علی نقی باقرشاهی
-
مفهوم «لوگوس» در طول تاریخ فلسفه تطوری پیچیده داشته است. این واژه در اندیشه فیلسوفان پیشاسقراطی، بعنوان مفهومی بنیادین در نسبت با عقل جهانی و نظم دهنده، آشکار شد. هراکلیتوس لوگوس را به جایگاهی اصیل در فلسفه خود رساند. پس از او، فیلسوفان دیگر واژه لوگوس را در معانی و کارکردهای مختلفی که در زبان یونانی داشت، بکار بردند. در مسیحیت، لوگوس به نیرویی الوهی و خود مسیح، بدل شد. در دوران معاصر نیز هایدگر این مفهوم را برای توضیح فهمش از زبان و نسبت آن با دازاین، بکار گرفت. در این مقاله با نگاهی به تاریخ فلسفه در یونان باستان، میکوشیم معانی و مفاهیمی که یونانیان سعی داشتند با واژه لوگوس بیان کنند مطرح و بررسی کنیم. سپس توجه هایدگر به این مفهوم قدیمی و چگونگی خوانش و بهره گیری از آن، برای بیان مقصودش از حیثیت وجودشناختی زبان، را تحلیل میکنیم. در مقایسه آنچه یونانیان در مورد لوگوس میگفتند و آنچه هایدگر از لوگوس میفهمید، به این نتیجه میرسیم که هایدگر لوگوس را از آن حیث که به چیزها اجازه دیده شدن میدهد، برگزیده است، چراکه زبان از نظر او، نه فقط وسیله یی برای ارتباط، بلکه آشکارکننده حقیقت موجودات است. بنابرین، این وجه از لوگوس بیشتر مورد توجه هایدگر واقع شده است.
کلید واژگان: لوگوس, زبان, وجود, هراکلیتوس, هایدگرThe concept of Logos has undergone a complicated process of development. This term was used for the first time by pre-Socratic philosophers as a fundamental concept in relation to the universal and regulative intellect. Heraclitus granted Logos an original status in philosophy. After him, some other philosophers used this term in different meanings and functions in Greek. In Christianity, Logos turned into a divine power and Christ himself. In the contemporary era, Heidegger used this concept in order to explain his perception of language and its relation to Dasein. In this paper, the authors aim to propound and investigate the meanings and concepts that the Greek tried to express using the term Logos based on available evidence in the history of philosophy in ancient Greece. Next, they analyze Heidegger’s standpoint on this old concept and his interpretation and use of Logos in revealing his intentions in terms of linguistic ontology. After comparing the Greeks’ ideas of Logos and Heidegger’s understanding of this term, they conclude that Heidegger chooses Logos because it allows things to be seen. This is because in his view language is not only a tool for communication but also a revealer of the truth of existents. Therefore, he has paid greater attention to this aspect of Logos.
Keywords: Logos, Language, Existence, Heraclitus, Heidegger -
از نظر نیگل، زندگی از یک دیدگاه ذهنی(درونی)، به طوراجتناب ناپذیری غیرقابل شک و جدی است و از یک دیدگاه عینی(بیرونی)، قابل شک و تردید، غیرقابل توجیه، دلبخواهانه، تصادفی و غیرجدی است. عبث بودن زندگی به این معنا نیست که زندگی هیچ ارزش و اهمیتی ندارد، هیچ نقش و کارکردی برای آن متصور نیست، یا فاقد هرگونه هدف و غایت است، بلکه به این معنا است که اتفاقا از منظر ذهنی، زندگی ارزشمندترین و مهمترین چیزی است که وجود دارد، اما مسئله اصلی این است که هرگونه معنایی که برای زندگی کشف یا جعل کنیم، آن معنا، از منظری ابدی، دلبخواهانه است. بنابراین زندگی عبث است نه به دلیل اینکه، از منظر آینده ای دور، بی اهمیت است یا در مقایسه با کیهان ذرهای و دمی بیش نیست و با مرگ نیست و نابود می شود و جاوید نیست. بلکه حتی اگر انسان، کل فضا و زمان را پر کند باز مساله، حل نشده باقی می ماند. نوشتار حاضر بر آن است تا مولفه های کلیدی نظرگاه نیگل یعنی اجتناب ناپذیری شک و تردید، غیرقابل توجیه بودن زندگی و ابطال ناپذیربودن استدلال فوق و ترجیح دیدگاه عینی بر دیدگاه ذهنی را مورد نقد و بررسی قرار دهد.
کلید واژگان: عبث, اجتناب ناپذیری شک و تردید, غیرقابل توجیه بودن زندگیAccording to Nagel, from a subjective (internal) point of view, life is unavoidably unquestionable and serious, and from an objective (external) point of view, it is doubtful, unjustifiable, arbitrary, random and non-serious. The futility of life does not mean that life has no value and importance, no role or function is envisioned for it, or it lacks any purpose and goal, but it means that, incidentally, from a mental point of view, life is the most valuable and It is the most important thing there is, but the main issue is that whatever meaning we discover or fabricate for life, that meaning is, from an eternal perspective, arbitrary. Therefore, life is futile, not because, from the perspective of a distant future, it is insignificant or compared to the universe, it is nothing more than a particle and a tail, and it is not related to death, it is destroyed, and it is not eternal. Rather, even if man fills the entire space and time and has eternal life and continues to live eternally next to God as the ultimate goal, the problem remains unsolved, that is, man can Look at your own life and God's life from the perspective of eternity. The present article aims to criticize the key components of Nagel's point of view, i.e., the inevitability of doubt, the inexcusability of life, the irrefutability of the above argument, and the preference of an objective point of view over a subjective point of view.
Keywords: Thomas Nagel, Futility, Inevitability Of Doubt, Unjustifiability Of Life -
از نظر ژیل دلوز، مساله ی دوگانگی از یک سو، و مساله ی تعالی از سوی دیگر، دو زخم کاری بر پیکره ی فلسفه ایجاد کرده اند؛ اسپینوزا که به عقیده دلوز، مسیح فیلسوفان است، با دو معجزه ی وحدت جوهر و درونماندگاری، می خواهد مرهم و نوشدارویی بر این زخم کهنه ی فلسفی بنهد. در این دیدگاه، تنها یک جهان، یک جوهر و یک هستی وجود دارد، که هیچکدام تحت سیطره ی وجودی بیرون از آن- به ویژه نیروی متعالی- نبوده و نیست. این هستی نه به معنای بودن، که به معنای شدنی درون ماندگار است که با رویکردی ایجابی و مثبت، به طور ابدی، تا می شود، باز می شود و دوباره تا می شود تا جهان تجربی ما را بسازد؛ جهان تفرد، تعین و تشخص، که به صورت حالات جوهر واحد، بیان می شوند و با خمیره ی تفاوت قوام می یابند.دلوز با فرض جوهر یگانه و تفاوت درونماندگار که تا ابد تکرار می شود، می خواهد صورت مساله دوگانگی و تعالی را پاک کند اما به طور کامل موفق نمی شود؛ زیرا ناخواسته بستری فراهم می شود تا دوگانگی و تعالی دیگری تولد یابد.
کلید واژگان: ژیل دلوز, درون ماندگاری, تعالی, جوهر, اسپینوزاAccording to Gilles Deleuze, the problem of duality on the one hand, and the problem of transcendence on the other hand, have created two wounds on the body of philosophy; Spinoza, who, according to Deleuze, is the Messiah of philosophers, with the two miracles of unity of essence and immanence, wants to put a salve and potion on this old philosophical wound. In this view, there is only one world, one essence and one existence, none of which was and is not under the control of an existence outside of it - especially a transcendent force. This existence is not in the sense of being, which is in the sense of being within the permanent that is eternally folded, unfolded and folded again to make our empirical world with a positive and positive approach; The world of individuality, determination and individuality, which are expressed as the states of a single substance and consist of the dough of difference. Deleuze, by assuming a single essence and an eternal difference that repeats itself forever, wants to clear the face of the problem of duality and transcendence, but he does not succeed completely; Because unintentionally, a platform is provided for the duality and excellence of another to be born.
Keywords: Gilles Deleuze, Immanence, Transcendence, Essence, Spinoza -
نشریه فلسفه غرب، پیاپی 9 (بهار 1403)، صص 37 -50جریان فکری نو ودانتایی در هند، در مواجهه با آرای فلسفی غرب رویکردی سازنده داشته است که یکی از نمایندگان آن، کریشنا چاندرا باتاچارییا، متفکر معاصر هندی است. رویکرد وی به مسائل فلسفی را می توان نمونه ای از یک رویکرد نو ودانتایی تلقی نمود. در این مقاله به آرای باتاچارییا درباره مفهوم «نفی» پرداخته شده که درواقع، مبنای متافزیک او را تشکیل می دهد. واژه «نفی» که در فلسفه باتاچارییا مطرح شده، ریشه در مفهوم «نتی نتی» (نه این نه آن) اوپانیشاد دارد. او آن را مبنای رسیدن به امر مطلق می داند و معتقد است حیطه «نفی» حیطه امر نامتعین است و امر مطلق نیز باید به عنوان نفی مطلق تلقی شود، زیرا هر مضمون شناخته شده و هر انتساب ایجابی، ممکن است آن را تبدیل به امری متعین نماید؛ ازاین رو، او معتقد است فقط از طریق فرایند نفی می توان به مطلق رسید. از نظر باتاچارییا، امر مطلق فقط به طور سلبی قابل فهم است، زیرا مضمون آن به طور واقعی قابل بیان نیست. اما این بدین معنا نیست که آن ناشناخته و غیرقابل شناخت است؛ حتی نمی توان گفت امر مطلق، ناشناخته و غیرقابل شناخت است، چراکه این نیز نوعی ایجابی سخن گفتن درباره آن است. باتاچارییا نظر کانت درباره حقیقت که معتقد است نه شناخته شده و نه قابل شناخت است را رد می کند. او همچنین نظر هگل را درباره امر مطلق نقد می کند و امر مطلق را مطابق با دیدگاه ودانتا مطرح می نماید.کلید واژگان: نو ودانتایی, باتاچارییا, مفهوم نفی, امر مطلق, مکتب ودانتاIn its confrontation with Western philosophy, the Neo-Vedantian School of philosophy in India had a constructive approach, and Bhattacharya's approach in this regard is considered to be an example of a Neo-Vedantian approach. The present article is an attempt to explore the notion of negation as his metaphysical foundation. Indeed, negation in Bhattacharya's philosophy is rooted in Upanishad's concept of neti neti through which one can attain the absolute. In his view the terrain of negation is the terrain of indetermination, so the absolute should be considered as negation, for any known or affirmative matter may change it into a kind of determined matter. Accordingly, in his view, the only way to achieve the absolute is to follow the process of negation. Moreover, the absolute is understandable only through negation, for its content is not expressible. Yet, it does not mean that it is unknown and unrecognizable. Bhattacharya refers to Kant and Hegel's views and criticizes their views.Keywords: Neo-Vedantian, Bhattacharya, The Notion Of Negation, The Absolute, Vedanta School Of Thought
-
نشریه پژوهش های فلسفی، پیاپی 46 (بهار 1403)، صص 379 -398در این مقاله می خواهیم به مفهوم میل در فلسفه دلوز و گاتاری پرداخته و از رهگذر آن به درک هستی شناسی دلوز نائل شویم. آن ها در صورت بندی مفهوم «میل» در پی پاسخ به مسئله جهان آشوب ناک انسان معاصر هستند. جهانی که برای تاب آوری اش، انسان معاصر در پی پناه بردن به انواع و اقسام راه های فرار است. دلوز و گاتاری برای پاسخ به چرایی این وضعیت و ترسیم راه های گریز از آن، دست به خلق نظام مفهومی جدیدی با محوریت مفهوم «میل» می زنند. در این متن تلاش بر آن داشتیم تا از منظر دلوز گاتاری مفهوم میل را در پیوند با مفهوم «آپاراتوس» فوکو-آگامبن واکاوی کرده و درنهایت به درکی نوین از مفهوم «رخداد» به مثابه راه گریز او از تنگنای پسامدرن نزدیک شویم. مفهومی که دلوز آن را ذیل مفهوم «توان زندگی» در واپسین نوشتارش گنجانده و بدین سیاق نظرگاهی غریب و با این حال آشنا از توان زندگی را به ما عرضه می دارد.کلید واژگان: آپاراتوس, توان, دلوز, سوسیوس, گاتاری, میلIn this article, we want to think about the concept of desire in the philosophy of Deleuze and Guattari, and through it, to understand Deleuze's ontology of the concept of "event". In formulating the concept of "desire", they are looking for an answer to the problem of the chaotic world of contemporary man. A world where for its resilience contemporary man seeks refuge in all kinds of ways of escape. Deleuze and Guattari create a new conceptual system centered on the concept of "desire" in order to answer the why of this situation and draw ways to avoid it. In this text, we tried to analyze the concept of desire from their point of view in connection with the concept of "Apparatus" by Foucault-Agamben and Finally, we should approach a new understanding of the concept of the event as its escape from the relativistic postmodern challenge. An understanding that Deleuze included in the concept of "life power" in his last writing and in this context, he offers us a strange and yet familiar view of "life".Keywords: Apparatus, desire, Event, Power, Deleuze, Guattari
-
در خوانش اشتراوس از محاوره قوانین، بار دیگر با رویکرد جامع او مواجه میشویم و برخلاف نگرش تاریخی، شاهد تغییر و تحولی اساسی و مغایر با تفسیر او از دیگر محاورات افلاطون، نیستیم. درواقع، اشتراوس معتقد است برای فهم واقعی محاوره قوانین باید بشیوه او و از رهگذر خوانش فارابی در کتاب تلخیص النوامیس از آن، پیش برویم و تنها در اینصورت است که میتوانیم به افقی ورای تفسیر تاریخی دست یابیم. در پژوهش پیش رو، هدف آنست که ضمن بحثی اجمالی از تفسیر تاریخی محاوره قوانین، تفسیر فارابی از آن، و همچنین نقد و نظر اشتراوس در اینباره، را بررسی کرده، و مهمترین شاخصه های تفسیر بدیع او از این اثر را تبیین نماییم.
کلید واژگان: قوانین, فارابی, تلخیص النوامیس, اشتراوس, تاریخ گرایی, الهیات, افلاطونRepublic and Statesman demonstrate the limitations of the city in distinct yet comparable ways. The first work reveals the impossibility of philosophers ruling, while the second work proves the necessity of the rule of law. Consequently, both dialogues establish foundations for addressing the question of the ideal political order based on its compatibility with the city's nature. However, formulating the best principles for the city falls within the domain of laws. This particular work held significant importance for Leo Strauss, which can be viewed from two perspectives. Firstly, Strauss' last work, "Argument and Action in Plato's Laws," focuses on the study of "Platonic Political Philosophy" and explores the tension between philosophy and politics through the final resolution of the problem. It represents the culmination and complete expression of theological-political thought. Secondly, in the introduction to "What is Political Philosophy," Strauss considers Laws to be Plato's most political work, if not the only one, as it features the Athenian stranger, along with his companions, describing a set of rules for an imminent city establishment. In contrast, Socrates constructs a city in the Republic solely through words and not in practice. Understanding how Strauss interprets Plato's Laws is of paramount importance. To comprehend his approach, we must first become acquainted with his elucidation of Farabi's interpretation of Talkhis-e-Navamis then, delve into his own interpretation to uncover similar motivations.
Keywords: Laws, Farabi, Talkhis -e-Navamis, Strauss, Theologhy, Plato -
نشریه فلسفه غرب، پیاپی 7 (پاییز 1402)، صص 91 -112
بیش از یک دهه است که اصطلاح «پادفلسفه» رایج شده است؛ اصطلاحی که ژاک لکان، روانکاو فرانسوی، در یکی از سمینارهای خود به کار برد و بعدها آلن بدیو، به تاسی از او، این اصطلاح را بر سر زبان ها انداخت و کتاب هایی در این باره نوشت. اگرچه پادفلسفه ممکن است با صرف توجه به ظاهر لغت، امری سراسر علیه فلسفه به نظر آید، اما این تعبیر چندان دقیق نیست. پادفلسفه عموما علیه تندروی های فلسفی در باب مقوله حقیقت است؛ علیه ادعاهایی ازاین دست که حقیقتی جهان شمول وجود دارد که تنها در ید تعداد معدودی فیلسوف نخبه است. پس، پادفلسفه نخبه گرایی فلسفی را نیز برنمی تابد و بر آن است که حقیقت جهان شمول (با فرض وجود)، می تواند توسط بسیاری از افراد عادی و ذیل هر موضوع به ظاهر ناچیز، نیز یافته شود. بنابراین، و به عنوان سومین موضوع، پادفلسفه تجربه زیسته آدمیان را مهم می شمارد. در کنار این سه، مفاهیم دیگری نیز هستند که محل توجه پادفلسفه اند؛ در این مقاله تلاش می شود به اهم این عناوین و مفاهیم پرداخته شود. همچنین، ماهیت پادفلسفه و نسبت آن با فلسفه مورد بررسی قرار می گیرد و نگاهی نه به پادفلسفه در بستر تاریخ فلسفه خواهیم انداخت و خواهیم دید کدام یک از متفکران در این بستر، اندیشه هایی پادفلسفی داشته اند.
کلید واژگان: پادفلسفه, فلسفه, پادهنر, داداییسم, حقیقت, تجربه زیستهIt has been more than a decade since the term antiphilosophy became popular; A term that Jacques Lacan, a French psychoanalyst, used in one of his seminars, and later Alain Badiou used this term and wrote books about it. Although antiphilosophy may seem to be completely against philosophy, this interpretation is not very accurate. Antiphilosophy is generally against philosophical claims regarding the category of truth. Against such claims that there is a universal truth and it is only in the minds of a few elite philosophers. Therefore, and as the third issue, antiphilosophy considers the lived experience. In addition to these three concepts, other concepts are the focus of antiphilosophy, and this article tries to address the most important of these concepts. Also, the nature of antiphilosophy and its relationship with philosophy are examined. We will also take a look at antiphilosophy in the context of the history of philosophy and see which of the thinkers had antiphilosophical thoughts in this context.
Keywords: Antiphilosophy, Philosophy, Anti-Art, Dadaism, Truth, Lived Experience -
نشریه پژوهش های فلسفی، پیاپی 44 (پاییز 1402)، صص 222 -241
رتوریک که در ادبیات فلسفی ما به خطابه برگردانده شده است، به عنوان یکی از صناعات خمس که اقناعی اما غیریقینی است شناخته می شود و فلسفه ورزان آن را به عنوان صناعتی غیرفلسفی و غیرمعتبر کنار نهاده اند. در چنین خوانشی این فن ارزش فلسفی ندارد و هدف خطیبان فریفتن مخاطبان و جلب نظر آنان است؛ پس گفتار یقینی باید خطابه زدایی شود؛ اما مطالعه فیلسوفان آغازین و به ویژه ارسطو نشان می دهد که رتوریک نه یکی از شاخه های منطق غیریقینی که خدمت گذار سیاست و از فنون متمم حکمت عملی است و چون حکمت عملی از شاخه های فلسفه است با فلسفه نیز مرتبط می شود. افلاطون رتوریک را بر ضد سیاست جامعه می دانست. ارسطو نیز ابتدا تحت تاثیر افلاطون، به خطابه فراگیر در زمان خود که بر نوع قضایی تکیه دارد و روش آن سوفسطایی است انتقاد می کند، و سپس تلاش می کند با توجه به ضرورت رتوریک در جوامع سیاسی، رتوریک مطلوب را برای به سعادت رسیدن جامعه آموزش دهد. او با استفاده از قیاس خطابی نسبت رتوریک با مقدمات یقینی را تنظیم کرده و با تاکید بر خطابه شورایی بر حیثیت سیاسی آن صحه می گذارد. در این پژوهش تلاش شده تا با مطالعه آثار ارسطو این ادعا در اندیشه او پیگیری و دلالت های سیاسی رتوریک روشن گردد.
کلید واژگان: رتوریک, خطابه, ارسطو, سیاست, منطقRhetoric, being among five arts of logic (i.e., Sana’at Khams), is a persuasive yet uncertain art. However, philosophers consider it as a non-philosophical and invalid art. In such a view, this art has no philosophical value and its users seek to deceive and influence the audience in order to attract their attention, so logical speech must be de-rhetorical. The study of early philosophers, especially Aristotle, shows that rhetoric is not one of the branches of uncertain logic, but it is a political tool and is a complementary art in practical philosophy, and because practical philosophy is one of the branches of philosophy, it is also related to philosophy. Plato considered rhetoric to be against the politics of society. Aristotle, also under the influence of Plato, first criticized the common discourse of his time, which relied on the Forensic type and sophistic method. Then, he tries to teach a desirable version of rhetoric for the prosperity of society, considering the necessity of rhetoric in political societies. Aristotle uses enthymeme to relate rhetoric to premises and to highlight its political nature by emphasizing the deliberative rhetoric. This study aims to investigate this proposition in Aristotle’s thoughts, and clarify the political implications of rhetoric.
Keywords: rhetoric, Aristotle, politics, logic -
این پژوهش می کوشد تا سنتزهای زمانی دلوز را مورد تحلیل و نقادی قرار دهد. بنابراین هدف اصلی این مقاله، بررسی انتقادی دیدگاه دلوز درباره زمان است که در قالب سنتزهای زمانی سه گانه مطرح می شود. اگرچه دلوز هریک از این سنتزهای زمانی را با الهام از یک فیلسوف خاص مطرح می کند، اما نگاه کلی او در اینجا به کانت و تعریف او از زمان است. سنتز اول، سنتز منفعل عادت است که به مثابهامری ناآگاهانه و پیشاآگاهانه اتفاق می افتد. سنتز دوم، سنتز فعال حافظه است که با مفهوم گذشته نهفته (virtual) برگسونی رابطه ای تنگاتنگ دارد. دلوز سنتز سوم را با استفاده از تعریف کانتی زمان به مثابهصورت محض و تهی، مفهوم برش و وقفه، و همچنین بازگشت جاودانه نیچه، مطرح می کند. در نقد دلوز، دست کم می توان سه اشکال را وارد ساخت. (1) جداسازی مفاهیم از کانتکست اصلی آن، ارتباط میان مفهوم در شکل فعلی و قبلی اش را ناروشن باقی می گذارد و شباهت آن ها را مبهم رها می کند. (2) نوع ترکیب این مفاهیم مشخص نیست. اینکه آیا از نوع متافیزیکی است یا از نوع واقعی یا جز آن. و (3) استفاده دلوز از این مفاهیم متنوع، کاملا به تفسیر و خوانش خاصی از آن ها متکی است و لزوما شامل خوانش های دیگر نمی شود.
کلید واژگان: ژیل دلوز, سنتزهای زمانی, کانت, بازگشت جاودانه, سنتز منفعلIntroductionThe present article attempts to carry out a critical examination of Deleuze's perspective on time, which he presents in the form of three syntheses of time. Deleuze proposes each of these times as syntheses with the inspiration of a specific philosopher, but his overview concerns Kant's notion and definition of time. Furthermore, Hume is also the subject of Deleuze's reference in the first synthesis, which is called the passive synthesis of habit. The second synthesis, which is the active synthesis of memory pertains to Deleuze's reference to Bergson. Kant's definition of time as a pure and empty form, the concept of cut and caesura, and Nietzsche's eternal return are used to propose the third synthesis. Our purpose is to present and articulate the distinctive features and attributes of each of these three syntheses, their interrelationship, and a critical assessment of the mechanism proposed by Deleuze. As far as the authors of the article are aware, so far there is no independent research on Deleuze's syntheses of time in Persian. In addition to the works used in this article, at a global level, we can mention the works of (Roudinesco, 2008), (Hodges, 2008), (Lundy, 2017), and (Roberts, 2006).
MethodologyIn order to carry out this research work, we will use Deleuze's works, specifically difference and repetition, in order to explain his ideas clearly. Therefore, we have attempted to critique and evaluate his views by utilizing descriptive-analytic methods, relying on commentators' views, and utilizing authentic sources and documents.
FindingThe three syntheses of time are actually Deleuze's answer to the Kantian concept of time, according to which time is the condition of all internal perceptions. This means that the relationship between the subject and time is "always" conscious. Deleuze believes that the conscious active synthesis is based on a passive and unconscious synthesis. He calls this synthesis the passive synthesis of habit. Hume explains that our imagination is characterized by the expectation of two phenomena or sequences that always appear together in our experience. This definition describes imagination as a contractile power. Deleuze states that this is not a form of memory, an act of memory, or an act of understanding. Therefore, this process indicates a time synthesis. Time is created only in the primary synthesis that operates on the repetition of instants. The living present is created through the integration of independent and consecutive instants in this synthesis. According to Deleuze, the synthesis is constructive but not active. Deleuze takes the view that the second synthesis, the active synthesis of memory, is based on the passive synthesis of habit. He emphasizes the importance of distinguishing between the foundation and the ground. Therefore, habit is the foundation of time, and memory is the ground of time. Habit is the primary synthesis of time that constitutes the life of the passing present. Memory is the fundamental synthesis of time that creates the existence of the past, which in turn causes the passing of the present time. Deleuze's account of the third synthesis of time encompasses a range of ideas from philosophy, Greek drama, and mathematics. In the third synthesis, Kant has a revolutionary role, because he considered time as a linear concept, also expressing the gap and fracture that are happened in I through the form of time as a form of auto-affection. Deleuze also refers to Oedipus' interpretation of Hölderlin, in order to clarify the effect that the pure and empty condition of time has on the subject. Hölderlin's concept of caesura is used by him to define the past and future, which are inconsistent and asymmetrical. The concept of caesura finds its mathematical expression in the concept of cut, which was developed by Dedekind, in line with the construction of a merely ideal and static concept of continuity. Deleuze proposes three rules whereby the three major innovations that Kant creates in the notion of time are classified. The first rule is Hamlet's rule that "The time is out of joint". The second rule basically says: “Until today, we considered ourselves obliged to represent the space. Today, it is time to think about time.” The third rule is also from the French poet Rimbaud who says: “I is an Other”. The dissolved "self", God's death, and Nietzsche's eternal return create a concept of time that Deleuze expresses in the synthesis of the future.
Discussion and ConclusionIt is important to note that Deleuze takes many different concepts from philosophers, poets, and other thinkers and combines them into an amazing concoction. If Deleuze allows such a thing, then the question will arise that, basically, Can we separate a concept and even a poem from its original context without changing its meaning? We also have to take into account the fact that the type of combination of concepts is not clear. In other words, it is unclear if what Deleuze is talking about is metaphysical, real, or something like a chemical compound. Deleuze insists that these concepts must maintain their differences from each other. If that's the situation, then one must question how, despite their differences, they can come together in the ultimate process.As a result, Deleuze deserves praise for his initiative in establishing or discovering the passive synthesis of time. This was not present in Kant. It should not be forgotten that the use of these different concepts of Deleuze is entirely dependent on a specific interpretation and reading. Changes in the meaning of one of these adapted concepts can lead to serious difficulties for Deleuze's explanation.
Keywords: Gilles Deleuze, syntheses of time, Kant, eternal return, passive synthesis -
نسبت اروس، تخنه و فلسفه در دو محاوره مهمانی و فدروس افلاطون (با تاکید بر نقد آراء ولاستوس و نوسباوم)
«اروس» بعنوان خدای عشق یونانی، علاوه بر معانی مختلفی که در تاریخ اساطیری و فلسفی پیش از سقراط داشته، در فلسفه افلاطون نیز با تعابیر گوناگونی آمده است. این تنوع معانی سبب شده که مفسران وی در تفسیر آن مرتکب خطا شوند؛ از جمله در ترجمه اروس به عشق. در مقاله حاضر به بررسی معنای اروس در دو محاوره مهمانی و فدروس افلاطون، و ارتباط آن با «فلسفه» و «تخنه» پرداخته شده است. اروس در محاوره مهمانی، پس از بیان چند معنای مختلف، سرانجام بمعنای اشتیاق و آرزو به مشاهده زیبایی مطلق بکار رفته که در حقیقت همان فلسفه است، چراکه در اندیشه افلاطون، تفاوت میان ایده خیر (که فلسفه انگیزهیی برای مشاهده آن است) و ایده زیبایی، تفاوتی اعتباری است؛ بدین معنا که ایده خیر و زیبایی مطلق یک حقیقتند که از دو دریچه به آن نگریسته شده است. حال از آنجاکه دیالکتیک یعنی فعالیتی که در آن جزییات کثیر از واحد، و واحد از جزییات کثیر شناخته میشود در محاوره فدروس بعنوان ابزار تخنه (Technites) معرفی شده، میتوان چنین نتیجه گرفت که عاشق افلاطونی بمعنایی که در این مقاله مطرح شده و فیلسوف جز از طریق تخنه به درک ایده زیبا (یا خیر) نایل نخواهند شد. تحلیل مباحث مقاله، با تکیه بر نقد آراء دو مفسر افلاطون، پروفسور گرگوری ولاستوس و مارتا نوسباوم، انجام خواهد شد.
کلید واژگان: اروس, تخنه, فلسفه, دیالکتیک, مهمانی, فدروس, افلاطونEros, the Greek god of love, in addition to its different meanings in the pre-Socratic mythological and philosophical history, has been used in Plato’s philosophy in different senses. This diversity has misled its interpreters in translating it into erroneous meanings such as love. The present paper examines the meaning of eros in Plato’s two Dialogs of Symposium and Phaedrus and then explores its relationship with philosophy and techne. In the dialog of Symposium, after being used in some different meanings, Eros is used in the sense of the longing and desire for observing absolute beauty, which is the same philosophy. This is because in Plato’s philosophy, the difference between the Idea of the good (philosophy is a motive for viewing it) and the Idea of beauty is mentally-posited. In other words, the Ideas of the good and absolute beauty are the same truth that is viewed from two points of view. Now that dialectics – an activity in which multiple details are recognized from the one and the one from multiple details – is introduced in the dialog of Phaedrus as an instrument of techne, it can be concluded that the Platonic lover, and the philosopher cannot perceive the Idea of beauty (or the good) unless through techne. The major problems in this paper are discussed based on the views of two interpreters of Plato, Gregory Velastos and Martha Nussbaum.
Keywords: Plato, techne, Symposium, Phaedrus, Eros, philosophy, dialectics -
اسطوره گیلکمش اولین متن نگاشته شده توسط بشر می باشد که تاکنون اکتشاف شده و در اهمیت آن همین بس؛ که این متن مکتوب _گل نوشت_ سرچشمه مدنیت را بین النهرین معرفی می کند. اما مهم تر از این مسیله، فهم مصادیق شگفتی است که ما را به نوع نگرش آدمی؛ به حدود 3000 سال پیش از میلاد مسیح پیوند می زند! از همین رو مواجهه ای هرمنوتیکی به این متن می تواند، ره یافت روشنی را برای درک عمیق تر این اسطوره به دست دهد. نظریه هرمنوتیک پل ریکور، تفسیر را ره آورد دیالکتیک تبیین و فهم می داند و از نظر او زبان را می توان موضوع مطالعه قرار داد. ریکور، میان اندیشه منطقی و استدلالی که رویکرد ابزاری دارد و اندیشه شاعرانه که به صورت نمادین و استعاری است تفاوت قایل می شود. از همین رو به اسطوره ها، بوطیقا و روایت نظر داشته و باور دارد که در واقع تخیل انسانی ضمن بسط درعمق زبان به او این امکان را می بخشدکه واژگانی تازه بیافریند یا آنها را برای بیان آنچه به زبان نمی آید به شکلی تازه ترکیب و ارایه نماید. ریکور، با تعریف خاصی که از استعاره ارایه می دهد برآن است تا ارتباط موثر میان تفسیروگفتمان را آشکارسازد. زیرا استعاره، آن جنبه از تجربیات ما که انگیزه آشکار شدن دارند؛ اما درزبان هر روزه ما دیده نمی شوند را به بیان در می آورد.این پژوهش قصد دارد براساس رویکرد ریکور به استعاره، به خوانشی دوباره از اسطوره گلیگمش پرداخته و به فهم تازه تری از آن دست یابد.
کلید واژگان: اسطوره گیلگمش, پل ریکور, هرمنوتیک, استعاره, تفسیرThe myth of Gilgamesh is the first text written by man that has ever been discovered, and that's enough in importance; This written text - the flower of writing - introduces the origin of Mesopotamian civilization. But more important than this is understanding the examples of wonder that lead us to the kind of human attitude; They are linked to about 3000 BC! Hermeneutical encounters with this text, therefore, can provide a clear approach to a deeper understanding of this myth. Paul Ricoeur's theory of hermeneutics sees interpretation as a dialectical approach to explanation and understanding, and in his view language can be studied. Ricoeur distinguishes between logical and argumentative thought, which has an instrumental approach, and poetic thought, which is symbolic and metaphorical. Therefore, he looks at myths, rhetoric and narratives and believes that in fact, human imagination, while expanding in the depths of language, allows him to create new words or to combine and present them in a new way to express what is not spoken. Ricoeur, with his particular definition of metaphor, seeks to reveal the effective connection between interpretation and discourse. Because metaphor is that aspect of our experience that is motivated to be revealed; But in everyday language we express the invisible. Based on Ricoeur's approach to metaphor, this study intends to re-read Gligom's myth and gain a newer understanding of it.
Keywords: Gilgamesh myth, Paul Ricoeur, Hermeneutics, Metaphor, Interpretation -
مقاله حاضر ریشه ها و پیامدهای سیاسی اجتماعی دیدگاه گاندی در باره خدا و نسبت آن با حقیقت را بررسی میکند. تصورگاندی از خدا و حقیقت، ریشه در مکتب فلسفی ودانتا (Vedanta)، آیین دینی ویشنویی (Vaishnavism) و مطالعات او درباره اسلام و مسیحیت دارد. بر اساس مکتب ودانتا، حقیقت در دو مرتبه نیرگونا (nirguna/ حقیقت عاری از صفت یا مقام ذات) و ساگونا (saguna/ حقیقت مزین به صفات یا مقام اسماء و صفات) مطرح است. در آیین ویشنویی نیز از ویشنو که یکی از خدایان ودایی است، بعنوان خدای متشخص و اصل محافظت کننده عالم یاد میشود. گاندی بدلیل گرایش فلسفی به مکتب و دانتا و اعتقاد خانو ادگی به آیین ویشنویی، هم به خدای غیرمتشخص (ودانتایی) و هم به خدای متشخص (ویشنویی) باور داشت. او در ابتدای سیر فکریش بدلایل گوناگون، به این نتیجه میرسد که خدا عین حقیقت است، زیرا فقط از خدا میتوان بعنوان حقیقت یاد نمود. به نظر او حقیقت صفت خدا نیست بلکه عین خداست؛ در متون فلسفی هند نیز برای حقیقت از واژه ساتیا (satya) استفاده میشود که ریشه در سات (sat/ هست) دارد، یعنی خدا عین حقیقت و هستی است. گاندی سپس به این نتیجه رسید که بجای اینکه بگوید «خدا حقیقت است»، بگوید «حقیقت خداست». از نظر او میان دو گزاره «خدا حقیقت است» و «حقیقت خداست» تمایز ظریفی وجود دارد. او تنها راه رسیدن به حقیقت را طریق آهیمسا (ahimsa) میداند و در تبیین مفهوم آهیمسا به مفهوم دیگری بنام ساتی آگراها (satyagraha) اشاره میکند که بنظر او تکنیک بکار بردن آهیمسا است. دیدگاه گاندی درباره خدا و حقیقت، تاثیر زیادی بر نحوه مبارزات سیاسی و اجتماعی او علیه استعمارگران انگلیسی داشت که در این مقاله به آن پرداخته میشود.
کلید واژگان: خدا, حقیقت, گاندی, آهیمسا, پیامدهای سیاسی اجتماعی -
نشریه پژوهش های فلسفی، پیاپی 30 (بهار 1399)، صص 165 -183فلسفه و الهیات سیاسی معاصر از جنبه های مختلف به خوانش دوباره ی پل رسول دست زده اند. اما نزد بدیو این توجه در مواجهه با وضعیت بیمار فلسفه ی معاصر و تبدیل شدن آن به سفسطه صورت می گیرد و پل به عنوان پادفیلسوف، الگوی فلسفه وکسی که به پرسش معاصر از «شرایط تحقق یک تکینگی کلی» پاسخ می دهد، برای بدیو اهمیت می یابد. در این مقاله چرایی و چگونگی اهمیت پل برای بدیو مورد بررسی قرار می گیرد و با تامل در جزییات خوانش بدیو از پل(بازفعال کردن پل) رهیافت بدیو به مسایل و اهداف فلسفه ی رخداد آشکار می شود. بدین ترتیب توجه بر تفسیر پل به عنوان بخشی از پروژه ی فلسفی رخداد بدیو مسیر فهم اندیشه ی بدیو را هموار می کند. از سویی دیگر با این نمونه از تاریخ مسیحی روشن می شود که چگونه بدیو حقیقت را به سیاست پیوند می زند و فیگور سیاسی رخداد را بازآفرینی می کند.در پایان انتقاداتی که به خوانش بدیو از پل قدیس وارد شده و بیشتر از جانب الهی دانان است، مورد بررسی قرار گرفته و به آن ها پاسخ داده می شود.کلید واژگان: الهیات سیاسی, بدیو, پادفلسفه, پل, تکینگی کلی, حقیقت, رخدادThere has been a renewed interest in reading Saint Paul from different aspects by contemporary political theology and philosophy. However, being encountered with the sickness of contemporary philosophy and regarding it as sophistry, Badiou turns to Paul as an anti-philosopher, model, and someone who answers the question of ‘conditions of universal singularity’. In this article, the underlying reasons for the importance of Paul for Badiou will be discussed. By reflecting on the intricacies of Badiou’s reading( reactivation of Paul), his approach to problems and goals of event philosophy will be revealed. Therefore, paying attention to Paul’s interpretation as a part of Badiou’s event philosophy project will pave the way for the understanding of Badiou’s thought. On the other hand, by studying this exemplification of Christian history, a light will be shed on how Badiou relates politics to truth and recreates the political figure of the event. In the end, the criticism of his reading of Saint Paul mostly by theologians will be examined and responded.Keywords: Anti-Philosophy, Badiou, Event, Political Theology, Saint Paul, truth, Universal singularity
-
نشریه پژوهش های فلسفی، پیاپی 27 (تابستان 1398)، صص 375 -397هایدگر متقدم، در راستای تاسیس انتولوژی بنیادی، تا حدودی از بررسی فهم عامیانه زمان چشم پوشی می کند و به تحلیل زمان مندی می پردازد. او معتقد است که فهم عامیانه زمان، تنزل زمان جهانی و خود زمان جهانی، تنزل زمان مندی است. هایدگر در هستی و زمان، زمان مندی را به «معنای انتولوژیک پروا» تعبیر میکند. در این جا، برای تحلیل زمان مندی در اندیشه هایدگر، بر همین عبارت سه جزئی تکیه می شود. انتولوژیک در تقابل با انتیک قرار می گیرد. پژوهش انتیک، پژوهشی است که هستومند را چونان چیزی فرادست و متعین در نظر می گیرد، اما در مقابل پژوهش انتولوژیک، معطوف است به چطور هستن هستومندی که با افکندن خود بر امکان هایش، دائما از خودش پیشی می جوید. معنا، آنی نیست که در انتهای کنش فهمیدن، آشکار گردد؛ بلکه آنی است که فهم پذیری هر چیز خودش را در آن حفظ می کند؛ یعنی شرط امکان فهم پذیری یک چیز است. پروا، دلالت می کند بر چیزی که به جنبه های ساختاری دازاین، کلیت و وحدت می بخشد. پروا که معنای هستن دازاین است، ازطریق سه مولفه اگزیستانس، واقع بودگی و سقوط کردگی تقویم می شود. زمان مندی، معنای انتولوژیک پروا است؛ یعنی شرط امکان فهم پذیری آن. هایدگر برای توضیح این سخن، دست به تحلیل اگزیستانس اصیل می زند. ساختار انتولوژیک اگزیستانس اصیل، «مصممیت پیشی جوینده به سوی مرگ» است. اگزیستانس مصممی که بر مرگ پیشی می جوید، خودش را در سه برون خویشی آینده سویی، بودگی، و حاضرساختن عیان می کند. هر یک از این سه برون خویشی، به ترتیب، بنیان و معنای یکی از مولفه های پروا است. درنتیجه، زمان مندی در وحدت اش، بنیان و معنای انتولوژیک کل پروا است.کلید واژگان: زمان, زمان مندی, هایدگر متقدم, معنا, انتولوژیک, پرواFor the establishment of the fundamental ontology, early Heidegger disregards the vulgar understanding of time and analyzes temporality. He believes that the vulgar understanding of time is the degeneration of the world-time, and the world-time itself is the degeneration of temporality. In Being and Time, Heidegger interprets temporality as the ontological sense of care. Here, this three-part phrase is relied on to interpret temporality in the thought of Heidegger. The ontological counteracts the ontic. The ontic investigation is one that considers the entity present-at-hand and determined. But the ontological investigation focuses on the how-being of an entity that is always anticipating itself by projecting itself upon its possibilities. The sense is not what is revealed at the end of the understanding act; but is what wherein the understandability of something maintains itself, namely, the condition for the possibility of understandability of a thing. Care implies what gives totality and unity to the structural aspects of Dasein. Care, which is the sense of Dasein’s being, is constituted through three items including existence, facticity, and fallenness. Temporality is the ontological sense of care; namely, the condition for the possibility of its understandability. Heidegger analyzes authentic existence to explain this word. The ontological structure of authentic existence is the anticipatory resoluteness towards death. The resolute existence that anticipates to death shows itself in the three ecstasies futurity, having-been, and making-present. Each of these three ecstasies is respectively the sense of one of the items of care. Hence, temporality in its unity is the ontological sense of care.Keywords: Time, Temporality, Early Heidegger, Ontological, Sense, Care
-
مقاله حاضر دیدگاه علامه اقبال لاهوری[i]</sup></sup>را در باره خدا را مورد بررسی قرار می دهد. از نظر او خدا در اسلام هم بصورت متشخص و هم غیرمتشخص مطرح است و چنین تصوری از خدا هم تامین کننده نیاز متدین بوده و هم پاسخگوی کنجکاوی فکری فیلسوفان است. مک تاگارت متاثر از هگل حقیقت نهایی را مطلق می دانست و معتقد بود مطلق را نمی توان "من" یا "خود" نامید ولی اقبال با چنین نگاهی به حقیقت نهایی موافق نبود. اقبال همچنین به براهین سنتی اثبات وجود خدا اعتقادی ندارد،. او معتقد است که این براهین به انسان معرفتی درباره به خدا نمی دهند. در این خصوص او به حجیت شهود تاکید دارد و معتقد است همان طور که شهود می تواند ماهیت نفس و جهان را بر ما آشکار کند می تواند حقیقت خدا را نیز آشکار کند. تجربه شهودی طریقی است که برخی از فیلسوفان غرب مانند برگسون نیزکه هم عصر اقبال بود به آن تاکید داشت. اقبال این طریق را طریق قرآنی می داند و می کوشد آن را مستدل کند. اقبال در آثار خود از واژه ای بنام "خود" برای انسان استفاده کرده و از خدا نیز به عنوان " خود نامتناهی " یاد می کند که نسبتی با شهود دارند
کلید واژگان: اقبال لاهوری, خدای متشخص, خدای نامتشخص, خود, خود نامتناهیThe present article is an attempt to explore Allameh Iqbal's view of personal and impersonal God. In his view in Islam God is considered to be both personal and impersonal. This view of God can satisfy both religious tents and philosophical questions of philosophical as well. Under the influence of Hegel, Mc Taggart holds that ultimate reality is absolute so it cannot be called by a self, but Iqbal disagrees with this view of Hegelian philosophers to the Ultimate Reality. Iqbal also disagrees with the traditional arguments for proving God's existence for these arguments fail to. In this regards he refers to the notion of intuition and holds that by intuition it is possible not only to unravel the nature of world and man but also realize God. Intuition is a term that is approved even by certain Western philosophers like Bergson as well. In Iqbal's view this path even is approved by the Quran. Accordingly, Iqbal seeks to substantiate it and used the term "self" for man and "infinite self" to God.
Keywords: Allameh Iqbal, personal God, impersonal God, self, infinite self -
علم هرمنوتیک در بستر تاریخی خود، دستخوش قرائت های پرشمار، مباحثات و منازعات بسیاری بوده است. به شکل خلاصه می توان دو رویکرد عمده در حوزه ی هرمنوتیک معاصر را اینگونه از هم بازشناخت: هرمنوتیک رمانتیک و هرمنوتیک پدیدارشناسانه. در این میان، پل ریکور فیلسوف معاصر فرانسوی، به شکل قابل توجهی خوانش مخصوص به خودش از هرمنوتیک فلسفی را ارائه داد، به طوری که هرمنوتیک هستی شناسانه او سودای جمع آراء فیلسوفان دو رویکرد عمده ی هرمنوتیک معاصر را در سر دارد. آنچه در مقاله ی حاضر مورد بررسی قرار گرفته، نگاه خاص ریکور و مدل جدید هرمنوتیک فلسفی اش است، که او را وارد گفتگویی دوسویه با نظریه ی ادبی ساختارگرا نمود؛ بطوری که از طرفی وی عطف توجه به عناصری ساختاری متن و نگاه عینی گرایانه ساختارگرایان در جهت تقلیل خوانش های ممکن متن را می ستود و از سوی دیگر اصرار مفرط آنان بر این تقلیل، که به حذف جایگاه خواننده متن می انجامید و همچنین صرف توجه به بعد نشانه شناسانه ی متن (در ذیل نظام لانگ سوسوری) و کوشش در جهت دست یابی به ساختار نهایی متن را تقبیح می نمود. برخورد ویژه ی ریکور با ساختارگرایی البته هم محصول قرائت جدید او از هرمنوتیک فلسفی و هم نظریه ی تفسیری اش (مدل قوس هرمنوتیکی) است؛ مدلی که هم نگاه عینی و ساختاری به متن را توجیه می نماید و هم جایگاه ذهنیت و سوبژکتیویته را حفظ کرده است. لذا در ادامه این موضوع مورد بررسی و ایضاح قرار می گیرد که نظریه ی تفسیری ریکور چگونه با دست یازیدن به دستاوردهای متنوع در حوزه ی زبان شناسی و ساختارگرایی، به نظریه ای ترکیبی درباره ی تفسیر متن منتهی شد؛ نظریه ای که از یک سو می توان آنرا مدلی میانجی گرایانه در تقابل بین هرمنوتیک روش مند و هرمنوتیک زمینه گرا دانست و از سوی دیگر واجد برخوردی دوسویه با نظریه ی ادبی ساختارگرا.کلید واژگان: هرمنوتیک, ساختارگرایی, پل ریکور, نظریه تفسیری
-
هستی شناسی و هرمنوتیک در قرن بیستم تعاملاتی جدی با هم داشته اند؛ تعاملی که البته از طریق پدیدارشناسی ممکن شد و اوج این ارتباط را در آثار سه فیلسوف مطرح این قرن یعنی هایدگر، گادامر و ریکور میتوان مشاهده کرد. در این مقاله مروری بر ویژگی های برجسته خط سیر فلسفی ریکور ارائه می شود؛ مسیری که او با گرفتن سرنخ از متفکران هرمنوتیک آلمان از جمله دیلتای، هایدگر و گادامر سعی در تلفیقی منطقی از دو شق عمده هرمنوتیک، یعنی هرمنوتیک رمانتیک و پدیدارشناختی دارد؛ تلفیقی که به دنبال آن است تا حق هر دو نگاه هرمنوتیکی را ادا نموده، در عین حال نقاط ضعف آنان را نیز تا حدودی پوشش دهد. درحقیقت ریکور در روند فلسفی خویش به جای اینکه همانند هایدگر مستقیما به مسئله هستی شناسی بپردازد، با گذار از سطح معناشناسی و تلفیق آن با فلسفه تاملی درنهایت هستی شناسی را نیز مورد توجه خویش قرارمی دهد؛ ازاین رو برای ریکور نیز هستی شناسی مسئله بنیادین بود؛ اما او مسیری طولانی تر را برای رسیدن به این هدف برگزید؛ مسیری که در آن لازم بود پدیدار شناسی نیز در ساختاری جدید و به شکلی متفاوت از هوسرل و هایدگر مطرح شود. تلاش این نوشتار بررسی این مسیر طولانی تر در مقایسه با نگاه مستقیم هایدگر به مسئله هستی شناسی و بیان این ادعاست که برگزیدن این راه با وفادارماندن به هستی شناسی هم ممکن و هم لازم بوده است؛ از سوی دیگر بررسی و ایضاح نقش هایدگر و ریکور در تحول پدیدارشناسی هوسرل از طریق تزریق هرمنوتیک به آن، بخش دیگری از این نوشتار را تشکیل می دهد؛ همچنین این موضوع را نقد و ارزیابی خواهیم کرد که ریکور تا چه میزان توانسته است تاریخیبودن فهم انسان را در کنار جنبه عینی گرایانه معرفت شناسی حفظ کند و رویکرد او در تلفیق میان تبیین و فهم با چه چالش هایی روبروست.
کلید واژگان: هرمنوتیک, هستی شناسی, پدیدارشناسی, هایدگر, ریکور -
یاضیات همواره از علوم یقینی شمرده میشده است، اما اینکه معرفت ریاضی درباره چیست، همواره دغدغه ذهنی ریاضیدانان و فیلسوفان ریاضی بوده است. این نظریه که متعلقات ریاضی، اموری مجرد و مفارق از جهان ذهن و اندیشه ما هستند به افلاطون نسبت داده شده و عده زیادی از فیلسوفان واقع باور را با تمام اختلاف نظرهایشان افلاطون گرا نامیده اند. مفسران افلاطون، فلسفه ریاضی وی را چه از لحاظ هستی شناسی و معناشناسی، چه از لحاظ معرفت شناسی بطور شفاف و سازگار تفسیر نکرده اند و این امر باعث بدفهمی فلسفه ریاضی افلاطون و ابهام در کل فلسفه او گردیده است. از جمله، پریچارد، تفسیری از هستی شناسی افلاطون ارائه کرد که بموجب آن، متعلقات ریاضی همین محسوسات هستند. بر اساس این تفسیر، تمثیل خط به گونه دیگری تفسیر شده و ابهامات موجود در این تمثیل از میان میرود. ما در این نوشتار این تفسیر را بررسی میکنیم و آن را با سایر تفاسیر هستی شناسی ریاضی افلاطون مقایسه کرده و آثار آن را در کل فلسفه ریاضی افلاطون ملاحظه مینماییم و نشان میدهیم فلسفه ریاضی افلاطون برخلاف تفسیر سنتی آن درگیر معمای بناسراف نیست. بعلاوه، بر اساس استدلالهای صدرالمتالهین نظریه مثل بلحاظ هستی شناسی نظریه یی کاملا سازگار است؛ نتیجه اینکه فلسفه ریاضی افلاطون فلسفه یی سازگار است.کلید واژگان: افلاطون, واقع باوری, هستی شناسی, فلسفه ریاضی, تمثیل خط, معمای بناسرافMathematics has always been considered to be among certain sciences; however, the objects of mathematical knowledge have continually occupied the minds of mathematicians and philosophers of mathematics. The theory stating that the objects of mathematics consist of a number of certain immaterial and separate affairs which are independent of the world of the human mind and thought has been attributed to Plato, and several realist philosophers who, in spite of all their differences, have been called neo-Platonists. Commentators of Plato have failed in providing any clear and consistent interpretation, whether in terms of ontology or semantics, of his philosophy of mathematics, which has resulted in some misunderstandings in this regard and some ambiguity in his whole philosophy. When completing his PhD dissertation at the University of Bristol, Paul Pritchard presented an interpretation of Plato’s ontology, according to which the objects of mathematics are the same sensible things. Here, the allegory of the divided line has been interpreted differently, and the existing ambiguities have been removed. In this paper, the authors have examined this interpretation and compared it with other interpretations of Plato’s ontology of mathematics. They also refer to its effects on Plato’s philosophy of mathematics in general and reveal that, unlike its traditional interpretation, his philosophy of mathematics does not conflict with Benacerraf’s identification problem. Moreover, the authors demonstrate that, based on Mulla Sadra’s arguments, the theory of Ideas is a completely consistent theory in terms of ontology and, thus, Plato’s philosophy of mathematics is a consistent body of philosophy.Keywords: Plato, realism, ontology, philosophy of mathematics, allegory of the divided line, Benacerraf’s identification problem, Mulla Sadra
-
افلاطون در محاوره جمهوری پس از بخشهایی که به تقبیح شعر و شاعران آتنی میپردازد، در کتاب دهم از همین محاوره به اخراج آنان از اتوپیای خویش حکم میدهد، اما در عین حال، آثار خود او سرشار از مفاهیم شاعرانه بوده و همچنین آنجا که از شاعران صحبت میکند کلامش سرشار از احترام و تردید است. ازاینرو در این نوشتار بدنبال آن هستیم تا بیابیم در پس این سرشت پارادوکسیکال چه حقیقتی نهفته است و چگونه میتوان تبیینی از این رویکرد افلاطون نسبت به شاعران ارائه داد و اساسا آیا آنچه مورد نکوهش افلاطون است کاربرد شاعران آتنی از شعر است یا ذات خود شعر مورد انتقاد اوست و یا اینکه باید پاسخ را در جای دیگری جستجو کرد و مشکل را در مخاطبان شعر دید؟ در نظر نگارندگان نوشتار حاضر، اگر بپذیریم یکی از مولفه های مهم سنت شعری در آتن، قائل شدن وجهی از معرفت برای شعری است که روح غالب آن سنت اساطیری باقی مانده از پیشینیان و تعالیم سوفسطائیان است و همچنین در نظر بگیریم که فراتر از مباحث هستی شناسانه و معرفت شناسانه، اساسا مسئله اول افلاطون سیاست و استقرار یک نظام سیاسی بسامان است، به این نتیجه خواهیم رسید که در این اتوپیا، سنت شعری آتن با خصوصیاتی که دارد با آرمان سیاسی افلاطون قابل جمع نیست؛ چرا که اگر پایدیا یا نظام تعلیم و تربیت را برای استقرار اتوپیا ضروری بدانیم، حال اگر این پایدیا بخواهد دیوارهای خود را بر بنیان اسطوره و تعالیم سوفسطائی بمثابه منبع معرفتی بنا کند، تکلیف این آرمانشهر از ابتدا مشخص است. همچنین از وجه معرفت شناسی فلسفه افلاطون نیز میتوان به این مسئله نزدیک شد و از تمایز میان زیبایی زیبایی شناسانه آنطور که امروزه ما از آن صحبت میکنیم و در آثار هنری متجلی است، با زیبایی مثالی مد نظر افلاطون که همان حقیقت است، سخن گفت. در نظر افلاطون زیبایی زیبایی شناختی ذیل زیبایی مثالی است و ازاینرو مقصود وی از واژه «زیبا» فقط شامل ارزشهایی که امروزه آنها را زیبایی شناسی مینامیم نیست، بلکه ارزشهای اخلاقی و معرفتی را هم دربرمیگیرد و ذیل این موضوع زیبایی عام و خاص باید بحث اخراج شاعران از اتوپیا را بازخوانی نمود.کلید واژگان: افلاطون, شعر, شاعران, اتوپیا, پایدیا, زیباییIn his Republic, after denouncing Athenian poetry and poets in certain sections, Plato decrees their deportation from his Utopia in the 10th book of the same work. At the same time, however, Platos own works abound in poetic concepts, and wherever he talks about poets, he uses a language which is both hesitant and respectful. Accordingly, this paper is intended to provide some answers to the following questions: which truth underlies such a paradoxical attitude? How could Platos approach to poets be explained? What is the main object of Platos criticism: Athenian poets use of poetry or the essence of poetry itself? Or, should one seek for the response elsewhere and perhaps find the problem in the addressees of poetry? The authors believe that, if one agrees that one of the important elements of poetry in Athens was to believe in an epistemological aspect for sophist teachings, and if one assumes that, beyond ontological and epistemological discussions, Platos first problem is basically politics and the establishment of an organized political system, it can be concluded that, in this Utopia, the Athenian poetic tradition and its specific features are not consistent with Platos political ideas. The reason is that if one considers paedeia or a system of education to be necessary for the establishment of Utopia, if the intended paedeia is based on mythology and sophists teachings as its epistemological origin, it will be doomed to failure from the beginning. Moreover, one can approach this problem from the epistemological aspect of Platos philosophy and speak of the distinction between aesthetic beauty, as we know it today and as it is manifest in works of art, and the Ideal beauty or the same truth, as intended by Plato. In his view, the aesthetic view of beauty is a subcategory of Ideal beauty; hence, by the word beautiful, he does not merely mean the values that are involved in todays concept of aesthetics. Rather, he has ethical and epistemological values in mind as well. Therefore, the discussion of the dismissal of poets from Utopia must be revisited under the category of general and particular senses of beauty.Keywords: Plato, poetry, poets, Utopia, Paedea, beauty
-
عشق یکی از موضوعاتی است که افلاطون در سه محاوره خود به آنها پرداخته و متفکران در شرق و غرب واکنشهای گوناگونی به آن نشان داده اند که در این مقاله فقط به بازتاب آن در جهان مسیحیت پرداخته می شود. بطورکلی در جهان مسیحیت دو جریان فکری در خصوص عشق وجود دارد که یکی متاثر از افلاطون بوده و متفکران آن معتقدند از آنجاییکه اندیشه های افلاطون سازگار با دین مسیحی بوده و مغایرتی با آن ندارد، از این رو می توان ضمن اعتقاد به سنت مسیحی از فلسفه افلاطون نیز برای فهم بهتر و عمیقتر مفاهیم دینی استفاده کرد. غالب متفکران اولیه کلیسا مانند یوحنا، اوریگن، و آگوستین به این جریان فکری تعلق دارند. جریان بعدی واکنشی بود به جریان اول و پیروان آن احساس می کردند که عناصر یونانی از طریق متفکران اولیه مسیحی وارد دین مسیحیت شده و آن را آلوده کرده است، از این رو در صدد پیراستن و زدودن مسیحیت از اندیشه های یونانی مخصوصا افلاطونی برآمدند. افرادی چون پولس، لوتر و نایگرن به این جریان فکری تعلق دارند. در این مقاله فقط به آراء اوریگن به عنوان نماینده جریان اول پرداخته می شود زیرا او اولین کسی است که پای افلاطون را به جهان مسیحیت کشید، همچنین اشاره ای مختصر نیز به آراء آگوستین خواهد شد. در خصوص جریان دوم نیز به آراء نایگرن پرداخته می شود زیرا او بطور جدی به این مسئله پرداخته و حتی کتابی دوجلدی تحت عنوان آگاپه و اروس نگاشته و در صدد مقابله با جریان فکری اول برآمد.کلید واژگان: افلاطون, مسیحیت, عشق, آگاپه, اروس, اوریگن, نایگرن, آگوستین
-
مکتب ودانتا اصیلترین جریان فکری و فلسفی هندی است که اصول فکری خود را از اوپانیشادها گرفته و بر وحدت گرایی و یکتاپرستی تاکید دارد. مورخان هندی، تاریخ این مکتب را به سه دوره ماقبل شانکارا، دوره شانکارا و دوره پساشانکارا تقسیم میکنند. در دوره اول، شخصیتهایی مانند بادرایانا و گوداپادا ظاهر شدند و حکمت ودانتا را پایه ریزی کردند. در دوره دوم شانکارا به بسط این حکمت پرداخت و سهم زیادی درگسترش و اشاعه آن داشت. در دوره سوم نیز رامانوجا با نظریات انتقادی خود قرائت متفاوتی از وحدت گرایی و مفهوم حقیقت نهایی ارائه کرد و دامنه این مکتب را گسترش داد. بطورکلی بانیان و مفسران حکمت ودانتا در هر دوره برحسب ذوق و سلیقه فکری خود به شرح و بسط این مکتب پرداختند و باعث غنی تر شدن آن شدند. آنچه اهمیت دارد این است که همه آنها در یکتاپرستی و وحدت گرایی اتفاق نظر داشتند، هرچند درباره بعضی از مباحث میان برخی از ایشان اختلاف نظر جدی وجود داشت و این اختلاف درمیان پیروان آنها نیز مطرح بود. در میان متفکران معاصر هند برخی مانند رابیندرانات تاگور کوشیدند سازشی میان آنها ایجاد کنند. نفوذ مکتب ودانتا در میان متفکران و هنرمندان معاصر هندی نیز عمیق بوده است؛ بطوریکه جهانبینی آنها کاملا تحت تاثیر این مکتب بوده است. در نوشتار حاضر سیر تاریخی این مکتب و نسبت آن با وحدت گرایی مورد بررسی قرار میگیرد.
کلید واژگان: مکتب ودانتا, یکتا پرستی, شانکارا, اوپانیشادها, رامانوجاVedanta is the most original Indian philosophical school which has borrowed its basic principles from Upanishads and emphasizes non-dualism. Indian historians have divided the history of this school into three periods: Pre-Shankara, Shankara, and Post-Shankara. In the first period, some figures such as Badarayana and Gaudapada emerged and laid the foundation for Vedanta philosophy. In the second period, Shankara expanded this school and played a significant role in spreading and disseminating it. During the third period, Ramanuja presented a different interpretation of non-dualism and the notion of Ultimate Reality based on his own critical views and pushed the borderlines of this school even further. Generally speaking, each of the founders and interpreters of Vedanta philosophy explained and expanded this school based on their own philosophical tastes and views and tried to enrich it more than ever before. However, the important point here is that all of them were unanimous regarding the notion of non-dualism. Of course, they had some serious disagreements concerning certain issues, which can also be seen among their advocates. Some of the contemporary Indian thinkers, such as Rabindranath Tagore tried to reconcile their ideas with each other in some way. Vedanta has also influenced contemporary Indian philosophers and artists to such a great extent that their worldview has been completely affected by this school. In the present paper, the writer traces the historical development of the school of Vedanta and explores its relationship with non-dualism.Keywords: Vedanta School of philosophy, non, dualism, Shankara, Upanishads, Ramanuja -
آیین هندو دین اکثر مردم هندوستان بوده، ولی درباره ماهیت و پیدایش این دین و واژه هندو برای این آیین، میان مستشرقان و محققان هندی اختلاف نظر وجود دارد. دین هندو از منابعی چون اوپانیشادها برخوردار است که سرچشمه اصلی مکتب های فلسفی و عرفانی هندی است. در اوپانیشادها نجات انسان از طریق معرفت است؛ معرفت به حقیقت نهایی که همان آتمان و برهمن هستند. آتمان و برهمن دو حقیقت جداگانه ای نیستند، بلکه حقیقت واحدی هستند. شانکارا برای آتمان و برهمن دو جنبه تنزیهی و تشبیهی قائل است که اولی را نیرگونا می نامد که وصف ناپذیر است و دومی را ساگونا می نامد و آن را قابل توصیف می داند. از نظر او، نیرگونا حقیقت نهایی است، ولی رامانوجا نیرگونا و ساگونا را با هم حقیقت نهایی می داند. مکتب ودانتا بیشترین اهتمام را در تبیین این مفاهیم کرده و در میان مفسران این مکتب، شانکارا و رامانوجا بیشترین سهم را در این مباحث داشتند. در این مقاله برخی از آرای متافیزیکی آنها مخصوصا اختلاف نظر آنها درباره حقیقت نهایی مورد بررسی قرارمی گیرد.
کلید واژگان: دین هندو, حقیقت نهایی, شانکارا, رامانوجا, اوپانیشادها, مکتب ودانتاHiduism is the religion of the majority of Indians. However، there is a controversy among the orientalists and Indian scholars concerning the nature and origin of Hinduism. It surely possesses authentic sources such as Upanishads، which is the main source of Indian philosophical and mystical schools. In Upanishads، knowledge is considered to be the only path of salvation. Knowledge here refers to the knowledge of ultimate reality، namely Atman and Brahman which can be described only through negative attributes. Atman and Brahman are two sides of the same reality. There is difference of views among Shankara and Ramanuja about this issue.Keywords: Hinduism, ultimate Reality, Shankara, Ramanuja, Upanishads -
از میان متفکران مکتب ودانتا دیدگاه شانکارا از اهمیت ویژه ای برخوردار است و بیش ترین تفاسیر و مقالات نیز به آراء او اختصاص یافته است. از این رو، بی-مناسبت نیست که او را متنفذترین حکیم هندی مکتب ودانتا خواند. مقاله حاضر نیز می کوشد به آراء متافیزیکی و معرفت-شناختی وی در مکتب ودانتا بپردازد. مکتب ودانتا بیش تر با نام شانکارا عجین است، از این رو او را نماینده اصلی مکتب ودانتا می دانند. با توجه به اینکه او شدیدا به سنت هندو وفادار بوده و آثارش دارای آراء بدیعی است، از این رو توانست بیش از دیگران علاقه متفکران معاصر هندی را به خود جلب کند و منشاء الهامی برای اندیشه های آنها باشد. مکتب ودانتای شانکارا مبتنی بر فلسفه آدویتا (عدم ثنویت) است که طبق آن حقیقت واحد است، هر چند به صورت کثرت جلوه می کند. نظریه عدم ثنویت شانکارا ریشه در مکاتب فلسفی بودایی دارد و آنها نیز متاثر از اوپانیشاد بوده اند. شانکارا آراء خود را درباره متافیزیک و معرفت از طریق تفاسیر خود بر سوتراهای باداریانا مطرح نمود. او هر نوع ثنویتی را رد می کرد و به عدم ثنویت در عرصه متافیزیک، معرفت-شناسی و ارزش شناسی اعتقاد داشت. می توان گفت او هم تحت تاثیر آیین بودا بود و هم آن را مورد انتقاد جدی قرار داد.
کلید واژگان: معرفت, حقیقت, آدویتا, شانکارا, اوپانیشادهاOf all the Vedantic school, that of Shankara has the most importance and allocates the largest amount of literature in the form of commentaries and treaties to itself, so that it would not be inappropriate to call Shankara the most influential Indian philosopher. This article is an attempt to shed some light on knowledge and reality as viewed in Vedantic school of Shankara. Since Shankara is the main exponent of this school, Vedanta philosophy is associated with his name. Owing to his intensely loyalty to tradition and innovative nature of his works, he fascinated and inspired the contemporary Indian thinkers more than other Vedantins. Shankara's Vedanta is based on Advaita (non-dualism) philosophy, according to which ultimate reality is one (unqualified monism), though it appears in many individuals. His non-dualism is traceable to Buddhism, and the latter also is believed to have its origin in the Upanishads. Shankara developed his views about knowledge and reality through his commentaries on the Bdarayana’s Sutras (aphorism). He rejected all types of dualism and proposed a metaphysical, epistemological, and axiological non-dualism. It is said that he was under the influence of Buddhism, yet he was a severe critic of Buddhism as well.Keywords: Knowledge, reality, Advaita, Shankara, Upanishads -
راداکریشنان یکی از متفکران معاصر هند است که در اندیشه های فلسفی و دینی خود تحت تاثیر مکتب ودانتاست. ولی در آرای او رگه هایی از ایدئالسم هگلی، فلسفه وایتهد و شلایرماخر نیز دیده می شود. مکتب ودانتا کامل ترین و سنتی ترین مکتب فلسفی هند است که اکثر متفکران معاصر هند ازجمله رابیندرانات تاگور، اوروبیندو، و ویویکاناندا از این مکتب متاثر بوده اند. تعالیم این مکتب در کتاب اوپانیشادها ریشه دارد و این کتاب مهم ترین سرچشمه مکاتب عرفانی و فلسفی هندی ها شمرده می شود. مکتب ودانتا مبتنی بر یکتاپرستی مطلق عاری از ثنویت است که مفسرینی مانند شانکارا و رامانوجا قرائت های مختلفی از آن ارائه کرده اند. راداکریشنان در برخی آثار خود به شانکارا و در برخی نیز دیدگاه رامانوجا را می پسندد و در برخی دیگر، می کوشد تا بین آن دو سازش ایجاد کند. راداکریشنان توجه خاصی به مسئله دین داشته، در اکثر آثار خود به آن اشاره کرده است....
کلید واژگان: حقیقت نهایی, راداکریشنان, برهمن, تجربه دینی, ودانتاRadhakrishnan is one of the prominent Indian contemporary thinkers. He is under the influence of the Vedanta cult; yet there are certain elements of Hegelian idealism, Whitehead and Schleiermacher’s philosophy in his views. Vedanta school is the most perfect and most traditional school of philosophy in India that majority of contemporary Indian thinkers such as Vivekananda, Aurobindo, and Rabindranat Tagore inspire from it. The teachings of this school have rooted in Upanishads which considered as the most important source of Indian philosophical and mystical schools. Vedanta school is based on Advaita (non-dualism), and Shankara and Ramanuja have presented different interpretations from it. Radhakrishnan in some of his works was under the influence of Shankara and in some others under Ramanuja’s influence; although sometimes he tried to reconcile them.. ..
- در این صفحه نام مورد نظر در اسامی نویسندگان مقالات جستجو میشود. ممکن است نتایج شامل مطالب نویسندگان هم نام و حتی در رشتههای مختلف باشد.
- همه مقالات ترجمه فارسی یا انگلیسی ندارند پس ممکن است مقالاتی باشند که نام نویسنده مورد نظر شما به صورت معادل فارسی یا انگلیسی آن درج شده باشد. در صفحه جستجوی پیشرفته میتوانید همزمان نام فارسی و انگلیسی نویسنده را درج نمایید.
- در صورتی که میخواهید جستجو را با شرایط متفاوت تکرار کنید به صفحه جستجوی پیشرفته مطالب نشریات مراجعه کنید.