند. شواهد نشان می دهد که احتمال افزایش خطر ابتلا به PCOS در زنان مبتلا به دیابت در مناطق و قومیت های مختلف وجود دارد، این مطالعه با هدف بررسی و مقایسه شیوع تخمدان پلی کیستیک و عوامل موثر بر آن در جمعیت زنان مبتلا و غیر مبتلا به دیابت طراحی شد.
مواد و روش هادر این مطالعه مقطعی مبتنی بر جمعیت، زنان واجد شرایط از بین شرکت کنندگان مطالعه قند و لیپید تهران از فاز ششم انتخاب شدند. از مدل رگرسیون لجستیک برای تجزیه و تحلیل داده ها استفاده شد.
یافته هادر ابتدا 4435 نفر با اطلاعات در دسترس در زمینه وضعیت ابتلا به PCOS وارد شدند، سپس افراد با وضعیت نامشخص ابتلا به دیابت و PCOS خارج شدند و در نهایت 2867 وارد مطالعه شدند. شرکت کنندگان به دو دسته زیر 40 سال و بالای 40 سال تقسیم شدند. در بین زنان غیر دیابتی کمتر از 40 سال، 28/3 درصد و در بین افراد دیابتی زیر 40 سال، 53/7 درصد مبتلا به PCOSبودند. در میان مبتلایان به دیابت، بیماران PCOS جوان تر بودند و وضعیت قند خون ناشتا بهتری داشتند. بر اساس رگرسیون لجستیک در میان بیماران مبتلابه دیابت و در افراد غیر مبتلابه دیابت، افزایش سن شانس ابتلا به PCOS را در میان بیماران مبتلا به دیابت و در گروه افراد غیر مبتلابه دیابت، به ترتیب 85% و 42% کاهش داد. همچنین در میان شرکت کنندگان غیر دیابتی، سابقه خانوادگی دیابت با افزایش خطر ابتلا بهPCOS همراه بود (نسبت شانس:1/22، فاصله اطمینان 95%: 1/49-1/006، 0/04=P).
نتیجه گیریشیوع PCOS در افراد مبتلابه دیابت و بدون دیابت در جمعیت ما تفاوت معنی داری نداشت.
کلید واژگان: سندرم تخمدان پلیکیستیک, دیابت, زنان, ایرانIntroductionDiabetes mellitus (DM) and polycystic ovary syndrome (PCOS) are rising health issues. Evidence highlighted the potential for an increased risk of PCOS among females with DM across various locations and ethnicities. This study aimed to investigate the prevalence of PCOS among Iranian females with and without DM.
Materials and MethodIn this population-based cross-sectional study, eligible females were selected from participants of the Tehran Lipid and Glucose Study (TLGS). For this study, females with complete data were selected from Phase VI (2016–2018) of TLGS. The logistic regression model was used.
ResultsAt first, 4435 women with definite information about PCOS status were included, women with unclear diagnoses of DM and PCOS were excluded, and finally, 2867 were included in the study. Then, they were divided into two categories, Under 40 years and over 40 years. Among females without DM aged <40 years, 28.3%, and among those with DM aged <40 years, 53.7% had PCOS. Among participants with DM, PCOS patients were younger and had better fasting blood glucose levels. Using logistic regression for PCOS risk from a logistic regression model in participants, it was found that among patients with and without DM, increasing age decreased the odds of PCOS by 85% and 42%, respectively. On the contrary, among participants without DM, a family history of DM increased the risk of PCOS (odds ratio [OR] = 1.22, 95% confidence interval [CI] = 1.006 to 1.49, p=0.04).
ConclusionThe prevalence of PCOS was not significantly different between subjects with and without DM in our population.
Keywords: Polycystic Ovary Syndrome, Females, Diabetes, Iran -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و پنجم شماره 2 (پیاپی 128، خرداد و تیر 1402)، صص 96 -109مقدمه
رابطه بین اسیدهای چرب اشباع و خطر ابتلا به دیابت نوع دو مورد بحث است. این مطالعه با هدف بررسی ارتباط بین اسیدهای چرب اشباع دریافتی، منابع غذایی آن ها و جایگزینی این چربی ها با دیگر درشت مغذی ها و خطر ابتلا به دیابت نوع دو انجام شده است.
مواد و روش هابا توجه به معیارهای ورود، 2295 نفر از بزرگسالان شرکت کننده در مرحله سوم مطالعه قند و لیپید تهران، انتخاب شدند. دریافت های غذایی با استفاده از پرسش نامه بسامد خوراک ارزیابی گردید. جهت تخمین خطر بروز دیابت نوع دو، از آزمون رگرسیون کاکس، تعدیل شده برای متغیرهای مخدوش گر احتمالی استفاده شد. هم چنین خطر بروز دیابت نوع دو برای جایگزینی اسیدهای چرب اشباع با دیگر درشت مغذی ها، با رگرسیون چندگانه کاکس برآورد شد.
یافته هاطی حدود 8/5 سال پی گیری، 10/6 درصد از شرکت کنندگان به دیابت نوع دو مبتلا شدند. پس از تعدیل اثر متغیرهای مخدوش گر، بروز دیابت نوع دو با هیچ یک از سهک های دریافت اسیدهای چرب اشباع، اسید لوریک، اسید میریستیک، اسید پالمیتیک، یا اسید استئاریک ارتباط معناداری را نشان نداد. با این حال، مصرف بیشتر روغن های مایع با خطر بالاتر ابتلا به دیابت نوع دو همراه بود (خطر نسبی: 1/07، حدود اطمینان: 1/15-1/00). هم چنین، جایگزینی میریستیک اسید با استئاریک اسید با افزایش خطر ابتلا به دیابت نوع دو همراه بود (خطر نسبی: 1/56، حدود اطمینان: 1/93-1/03).
نتیجه گیریدر این مطالعه، دریافت اسیدهای چرب اشباع ارتباطی با بروز دیابت نوع دو نشان نداد. اجرای مطالعات آینده نگر بیشتری برای روشن شدن ارتباط چربی های غذایی و بروز دیابت نوع دو مورد نیاز است.
کلید واژگان: چربی های اشباع, بروز دیابت نوع 2, مطالعه هم گروهیIntroductionThere is still debate regarding the association between dietary saturated fatty acids (SFA) and the risk of type 2 diabetes mellitus (T2DM). The objective of this study was to investigate the association of dietary SFAs, their food sources, and substitution with other macronutrients, with the risk of T2DM.
Materials and MethodsThe current study was conducted on 2295 adults out of the participants of the Tehran Lipid and Glucose Study (TLGS) based on the inclusion criteria. The baseline intake of SFAs was estimated using a validated 168-item food frequency questionnaire. Cox proportional hazard regression models were used to estimate hazard ratios (HRs) and 95% confidence intervals (CIs) of T2DM in tertile categories of SFAs and their different food sources. The risk of T2DM was estimated with multivariable Cox regression for the substitution of SFAs with other macro-nutrients.
ResultsOver a median of 8.5 years of follow-up, 10.6% of participants were identified as T2DM patients. The study found no significant associations between the baseline dietary intake of total SFA, lauric acid (LA), myristic acid (MA), palmitic acid (PA), or stearic acid (SA) and the risk of T2DM. However, a higher intake of liquid oils was related to a higher risk of T2DM (HR=1.07, 95% CI=1.00-1.15). Moreover, the substitution of MA for SA was related to an increased risk of T2DM (HR=1.56, 95% CI=1.03-1.93).
ConclusionThere was no significant association between dietary SFAs and the risk of T2DM in the present study. Further prospective studies are needed to clarify the association between dietary fats and T2DM risk.
Keywords: Cohort study, Saturated fats, Type 2 diabetes mellitus incidence -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و پنجم شماره 2 (پیاپی 128، خرداد و تیر 1402)، صص 110 -119مقدمه
به دلیل حضور هم زمان انواع اسیدهای چرب در رژیم غذایی، بررسی اثرات ترکیبی آن ها در بروز بیماری های متابولیک حائز اهمیت می باشد. این مطالعه با هدف تعیین نمایه های کیفیت چربی های رژیمی و بررسی ارتباط بین نمایه ها و خطر ابتلا به سندرم متابولیک در یک جمعیت بزرگسال ایرانی انجام شده است.
مواد و روش هاتعداد 1713 نفر از بزرگسالان شرکت کننده در مرحله سوم مطالعه قند و لیپید تهران، که به سندرم متابولیک مبتلا نبودند، انتخاب شده و تا مرحله ششم مورد پی گیری قرار گرفتند. دریافت های غذایی با استفاده از پرسش نامه بسامد خوراک اعتبارسنجی شده ارزیابی گردید. خطر بروز سندرم متابولیک در مرحله ششم مطالعه، تعدیل شده برای مخدوش گرهای احتمالی، در سهک های هریک از نمایه های کیفیت چربی رژیم غذایی شامل نمایه آتروژنیک، نمایه ترومبوژنیک، نسبت اسیدهای چرب چندغیراشباع به اسیدهای چرب اشباع، نسبت اسیدهای چرب کاهنده کلسترول به اسیدهای چرب افزاینده کلسترول، مجموع چربی های امگا-3 و نسبت لینولئیک اسید به آلفا-لینولنیک اسید، با استفاده از آزمون رگرسیون کاکس تخمین زده شد.
یافته هاطی حدود 7/6 سال پی گیری (سال 87-1384 الی 93-1390)، 596 مورد ابتلا به سندرم متابولیک شناسایی شد. پس از تعدیل اثر متغیرهای مخدوش گر، بروز سندرم متابولیک با هیچ یک از سهک های نمایه های کیفیت چربی های رژیم غذایی ارتباط معناداری را نشان نداد. با این حال، هر 1 واحد افزایش در نسبت لینولئیک اسید به آلفا-لینولنیک اسید رژیم غذایی با 3 درصد خطر بالاتر ابتلا به سندرم متابولیک همراه بود (نسبت شانس: 1/03، حدود اطمینان: 1/01-1/00).
نتیجه گیریدر مطالعه حاضر رابطه معناداری میان نمایه های کیفیت چربی های رژیمی و بروز سندرم متابولیک مشاهده نشد. مطالعات آینده نگر بیشتری برای روشن شدن ارتباط بین کیفیت چربی های دریافتی و خطر ابتلا به سندرم متابولیک مورد نیاز است.
کلید واژگان: سندرم متابولیک, نمایه کیفیت چربی های رژیمی, لینولئیک اسید, آلفا-لینولنیک اسیدIntroductionVarious types of fatty acids are simultaneously present in the diet. Therefore, it is important to investigate their combined effects on the occurrence of metabolic diseases. This study aimed to determine the dietary fat quality indices and investigate the relationship between these indices and the risk of metabolic syndrome in an Iranian adult population.
Materials and MethodsA total of 1713 adults participating in the third phase of the Tehran Lipid and Glucose Study (TLGS), who were free of metabolic syndrome, were selected and followed up to the sixth phase. Dietary intakes were evaluated using a validated food frequency questionnaire. The risk of metabolic syndrome in the sixth phase of TLGS, adjusted for potential confounders, was estimated across the tertiles of all dietary fat quality indices, including atherogenic index, thrombogenic index, health-promoting index, ratio of polyunsaturated fatty acids to saturated fatty acids (PUFA/SFA), ratio of hypo- to hypercholesterolemia, total omega-3 fatty acids, and ratio of linoleic acid to α-linolenic acid (LA/ALA), using Cox proportional hazard regression models.
ResultsOver a median of 7.6 years of follow-up (2006-2008 to 2014-2017), 596 cases of metabolic syndrome were identified. After adjustment for confounding variables, there was no significant association between dietary fat quality indices and risk of metabolic syndrome. However, each 1-unit increment in the LA/ALA was associated with a 3% higher risk of metabolic syndrome [hazard ratio (95% confidence interval): 1.03 (1.00-1.01)].
ConclusionsFurther prospective studies are needed to clarify the association between dietary fat quality indices and the risk of metabolic syndrome. In the present study, there was no significant association between dietary fat quality indices and metabolic syndrome incidence.
Keywords: Metabolic syndrome, Dietary fat quality index, Linoleic acid, Α-linolenic acid -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و پنجم شماره 2 (پیاپی 128، خرداد و تیر 1402)، صص 120 -129مقدمه
مطالعه حاضر با هدف بررسی ارتباط کمیت و کیفیت کربوهیدرات رژیم غذایی با پیشرفت پیش دیابت به دیابت نوع 2 و برگشت به حالت قندخون طبیعی، در قالب پیگیری 9 ساله در میان مبتلایان به پیش دیابت در مطالعه قند و لیپید تهران انجام شد.
مواد و روش هاکمیت (کربوهیدرات تام و مقدار فیبر) و کیفیت (نمایه گلیسمی، بار گلیسمی، نمایه انسولین، بار انسولین) کربوهیدرات رژیم غذایی 334 زن و مرد بزرگسال مبتلا به پیش دیابت، با استفاده از پرسش نامه بسامد خوراک نیمه کمی 168-آیتمی پایا و روا، در ابتدای مطالعه ارزیابی شد و افراد طی 9 سال پیگیری شدند. غلظت پلاسمایی گلوکز ناشتا و 2-ساعت پس از مصرف خوراکی 75 گرم گلوکز، هر سه سال یکبار اندازه گیری شد.
یافته هاطی مدت مطالعه، 39/8 درصد از شرکت کنندگان به دیابت نوع 2 مبتلا شدند و 39/8 درصد به وضعیت گلیسمی طبیعی بازگشتند. مقدار تام کربوهیدرات، نمایه گلیسمی، بار گلیسمی، نمایه انسولین، بار انسولین رژیم غذایی ارتباط معنی داری با پیشرفت به دیابت نوع 2 و برگشت به وضعیت گلیسمی طبیعی نداشت. هر 5 گرم افزایش دریافت فیبر غذایی به ازاء 1000 کیلوکالری انرژی دریافتی روزانه با کاهش 25 درصد شانس بروز دیابت نوع 2 در مبتلایان به پیش دیابت همراه بود (نسبت شانس:0/75 و حدود اطمینان 95 درصد: 0/98-0/58، مقدار P برابر با 0/038).
نتیجه گیریمقدار تام کربوهیدرات رژیم غذایی و نیز کیفیت آن ارتباط معنی دار با تغییر وضعیت گلیسمی در مبتلایان به پیش دیابت نداشت اما نتایج نشان داد دریافت بیشتر فیبر رژیم غذایی می تواند خطر پیشرفت پیش دیابت به دیابت نوع 2 را کاهش دهد.
کلید واژگان: پیش دیابت, دیابت نوع 2, کربوهیدرات رژیم غذایی, نمایه گلیسمی, نمایه انسولینیIntroductionThis study aimed to determine the association between the quality and quantity of dietary carbohydrate (CHO) with the risk of pre-diabetes (pre-DM) progression to type 2 diabetes (T2D) and the chance of returning to normal glycemia.
Materials and MethodsDietary CHO quantity (total CHO and dietary fiber) and quality (glycemic index, glycemic load, insulin index, and insulin load) were assessed using a 168-item, semi-quantitative, valid, and reliable food frequency questionnaire in 334 men and women with pre-DM at baseline. The participants were followed for a median of 9 years. Fasting and 2-hours (after oral loading of 75 g glucose) plasma glucose concentrations were measured at baseline and subsequent examinations.
ResultsDuring the study follow-up, 39.8% of the pre-DM subjects progressed to T2D, and 39.8% returned to normal glycemia. Dietary total CHO, glycemic index, glycemic load, insulin index, and insulin load were not significantly associated with pre-DM regression and progression during the study follow-up. A 25% reduced risk of developing T2D was observed per 5 g/1000 kcal per day by the increased dietary intake of fiber (odds ratio: 0.75, 95% CI: 0.58-0.98; P=0.038).
ConclusionTotal CHO intake and its quality were not associated with the change of glycemic status in pre-DM subjects, while higher intakes of dietary fiber decreased the risk of pre-DM progression to T2D.
Keywords: Prediabetes, Type 2 diabetes, Dietary carbohydrate, Glycemic Index, Insulin index -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و پنجم شماره 1 (پیاپی 127، فروردین و اردیبهشت 1402)، صص 3 -15مقدمه
فعالیت های پژوهشی در 40 سال گذشته رتبه علمی ایران در تولید علم در جهان را از 54 به 16 رسانده است. این مقاله روند پژوهش های علوم پزشکی در چهل سال گذشته و سال های آینده را ترسیم می کند.
مواد و روش هابررسی مقالات فارسی پزشکی از سال 1361 تا 1401 با استفاده از داده های پایگاه های مرکز اطلاعات علمی جهاد دانشگاهی، اسکوپوس و نیز کتاب سلامت در جمهوری اسلامی ایران صورت گرفت.
یافته هادر بیست سال اول توانمندسازی نیروی انسانی پزشکی؛ شامل افزایش دانشکده ها و دانشگاه های علوم پزشکی، دانشجویان رشته های مختلف در مقاطع کارشناسی ارشد، دکترای علمی، دکترای حرفه ای و تخحصص های بالینی پزشکی و تاسیس دوره های فوق تخصصی بالینی پزشکی انجام شد. زیرساخت های ضروری برای درونداد تحقیقات آماده و مراکز تحقیقاتی و پژوهشکده های پزشکی تاسیس گردید. در بیست ساله دوم افزایش اعضای هیات علمی دانشگاه ها، توسعه موسسات تحقیقاتی و نیز افزایش تعداد دانشجویان و دستیاران سبب ارتقا کمی و کیفی پژوهش و تولید مقالات علمی در سطح بین المللی و افزایش استنادات به مقالات پزشکی ایران گردید. اهداف بیست سال آینده افزایش نوآوری در پژوهش ها، تولید علم نافع و دستیابی به مرجعیت علمی در سطح منطقه و جهان است که با حفظ و تکریم دانشمندان و پژوهش گران، تغییر در شیوه ارزشیابی تحقیقات، افزایش اعتبارات پژوهشی، هدفمند کردن پژوهش ها و ترویج فرهنگ علم نافع امکان پذیر خواهد بود.
نتیجه گیریدر 40 سال گذشته زیرساخت ها و نیروی انسانی مورد نیاز برای تحقیقات پزشکی فراهم شده است. به کارگیری نیروی انسانی لایق و ترجمان دانش آن ها، ترویج نوآوری، توسعه فناوری ها برای رفع مشکلات سلامت جامعه و دستیابی به مرجعیت علمی نیازمند عزم ملی قوی و تحول انقلابی در دهه های آینده است.
کلید واژگان: تحول, تحقیقات, علوم پزشکی, ایران, نوآوری, مرجعیت علمیIntroductionThere has been a remarkable rise in medical research in Iran during the last 40 years, improving the global ranking of the country in the production of research documents from 54th to 16th in 2022. The aim of this review was to summarize medical research activities in Iran during the last 40 years and present predictions on the outlook of this field in coming years.
Materials and MethodsRelated articles were retrieved from the Iran Doc Engine, and selected sections of three editions of the book “Health in the Islamic Republic of Iran” were reviewed.
ResultsBetween 1980 and 2000, there was a remarkable rise in the number of medical universities and related schools in Iran. The number of students, both undergraduate and postgraduate, as well as PhD courses and residency programs, considerably increased in the country, in parallel with the debut of numerous clinical subspecialty programs in various clinical fields. Research centers and institutes were developed in many universities. Between 2001 and 2020, there was an extraordinary increase in the number of annual publications in medical fields. Citations to Iranian research articles have also increased. For the next 20 years, innovations in research activities and productions are expected to resolve many problematic issues in Iran’s health sector. Activities such as nurturing young, talented, and distinguished researchers, supporting scholars, devising more appropriate tools for the evaluation of the output, impact, and effectiveness of scientific productions, increasing the share of research from Growth National Product (GNP), and enhancing targeted research programs will be needed to safeguard the emerging goals of research activities in the next two decades.
Keywords: Evolution, Medical research, Iran, Innovation, Scholarship -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و چهارم شماره 5 (پیاپی 125، آذر و دی 1401)، صص 301 -310مقدمههمه گیری بیماری کووید-19 و به دنبال آن محدودیت های اعمال شده و مشکلات همراه با آن در دسترسی به خدمات پزشکی، می تواند بر سطح اضطراب، استرس و افسردگی بیماران مبتلا به دیابت تاثیر بگذارد. این مطالعه با هدف تعیین تاثیر همه گیری کووید-19 بر حالات هیجانی این بیماران انجام شد.مواد و روش ها318 نفر از مبتلایان به دیابت نوع 2، که در فاصله سال های 1397 تا 1399 در مطالعه قند و لیپید تهران شرکت کرده بودند، وارد مطالعه حاضر شدند. داده های حمایت اجتماعی ادراک شده و حالات هیجانی قبل و پس از همه گیری کووید-19، به ترتیب با استفاده از مقیاس چندبعدی حمایت اجتماعی ادراک شده (MSPSS) و مقیاس 21 گوی ه ای افسردگی، اضطراب و استرس (DASS-21) جمع آوری و با استفاده از آزمون های t زوجی و اندازه گیری مکرر تحلیل شدند.یافته هامیانگین نمره کل حمایت اجتماعی ادراک شده قبل و بعد از شیوع بیماری کووید 19 تفاوت معنی داری نداشت. مقایسه نمرات زیرمقیاس های حمایت اجتماعی ادراک شده حاکی از افزایش معنی دار حمایت اجتماعی ادراک شده از طرف خانواده (0/013=p) و کاهش معنی دار حمایت اجتماعی ادراک شده از طرف دوستان (0/039=p) در زنان و افزایش حمایت اجتماعی ادراک شده از طرف دیگران مهم در هر دو گروه زنان (0/019=p) و مردان (0/045=p) بود. مقایسه نمرات حالات هیجانی قبل و بعد از شیوع بیماری کووید-19 نشان داد؛ در مدل تعدیل شده نمرات اضطراب و استرس بعد از شیوع بیماری کووید-19 در زنان کاهش معنی دار یافته است. نمرات اضطراب و استرس در مردان و نمرات افسردگی در هر دو جنسیت تفاوت معنی داری نداشت.نتیجه گیریبعد از همه گیری بیماری کووید-19، سطوح اضطراب و استرس در زنان کاهش یافته است که می تواند ناشی از بهبود حمایت اجتماعی دریافت شده از طرف خانواده و متعاقبا کاهش نگرانی های مرتبط با دیابت در زنان مبتلا به این بیماری باشد.کلید واژگان: حالات هیجانی, اضطراب, استرس, افسردگی, حمایت اجتماعی, دیابت, بیماری کووید 19IntroductionThe Covid-19 and the imposed restrictions, along with difficulty in accessing medical services, can affect the level of anxiety, stress, and depression of patients with diabetes. This study was conducted to determine the effect of the Covid-19 pandemic on the emotional status of these patients.Materials and MethodsA total of 318 individuals with type 2 diabetes who participated in the Tehran Lipid and Glucose Study between 2018 and 2020 were included in the current study. The data on perceived social support (PSS) and emotional state (ES) were collected before and after the Covid-19 outbreak using the multidimensional scale of perceived social support (MSPSS) and Depression, Anxiety, and Stress Scale-21 Items (DASS-21) questionnaires, respectively. Data were analyzed using paired T-tests and repeated measures tests.ResultsMean total scores of PSS did not have significant differences before and after the outbreak of Covid-19. Comparison of the subscale scores indicates a significant increase in PSS from family (p=0.013) and a significant decrease in PSS from friends (p=0.039) in women, and an increase in PSS from significant others in both groups of women (p=0.019) and men (p=0.045). Comparing the ES scores before and after the outbreak of Covid-19 indicated that the adjusted model, anxiety, and stress scores decreased significantly after the Covid-19 outbreak in females. There was no significant difference in anxiety and stress scores in males and depression scores in both sexes.ConclusionAfter the outbreak of Covid-19, levels of anxiety and stress in women have decreased, which can be due to the improvement of PSS from the family and, consequently, the reduction of diabetes-related concerns.Keywords: Emotional states, Anxiety, Stress, Depression, Social support, Diabetes, Covid-19
-
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و چهارم شماره 4 (پیاپی 124، مهر و آبان 1401)، صص 215 -220مقدمه
پزشکی فرادقیق، رویکردی نوین در پزشکی است که بهترین شیوه پیشگیری و درمان برای هر بیماری را، با در نظر گرفتن نیازهای متفاوت مبتلایان به کار می گیرد. در این رویکرد؛ شرایط افرد به لحاظ قومیت، شیوه زندگی، زمینه ژنتیک و وضعیت متابولیک بررسی و لحاظ می شود و آنگاه تشخیص و درمان متناسب با شرایط و نیازهایشان را دریافت می دارند. زیر ساخت لازم برای به کارگیری این رویکرد، در کنار پیشرفت ابزار و روش هایی که تفاوت های فردی را در سطح مولکولی مشخص می سازند و امکان تجمیع اطلاعات حجیم به دست آمده، پزشکانی هستند که در استفاده از داده هایی که این علوم فراهم می آورند و به کارگیری آن در بهبود عملکرد بالینی شان، توانمند باشند. بنابراین، زمینه سازی برای به کارگیری پزشکی فرادقیق مستلزم تغییر شیوه نامه های آموزش پزشکان با هدف استفاده از اطلاعات انبوه ژنومیک، متابولومیک، همه گیری شناختی، بالینی و فرابالینی، با استفاده از فن آوری های کامپیوتری و هوش مصنوعی می باشد. تحقق این اهداف می تواند اتخاذ راهبردهای پیشگیرانه، تشخیصی و درمانی متناسب با نیازهای هر گروه از بیماران را ممکن نماید. این مقاله مروری به معرفی پزشکی فرادقیق و پیشرفت آن در زمینه آندوکرینولوژی (علم شناخت غدد درون ریز)، با تاکید بر «دیابت شیرین»، به عنوان یکی از شایع ترین بیماری های غدد درون ریز در جوامع کنونی، می پردازد. هم چنین به معرفی مطالعه ژنتیک کاردیومتابولیک تهران، که در بستر مطالعه ی قند و لیپید تهران انجام گرفته و با پیگیری 25 ساله و جمع آوری اطلاعات ژنتیک و بالینی یک جمعیت پانزده هزار نفره، انتخاب مناسبی برای بکارگیری شیوه های پزشکی فرادقیق می باشد، پرداخته خواهد شد.
کلید واژگان: پزشکی فرادقیق, آندوکرینولوژی, دیابت شیرین, مطالعه قند و لیپید تهران, مطالعه ژنتیک کاردیومتابولیک تهرانIntroductionPrecision medicine is a modern approach to medicine that employs the most effective strategies for preventing and treating each disease while considering individuals' diverse needs. This approach involves examining a person's ethnic background, lifestyle, genetic makeup, and metabolic profile to determine an appropriate diagnosis and treatment plan tailored to their specific circumstances and requirements. The necessary infrastructure for implementing this approach includes advances in tools and methods that identify individual molecular characteristics and enable the integration of large amounts of data. In addition to these technological advancements, physicians must possess the knowledge and skills to use these resources effectively to enhance their clinical practice. Therefore, the foundation for precision medicine lies in transforming medical education, which must focus on using massive genomic, metabolomic, epidemiological, clinical, and paraclinical data, utilizing computer technologies and artificial intelligence. The achievement of these goals can enable the adoption of tailored preventive, diagnostic, and therapeutic strategies for each patient group. This review article provides an introduction to precision medicine and its advancements in the field of endocrinology, with a focus on diabetes as one of the most prevalent endocrine diseases in contemporary societies. Additionally, we introduce the Tehran Cardiometabolic Genetic Study, which was conducted within the Tehran Lipid and Glucose Study framework and is a suitable candidate for implementing precision medicine approaches, given its 25-year follow-up and collection of genetic and clinical information from a population of fifteen thousand individuals.
Keywords: Precision medicine, Endocrinology, Diabetes mellitus, Tehran Lipid, Glucose Study, Tehran Cardiometabolic Genetic Study -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و چهارم شماره 3 (پیاپی 123، امرداد و شهریور 1401)، صص 156 -166مقدمه
هدف از این مطالعه بررسی ارتباط بین مصرف غلات تصفیه شده و غلات کامل با خطر بروز عوامل تشکیل دهنده سندرم متابولیک در افراد بزرگسال بود.
مواد و روش هادر این مطالعه آینده نگر، مصرف غلات کامل و غلات تصفیه شده در 1452 فرد شرکت کننده در مطالعه قند و لیپید تهران، با استفاده از پرسش نامه بسامد خوراک روا و پایا اندازه گیری شد. اجزای تشکیل دهنده سندرم متابولیک بر اساس معیارهای کارگروه درمانی بزرگسالان تعریف شد. برای بررسی ارتباط دریافت انواع غلات با اجزای تشکیل دهنده سندرم متابولیک؛ از مدل رگرسیونی کاکس استفاده گردید.
یافته هامیانه دریافت غلات کامل 121/7 گرم در روز و میانگین غلات تصفیه شده 202/2 گرم در روز بود. پس از تعدیل متغیرهای مخدوش کننده ارتباط مستقیم و معنی داری بین دریافت غلات تصفیه شده با بروز افزایش تری گلیسرید سرم (نسبت خطر 1/03، فاصله اطمینان: (2/18-1/31))، چاقی شکمی (نسبت خطر 1/33، فاصله اطمینان: (1/75-1/02))، پر فشاری خون (نسبت خطر 1/33، فاصله اطمینان: (1/75-1/01)) و کاهش لیپوپروتیین پرچگال (HDL) (نسبت خطر؛ 1/52؛ فاصله اطمینان: (1/84-1/25))، مشاهده شد. دریافت غلات کامل هیچ ارتباطی با اجزای تشکیل دهنده سندرم متابولیک نداشت.
نتیجه گیریکاهش مصرف غلات تصفیه شده می تواند از بروز عوامل تشکیل دهنده سندرم متابولیک پیشگیری نماید.
کلید واژگان: غلات کامل, غلات تصفیه شده, اجزای تشکیل دهنده سندرم متابولیکIntroductionThis study aimed to investigate the relationship between the consumption of refined and whole grains and the risk of the metabolic syndrome in adults.
Materials and MethodsIn this prospective study, the consumption of whole and refined grains was assessed in 1452 subjects who participated in the Tehran Lipid and Glucose Study using a valid and reliable food frequency questionnaire. Metabolic syndrome components were defined based on the Adult Treatment Panel criteria. The Cox regression model was used to investigate the relationship between the consumption of various types of cereals and the components of the metabolic syndrome.
ResultsThe median of whole grains consumption was 121.7 g per day, and the average consumption of refined grains was 202.2 g per day. Refined grains have a significant and positive association with increased serum triglycerides (risk ratio [RR], 1.03; CI, 1.31-2.18), and abdominal obesity (RR, 1.33; CI, 1.02-1.75) blood pressure (RR, 1.33; CI, 1.01-1.75), and reduction of high-density lipoprotein (HDL; RR, 1.52; CI, 1.25-1.84) after adjustment for confounders. The consumption of whole grains had no relationship with the components of the metabolic syndrome.
ConclusionReducing the consumption of refined grains can prevent the occurrence of metabolic syndrome components.
Keywords: Whole grains, Refined grains, Metabolic syndrome components -
مجله غدد درون ریز و متابولیسم ایران، سال بیست و چهارم شماره 3 (پیاپی 123، امرداد و شهریور 1401)، صص 196 -207مقدمه
اتخاذ رفتارهای خودمراقبتی دیابت برای کنترل گلوکز خون ضروری است و لیکن پیروی از آن ها؛ به دلیل محدودیت های مرتبط با کووید-19، با چالش مواجه شده است. این محدودیت ها بر وضعیت روانی- اجتماعی افراد مبتلا به دیابت تاثیر منفی گذاشته است و می تواند از خودمراقبتی بهینه جلوگیری کند. لذا این مطالعه با هدف تبیین تجربیات افراد مبتلا به دیابت نوع 2 در مورد عوامل موثر بر اتخاذ رفتارهای خودمراقبتی و مدیریت بیماری دیابت در طول همه گیری کووید-19 انجام شد.
مواد و روش هااین مطالعه کیفی با استفاده از تحلیل محتوای قراردادی انجام شد و داده های آن از طریق مصاحبه با افراد بالای 18 سال مبتلا به دیابت نوع 2، که از درمانگاه غدد بیمارستان عرفان تهران انتخاب شدند، جمع آوری گردید. مصاحبه های نیمه ساختاریافته با استفاده از تلفن و پیام رسان واتساپ، با 20 شرکت کننده (15 زن) انجام شد. تحلیل محتوا با استفاده از روش مقایسه ای مستمر انجام شد و از روش کدگذاری باز و محوری استفاده گردید. داده ها به صورت دستی کدگذاری شدند و مفاهیم و دسته بندی های اصلی از داده ها پدیدار شدند.
یافته هادو مضمون اصلی شامل؛ چالش ها و محدودیت های خودمراقبتی دیابت و تسهیل کننده های خودمراقبتی موثر، از داده ها پدید آمد. چالش ها و محدودیت ها شامل چهار موضوع فرعی بود: تغییرات اجتناب ناپذیر سبک زندگی، مشکلات روان شناختی اجتماعی، محدودیت/عدم دسترسی به خدمات مراقبت های بهداشتی و دارو، و پیامدهای نامطلوب جسمانی. تسهیل کننده ها دو موضوع فرعی داشتند: بهبود توانایی فردی و حفظ تعامل اجتماعی.
نتیجه گیرییافته ها نشان داد که تغییرات اجتناب ناپذیر سبک زندگی، دسترسی محدود به مراقبت های بهداشتی و پیامدهای روان شناختی اجتماعی نامطلوب مهم ترین چالش ها برای مدیریت دیابت در طول همه گیری کووید-19 بودند. بهبود مهارت های مدیریت استرس و راهبردهای مقابله ای موثر می تواند اتخاذ رفتارهای خودمراقبتی را تسهیل کند.
کلید واژگان: کووید-19, مدیریت دیابت, مطالعه کیفی, رفتارهای خودمراقبتی, دیابت نوع 2IntroductionAdopting diabetes self-care behaviors to control blood glucose is essential, but adherence to them has been challenged due to restrictions related to Covid-19. These restrictions have negatively impacted the psychosocial condition of individuals with diabetes, which could lead to poor self-care. Accordingly, this study aimed to explore the experiences of individuals with type 2 diabetes regarding self-care behaviors and diabetes management during the COVID-19 pandemic.
Materials and MethodsThis qualitative study was conducted using conventional content analysis, the data of which were collected through interviews with people over 18 years of age with type 2 diabetes who were selected from the Endocrinology Clinic of Erfan Hospital in Tehran. Using telephone and WhatsApp, semi-structured interviews were conducted with 20 participants (15 women). Content analysis was done using the constant comparative method, and the open and axial coding method was applied. The data were manually coded, and the main themes and categories emerged from data.
ResultsTwo main themes emerged from the data: 1) challenges and limitations toward diabetes self-care and 2) facilitators of efficient self-care. Challenges and limitations included 4 sub-themes: Inevitable lifestyle changes, psychosocial problems, limited/lack of access to health care services and medication, and adverse physical effects. Facilitators had 2 sub-themes: improved individual capability and maintaining social interaction.
ConclusionsOur findings indicated that inevitable lifestyle changes, limited access to health care, and adverse psychosocial consequences were the most critical challenges for diabetes management during the COVID-19 pandemic. Improving stress management skills and effective coping strategies can facilitate the adoption of self-care behaviors.
Keywords: COVID-19, Diabetes management, Qualitative study, Self-care behaviors, Type 2 diabetes -
نشریه یافته های تحقیقاتی در گیاهان زراعی و باغی، سال یازدهم شماره 2 (پاییز و زمستان 1401)، صص 149 -163
هیبرید ذرت سینگل کراس پایا حاصل تلاقی K47/2-2-1-2-2-1-1-1×K18 می باشد. این رقم در آزمایش مقایسه عملکرد مقدماتی سال 1392 در چهار منطقه با عملکرد دانه 11/47 تن در هکتار، در آزمایش نیمه نهایی سال1393در هفت منطقه با میانگین عملکرد دانه 10/58 تن در هکتار، در آزمایش نهایی سالهای 1394و 1395 در13 منطقه با میانگین عملکرد دانه 10/96 تن در هکتار و در آزمایش نهایی سال های 1396 و 1397 در10 منطقه، با میانگین عملکرد دانه 11/33 تن در هکتار برتری خود را در مقایسه با شاهد سینگل کراس 704 به ترتیب با میانگین عملکرد دانه 9/34، 9/46، 10/72و 11/04 تن در هکتار در آزمایش های مقایسه عملکرد مقدماتی، نیمه نهایی، نهایی سال های 1394و 1395و نهایی سال های 1396 و 1397 نشان داد. در آزمایشات تحقیقی- ترویجی در هشت منطقه، هیبرید جدید با متوسط عملکرد دانه 9/98 تن درهکتار، در مقایسه با رقم شاهد 704 با عملکرد دانه8/50 تن درهکتار، 17/41 درصد افزایش عملکرد دانه نسبت به رقم شاهد نشان داد. نتایج آزمایش نهایی مقایسه عملکردعلوفه طی سال های 1396 و 1397 در پنج منطقه نشان داد که هیبرید پایا با بالاترین میانگین عملکرد علوفه تر با 80/1 تن درهکتار، نسبت به رقم شاهد 704 با میانگین تولید 75/9 تن درهکتار برتری داشت. ارزش نسبی علوفه (RFV) در هیبرید پایا (250/7) به مراتب بیشتر از هیبرید شاهد 704 (179/5) بود. در آزمایش های تحقیقی- ترویجی انجام شده در سال 1396 در مناطق کرمانشاه، روانسر و مرودشت، هیبرید پایا با عملکرد علوفه تر 93/85 تن درهکتار نسبت به رقم شاهد 704 با عملکرد علوفه 75/87 تن در هکتار، به میزان2613 درصد برتری داشت. هیبرید جدید در مقایسه با هیبرید 704، از نظر عملکرد، پایداری و همچنین سرعت کاهش رطوبت دانه بعد از رسیدگی فیزیولوژیکی برتری داشت و مهم ترین مزیت آن مقاومت نسبی به بیماری سیاهک و آلودگی کمتر آن در مقایسه با هیبرید حساس 704 بود. همچنین واکنش هیبرید جدید پایا و شاهد 704 به بیماری پوسیدگی فوزاریومی بلال نیمه مقاوم می باشد. به طورکلی هیبرید پایا مناسب کشت برای مناطق کرج، شیراز، مشهد، کرمانشاه، مغان، میاندوآب، دزفول، ارزوییه کرمان و جیرفت می باشد.
کلید واژگان: پوسیدگی فوزاریومی, رطوبت دانه, سیاهک معمولی, سینگل کراسThe new maize hybrid,Paya,is the result of the cross K47/2-2-1-2-2-1-1-1×K18.The single cross hybrid Paya produced an average grain yield of 11.47t/ha in preliminary yield trial in four locations in 2013,10.58t/ha in semi-final grain yield trail in seven locations in 2014,10.96 t/ha in final grain yield trials in 13 locations during 2015 -2016,and 11.33t/ha in final yield trail in 10 locations during 2017-2018 which were superior compared toKSC704as check,with an average grain yield of 9.34,9.46,10.72 and 11.04t/ha (in preliminary yield trial in2013semi-final grain yield trail in2014,final grain yield trails during 2015-2016 and2017-2018,respectively).In on-farm experiments carried out in eight regions,the new hybrid with an average grain yield of9.98t/ha compared to the check cultivar KSC704 with an average grain yield of 8.50t/ha,both with 14% grain moisture,showed 17.46% higher grain yield.Based on the results of the final forage yield trials in five locations,the new maize hybrid with an average yield of80.1t/ha,compared to KSC704 with an average yield of 75.9t/ha,revealed 4.2t/ha yield increase during2017and2018 years.The relative forage value (RFV) in the new maize hybrid (250.7) was higher than the check hybrid KSC704 (179.5).Also,based on the results of on-farm experiments in three regions,the new hybrid with an average forage yield of 85.93 t/ha,showed a 13.26% increase in forage yield compared to the check cultivar KSC704 with a forage yield of 75.87 t/ha.Although the new maize hybrid was superior to the KSC704 in terms of yield,stability,and rate of grain moisture reduction after physiological maturity; its most important advantage was its relative resistance and less infection to common smut disease (with9.16%infection) compared to the susceptible hybrid KSC704(with22.30%infection)as one of the main problems of maize farms in the country.More ever,the response of the new maize hybrid and the check cultivar KSC704 to Fusarium ear rot disease is semi-resistant.In general,the new maize hybrid,Paya,is suitable for cultivation in Karaj,Shiraz,Mashhad,Kermanshah,Moghan,Miandoab,Dezful,Kerman and Jiroft.
Keywords: Common Smut, Fusarium ear rot, Grain Moisture, Single cross -
در سال های اخیر آلودگی آب های زیرزمینی به دلیل تغییر الگوی استفاده از زمین به عنوان یک موضوع مهم زیست محیطی در کشور های توسعه یافته و در حال توسعه مطرح است. از میان آلاینده های متعدد آب های زیرزمینی، می توان به شیرابه تولیدی از پسماندها یا محل دفن پسماند شهری که به دلیل سمیت و ماندگاری بالا در محیط خطرات زیست محیطی زیادی ایجاد می کنند، اشاره کرد. کرمانشاه پنجمین شهر پرجمعیت و یکی از کلان شهرهای ایران که مرکز آن کرمانشاه است و براساس سرشماری سال 1395 دارای جمعیتی بالغ بر 651/946 نفر می باشد. با توجه به رشد جمعیت بالا و مهاجرپذیری آن منجر به افزایش جمعیت بی سابقه ای شده است که در توان زیرساخت های این شهر نیست. در نتیجه در کنار مشکلات عدیده زیست محیطی در این شهر، از نظر جمع آوری و دفن زباله ها با مشکلات جدی روبروست زیرا میزان تولید زباله هر شهروند کرمانشاهی به طور میانگین روزی 750 تا 900 گرم است که این دو برابر میانگین جهانی است. این زباله ها در بخش جنوبی شهر کرمانشاه و به فاصله حدود 15 کیلومتری از آن روی دامنه شمالی کوه سفید انباشته می شوند. در این پژوهش سعی شده است با توجه به ویژگی های ژیومورفولوژی منطقه به بررسی آلودگی منابع آب زیرزمینی مناطق پایین دست محل دفن زباله در سراب قنبر کرمانشاه (شهر کرمانشاه) در محیط نرم افزار GMS و کد تحلیلی MODFLOW پرداخته شده است. در این مطالعه، ابتدا نقشه ژیومورفولوژی محدوده شهرستان کرمانشاه در راستای شناسایی آب های زیرزمینی، خاک، شیب و جنس زمین ترسیم شده است. این نقشه نشان می دهد، دشت فرسایشی ناهموار نیمه جنوبی شهر با توجه به محل دف ن زباله های شهر کرمانشاه، می تواند منبع آلودگی چشمه های سراب قنبر را فراهم سازد. نقشه تراز آب های زیرزمینی، جهت جریان آب این منطقه را از جنوب و جنوب شرق به مرکز دشت و سپس شمال و شمال شرق نشان می دهد. محل احداث لندفیل، و جهت جریان آب زیرزمینی از عوامل اصلی گسترش آلودگی می باشد. مطالعات صورت گرفته نشان می دهد که در مدت مطالعه تراز آب زیرزمینی در دوره های خشکسالی همواره در حال افت بوده و میزان بالاآمدگی آن در دوره های ترسالی همواره کمتر از میزان افت آن در دوره های خشک است. نتایج اجرای مدل کیفی MT3DMS نشان داد به منظور رفع مشکل نفوذ آلودگی لندفیل در شبکه آب زیرزمینی، از بین راهکارهای متعددی که می توان به مدیران اجرایی منابع آب پیشنهاد داد یکی مسدودسازی منابع تغذیه مرزی دشت و دیگری کنترل و جلوگیری از افت بیش از حد تراز آب زیرزمینی است.کلید واژگان: لندفیل, نرم افزار GMS, MODFLOW, آب زیرزمینی, پسماندIn recent years, groundwater pollution has been raised as an important environmental issue in developed and developing countries due to changing land use patterns. Among the many groundwater pollutants, we can mention the leachate produced from waste or municipal waste landfill, which poses many environmental hazards due to its toxicity and high durability in the environment. Kermanshah is the ninth most populous city and one of the metropolises of Iran, the center of which is Kermanshah and according to the 2016 census has a population of 946,651 people. Due to high population growth and immigration, it has led to an unprecedented increase in population that is not within the capacity of the city's infrastructure. As a result, along with many environmental problems in this city, it faces serious problems in terms of waste collection and disposal because the amount of waste production per citizen of Kermanshah is on average 750 to 900 grams per day, which is twice the global average. This waste is accumulated in the southern part of Kermanshah city and at a distance of about 15 km from it on the northern slope of Kuh-e Sefid. In this study, according to the geomorphological features of the region, the pollution of groundwater resources in the downstream areas of the landfill in Sarabghanbar of Kermanshah (Kermanshah city) has been investigated in GMS software environment and MODFLOW analytical code. In this study, first the geomorphological map of Kermanshah city in order to identify groundwater, soil, and slope and land type has been drawn. This map shows that the uneven erosion plain of the southern half of the city, due to the landfill of Kermanshah, can provide a source of pollution for Sarabghanbar springs. The groundwater level map shows the direction of water flow in this area from south and southeast to the center of the plain and then north and northeast. Landfill construction site, and groundwater flow direction are the main factors in the spread of pollution. Studies show that during the study period, the groundwater level in drought periods is constantly declining and its rate of rise in wet periods is always less than its rate of decline in dry periods. The results of MT3DMS quality model showed that in order to solve the problem of infiltration of landfill pollution in the groundwater network, among the several solutions that can be offered to water resource executives, one is blocking the border power supply of the plain and the other is controlling and preventing excessive drop. Groundwater level.Keywords: GMS Software, MT3DMS Model, landfill, Sarabghanbar, Kermanshah
-
هدف پژوهش حاضر، بررسی تجربه های زیسته استادان و دانشجویان در کلاس های مجازی در دوره گسترش کرونا است. این پژوهش از نوع کیفی است و به شیوه پدیدارشناسی انجام شده است. جامعه آماری پژوهش، دربردارنده همه استادان و دانشجویان دانشگاه کردستان بود که یا سابقه شرکت در کلاس های مجازی را هم زمان با شروع بیماری کرونا داشته اند، یا اینکه در طول این دوران، در کلاس های یادشده تدریس کرده اند. پژوهشگر، پس از انجام مصاحبه با 31 دانشجو و استاد دانشگاه کردستان، به اشباع نظری دست پیدا کرد. یافته های این پژوهش، نشان داد که کلاس های مجازی، در مقایسه با شکل پیشین کلاس ها، سبب زوال و از دست رفتن موقعیت ها، کارکردها، و نقش های پرشماری در عرصه نهاد دانشگاه شده اند. به نظر بسیاری از دانشجویان، با محروم شدن دانشجو از فضای فیزیکی، امکان تعاملات و گفت وگوهای رخ داده بین طرفین (دانشجو/ دانشجو، دانشجو/ استاد و استاد/ استاد) به گونه ای غم انگیز از بین خواهد رفت و جای خود را به نوعی فرایند مکانیکی و بانکی انتقال مطالب و مواد آموزشی از یک منبع فرستنده به پیام گیرنده خواهد داد؛ فرایندی که سرانجام، پیامدهای منفی ای برای نحوه یادگیری، خلاقیت، فعالیت، و توانمندی دانشجویان خواهد داشت. به نظر استادان نیز شکل گیری و همه گیر شدن این کلاس ها در ایران، موجب تغییر نقش استادان در کلاس های مجازی می شود و آن ها از مخزن داری اطلاعاتی در حالت خوش بینانه به حامیان دانش تبدیل می شوند. به نظر بسیاری از استادان، یکی دیگر از آسیب های ناخواسته این نوع کلاس ها، از بین رفتن تعاملات و گفت وگوها، بین اعضای جامعه علمی (کنشگران علمی) دانشگاه است.
کلید واژگان: تجربه زیسته, آموزش مجازی, کلاس های مجازی, کرونا, پدیدارشناسی, تحلیل تماتیکConducted as a phenomenological qualitative research, the present study aims to explore the lived experiences of university professors and students with online classes during the Covid-19 pandemic. The statistical population consists of all the professors and students of the University of Kurdistan who either had taught/taken online classes before the coronavirus outbreak or experienced them for the first time during the pandemic. The theoretical saturation was reached after interviewing 31 students and professors. The findings suggest that, as opposed to traditional education, online classes led to the decline and loss of various academic opportunities, functions, and roles. According to most of the students surveyed, in the absence of physical classes, interaction and dialog among and between both sides (student–student, student–professor, and professor–professor) diminished dramatically. And, they were rather replaced by a form of mechanical, one-dimensional transfer of knowledge from a “transmitter” to a “receiver,” negatively affecting the learning, creativity, productivity, and skills of students. According to the professors, the rise in online classes in Iran has changed their role from “keepers of information” to, at best, “protectors of knowledge.” Most of the professors also believed that another unwanted outcome of the spread of online education had been the loss of interaction and dialog among the university’s faculty members.
Keywords: COVID-19, lived experience, online classes, phenomenology, Thematic Analysis -
The main objective of the present study is to evaluate the mechanical properties, biocompatibility, and bioactivity behavior of scaffolds made of hydroxyapatite (HA)-modified by MnO2 and Palladium (Pd) for biomedical applications. Throughout the research, HA, MnO2, and Pd were developed using sol-gel and precipitation methods, respectively. The properties of the scaffolds were determined using Scanning Electron Microscopy (SEM), Energy Dispersive Spectroscopy (EDX), atomic absorption, and Brunauer−EmmeS−Teller (BET) method. To investigate the in vitro cell proliferation and alkaline phosphatase (ALP) assays, cell culture was done. Furthermore, the mechanical properties of the scaffolds were investigated before and after immersion in Simulated Body Fluid (SBF), and the interaction of Dental Pulp Stem Cells (DPSCs) with the nanocomposite scaffolds was assessed. The obtained results showed that the HA/MnO2/Pd scaffolds were characterized by higher compressive strength (35.72%), toughness (35.68%), microhardness (80%), and density (0.44%) than HA/MnO2/Pd filled by chitosan (CS) binder scaffolds. The biocompatibility properties indicated higher cell proliferation and ALP assay on the HA/MnO2/Pd filled by CS scaffolds than those of HA/MnO2/Pd scaffolds.Keywords: Nanocomposite, Cold isostatic pressing, Mechanical properties, Biocompatibility
-
در این تحقیق به منظور بررسی خصوصیات هیدروژئوشیمی منابع آب های زیرزمینی دشت باشت از نتایج آنالیز 10 نمونه آب زیرزمینی در ماه های خشک و تر سال 97-1396 استفاده شده است. یکی از مهم ترین عوامل کاهش دهنده کیفیت آب زیرزمینی این آبخوان ترکیب سنگی منطقه است که بیشتر سنگ های رسوبی و به ویژه تبخیری ها را در بر می گیرد. به منظور ارزیابی کیفی آب زیرزمینی دشت باشت از بررسی های زمین شناسی، تبادلات یونی، دیاگرام های هیدروژئوشیمیایی و شاخص اشباع استفاده شده است. نتایج آنالیزهای صورت گرفته نشان داد که آب ها عمدتا دارای تیپ و رخساره بی کربناته کلسیک و سولفاته کلسیک هستند. نتایج ارزیابی کیفی آب زیرزمینی با استفاده از نمودارهای ترکیبی یون ها و شاخص اشباع کانی ها نشان داد که این آب ها نسبت به کانی های دولومیت و کلسیت فوق اشباع و نسبت به کانی ها سولفاته تحت اشباع هستند و تبادلات یونی عادی و معکوس در منطقه رخ داده است. بررسیv ها نشان داد که کیفیت شیمیایی آب توسط مسیر جریان و سنگ شناسی مخزن کنترل می شود. نقشه پهنه بندی کیفی دشت باشت بر اساس شاخص GWQI گویای این است که حدود 91/3 و 8/7درصد از سفره آب زیرزمینی مورد مطالعه به ترتیب دارای کیفیتی خوب و بد می باشد.
کلید واژگان: دشت باشت, خصوصیات ژئوشیمیایی, شاخص اشباع, کیفیت, منابع آبIn this research, to evaluate the groundwater resource Hydro-geochemical Characteristics in Basht Plain aquifer, Analytical results of 10 groundwater samples in dry and wet periods are used. One of the main factors that deteriorate the quality of groundwater is local geology which comprises mostly sedimentary rocks and in particular evaporates. To estimate of water quality, Hydro-geochemical diagrams, Geological Investigations, Ionic exchange, and Saturation Index studied. The type and facies of water in study area is Ca2+–HCO3- and Ca2+ – SO42-. The results of calculated saturation index show that the saturation index for carbonate minerals is positive and for sulfate minerals is negative. Reverse and normal ion exchange is one of the chemical processes controlling the chemical composition of groundwater. Based on the results, the water quality is controlled by flow paths and reservoir lithology. The GWQI map of ground water in aquifer shows that 91.3 and 8.7 percentage of ground water resources in this area are in good and bad category.
Keywords: Basht Plain, geochemical Characteristics, Quality, Saturation Index, Water resources -
نشریه یافته های تحقیقاتی در گیاهان زراعی و باغی، سال هشتم شماره 2 (پاییز و زمستان 1398)، صص 171 -185
کشت مخلوط به عنوان یکی از قدیمی ترین نمونه نظام های پایدار در کشاورزی معرفی می شود. این روش کشت، فرصت استفاده از سودمندی تنوع زیستی را برای کشاورزان فراهم نموده، خسارت احتمالی ناشی از آفات و بیماری ها را کاهش داده و باعث افزایش بهره وری از منابع آب و خاک می شود. کشت مخلوط یونجه با گراس ها در بسیاری از کشورها متداول تر از کشت خالص آنها می باشد. به عنوان مثال استفاده مستقیم از یونجه در چراگاه موجب نفخ دام می شود در صورتی که کشت مخلوط آن با گراس ها ضمن کاهش این خطر یک جیره متعادل و کامل را تامین می نماید. کشت گونه های متعددی از گراس های علوفه ای در کشت های مخلوط به ویژه با گیاه یونجه متداول است، از جمله می توان به گراس هایی چون علف باغ، ری گراس، فستوکا، علف قناری و علف پشمکی نرم اشاره نمود. نتایج تحقیقات در ایران نشان داده است که در کشت های مخلوط، نسبت برابری زمین و عملکرد کمی و کیفی علوفه در کشت مخلوط افزایش یافته است. از بین گراس های علوفه ای بررسی شده، کشت مخلوط یونجه با فستوکا و علف قناری از عملکرد علوفه و همچنین کیفیت مناسب تری نسبت به کشت یونجه با سایر گراس ها برخوردار می باشد.
کلید واژگان: ری گراس, علف باغ, علف پشمکی نرم, علف قناری, فستوکا, کشاورزی پایدار, نسبت برابری زمینIntercropping or mixed culture is known as one of the oldest models of sustainable systems in agriculture. This method of cultivation provides the opportunity for farmers to benefit from biodiversity, reduces the potential damages caused by pests and diseases and maximize the use of water and soil resources. Alfalfa mixed culture with grasses is more common than their pure cultivation in many countries. For example, the direct use of alfalfa in pasture causes bloating of livestock, while its mixture with grasses eliminates this risk and it provides a balanced and complete diet. Several species of forage grasses such as orchard grass, lolium, festuca, canary grass and smooth brome grass are commonly used in mixed crops, especially with alfalfa. The results of studies conducted in Iran have indicated that land equivalent ratio (LER) and forage yield, as well as, quality are increased in alfalfa-grass mix cultures. Among studied forage grasses, mixed culture of alfalfa with festuca and canary grass provides more suitable forage yield and quality than other grasses.
Keywords: Alfalfa, canary grass, Festuca, LER, Lolium, orchard grass, Smooth brome grass, Sustainable agriculture -
هدف
بازخورد در آموزش، مسئولیت اصلی مربیان بالینی می باشد. خودارزیابی نیز قسمت مهمی از فرایند ارزیابی است. پژوهش حاضر به مقایسه تاثیر ارایه بازخورد شفاهی و کتبی در آموزش بالینی بر ارتباط بین عملکرد و خودارزیابی دانشجویان می پردازد.
روش بررسیاین مطالعه نیمه تجربی بر روی کلیه دانشجویان کارشناسی مامایی سال آخر به تعداد 120 نفر در درمانگاه زنان و در سه گروه کنترل، بازخورد شفاهی و بازخورد کتبی انجام گردید. روش نمونه گیری به شیوه دردسترس بود. ابتدا گروه کنترل انتخاب و به روش متداول آموزش گرفت، سپس مابقی دانشجویان به ترتیب الفبا، به دو گروه بازخورد شفاهی و کتبی تقسیم شدند. معیار ارایه بازخورد با مدل عمومی بازخورد (ساندویچ بازخورد)، در گروه بازخورد شفاهی به شکل شفاهی و در گروه بازخورد کتبی به شکل کتبی بود. در روز آخر هر دوره کارآموزی، چک لیست روا و پایای عملکرد بالینی جهت خودارزیابی توسط هر یک از دانشجویان و نیز چک لیست عملکرد بالینی توسط مربی دیگری تکمیل گردید.
یافته هانتیجه آزمون همبستگی پیرسون بین نمره خودارزیابی دانشجویان و عملکرد دانشجویان در درمانگاه زنان بعد از مداخله در هر یک از سه گروه کنترل (01/0P=)، بازخورد شفاهی (001/0>P) و بازخورد کتبی (001/0>P)، ارتباط معنی دار نشان داد ، به نحوی که در هر دو گروه بازخورد شفاهی و کتبی نسبت به گروه کنترل، این رابطه مستقیم و ناقص بیشتر بوده است.
نتیجه گیریبا توجه به تاثیر مثبت استفاده از بازخورد بر ارتباط بین خودارزیابی دانشجویان و ارزیابی اساتید از عملکرد دانشجویان، باید استفاده از روش های مختلف بازخورد به صورت کتبی یا شفاهی همرا با خودارزیابی دانشجویان در برنامه ریزی آموزش بالینی به صورت رسمی گنجانده شود.
کلید واژگان: بازخورد, آموزش بالینی, خودارزیابی, عملکرد, دانشجویان ماماییAimClinical education is the foundation of medical science education and feedback in education is the main responsibility of clinical educators. Self-assessment is also an evolutionary skill and an important part of the evaluation process. The present study compares the effect of oral and written feedback in clinical education on the relationship between performance and selfassessment of students.
MethodsThis quasi-experimental study was conducted on 120 undergraduate midwifery students in 120 women in the gynecologic clinic and in the control, oral and written feedback groups. Sampling method was available in a convenient way. At first, the control group was selected and trained in the usual way, then the rest of the students were divided into oral and written feedback groups in alphabetical order, respectively. The criteria for providing feedback with the general feedback model (Feedback Sandwich) were verbal in the oral feedback group and in written feedback group. On the last day of each internship, a valid and validated checklist was completed for each student, as well as a clinical checklist, by another trainer.
ResultsThe results showed that all three groups were homogeneous in terms of demographic information. The result of Pearson correlation test between student self-assessment and student performance in women's clinic after intervention in each of the three control groups (P = 0.01), oral feedback (P <0.001) and written feedback (P <0.001), There was a significant relationship between the two groups. In both groups oral and written feedback was significantly higher than that of the control group.
ConclusionConsidering the positive impact of using feedback on the relationship between students 'self-assessment and teacher's assessment of students' performance, the use of different written or oral feedback approaches with self-assessment of students in clinical education planning should be formally included.
Keywords: feedback, clinical education, self-assessment, performance, midwifery students -
مقدمه و ا
هدفمطالعات محدودی رابطه دریافت فیبر رژیم غذایی با سندرم متابولیک را بررسی کرده اند. هدف از این مطالعه بررسی رابطه بین دریافت کل فیبر رژیم غذایی، انواع و منابع دریافتی آن با سندرم متابولیک در بین بزرگسالان تهرانی بود.
روش کاراین مطالعه مقطعی بر روی 2457 بزرگسال، 19 تا 84 سال، انجام شد. دریافت رژیم غذایی با استفاده از پرسشنامه نیمه کمی بسامد خوراک ارزیابی شد. شاخص های تن سنجی، فشار خون، گلوکز و لیپیدهای ناشتای خون اندازه گیری شد. سندرم متابولیک بر طبق معیارهای کمیته ملی چاقی ایرانیان تعریف شد.
نتایجدریافت کل فیبر رژیم غذایی (74/0-39/0CI:95%، 53/0OR=)، فیبر محلول (84/0-43/0CI:95%، 60/0OR=)، فیبر نامحلول (72/0-35/0CI:95%، 51/0OR=)، فیبر میوه (72/0-37/0CI:95%، 51/0OR=)، فیبر حبوبات (99/0-53/0CI:95%، 73/0OR=) و فیبر غلات (97/0-57/0CI:95%، 74/0OR=)رابطه معکوس معنی داری با سندرم متابولیک، پس از تعدیل متغیرهای مخدوش کننده داشت. فیبر سبزیجات و مغزها هیچ ارتباطی با سندرم متابولیک نداشت.
نتیجه گیریدریافت فیبر رژیم غذایی، فیبر محلول، فیبر نامحلول، فیبر میوه، و فیبر حبوبات ارتباط معکوس معنی داری با سندرم متابولیک در بزرگسالان تهرانی دارد.
Background and ObjectivesThere is little known about the relation between metabolic syndrome and fiber intake are available in Iran. We evaluated the relation between total, and various types and sources of dietary fiber and the prevalence of the metabolic syndrome.
MethodsIn this cross sectional study, 2457 adults, aged 19-84 years were studied. Total dietary fiber intake and its types and sources were assessed using a validated semi quantitative food-frequency questionnaire. Blood pressure, Anthropometric, and biochemical measurements were assessed. The metabolic syndrome was defined according to definition by Iranian National Committee of Obesity.
ResultsIn the multivariate-adjusted odds ratio, intakes of total (OR: 0.53; 95% CI: 0.39-0.74), both soluble (OR: 0.60; 95% CI: 0.43-0.84) and insoluble dietary fiber (OR: 0.51; 95% CI: 0.35-0.72), fruit fiber (OR: 0.51; 95% CI: 0.37-0.72), legume fiber (OR: 0.73; 95% CI: 0.53-0.99) and cereal fiber (OR: 0.74; 95% CI: 0.57-0.97) were inversely associated with the metabolic syndrome. There was not significant association between using vegetable and nut fiber and prevalence of metabolic syndrome.
ConclusionTotal dietary fiber, both soluble and insoluble fibers, and especially fruit and legumes fibers, reduce the metabolic syndrome among adults in Tehran.
Keywords: Total dietary fiber, Metabolic syndrome, Fruit fiber, Cereal fiber, Legume fiber, Tehran -
درهم تنیدگی تاریخی معنویت و سلامت در آثار بسیاری از مفاخر پزشکی ایران به ویژه مفاخر مسلمانان مشهود است. تاکید بر این که در مراقبت های بهداشتی نباید صرفا به بعد زیست شناختی انسان توجه کرد، بلکه باید ابعاد روانی، اجتماعی و معنوی سلامت فرد را نیز در نظر گرفت رو به فزونی گذاشته است. معنی کامل سلامت معنوی منحصر به اثر دعاها و حالات روحی در بهبودی بیماری ها و جانشین شدن آن برای درمان های رایج طبی و یا طب مکمل نیست. در فرهنگ و فضای ایرانی اسلامی، مهمترین عامل تاثیرگذار بر سلامت فرد رسیدن به سلامت معنوی که اندیشه و ادبیات آن براساس قرآن به وسیله ده ها عارف و ادیب شکل گرفته و تدوین یافته است و منبعی برای توصیف سلامت معنوی و ارائه راه های رسیدن به آن به شمار می رود. ارائه تعریفی جامع و کامل از سلامت معنوی و شاخص های آن و تبیین ارتباط آن با ارکان، نهادها و عناصر درونی جامعه براساس فرهنگ، باورها و ارزش های حاکم بر جامعه ایرانی اسلامی با یک مسئله اساسی روبرو است که نیاز به انجام تحقیقات بیشتری را می طلبد.
کلید واژگان: تعریف, سلامت معنوی, معنویتThe historical intertwinement of the spirituality and health is observed in the works of many medical figures of Iran, particularly Muslim figures. The emphasis on that the biological aspect of man should not be merely noticed in the healthcare, but also the mental, social and spiritual aspects of his health should be also considered, has increased. The complete meaning of the spiritual health is not limited to the effect of the praying and mental states on the treatment of diseases and its replacement for common medical treatments and/or supplementary medicine. In the Iranian-Islamic culture and atmosphere, the most effective factor on the people's health is to attain the spiritual health the thought and literature of which has been shaped and compiled based on Quran by dozens of theosophists and penmen and is considered as a source for the description of the spiritual health and supply of ways to attain it. The presentation of a comprehensive definition of the spiritual health and its indices and explaining its relation with the bases, institutes and internal elements of the society based on the culture, beliefs and sovereign values over the Iranian- Islamic society face an essential issue that requires the performance of more research.
Keywords: definition, spiritual health, spirituality -
مقدمه
سندرم متابولیک مجموعه ای از عوامل خطرساز بیماری های غیرواگیر شامل افزایش گلوکز سرم، دیس لیپیدمی، چاقی شکمی و افزایش فشارخون، همراه با وضعیت های التهابی و افزایش انعقادپذیری می باشد. مطالعه ی حاضر با هدف بررسی تاثیر تغییرات وزن بر بروز سندرم متابولیک با معیارهای بین المللی و معیار چاقی شکمی ایرانی انجام شد.
موا دوروش هااین مطالعه از نوع هم گروهی آینده نگر، جمعیت مورد مطالعه شامل همه ی افراد بالای 20 سال شرکت کننده در مراحل اول و دوم مطالعه ی قند و لیپید تهران (TLGS) مشروط بر، فقدان سندرم متابولیک براساس معیارهای دور کمر ایرانی و (NHLBI)(National Heart، Lung and Blood Institute) بودند. معیار دور کمر ایرانی برابر 5/94 سانتی متر برای هر دو جنس در تعریف بر اساس پیامد، 89 سانتی متر برای مردان و 91 سانتی متر برای زنان در تعریف مقطعی به کار گرفته شد. اطلاعات افراد از طریق مصاحبه، مشاهده، معاینه، تکمیل پرسشنامه و انجام آزمایش ها جمع آوری شد، سپس خطر نسبی (RR) با حدود اطمینان 95% (CI) برای بروز سندرم متابولیک و نیز اجزای تشکیل دهنده ی آن، با استفاده از آزمون آماری رگرسیون لجستیک بر اساس هر یک از پنجک های تغییر وزن، بعد از تعدیل متغیرهای زمینه ای در یک دوره ی 1/3 ساله برآورد شد.
یافته هابروز تعدیل شده برای سن سندرم متابولیک طی دوره 1/3 ساله، بر اساس معیار دور کمر ایرانی پیامد 6/20% (مردان 26%، زنان 9/20%)، دور کمر ایرانی مقطعی 2/26% (مردان 4/34%، زنان 1/26%) و NHLBI 7/23% (مردان 4/24%، زنان 4/29%) برآورد شد. کاهش حداقل 3/1% وزن اولیه در زنان براساس معیارهای دور کمر ایرانی و NHLBI اثر محافظتی به دنبال داشت. از سوی دیگر، افزایش حداقل 4/1% وزن اولیه در مردان براساس هر سه معیار، باعث افزایش خطر نسبی بروز سندرم متابولیک شد. افزایش حداقل 3/1% وزن اولیه در زنان براساس معیارهای دور کمر ایرانی مقطعی و NHLBI و حداقل 4% وزن اولیه براساس معیار دور کمر ایرانی پیامد باعث افزایش خطر نسبی بروز سندرم متابولیک در آنان شد.
نتیجه گیریبا توجه به تاثیر محافظتی کاهش وزن حتی به مقدار جزیی (حداقل 3/1% برای مردان و 5/2% برای زنان) در بروز سندرم متابولیک و نیز چاقی شکمی، اجرای برنامه های تشویقی و آموزشی برای کاهش وزن در افراد مبتلا به اضافه وزن و چاقی توصیه می شود.
کلید واژگان: سندرم متابولیک, تغییرات وزن, بروز, پرفشاری خون, دیس لیپیدمی, چاقی شکمی, عدم تحمل گلوکزIntroductionThe metabolic syndrome includes risk factors for non-communicable diseases such as central obesity, hyperglycemia, dyslipidemia and hypertension accompanied by pro-inflammatory and hypercoagulability states. The aim of this study was to determine the effects of weight change on incident metabolic syndrome.
Materials And MethodsThis was a prospective cohort study, the population of which included all participants of the TLGS, phases one and two, >20 yrs and above, free of metabolic syndrome, based on the Iranian waist circumference, and NHLBI. Iranian waist circumference was defined with different cutoff points, according to cross sectional and outcome-based studies. Data was obtained by interviews, questionnaires, observation, and physical and laboratory examinations.The incidence of metabolic syndrome after 3.1 years of follow up was determined. Percent of weight change (PWC) was divided in five quintiles. Using the logistic regression test, odds ratio and 95% confidence interval of incident metabolic syndrome and its components for these quintiles, after adjusting for confounders, were calculated.
ResultsAge adjusted incidences of metabolic syndrome after a 3.1 year follow up, according to Iranian WC outcome were 20.6% (males 26%, females 20.9%) and for Iranian WC cross sectional and NHLBI were 26.2% (males 34.4%, females 26.1%) and 23.7% (males 24.4%, females 29.4%) respectively. For both genders, based on Iranian W.C and NHLBI, a weight reduction of at least 1.3%, compared to baseline, in women had a protective effect against incident metabolic syndrome. In men a weight gain of at least 1.4% since baseline resulted in an increase in the odds ratio. In women, weight gain of at least 1.3% since baseline, based on the Iranian WC cross sectional, NHLBI and at least 4% based on Iranian W.C-outcome resulted in progressive incidence of metabolic syndrome. These reductions of at least 1.3% in males and 2.5% in females, decreased the relative risk of abdominal obesity, but had no effect on other components of metabolic syndrome, including: hypertriglyceridemia, low HDL, hyperglycemia, and hypertension. Although in both sexes, increase in weight resulted in abdominal obesity, the cut off points according to various definitions were different.
ConclusionConsidering the preventive effect of weight loss against incident metabolic syndrome and abdominal obesity, we recommend educational programs to enhance awareness regarding overweight and obesity and motivate individuals to lose weight.
-
مقدمه
هدف از این مطالعه بررسی ارتباط بین شاخص های چاقی شامل نمایه ی توده ی بدن (BMI)، دور کمر (WC) و نسبت دورکمر به دور باسن (WHR) و الگوهای تغذیه ای حاصل از تحلیل Reduced Rank Regression (RRR) در یک بررسی کوهورت میان بزرگسالان تهرانی بود.
مواد و روش ها141 بزرگسال در دو فاصله ی زمانی 6 ساله که از نظر شاخص های چاقی ارزیابی شدند. دریافت های غذایی ابتدایی به کمک 2 یادآمد 24 ساعته ی خوراک ثبت شدند. با توجه به دریافت چربی، نسبت چربی با چند باند دوگانه به چربی اشباع، کلسترول، فیبر و کلسیم دریافتی، 5 الگوی غذایی (عامل) استخراج شد. تغییرات شاخص های چاقی طی شش سال در پنجک های امتیاز عوامل بررسی شد.
یافته هاالگوی اول (سنتی) مقدار بار عاملی بالایی برای کربوهیدرات های تصفیه شده، غلات کامل، سبزیجات، گوشت قرمز و فرآوری شده، منابع چربی های اشباع و ترانس و تخم مرغ نشان داد که ارتباط مثبت با دریافت چربی، کلسترول و کلسیم وجود داشت (مقدار r به ترتیب 478/0، 626/0 و 486/0 با 001/0>p). تمام شاخص های چاقی روند افزایشی در پنجک های امتیاز الگوی غذایی داشتند (BMI و: WHR 05/0>p و: WC 001/0>p). الگوی پنجم (تخم مرغ) مقدار بار عاملی بالا برای تخم مرغ، میان وعده های شور، میوه ها و بار عاملی منفی برای گوشت قرمز و فرآوری شده، منابع چربی اشباع و ترانس، روغن گیاهی و فرآورده های لبنی داشت. این الگو بعد از تعدیل متغیرهای مداخله گر بالقوه، روند افزایشی برای WC (001/0>p) و WHR (05/0>p) نشان داد. سایر الگوها روند معنی داری برای شاخص های چاقی نشان ندادند.
نتیجه گیرییافته های RRR نشان دهنده ی دو الگوی غالب غذایی است که مرتبط با افزایش شاخص های چاقی می باشد.
کلید واژگان: الگوهای غذایی, شاخص های تن سنجی, چاقی, Reduced Rank Regression, مطالعه ی آینده نگرIntroductionThis study aimed at investigating the association between obesity indices (Body Mass Index (BMI), Waist Circumference (WC), Waist to Hip Ratio (WHR)) and dietary patterns derived from Reduced Rank Regression (RRR) analysis among Tehranian adults in a cohort study.
Materials And MethodsOver a duration of 6 years, 141 adults were examined before and after 6 years for obesity indices. Dietary intakes were recorded at baseline by two 24 hour dietary recalls. RRR analysis derived five patterns with respect to total fat, polyunsaturated-to-saturated fat ratio, cholesterol, fiber and calcium intakes. The calculated factor scores were categorized in quintiles and changes in obesity indices were scrutinized within these quintiles.
ResultsThe first pattern (traditional) showed high loadings on refined carbohydrates, whole grain, vegetables, red and processed meat, saturated and trans fat, egg, showing significant high positive correlation with fat, cholesterol and calcium intakes (r=0.478, 0.626, and 0.486, respectively p<0.001). All obesity indices had an increasing trend across quintiles of pattern score (p<0.05 for BMI and WHR, p<0.001 for WC). The fifth pattern (egg) had high loading for eggs, salty snacks, and fruits, and negative loadings for red and processed meat, saturated and trans fat, plant oil, and dairy products, indicating increasing trends for WC (p<0.001) and WHR (p<0.05) after adjustment for potential confounders. Other patterns showed non-significant trends for obesity indices.
ConclusionRRR analyses were indicative of two dominant dietary patterns correlated with increase in obesity indices in Tehran.
-
مقدمه
شیوع چاقی در کودکان و نوجوانان و به تبع آن سندرم متابولیک، در دهه های اخیر افزایش یافته است. تعیین شیوع این سندرم در گروه های مختلف وزنی، منجر به غربالگری و مداخله ی مناسب و در نهایت، کاهش عوارض مرگبار آتی بیماری های قلبی عروقی و دیابت می شود. مطالعه ی حاضر جهت تعیین شیوع سندرم متابولیک در درجه های متفاوت وزنی نوجوانان انجام شد.
مواد و روش هادر یک مطالعه ی مقطعی در افراد شرکت کننده در فاز سه ی مطالعه ی قند و لیپید تهران، 1523 نوجوان 19-10 ساله (708 پسر و 815 دختر) بررسی شدند. شیوع سندرم متابولیک بر اساس تعریف های تغییر یافته ی ATP III، AHA، NHANES III و IDF برای رده ی سنی نوجوانان، در گروه های متفاوت دارای وزنی طبیعی، در خطر اضافه وزن و اضافه وزن متوسط و شدید به تفکیک جنس، گروه سنی، وضعیت منارک دختران و سابقه ی فامیلی دیابت برآورد شد و داده ها با استفاده از آزمون های تی، من ویتنی و نیز رگرسیون لجستیک چندگانه مورد تجزیه و تحلیل آماری قرار گرفت.
یافته ها15% نوجوانان در خطر اضافه وزن، 2/4% افراد دچار اضافه وزن متوسط و 6/4% دچار اضافه وزن شدید بودند و تفاوت معنی داری از نظر فراوانی گروه وزنی در دو جنس وجود نداشت (381/0=P). شیوع کلی سندرم متابولیک بر اساس تعریف های ATP III، AHA، NHANES III و IDF به ترتیب 5/9، 1/5، 8/17 و 8/5% بود که در پسران به طور مشخص، شایع تر از دختران بود. بر اساس تعریف های فوق، شیوع سندرم متابولیک به ترتیب در گروه دارای وزن طبیعی 2/2، 9/0، 6/8 و 8/0%، در گروه در معرض خطر اضافه وزن 5/21، 11، 4/36 و 11%، در گروه دارای اضافه وزن متوسط 2/42، 4/23، 1/64 و 8/32% و در گروه دچار اضافه افزایش وزن شدید 9/62، 6/38، 1/67 و 1/47% بود (001/0P<). شیوع هر یک از عوامل خطرساز سندرم متابولیک و هم چنین همزمانی وجود این عوامل، با ارتقای گروه وزنی افزایش یافت. فراوانی سندرم متابولیک بعد از منارک با قبل از منارک، فقط بر اساس تعریف IDF، تفاوت معنی داری داشت (04/0=P). فراوانی سندرم متابولیک در وجود سابقه ی فامیلی دیابت بیشتر از موارد منفی این سابقه بود (001/0P<).
نتیجه گیریمطالعه ی حاضر شیوع بالای اضافه وزن، چاقی و سندرم متابولیک را در نوجوانان تهرانی نشان می دهد. با افزایش وزن، شیوع سندرم متابولیک افزایش می یابد. سندرم متابولیک در پسران، افراد با سابقه ی مثبت فامیلی دیابت و دوران پس از منارک شیوع بالاتری دارد. این اطلاعات می تواند در برنامه های اصلاح شیوه ی زندگی نوجوانان مورد استفاده قرار گیرد.
کلید واژگان: سندرم متابولیک, شیوع, نوجوانان, گروه های وزنی, عوامل خطرسازIntroductionThe metabolic syndrome is a constellation of risk factors that increase the incidence of cardiovascular disease and type 2 diabetes mellitus. The prevalence of obesity and metabolic syndrome in adolescents is escalating worldwide. Understanding the rising prevalence of this syndrome could help decrease the occurrence of fatal cardiovascular and diabetic complications. The present study was carried out to determine the prevalence of metabolic syndrome in adolescents with varying degrees of obesity, in order to conduct and implement, timely screening and interventions.
Materials And MethodsIn a cross-sectional study conducted within the framework of the Tehran Lipid and Glucose Study (TLGS), phase 3, 1523 adolescents, 708 boys and 815 girls 10-19 years of age, were investigated. The prevalence of metabolic syndrome, based on modified definitions for ATP III, AHA, NHASES III and IDF, was determined in varing degrees of body weight (normal, at risk of overweight, moderate and severe overweight) and compared in different sex, age groups, menarche status and familial history of diabetes mellitus. Data was analyzed using the and Mann-Whitney tests and multiple logistic regression.
ResultsOverall, 15 percent of adolescents were at risk of overweight, 4. 2 percent had moderate overweight and 4. 6 percent were severely overweight, with no significant difference between the two sex groups (P=0. 381). Overall, the prevalence of metabolic syndrome, based on definitions for ATP III, AHA, NHANES III and IDF, was 9. 5, 5. 1, 17. 8 and 5. 8 percent, respectively, which was significantly higher in boys than in girls. Based on the 4 defintions, the prevalence of metabolic syndrome in the normal weight group was 2. 2, 0. 9, 8. 6, 0. 8 percent respectively, in the at risk of overweight group it was 21. 5, 11, 36. 4 and 11 percent, in moderate overweight group it was 42. 2, 23. 4, 64. 1 and 32. 8 percent, and in the severe overweight group it was 62. 9, 38. 6, 67. 1 and 47. 1 percent, respectively (P<0. 001). The prevalence of each metabolic risk factor and the number of these factors was higher in overweight adolescents. Only by the IDF definition, the prevalence of metabolic syndrome was significantly higher after-menarche than before it (P=0. 04). All definitions showed the higher prevalence of metabolic syndrome in positive familial history of diabetes mellitus (P<0. 001).
ConclusionThis study showed a high prevalence of overweight, obesity and metabolic syndrome in Tehranian adolescents, with significantly higher prevalence of metabolic syndrome in more obese adolescents. Metabolic syndrome was more prevalent, in boys, thosepersons with positive familial history of diabetes mellitus and in after-menarche aged girls,which data can be put to use in lifestyle modification programs.
-
مقدمه
هدف از این مطالعه بررسی قدرت پیش بینی بروز سندرم متابولیک بر اساس تعاریف MODIFIED ATP III و IDF توسط هر یک از مولفه های آن بود.
مواد و روش هااین مطالعه ی هم گروهی مشاهده ای در 2279 فرد 20 ساله و بالا تر غیر مبتلا به سندرم متابولیک براساس معیار ATPIII و 2310 فرد 20 ساله و بالاتر غیر مبتلا به سندرم متابولیک براساس معیار IDF از افراد شرکت کننده در فاز یک مطالعه ی قند و لیپید تهران انجام شد.
یافته هابعد از میانگین 5/6 سال پیگیری، 462 نفر (231 مرد و 231 زن) براساس معیار ATP III و 602 نفر براساس معیار IDF (360 مرد و 242 زن) به سندرم متابولیک مبتلا شدند. در بین مبتلایان براساس معیار ATP III بالاترین نسبت شانس (Odds ratio) در مردان مربوط به چاقی مرکزی (6/5-2/1) 6/2 و در زنان مربوط به افزایش تری گلیسرید (12/4-03/2) 8/2 بود. بالاترین مقدار Odd''s ratio براساس معیار IDF در هر دو گروه مردان (7/3-2/2) 8/2 و زنان (3/4-9/1) 9/2 مربوط به افزایش تری گلیسرید بود. سطح زیرمنحنی ROC برای مولفه های دورکمر، تری گلیسرید و HDL-C در هر دو گروه مردان و زنان و براساس هر دو معیار، نزدیک ترین سطح زیر منحنی به سطح زیر منحنی روک برای همه ی مولفه های سندرم متابولیک بود و سطح زیر منحنی دو مولفه ی دور کمر و تری گلیسرید و یا دور کمر و HDL-C براساس هر دو معیار در هر دو گروه تفاوت واضحی با سطح زیر منحنی کل مولفه ها نداشت.
نتیجه گیریدو مولفه ی دور کمر و تری گلیسرید و یا دور کمر و HDL-C می تواند قدرت پیش بینی به اندازه ی همه ی مولفه های سندرم متابولیک، برای بروز آن داشته باشد. بنابراین اندازه گیری دور کمر، تری گلیسرید و HDL-C به عنوان جزیی از برنامه ی بیماریابی به منظور شناسایی افراد در معرض خطر ابتلا به سندرم متابولیک و عواقب ناشی از آن توصیه می شود.
کلید واژگان: سندرم متابولیک, ATP III, IDF, مولفه ها, پیش بینیIntroductionThis study amis at determining which components of the metabolic syndrome are the best predictors of its development.
Material And MethodsIn this cohort study, from the participants of the cross sectional phase of the Tehran Lipid and Glucose Study(TLGS), 2279 subjects (aged 20-87) who did not have the metabolic syndrome, based on modified ATP III criteria, and 2310 subjects (aged 20-87) without the metabolic syndrome according to IDF criteria were followed.
ResultsAfter a mean interval of 6.5 years, 462 and 602 new cases of the metabolic syndrome were diagnosed on basis of the modified ATP III and IDF criteria, respectively. The adjusted odds ratio for development of the metabolic syndrome by ATP III criteria was highest for central obesity in men, 2.8 (2.2-3.7) and for triglycerides in women, 2.8 (2.0-4.1). The adjusted odds ratio for development of the metabolic syndrome by IDF criteria was highest for triglycerides in both men and women, OR being: 2.8 (2.2-3.7) and 2.9 (1.9-4.3) respectively. The area under the ROC curves for waist circumference, triglycerides and HDL were the highest. A model that included waist circumference and triglycerides or waist circumference and HDL predicted the metabolic syndrome as well as a model that included all five metabolic syndrome components.
ConclusionHigh risk subjects should undergo periodic screening, including measurement of waist circumference, triglycerides and plasma HDL, for timely prediction of development of metabolic syndrome.
- در این صفحه نام مورد نظر در اسامی نویسندگان مقالات جستجو میشود. ممکن است نتایج شامل مطالب نویسندگان هم نام و حتی در رشتههای مختلف باشد.
- همه مقالات ترجمه فارسی یا انگلیسی ندارند پس ممکن است مقالاتی باشند که نام نویسنده مورد نظر شما به صورت معادل فارسی یا انگلیسی آن درج شده باشد. در صفحه جستجوی پیشرفته میتوانید همزمان نام فارسی و انگلیسی نویسنده را درج نمایید.
- در صورتی که میخواهید جستجو را با شرایط متفاوت تکرار کنید به صفحه جستجوی پیشرفته مطالب نشریات مراجعه کنید.