جستجوی مقالات مرتبط با کلیدواژه "necessity of being" در نشریات گروه "فلسفه و کلام"
تکرار جستجوی کلیدواژه «necessity of being» در نشریات گروه «علوم انسانی»-
ملاصدرا و ویلیام رو، از دو سنت فلسفی مختلف به مسئله «اختیار خداوند» پرداخته و به نتایج متفاوتی رسیده اند. هر دو فیلسوف توافق دارند که اراده خداوند بر خلق عالم، واجد ضرروت ازلی است. تفاوت در این است که ملاصدرا با تمسک به رویکرد سازگارگرایانه در باب اختیار، معتقد است همچنانکه در خصوص آدمی، ضرورت بالغیر اراده منافاتی با اختیار ندارد؛ در خصوص خداوند نیز ضرورت ازلی اراده منافاتی با اختیار او ندارد. در مقابل ویلیام رو، با تمسک به تلقی آزادی گرایانه از اختیار، معتقد است ضرورت ازلی اراده جایی برای اختیار خداوند باقی نمی گذارد و قیاس میان ضرورت بالغیر، در خصوص انسان، و ضرورت ازلی در خصوص خداوند، مع الفارق است. در این مقاله با تحلیل استدلال های دو فیلسوف بدین نتیجه رسیدیم که در مجموع موضع ویلیام رو قابل دفاع تر است؛ زیرا اولا دیدگاه رو با شهودات زبانی-اخلاقی ما سازگار تر است؛ ثانیا وجوه معقولی برای تفکیک حکم ضرورت بالغیر و ضرورت ازلی، از حیث لزوم/عدم لزوم جبر، وجود دارد.کلید واژگان: ملاصدرا, ویلیام رو, اختیار خدا, ضرورت, امکانMulla Sadra and William Rowe, representing divergent philosophical traditions, addressed the issue of "God's freedom" and arrived at disparate conclusions. Both philosophers concur that God's will for the creation of the world possesses an eternal necessity. However, their dissimilarity arises from Mulla Sadra's adherence to a compatibilist perspective on freedom. He believes that as in the case of man, where the necessity per aliud of the will does not conflict with the freedom, in the case of God, the eternal necessity of the will does not conflict with his freedom. Conversely, William Rowe, an advocate of the libertarian concept of freedom, posits that the eternal necessity of God's will leaves no room for His freedom. Drawing a parallel between the necessity per aliud in human beings and the eternal necessity in God, according to Rowe, is an erroneous analogy. In this article, through an examination of these philosophers' arguments, we arrive at the stance that William Rowe's position holds greater defensibility. Firstly, his viewpoint aligns more harmoniously with our linguistic and moral intuitions. Secondly, there are sound justifications for distinguishing between necessity per aliud and eternal necessiity, in terms of determinismKeywords: Mollasadra, William Rowe, God's Freedom, Necessity, Possibility
-
معاد، اصطلاحی کلامی و فلسفی به معنای زنده شده انسان ها پس از مرگ در سرای دیگر برای دریافت جزای اعمال نیک و بد دنیایی است. به حسب گزارش های قرآنی، در صدر اسلام عده ای به انکار اصل معاد و یا دیگر ابعاد آن پرداخته اند. منکران معاد و برخی یهودیان، تصور درستی از معاد و بازگشت به سوی خدا نداشتند و منطق آنان در انکار معاد، بر محور استبعاد امکان و وقوع معاد و یا مدعی برخی از امتیازات خاص همچون جاودانگی در بهشت برای خود بودند. قرآن در مواجهه با القائات فکری منکران معاد و مدعیان دروغین یهود، به شیوه های مختلف عقلی و نقلی و با ذکر نمونه هایی حسی و عینی، به اثبات معاد و نفی هر گونه امتیاز ویژه برای یهودیان و مسیحیان نموده است. این پژوهش، با توجه به احتجاج های قرآنی پیامبرJ با منکران معاد و پاسخ به بعضی شبهات و اندیشه های ناصواب برخی یهودیان، با کاربست حکمت و جدال احسن، در قالب صور منطقی به روش کتابخانه ای و رویکرد استدلالی و استنباطی، با تکیه بر احتجاج به قدرت و مالکیت مطلق و ربوبیت خداوند، جاودانه نبودن و اختصاص نداشتن بهشت به یهودیان و عدم صداقت آنان در دوستی با خدا، به اثبات امکان، ضرورت و وقوع مسئله معاد پرداخته است.
کلید واژگان: احتجاج, امکان و ضرورت معاد, حکمت, جدال احسن, جدال غیراحسن"Resurrection" is a theological and philosophical term that refers to the revival of humans after death in another realm, where they will receive rewards or punishments for their good or bad deeds in this world. According to Quranic accounts, some people in the early Islamic era denied resurrection entirely or rejected certain aspects of it. These deniers, along with some Jews, lacked a proper understanding of resurrection and the return to God. Their rationale for denying resurrection was based on its perceived improbability or impossibility, while some claimed special privileges for themselves, such as eternal dwelling in Paradise. In addressing these claims, the Quran employed both intellectual and transmitted methods, offering sensible and concrete examples to prove the resurrection and refute the notion of special privileges for Jews and Christians. Drawing on the Prophet’s Quranic arguments with resurrection deniers and his responses to the false objections raised by some Jews, using wisdom and the "fairest debate" (al-jidāl al-aḥsan), this research employs logical formulations through a library-based method with an argumentative and inferential approach. It relies on arguments drawn from God’s omnipotence, His absolute ownership and Lordship, and the rejection of Jewish claims to eternal paradise and their insincerity in friendship with God, to explore the possibility, necessity, and occurrence of resurrection.
Keywords: Argumentation, Possibility, Necessity Of Resurrection, The Fairestdebate, Unfair Debate -
برهان امکان و وجوب یکی از برهان های اثبات وجود خداوند متعال است که علاوه بر اندیشمندان مسلمان، مانند فارابی و ابن سینا، اندیشمندان غربی، مانند توماس آکوئیناس و لایب نیتس، نیز تقریرهایی برای این برهان ارائه داده اند. در مقاله حاضر بررسی می شود که از میان تقریرهای موجود برای برهان امکان و وجوب کدام یک در مقابل نقدهای بیان شده از اتقان بیشتری برخوردار است؟ در مجموع شانزده نقد مختلف بر تقریرهای گوناگون برهان امکان و وجوب بیان و تحلیل خواهند شد. برخی از این نقدها بر اساس هر سه تقریر و برخی صرفا بر اساس تقریر ابن سینا قابل پاسخ هستند. با تحلیل این نقدها مشخص می شود از میان تقریرهای مختلفی که برای برهان امکان و وجوب بیان شده تقریر ابن سینا به سبب استناد این اندیشمند به مبانی متقن تر، مانند در نظر گرفتن امکان ماهوی به عنوان ملاک نیاز معلول به علت و شروع برهان از مفهوم امکان، نسبت به تقریرهای اندیشمندان دیگر، مانند توماس آکوئیناس و لایب نیتس، از قوت و اتقان بیشتری برخوردار است و با دستگاه فلسفی ابن سینا می توان به همه نقدهای واردشده بر این تقریر پاسخ گفت.کلید واژگان: برهان امکان و وجوب, تقریر ابن سینا, تقریر توماس آکوئیناس, تقریر لایب نیتسThe argument of possibility and necessity is one of the arguments to prove the existence of God. In addition to Muslim thinkers such as Farabi and Avicenna, Western thinkers such as Thomas Aquinas and Leibniz have also presented interpretations for this proof. In this article, we examine which of the existing interpretations for the proof of possibility and necessity possesses more mastery compared to the criticisms expressed. In total, sixteen different criticisms on various interpretations of the proof of possibility and necessity will be presented and analyzed. Some of these critiques can be answered based on all three interpretations, while some can only be answered based on Avicenna's interpretation. By analyzing these criticisms, it is clear that among the various interpretations expressed for the argument of possibility and necessity, Avicenna's interpretation stands out due to this thinker's reference to more accurate foundations, such as considering eidetic possibility as the criterion for the effect's need for a cause and starting the argument from the concept of possibility. This interpretation demonstrates more strength and mastery than the interpretations of other thinkers, such as Thomas Aquinas and Leibniz. Furthermore, with Avicenna's philosophical system, we can respond to all the criticisms directed at this interpretation.Keywords: Argument Of Possibility, Necessity, Avicenna', Thomas Aquinas', Leibniz', S Interpretation
-
بحث از ضرورت حجت الهی، در کتب کلامی و حکمی رایج مطرح شده و برای آن ادله ای نیز اقامه شده است؛ اما بحث از استمرار وجود حجت تا حدودی مغفول مانده و تحلیل روشنی از آن ارایه نشده است. علمای امامیه با وجود آن که بر استمرار حجج الهی اتفاق نظر دارند، چندان در صدد ذکر دلایل این اعتقاد که برگرفته از روایات متواتر است، برنیامده اند؛ بنابراین، در این نوشتار به روش توصیفی-تحلیلی روشن خواهیم کرد که ادله عقلی متکلمان و حکما در اثبات «ضرورت حجت» برای اثبات «استمرار حجت» کافی نیست، مگر آن که از طریق تلازم بین ضرورت وجود حجت و استمرار آن، استمرار وجود حجت را نیز نتیجه گرفت.
کلید واژگان: ضرورت حجت, استمرار حجت, ادله عقلی ضرورت حجتThe discussion of “necessity of a divine ḥudjdjah (guide)” has been dealt with in common theological books, and evidences have been presented for it; But the discussion of “continuing the existence of ḥudjdjah” has been neglected to some extent and a clear analysis of it has not been presented. Despite the fact that the Imāmiyyah scholars agree on the continuity of divine ḥudjdjahs, they did not try to mention the reasons for this belief which is derived from the Mutawātir (frequent) hadiths; Therefore, in this article, in a descriptive-analytical way, we will make it clear that the theologians’ rational arguments in proving the “necessity of ḥudjdjah” are not enough to prove the “continuity of ḥudjdjah”; Unless one concludes the continuity of the existence of the ḥudjdjah through the connection between the necessity of the existence of the ḥudjdjah and its continuity.
Keywords: necessity of ḥudjdjah, continuity of ḥudjdjah, rational arguments fornecessity of ḥudjdjah -
مطابق تفسیر مارکس در رساله ی دکتری اش، در دستگاه دموکریتی، اتم ها در خلا طبق ضرورتی کور حرکت می کنند. اطلاق لفظ تصادفی به نظام دموکریتی دلالت بر حرکت پیش بینی ناپذیر یا بدون علت اتم ها ندارد؛ بلکه حاکی از عدم وجود طرح و نقشه ی پیشین یا غایتی مشخص در خلق جهان هاست. گویی که اتم ها به سمت و سویی می روند که انتهای مسیر آن، خلق عوالم است. اپیکور برخلاف دموکریت قائل به وجود ضرورتی تخطی ناپذیر در حرکات اتم ها نیست و انحراف اتم از خط مستقیم را به عنوان سنخی حرکت تصادفی وارد نظام اتمیستی اش می کند. با انحراف به مثابه حرکتی تصادفی است که اساسا خلق جهان ها آغاز می شود. پس پایه ی خلق جهان ها، تصادف {یا بخت} است. اپیکور هم قائل به حرکت تصادفی اتم هاست، هم در روند خلق جهان ها هیچ طرح و نقشه ی پیشینی ای را مفروض نمی گیرد. تصادف اپیکوری، هم حاکی از نفی غایت است و هم حاکی از حرکات تصادفی اتم ها در انحراف از خط مستقیم.کلید واژگان: مارکس, دموکریت, اپیکور, ضرورت, تصادفAccording to Marx's interpretation, in the Democritean system, atoms move in a vacuum according to a blind necessity. Applying the word "accidental" to the Democritus system does not imply the unpredictable or causeless movement of atoms; rather, it indicates the absence of a prior plan or specific end in the creation of the worlds. It's as if the atoms are moving in one direction, the end of which is the creation of worlds. Epicurus, unlike Democritus, does not believe in the existence of an inviolable necessity in the movements of atoms and includes the declination of the atom from the straight line as a sign of accidental movement in his atomistic system. It is with declination as an accidental movement that basically the creation of worlds begins. So the basis of the creation of worlds is chance. Epicurus believes in the accidental movement of atoms, and in the process of creating the worlds, he does not assume any prior plan. Epicurean chance indicates both the negation of the end and the accidental movements of atoms in declination from a straight line.Keywords: Marx, Democritus, Epicurus, Necessity, Chance
-
مسئله اساسی این پژوهش تحلیل و نقد دیدگاه موریس شلیک درباب «نسبت اراده آزاد و تعین گروی» و هدف از آن نشان دادن ناکارآمدی راهکار وی درباب مسئله مذکور به روش توصیفی تحلیلی است. ازنظر شلیک، پیدایش مسئله نسبت اراده آزاد و تعین گروی از سنخ شبه مسئله های فلسفی و ناشی از خلط مفاهیم است. با رجوع به کاربرد واژگان در عرف مشترک و تفکیک مفاهیم «قانون هنجاری» از «قانون توصیفی»، «علیت» (تعین گروی) از «اجبار» و «عدم علیت» (ناتعین گروی) از «آزادی» این شبه مسئله خودبه خود رفع می شود. ازنظر شلیک، «اجبار» از سنخ مفاهیم هنجاری است؛ درحالی که تعین گروی و اصل ضرورت علی از سنخ مفاهیم توصیفی است؛ ازاین رو، هیچ نسبتی میان «اجبار» و «تعین گروی» برقرار نیست. این پژوهش با ارائه سه مثال ابتکاری نشان می دهد: الف) اجبار و آزادی در عرف مشترک دست کم دو معنا دارد و شلیک دچار مغالطه تحویلی نگری شده است؛ ب) اصالت در طرح مسئله اراده آزاد، با معنای دوم این واژگان است؛ ج) تعریف شلیک از آزادی مانع اغیار نیست و شامل حیوانات نیز می شود. با این سه نقد آشکار می شود دیدگاه سازگارگروانه شلیک دفاع پذیر نیست.
کلید واژگان: اراده آزاد, اجبار, ضرورت, تعین گروی, اصل علیت, موریتس شلیکMetaphysic, Volume:16 Issue: 1, 2024, PP 123 -137The primary focus of this research centers on the analysis and critique of Moritz Shclick's perspective concerning the "relationship between free will and determinism." Its objective is to demonstrate the inadequacy of his proposed solution in a descriptive-analytical manner. According to Shclick, the purported dilemma surrounding free will and determinism is a pseudo-philosophical quandary stemming from a conflation of key concepts. He contends that disentangling these concepts through differentiation of terms in common sense, such as "normative law" from "descriptive law," "causality" (representing determinism) from "compulsion," and "non-causality" (indeterminism) from "freedom," will naturally dissipate this pseudo-problem. Shclick posits that "compulsion" falls within the realm of normative concepts, while determinism and the principle of causal necessity reside in the domain of descriptive concepts, thereby rendering any connection between "compulsion" and "determinism" non-existent. In this study, I illustrate through three innovative examples that: a) "compulsion" and "freedom" possess at least two distinct meanings in common sense, and Shclick's claim succumbs to the fallacy of reductionism. b) The crux of the issue surrounding free will revolves around the secondary meaning of these terms. c) Shclick's definition of freedom encompasses not only humans but also extends to animals, thereby not impeding others. These three critiques collectively demonstrate the untenability of Shclick's compatibilist perspective.
Keywords: Free Will, Compulsion, Necessity, Determinism, The Principle Of Causality, Moritz Schlick -
در حوزه فرآیند معرفت دینی ادله متعددی برای اثبات ضرورت دین از منظر کلامی و فلسفی مطرح شده است. مقاله حاضر ادله ضرورت دین را از دیدگاه حکمت و لطف از منظر برخی از علما بازخوانی منطقی، بررسی و تحلیل می کند. در بیان خود، بیشتر به طریق متکلمان، ضمن تعریف نبی با ساختاری منطقی دو برهان می آورد که اولین برهان، برهانی است مبتنی بر حکمت خدا، با این بیان که مقصود از آفرینش انسان، مصلحت و منفعتی بوده که به انسان ها برسد، که در این زمینه بعضی از علما به اراده تشریعی معتقدند و بعضی به اراده تکوینی الاهی در دین قائل اند و بعضی علت نهایی را به علت فاعلی برمی گردانند و بعضی اراده را به اراده پیامبر و ولی، یعنی اینکه در نفس پیامبر و ولی، اراده ها حادث می شود وگرنه اراده خدا محل حادثات نیست که بخواهد اراده تشریعی حاصل شود. به عبارت دیگر، در نفس نبی یا ولی اراده هایی راجع به انسان ها وجود دارد، اما متعلقش منافع خود مردم است و در باب تکالیف به خود مردم برمی گردد و در مجرای وجوب برآوردن آن مصلحت در حکمت خدا، ضرورت دین و نبوت را اثبات می کند. دومین برهان، برهانی است مبتنی بر لطف که در آن استدلال، بعثت را مشتمل بر لطف در تکالیف عقلی و شرط در تکالیف سمعی می داند و پس از بررسی دو گزاره لطف بودن بعثت در تکالیف عقلی و شرط بودن آن در تکالیف سمعی، ضرورت دین و نبی را تبیین و اثبات می کند.کلید واژگان: ضرورت دین, برهان لطف, برهان حکمت, تکالیف عقلی, تکالیف سمعیIn the field of religious knowledge, several arguments have been presented to prove the necessity of religion from a theological and philosophical perspective. The present article examines and analyzes the arguments for the necessity of religion from the perspective of wisdom and grace from the viewpoint of some scholars. This study, more like the theologians' method, while defining the concept of prophet with a logical structure, presents two arguments, the first of which is an argument based on the wisdom of God, stating that the purpose of human creation was expediency and benefit to human beings. In this regard, some scholars believe in the legislative will, and some believe in the divine generative will, and some return the ultimate cause to the efficient cause, and some to the will of the Prophet and the guardian. That is, the wills occur in the soul of the prophet and the guardian since the will of God is not the place of events that need the legislative will. In other words, there are wills about human beings in the soul of the prophet or guardian, but they belong to the interests of the people themselves and go back to them in terms of duties and prove the necessity of religion and prophecy through the necessity of fulfilling the interests in God's wisdom. The second argument is the argument based on grace, which considers revelation to include grace in intellectual duties and to be a condition in auditory ones. This argument, after examining two propositions about the grace of revelation in intellectual duties and its condition in auditory duties, explains and proves the necessity of religion and the prophet.Keywords: Necessity Of Religion, Argument Of Grace, Argument Of Wisdom, Rational Duties, Auditory Duties
-
آزادی در فلسفه هگل برحسب قدرت تعین بخشی سوبژکتیویته و با ضابطه «در دیگری نزد خود بودن» تعریف می شود. آزاد کسی است که در اندیشه و عمل، به تمامی، مطابق با اندیشه مطلق حرکت کند. اندیشه ای مطلق است که از تناهی خویش رها شده است، به طوری که با هستی یگانه گشته است. آزادی یعنی ارتقا به موقف «مطلق» و انطباق با «مطلق». به این ترتیب، آزادی با مفهوم این همانی گره می خورد. آزاد کسی است که در این همانی با «مطلق» به سر می برد یا ذیل «مطلق» مندرج می شود. بنابراین، فرد تکین انسانی ازآن جهت که فردی تکین است آزاد نیست، بلکه تاآنجاکه فردی کلی (سوبژکتیویته مطلق) است آزاد است. شلینگ این تلقی از مطلق را صرفا «منفی» می نامد زیرا، در این تلقی، «مطلق» این همانی - در - تفاوت اندیشه و هستی است که ذیل اندیشه مطلق تعریف شده است. هستی، امر ثبوتی و، برحسب اندیشه، امر منفی، تبیین می شود یا حوزه امکان ذیل حوزه ضرورت مندرج می شود. شلینگ، درمقابل، تاکید می کند که امکان بر ضرورت تقدم دارد، همان طور که نزد کانت آزادی بر شناخت و اندیشه شناختی تقدم دارد. لذا آزادی را مبنای اندیشه قرار می دهد و نه اندیشه را مبنای آزادی. به علاوه، آزادی را در نسبت با امر الهی درک می کند. در این مقاله، نخست سیر تکوین «مطلق» هگلی را برحسب تاریخچه آن در ایدیالیسم آلمانی توضیح می دهیم. سپس «مطلق» هگلی و پیامدهای آن برای آزادی را شرح می دهیم. پس ازآن، انتقاد شلینگ از «مطلق» هگلی را بیان می کنیم و، نهایتا، دورنمایی از الگویی غیرهگلی برای آزادی ترسیم می کنیم.
کلید واژگان: مطلق, آزادی, امکان, ضرورت, تسلیمFreedom in Hegel is defined in terms of the determining power of subjectivity, i.e. by the rule “to be with oneself in the other”. Free is the one who moves in his thoughts and actions completely in accordance with the absolute thinking that has been freed from its finitude, meaning that it has become identical with being. Freedom presupposes the elevation to the “absolute” standpoint and conforming to it. Thus, it is tied to the concept of identity. Free is someone who lives (thinks and acts) in accordance with the “absolute” subjectivity. Therefore, the individual is not free as far as he/she is an individual, but only to the extent that he/she is a universal individual (absolute subjectivity). Schelling calls this position on the “absolute” simply “negative”, for it defines the “absolute” as identity-in-difference of thinking and being in accordance with absolute subjectivity or thinking. Being, what Schelling calls the positive, is supposed to be explained away according to thinking, the negative, which means that contingency should be included under necessity.Schelling, on the other hand, emphasizes that contingency takes precedence over necessity, just as Kant’s freedom takes precedence over cognitive thinking. Therefore, in Schelling, thinking sould be based on freedom. Furthermore, heunderstands freedom in relation to the divine. In this article, we will first explain the development of the Hegelian “absolute” in connection with its history in German idealism; Then we will unpack its implications for freedom. After that, we will point out Schelling’s criticism of the Hegelian “absolute”, and finally give a perspective of a non-Hegelian model for freedom.
Keywords: absolute, freedom, Necessity, Contingency, submission -
در تقریر سینوی از برهان امکان و وجوب بر اساس بداهت ثبوت واقعیت، موجود خارجی به حسب ذاتش یا ضروری الوجود است یا ضرورتی نسبت به وجود و عدم ندارد و وجودش از ناحیه موجود واجبی تامین می گردد که خارج از سلسله ممکنات است. لایب نیتس امکان را به معنای جواز تردید در قضایای ناظر به واقع دانسته است و راه رهایی از این تردید را قبول واجب الوجودی می داند که به عالم ضرورت بخشیده باشد. هیوم در اشکال بر برهان امکان و وجوب با نظر به تقریر لایب نیتس بیان می کند که اولا صرف جواز تردید در موجودات خارجی موجب تثبیت واجب الوجود نمی شود؛ چراکه این تردید درمورد واجب الوجود نیز جریان دارد. ثانیا مفهوم واجب الوجود ناسازگار است؛ زیرا ضرورت تنها وصف قضایای تحلیلی واقع می شود، نه قضایای ناظر به واقع؛ لذا می توان در وجود واجب تردید کرد که این مسیله با واجب بودن آن سازگار نیست. در این مقاله قصد داریم بر اساس روش تحلیلی توصیفی و با تکیه بر اصول و مبانی تقریر سینوی به این اشکالات پاسخ دهیم و بیان نماییم که اولا امکان به معنای عدم ضرورت ذاتی واقعیت خارجی نسبت به وجود و عدم است که می توان از آن به وجود واجب منتقل شد؛ بنابراین لایب نیتس امکان احتمالی و امکان ماهوی را با هم خلط کرده است. ثانیا اسناد وجوب به یک شیء در مقام تصور ذهنی و در مدار حمل اولی مستلزم تحقق خارجی آن نیست تا با جواز تردید در تحقق آن، ناسازگاری داشته باشد.کلید واژگان: امکان ماهوی, امکان احتمالی, برهان امکان و وجوب, ابن سینا, هیومAccording to Avicenna’s exposition of the demonstration of necessity and possibility based on the evidence of the subsistence of reality, an external being either is existent by necessity because of its nature, or has no necessity for existence and non-existence, and its existence is provided by a necessary being outside the chain of possible beings. Gottfried Wilhelm Leibniz has considered contingency as the possibility of doubt in propositions governing the reality, and the way to get rid of this doubt is to accept a necessary being that has given the world a necessity. When David Hume, considering Leibniz’s exposition, objects the demonstration of necessity and possibility, he states that, firstly, merely possibility of doubt in external beings does not make the necessary being be confirmed because the same doubt applies to the necessary being; and, secondly, the concept of the necessary being is inconsistent: the necessity only describes the analytical propositions, and not the propositions governing the reality; therefore, one can cast doubt on the existence of a necessary being, which is not compatible with its being necessary. In this study, we aim at giving answers to these objections using the analytical-descriptive method by relying on the principles and foundations of Avicenna’s exposition, and state that, firstly, possibility means the lack of inherent necessity of external reality in relation to existence and non-existence, from which existence of necessary being can be understood; therefore, Leibniz has confused probable possibility and essential possibility, and that, secondly, the imputing necessity to an object in the capacity of a mental image and in the orbit of the primary predication does not entail its external realization to make it incompatible with the possibility of doubting its realization.Keywords: essential possibility, probable possibility, demonstration of contingency, necessity, Avicenna, Hume
-
امروزه منطق موجهات یکی از حوزه های مهم منطق است ولی در ابتدای ظهور منطق جدید، به این شاخه منطقی توجه چندانی وجود نداشت و حتی پایه گذاران منطق جدید ازجمله راسل موضعی ضد موجهاتی داشتند. یکی از عواملی که راسل را به اتخاذ چنین موضعی سوق داد این اعتقاد بود که منطق، تابع ارزشی و مصداقی است و این چیزی است که ورود موجهات آن را از میان برمی دارد.البته راسل در طی دوره طولانی کار فلسفی خود، مواضع متعدد و متنوعی در مقابل موجهات اخذ کرده است. او از آغاز موضع ضدموجهاتی نداشت. ابتدا ضرورت را وصف رابطه استلزامی می دانست و بعد از مدتی آن را مفهومی اولیه، پایه و غیرقابل تعریف معرفی کرد. سپس در برخی آثارش، به پیروی از مور، ضرورت را نوعی اولویت منطقی گزاره دانست ولی درنهایت موضعی ضدموجهاتی اخذ کرد و تلاش کرد مفاهیم موجهاتی را کاملا کنار بگذارد. او گفت این مفاهیم، ویژگی تابع های گزاره ای هستند نه ویژگی گزاره ها. راسل درجریان تبیین مفاهیم موجهاتی و توضیح تفاوت امکان و وجود (که هر دو را ویژگی تابع های گزاره ای اعلام می کند) از منطق مرتبه دوم استفاده کرده است ولی حتی با این کار هم او قادر نیست با تبیین خود، مفاهیم موجهاتی را یکسره از زبان و منطق بیرون کند.کلید واژگان: راسل, موجهات, ضرورت, امکان, تابع گزاره ایLogical Studies, Volume:14 Issue: 1, 2023, PP 205 -230Nowadays modal logic is one of the important areas of logic, but at the beginning of the emergence of modern logic, there was not much attention to this branch of logic, and even the founders of modern logic, including Russell, had an anti-modal position. One of the factors that led Russell to adopt such a position was the belief that logic is truth functional and extensional, and this is something that the introduction of modality destroys.Of course During the long period of his philosophical work, Russell has taken many and varied positions about modal notions. From the beginning, he did not have an anti-modal position. At first, he considered necessity as a description of an implication, and after some time, he introduced it as a primitive, basic and indefinable concept. Then, in some of his works, following Moore, he considered necessity as a kind of logical priority of propositions, but in the end he took an anti-modal position and tried to completely discard the modal notions. He said that these concepts are properties of propositional functions, not properties of propositions. But Russell has used second-order logic for explaining the modal concepts and explaining the difference between possibility and existence (which declares both of them to be properties of propositional functions), but even with this, he is not able to completely remove the modal notions from language and logic.Keywords: Russell, Modality, Necessity, Possibility, propositional function
-
هدف
نشر معارف متصدی تدوین کتب درسی تفسیر در دانشگاه است، تاکنون این کتب حول محور غرر آیات تدوین شده است؛ اما کتاب درسی بر محور «تربیت» نوشته نشده است.
روشروش این پژوهش توصیفی تحلیلی است.
یافته هابر اساس یافته پژوهش، نوشتن تفسیر تربیتی با در نظر گرفتن روش های عام تفسیر، و نیز روش های خاص تفسیر تربیتی مانند: توضیح آیات با عنایت به فرایند تربیت، استخدام علوم تربیتی برای توضیح آیات، توجه به بعد تربیتی قرآن در بیانات تفسیری، نظریه پردازی های تربیتی بر اساس قرآن و ضرورت توجه به مبانی عام تفسیر، و نیز مبانی خاص تفسیر تربیتی مانند: وجود آموزه های تربیتی در قرآن، توجه به اصل تزکیه و تربیت قبل از آموزش، جامع نگری قرآن به تربیت و توجه آن به همه ابعاد انسان، هماهنگی قرآن با فطرت انسان، توجه به الگوهای تربیتی مطرح شده در قرآن و استفاده از ابزارهای معرفتی متفاوت در شناخت تربیت، و در نظر گرفتن قواعد عام تفسیر مانند: قاعده بطن آیت الله معرفت مورد نیاز بوده است،
نتیجه گیریبا توجه به نیاز تربیتی دانشجویان در حوزه های معرفتی، فطری، اخلاقی و رفتاری از یک سو و نگاه به روش شناسی، مبانی و قواعد تفسیر موضوعی تربیتی، ضرورت نگارش این تفسیر به ویژه برای دانشجویان رشته علوم تربیتی نمایان شده است.
کلید واژگان: تفسیر تربیتی, ضرورت, روش شناسی, قواعد, مبانیIrainian Journal of The Knowledge Studies in The Islamic University, Volume:26 Issue: 93, 2023, PP 965 -982AimMaaref Publishing is responsible for publishing commentary textbooks in Iranian universities. So far, these books have been compiled around famous verses, but the textbook has not been written on the axis of "education”. The aim of the research is to analyze the educational interpretation in Islamic education courses by looking at its methodology, principles and rules
MethodIn this research with descriptive-analytical method according to the educational needs of students in the fields of knowledge, instinct, ethics and behavior on the one hand and looking at the methodology, principles and rules of thematic interpretation of education, on the other hand, the need for this compilation will be shown.
Results and ConclusionBased on the research finding, in writing educational commentary following factors are considered: general methods of interpretation, as well as specific methods of educational interpretation such as: explaining verses with regard to the educational process, employing educational sciences to explain verses, paying attention to the educational dimension of the Qur'an in interpretive statements, theorizing Education based on the Qur'an and the need to pay attention to the general principles of interpretation, as well as the specific principles of educational interpretation such as: the existence of educational teachings in the Qur'an, attention to the principle of cultivation and education before education, comprehensiveness of the Qur'an to education and its attention to all human dimensions, harmony The Qur'an with human nature, paying attention to the educational models presented in the Qur'an and using different epistemological tools in understanding education, and considering the general rules of interpretation such as: Ayatollah Maa'refat womb rule, the necessity of writing this interpretation for students, especially science students Reveals training.
Keywords: educational interpretation, necessity, methodology, rules, basics -
پرسش اصلی این پژوهش عبارت است از: «تقریر ابن سینا و علامه طباطبایی از برهان صدیقین چیست و چه اشتراک ها و تفاوت هایی با یکدیگر دارند؟» هدف از بررسی این مسیله، آگاهی عمیق تر نسبت به جایگاه و ارزش یکی از مهم ترین براهین اثبات خدا در فلسفه اسلامی است. در این نوشتار، با استفاده از روش تحلیلی - عقلی، ابتدا تلاش شده با بررسی آثار ابن سینا، گزارشی از تقریر او از برهان صدیقین ارایه گردد. سپس تقریر علامه طباطبایی از این برهان ارایه شده است. با مقایسه میان این دو تقریر، وجوه اشتراک و اختلاف آنها مطرح گردیده و در پایان، یافته های پژوهش در قالب نتیجه گیری ارایه شده است. بر اساس نتایج به دست آمده از این پژوهش، سه وجه اشتراک میان دو تقریر فوق وجود دارد: لمی بودن هر دو تقریر، بی نیازی هر دو تقریر از ابطال دور و تسلسل، و اثبات صفات واجب الوجود علاوه بر اثبات وجود او. از سوی دیگر، چهار وجه اختلاف میان دو تقریر مذکور وجود دارد: در تقریر ابن سینا، از اصل وجود استفاده شده است، درحالی که در تقریر علامه طباطبایی از اصل واقعیت؛ تقریر ابن سینا تنها قادر به اثبات ضرورت ذاتی واجب الوجود است، ولی تقریر علامه طباطبایی، ضرورت ازلی واجب الوجود بالذات را نیز اثبات می کند؛ ابن سینا در تقریر خود از مقدمات متعددی استفاده کرده است، ولی علامه طباطبایی در تقریر خود با استفاده از کم ترین مقدمات، مطلوب را اثبات کرده است.کلید واژگان: برهان صدیقین, اثبات واجب, وجوب وجود, اصل واقعیت, ابن سینا, علامه طباطباییThe main question of this research is: "What is Ibn Sina's and Allameh Tabatabayi's report on Siddiquin's argument and what are their commonalities and differences with each other?" The purpose of examining this issue is to gain a deeper awareness of the position and value of one of the most important proofs of God in Islamic philosophy. In this article, using the analytical-rational method, an attempt has been made to present a report of Avicenna's speech from Burhan (Argument) Siddiqin by examining his works. Then Allameh Tabatabayi's speech about this argument is presented. By comparing these two speeches, their commonalities and differences are discussed, and at the end, the findings of the research are presented in the form of conclusions. Based on the results obtained from this research, there are three aspects in common between the above two speeches: “demonstration through the cause” (being Lemmi) of both speeches, the absence of the need for both speeches to negate logical turn and sequence, and proving the attributes of Wajib al-Wujud in addition to proving his existence. On the other hand, there are four differences between the two mentioned speeches: in Ibn Sina's speech, the principle of existence is used, while in Allameh Tabatabayi's speech, the principle of reality is used; Ibn Sina's speech is only capable of proving the inherent necessity of wajib al-wujud, but Allameh Tabatabayi's speech also proves the eternal necessity of inherent wajib-ul-wujud. Ibn Sina has used many preliminaries in his speech, but Allameh Tabatabayi has proved the ideal by using the fewest preliminaries in his speech.Keywords: Siddiqin's Argument, proving of necessity, necessity of existence, principle of reality, Ibn Sina, Allameh Tabatabayi
-
تعالیم اسلامی در یک تقسیم رایج و مشهور به سه بخش عقاید، اخلاق و فقه تقسیم می گردد.در حوزه فقهی با یک سابقه تاریخی،کار علمی اجتهادی همواره مطرح و مورد توجه بوده است لکن در دو حوزه معارف اعتقادی و اخلاقی علی رغم اهمیت و تاثیر بسیار آنها بر هدایت،رشد،کمال و سعادت انسان و جامعه، اجتهاد و تلاش های علمی مجتهدانه، بسیار کمتر مورد توجه بوده و هست.این نوشتار پس از تعریف مفهوم و مقصود از اجتهاد در معارف اعتقادی، با بیان سه گونه ادله قرآنی،روایی و عقلی، به دنبال اثبات ضرورت کار اجتهادی و استنباطی عمیق در حوزه معارف اعتقادی می باشد و پس از ذکر ادله فراوان نقلی و عقلی، این نتیجه گرفته می شود که بسیار لازم و ضروری است که در معارف اعتقادی نیز تلاش اجتهادی و استنباطی دقیق و عمیق همانند اجتهاد در فقه به گونه شایسته و کافی انجام گیرد.
کلید واژگان: اجتهاد در عقاید, اجتهاد در اعتقادات, معارف اعتقادی, اجتهاد عام, ثقفه عام, اجتهاد در دین, اجتهاد در کلام, اعتقاداتIslamic teachings in a common and famous division is divided into three sections of beliefs, ethics and jurisprudence. In the field of jurisprudence with a historical background, ijtihad scientific work has always been considered and considere however, in the two fields of doctrinal and moral knowledge, despite their great importance and impact on the guidance, growth, perfection and happiness of human beings and society, ijtihad and mujtahid scientific efforts have received much. less attention after defining the concept and purpose of ijtihad in doctrinal teachings, this article seeks to prove the necessity of ijtihad and deep inferential work in the field of doctrinal teachings by stating three types of Quranic arguments, narration and reason and after mentioning many narrative and rational arguments, it is concluded that it is very necessary and essential that in the doctrinal teachings, accurate and deep ijtihad and inferential efforts, such as ijtihad in jurisprudence, be done properly and adequately.
Keywords: Ijtihad, religion, knowledge, belief, necessity, ontology, Quran, hadiths, intellect -
در متافیزیک دلتا پنج تعریف برای امر ضروری بیان شده است که فهم نسبت این تعاریف با یکدیگر، نقش مهمی در رهیافت ما به ضرورت در فلسفه ارسطو ایفا می کند. نحوه اشتراک معانی گوناگون «ضروری» یادآور معانی متفاوت موجود در متافیزیک گاما است که ارسطو در آنجا با بیان مثال های «طبی» و «سالم،» به مقوله تشابه نسبت یا تشابه حمل می پردازد؛ به نحوی که طبیعت واحد و مشخصی همچون «بودن» هست که تمامی مصادیق و معانی موجود با آن طبیعت نسبتی دارند. پژوهش حاضر به دنبال آن است که چگونه انحای گوناگون کاربرد ضرورت، بیانگر طبیعت واحدی برای آن است و بنابراین، نمی توان ضرورت را مشترک لفظی محض (نامرتبط) در آثار ارسطو دانست. در میان پنج معنای بیان شده از «ضروری» در متافیزیک دلتا، معنای چهارم، معنای اصلی ضرورت است که درواقع تعریف امر «ضروری» برمبنای ممکن است. نسبت معانی دیگر ضروری به این معنای پایه، از جنس مشترکات لفظی خاص یا در نسبت با (pros hen) یک چیز و مبدا هستند. تعاریف چندگانه «ضروری» دال بر تشابه میان آنها است، نه اشتراک لفظی یا معنوی در تعاریف. تقسیم «ضروری» به معانی گوناگون، تقسیم جنس به انواع مختلف آن نیست. نظریه تشابه یا آنالوژی ضرورت مستلزم فهم از تعریف و ماهیت ضرورت به نحو خاصی در هریک از موارد استعمال واژه است. نسبتی که هرکدام از معانی با معنای اصلی برقرار می کند، تعیین کننده درجه و مرتبه متافیزیکی ضرورت در آن معنا است. معانی دیگر ضروری نزد ارسطو به موجب این معنا و براساس نسبت منطقی تشابه، ضروری نامیده می شوند.
کلید واژگان: ارسطو, ضرورت, ضروری, متافیزیک دلتا, تشابه, امکانThe Analogical Theory of Necessity or Pluralism about the Meanings of the Necessary in Metaphysics ∆Metaphysic, Volume:13 Issue: 2, 2022, PP 89 -105In Metaphysics Delta alone, there are five definitions of necessity, and understanding the relationship between these definitions plays an important role in our approach to necessity in Aristotle's philosophy. The way in which the various meanings of "necessity" are shared is reminiscent of the different meanings of Metaphysics Γ, in which Aristotle deals with the category of analogy of attribution or analogy of proportion by giving "medical" and "healthy" examples. In this article, we look at how the various uses of necessity express a single nature for it, and therefore necessity cannot be considered as a purely (irrelevant) equivocal in Aristotle's works. Among the five meanings of "necessary" in Metaphysics Delta, the fourth meaning must be taken as the original meaning of necessity, which is in fact definition of necessary on the basis of possibility. The relation of other meanings of the necessary to this basic meaning is of the kind of specific equivocality or in relation to (pros hen) a thing and origin. Pluralism of the necessary’s definitions indicates an analogy between them, not equivocality or being univocal in the definitions. The division of "necessary" in various senses is not the division of genus into its various species. While all of these are called necessary, one cannot speak of a single general concept of necessity. The analogical theory of necessity requires an understanding of the definition and nature of necessity in a particular way in each of the uses of the word. The relation that each of the meanings establishes with the original meaning determines the metaphysical degree and order of "necessity" in that meaning. For Aristotle, other meanings of the necessary are called necessary by virtue of this meaning and by the logical relation of analogy.
Keywords: Aristotle, Necessity, Necessary, Metaphysics Delta, Analogy, possibility -
هدف مقاله ی حاضر بررسی و پاسخ بدین پرسش اساسی است: با توجه به این که نظریه ی فیض در تفکر ابن سینا، به معنای فیضان و سرریزشدن «ضروری» موجودات از حق تعالی است، این نظریه، چگونه با اراده ی الهی سازگار می شود؟ به سخن متفاوت، چگونه می توان میان «ضرورت» و «اراده» بر بستر نظریه فیض جمع کرد، حال آن که در ظاهر این دو مقوله همدیگر را نفی می کنند؟ براساس مبانی متافیزیکی، الاهیاتی ابن سینا، نویسنده بدین نتایج دست یافته است: اولا نظریه ی فیض در تفکر ابن سینا براساس مبانی و اصول متافیزیکی و الاهیاتی معینی استوار شده است که از یک حیث این مبانی و اصول با صدر و ذیل فلسفه ی ابن سینا هم پوشانی دارند. ثانیا به جهت مذکور، نظریه ی فیض تنها براساس همان مبانی و اصول قابل درک است. ثالثا با توجه به نگاه ابن سینا به مبادی موجودات، ساختار جهان، ذات و صفات باری تعالی به خصوص علم عنایی و اراده ی او، ضرورت فیض نه تنها منافی با اراده ی الاهی نیست؛ بلکه برخاسته از ذات، علم و اراده ی وجوبی اوست. یعنی جهان لازمه ی ضروری ذات واجب براساس اراده ی ضروری اوست؛ لذا هیچ ممکنی سوای حق تعالی نمی تواند ضرورتی را بر او تحمیل نماید. دشواری فهم نظریه ی فیض ابن سینا و اعتراضات، نخست از عدم توجه و اعتنا به مبانی او، دوم از قیاس و هم سان پنداری ذات الاهی با عرصه ی انسانی برمی خیزد. نظریه ی فیض ابن سینا یک تحول منطقی و اساسی در توضیح ظهور کثرت از مبدا واحد نسبت به اسلاف او به شمار می آید.
کلید واژگان: ابن سینا, فیض, واجب, ممکن, عنایت, ضرورت, ارادهThe purpose of this article is to examine and answer this fundamental question: Given that the theory of grace in Ibn Sina's thought means grace and the "necessary" overflow of beings from the Almighty, how does this theory conform to the divine will? In other words, how can one combine "necessity" and "will" in the context of the theory of grace, when in appearance these two categories negate each other? Based on the metaphysical foundations of Ibn Sina's theology, the author has reached the following conclusions First, the theory of grace in Ibn Sina's thought is based on certain metaphysical and theological principles and principles that in some respects have the same principles and principles as Ibn Sina's philosophy. Secondly, for this reason, the theory of grace can be understood only on the basis of the same principles. Thirdly, according to Ibn Sina's view of the principles of beings, the structure of the universe, the essence and attributes of transcendence, especially his objective knowledge and will, the necessity of grace is not only not contrary to the divine will; Rather, it arises from his essence, knowledge, will and obligation. That is, the world is an essential requirement of the obligatory essence according to its essential will; Therefore, no possibility other than the Supreme Being can impose a necessity on him. The difficulty of und
Keywords: İbn Sina, Grace, obligatory, and possible, care, Necessity, will -
رابطه جهت و زمان نسبت پیچیده ای است. استدلال های ارسطو درباره موجبیت گرایی عمدتا متمرکز بر مقوله زمان به جای علیت است. مسئله درباره عبارت را می توان ناشی از تاملات ارسطو درباره زمان و صدق به شمار آورد. از تاکید ارسطو بر «ضرورت به هنگام بودن» که در این مقاله بیان خواهد شد و تبیین آن به صورت نفی ضرورت مطلق، دست کم می توان سه نتیجه گرفت: 1. ورود بحث زمان به موجهات و در نهایت، تحول در سطوح بحث از اصل موجبیت و رخدادهای منفرد آینده؛ 2. اهمیت پیامدهای نظریه صدق ارسطو در نفی یا ایجاب اصل موجبیت بر اساس نسبت صدق و زمان؛ 3. تفکیک بنیادی ارسطو میان ضرورت مشروط و مطلق که موجب فهم بهتر حوزه های گوناگون هستی و شناخت از جمله تفاوت های قلمرو تحت و فوق قمر می شود. استنتاج ضرورت یک چیز از صدق آن نشان می دهد همان گونه که صدق نزد ارسطو در گرو مطابقت با واقع است، مفهوم ضرورت را نیز باید به عنوان وصف واقع یا واقعیت فهمید. پیوند میان صدق، ضرورت و فعلیت حاکی از آن است که به آسانی نمی توان واقعیت به فعلیت درنیامده ناظر به آینده را قلمرو صدق، ضرورت پیشینی و سرانجام موجبیت تام دانست. سعی این نوشتار بر آن است که مرز و تمایز اندیشه ارسطو درباره ضرورت با جبر و تعین باوری علی در جایگاه پرسش اصلی مقاله روشن تر شود و شواهد لازم به منظور اثبات این فرق در مباحث فصل نهم درباره عبارت جست وجو شود.کلید واژگان: ارسطو, ضرورت, اصل موجبیت, موجهات, درباره عبارت, تعلق به واقع, ناموجبیت گراییPhilosophy, Volume:19 Issue: 2, 2022, PP 189 -211The relationship between modality and time is a complex one; Aristotle's arguments about determinism are mainly focused on time rather than causation. The problem of De Interpretatione can be attributed to Aristotle's considerations on time and truth. From Aristotle's emphasis on the "necessity of something when it is the case (ὑπάρχειν)" and explaining it in the form of the negation of absolute necessity, at least three conclusions can be drawn: 1. The introduction of time into modalities and finally the evolution of The discussion on determinism and singular future events. 2. The importance of the consequences of Aristotle's theory of truth in denying or demanding the determinism based on the relation of truth and time. 3. Aristotle's fundamental distinction between conditional and absolute necessity, which leads to a better understanding of the various spheres of existence and knowledge, including the differences between monde sublunaire and monde supralunaire. The inference of necessity from the truth of one thing shows that just as truth in Aristotle's standpoint depends on correspondence with facts, so the concept of necessity must be understood as a description of reality. The connection between truth, necessity, and actuality suggests that it is not easy to regard unrealized reality of future as the realm of truth, apriori necessity and strict determinism. The aim of this paper is to clarify the boundaries of Aristotle's thought about necessity with determinism and causal determinism in the main question of the article and to seek the necessary evidence to prove this difference in the discussions of the ninth chapter of De Interpretatione.Keywords: Aristotle, necessity, determinism, Modalities, De Interpretatione, τὸ ὑπάρχειν, Indeterminism
-
برگزیدن دینداری یا غیردینداری می تواند از جمله مهم ترین انتخاب های زندگی به شمار رود. در هنگام تکافوی ادله دینداری و غیردینداری در حوزه نظر می توان ندانم گرایی را به عنوان راه سوم برگزید، اما در عمل چنین نیست و تنها دو راه وجود دارد. در چنین شرایطی باید جانبی را برگزید که ضرر کمتر و سود بیشتری را در پی داشته باشد. با مقایسه سود و ضرر مورد ادعای دینداران و غیردینداران و احتساب میزان کمی شده آنها می توان دریافت که مجموع سود دینداری بیشتر از غیردینداری است. عنوان این تقریر از دلیل معقولیت که بر مبنای شرطیه پاسکال شکل گرفته، سود مورد انتظار برتر است و براساس آن می توان ثابت کرد که در عمل باید دینداری را برگزید و دیندارانه زندگی کرد. این دلیل با وجود برخی شباهت ها، با شرطیه پاسکال در پاره ای پیش فرض ها و هدف ها متفاوت است. در این دلیل محدودیت های دینداری لحاظ شده و برای برخی غیردینداران بهره اخروی در نظر گرفته شده است. هدف این دلیل نیز ترجیح دینداری در عمل است نه اثبات حقانیت دینداری. وجود ادیان مختلف با ادعاهای متعدد و گاه متعارض، مغالطی بودن، جدلی بودن، ناسازگاری با قاعده قبح عقاب بلابیان، نادرستی و نامدلل بودن پیش فرض ها و ناتوانی از اثبات ضرورت دینداری، مهم ترین شبهات عقلی فراروی این دلیل است که در مقاله پاسخ داده شده است. ارایه صورت بندی نو برای دلیل معقولیت و به کارگیری آن برای اثبات ضرورت دینداری و پاسخ به مهم ترین شبهات فراروی آن مهم ترین دستاورد مقاله به شمار می رود.
کلید واژگان: تبیین استدلال, دلیل معقولیت, شرطیه پاسکال, شبهات عقلی, ضرورت دینداریThe adoption of religiosity or non-religiosity can be one of the most important choices of one’s life. When the arguments for religiosity and non-religiosity are equivalent, agnosticism can be selected as the third alternative in theory. However, the third theoretical option is not available in practice. Then, in such situations, a side should be taken that brings about less loss and more gain. Through the quantitative calculation and comparison of the loss and gain claimed by religious and non-religious people, we can see that the overall gain of religiosity is more than non-religiosity. This reading of intelligibility argument that is formed based on Pascal’s wager is called “the expected superior gain,” using which it can be proved that one should select religiosity in practice and live religiously. Despite some similarities, this argument is different from Pascal’s wager in some premises and purpose. In this argument, the limitations of religiosity are taken into account, and otherworldly gain is deemed for some non-religious people. Moreover, the purpose of this argument is to show the preferability of religiosity in practice rather than proving the rightfulness of religiosity. The existence of different religions with various – and sometimes contradictory – claims, sophisticality, dialecticality, incongruence with the principle of “the badness of non-cautioned punishment,” inaccuracy and irrationality of the premises, and the inability to prove the necessity of religiosity are the main rational doubts facing this argument that are answered in this article. Providing a novel formation for the intelligibility argument and using it to prove the necessity of religiosity as well as responding to the main doubts against it are the main contributions of the article at hand.
Keywords: Necessity of religiosity, Intelligibility argument, Pascal’s wager, Explanation of argument, Rational doubts -
در فلسفه ارسطو معرفت از حواس آغاز می شود و ادراکات حسی از طریق فعالیت قوه «نوس»، معرفت را برای آدمی به ارمغان می آورند. ارسطو برخلاف افلاطون منکر هرگونه معرفت فطری است؛ اما از طرفی آشکارا بیان می کند که ادراکات حسی متعلق معرفت قرار نمی گیرند و نمی توان به محسوسات معرفت داشت. این امر باعث ایجاد یک تناقض نما در فلسفه ارسطو می گردد. اگر ادراکات حسی متعلق معرفت نیستند چگونه از «آنچه متعلق معرفت نیست»، معرفت پدید می آید و این ادراکات به دلیل فقدان کدام جزء از اجزای «معرفت»، متعلق «معرفت» به حساب نمی آیند؟ از نظر نگارندگان راه حل این پارادوکس به تعریف «معرفت» و نقش قابلی ادراکات حسی در پیدایش معرفت در نظر ارسطو بازمیگردد. ارسطو معرفت را صرفا «باور صادق موجه» نمی داند بلکه با شروط دیگری همچون ضرورت و علیت دایره «معرفت» را محدودتر می کند. بنابراین هرچند باور به محسوسات باوری صادق است ، اما این ادراکات به خاطر عدم وجود شرط کلیت و علیت، متعلق «معرفت» واقع نمی شوند.کلید واژگان: معرفت, ادراکات حسی, کلیت, ضرورت, علیتIn Aristotle's philosophy, knowledge begins with the senses, and sensory perceptions bring knowledge to man through the activity of the "nous" faculty. Unlike Plato, Aristotle denies any innate knowledge; but on the other hand, he clearly states that sensory perceptions do not belong to knowledge and one cannot acquire knowledge to the senses. This creates a paradox in Aristotle's philosophy. If sensory perceptions do not belong to knowledge, how does knowledge arise from "what does not belong to knowledge" and because of the lack of which component of "knowledge", these perceptions do not belong to "knowledge"? According to the authors, the solution to this paradox goes back to the definition of "knowledge" and the possible role of sensory perceptions in the emergence of knowledge in Aristotle. Aristotle does not consider knowledge to be merely "justified true belief" but narrows the scope of "knowledge" to other conditions such as necessity and causality. Therefore, although belief in sensations is a true belief, but these perceptions do not belong to "knowledge" due to the lack of the condition of generality and causality.Keywords: knowledge, Sensory perceptions, generality, Necessity, causality
-
نشریه پژوهش های فلسفی، پیاپی 35 (تابستان 1400)، صص 134 -158
شاید یکی از محوریترین ایدههای کانت که تمام دورههای کار پیگیر فکری او را به یکدیگر متصل میکند، ایده طبیعت بهطور کل باشد. طبیعت بهطور کل برای کانت معادل تمامیت و کلیت است. قاعده این ایده بنیادین چنین است: جزییات سرانجام باید تحت امر کلی واقع شوند تا قابل تبیین باشند. اما جالب توجه این است که این قاعده کلی که در سه دوره کار فکری کانت بدون تغییر باقی میماند، در هر دوره دلالت خاصی پیدا میکند. لذا ما در پی پاسخ به این سوال هستیم که کانت چگونه از طبیعت به عنوان امر عینی شروع می کند و سپس به طبیعت همچون ایدهآل عقل محض می رسد یا آن را همچون تمامیت ضروری برای قوه حکم لحاظ می کند و از آنجا به طبیعت همچون امری که دارای الزامات حقوقی است می رسد اما چنین تبدلی به طبیعت حقوقی و تاریخی تنها در صورتی ممکن میشود که به قوه حاکمه تاملی -زیباییشناختی، غایتشناختی- توجه داشته باشیم. چرا که دقیقا قوه حاکمه تاملی است که ابزار لازم را در اختیار کانت میگذارد تا طبیعت را همچون تمامیتی بنگرد که غایتش تحقق حقوق است. طبیعت در این معنا امری است که امیدواری را به نوع انسانی عرضه میکند.
کلید واژگان: طبیعت به طور کل, کلیت, تمامیت, ضرورت, نظام مندی, نظام مندی غایت مند, همراهی همدلانهPerhaps one of the most pivotal ideas of Kant which connects all of the periods of his continuous intellectual work is the idea of the nature as the whole. According to Kant the nature as the whole is equivalent to totality and universality. This is the rule of the fundamental idea: the particulars finally must be under the general in order to be explicable. But it is interesting to note that this general rule which remains unchanged in Kant’s three periods of intellectual work has a special meaning in each period. So we seek to answer the question of how Kant begins with the nature as the objective and then reaches the nature as the ideal of the pure reason and consider it as the necessary totality for the power of judgment and from there reaches the nature as something that has legal requirements. But such a transformation into the legal and historical nature is possible only if we pay attention to the power of reflective judgments which are contained of aesthetic and teleological judgments. Because it is the power of reflective judgment that provides Kant with the necessary tools to view the nature as a totality whose purpose is the realization of rights. In this sense the nature is something that offers hope to the human race.
Keywords: Nature as a Whole, Universality, Totality, necessity, Systematicity, Purposeful System, Empathetic Accompaniment -
انسان شناسی فلسفی از مقولات جذاب و مهمی است که از آغاز تاریخ فلسفه مورد توجه و کنکاش فیلسوفان بوده است. در این میان، ملاصدرا در مقام یکی از فیلسوفان برجسته عالم اسلام توجهی ویژه به انسان و مسایل پیرامونی آن داشته است. یکی از مسایل مهم در حوزه انسان شناسی، بعد جسمانی انسان است که خود دارای ابعاد گوناگونی است. این مقاله به یکی از ابعاد مهم آن، یعنی ضرورت بعد جسمانی برای انسان از نگاه ملاصدرا میپردازد و این نتیجه حاصل میشود که ضرورت بعد جسمانی برای انسان با مبانی فلسفی ملاصدرا همچون اصل سنخیت، تشکیک وجود، جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء بودن نفس، امکان اخس، استعداد دریافت امانت از سوی انسان، اصل تضاد و برخی دیگر از مبانی وی، قابل اثبات است. این نوشتار نشان میدهد که از منظر صدرالمتالهین، بعد جسمانی برای انسان حقیقتی ضروری و لازم برای تشکیل هویت انسانی و ارتقا و تکامل وجودی آدمی است.
کلید واژگان: بعد جسمانی, ضرورت, انسان شناسی, تضاد, مبانی حکمت متعالیه, ملاصدراPhilosophical anthropology is one of the important and interesting categories which has attracted the attention of philosophers since the beginning of the history of philosophy. As one of the distinguished philosophers of the world of Islam, Mullā Ṣadrā has paid particular attention to Man and the related problems. One of the important issues in the realm of anthropology is Man’s corporeal dimension and the relevant issues. This paper deals with the necessity of the corporeal dimension of human beings in the view of Mullā Ṣadrā. The authors conclude that this necessity can be demonstrated in the light of some of the philosophical principles of Mullā Ṣadrā such as commensurability, gradation of existence, corporeal origination and spiritual subsistence of the soul, possibility of the lower, Man’s potency for receiving trust, as well as the principle of opposition and some others. They also argue that in Mullā Ṣadrā’s view, the corporeal dimension is in fact necessary for developing a human identity and promoting and perfecting human existence.
Keywords: corporeal dimension, necessity, anthropology, opposition, principles of the Transcendent Philosophy, Mullā Ṣadrā
- نتایج بر اساس تاریخ انتشار مرتب شدهاند.
- کلیدواژه مورد نظر شما تنها در فیلد کلیدواژگان مقالات جستجو شدهاست. به منظور حذف نتایج غیر مرتبط، جستجو تنها در مقالات مجلاتی انجام شده که با مجله ماخذ هم موضوع هستند.
- در صورتی که میخواهید جستجو را در همه موضوعات و با شرایط دیگر تکرار کنید به صفحه جستجوی پیشرفته مجلات مراجعه کنید.