به جمع مشترکان مگیران بپیوندید!

تنها با پرداخت 70 هزارتومان حق اشتراک سالانه به متن مقالات دسترسی داشته باشید و 100 مقاله را بدون هزینه دیگری دریافت کنید.

برای پرداخت حق اشتراک اگر عضو هستید وارد شوید در غیر این صورت حساب کاربری جدید ایجاد کنید

عضویت
فهرست مطالب نویسنده:

مریم کلهرنیا گلکار

  • عزیز سیفی آوارسین، علیرضا پیرخائفی*، مریم کلهرنیا گلکار
    مقدمه

    فشارخون بالا یکی از شایع ترین بیماری های مزمن است که اگر به درستی مدیریت نگردد، علاوه بر سلامت جسمی موجب کاهش وضعیت روانی و کارآمدی افراد می شود. از این رو، هدف پژوهش حاضر تعیین اثربخشی درمان گروهی شناختی-رفتاری بر افسردگی و خودکارآمدی بیماران مبتلا به فشارخون بالا بود.

    روش بررسی

    مطالعه حاضر از نوع مداخله ای نیمه تجربی و به صورت پیش آزمون، پس آزمون در دو گروه آزمایش و کنترل و با پیگیری 90 روزه بود. جامعه پژوهش تمامی بیماران فشارخون بالا مراجعه کننده به مراکز درمانی شهر تهران در سال 1402 بود که 38 نفر از آنان با روش نمونه گیری هدفمند برگزیده شدند و به صورت تصادفی در دو گروه آزمایش و کنترل جایگزین شدند. ابزار گردآوری اطلاعات شامل فرم جمعیت شناختی، پرسشنامه های افسردگی بک (BDI-II) و خودکارآمدی عمومی (GSE-17) بود. داده ها نیز استفاده از آزمون تحلیل واریانس با اندازه گیری مکرر با سطح معناداری 05/0 و با نرم افزار SPSS-21 مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفتند.

    یافته ها

    درمان گروهی شناختی-رفتاری در کاهش افسردگی (6/78=F، 001/0>P) و افزایش خودکارآمدی (7/12=F، 001/0>P) بیماران مبتلا به فشارخون بالا اثربخش بود. میزان اندازه اثر درمان شناختی-رفتاری در افسردگی 70% و خودکارآمدی 27% بود و ماندگاری تاثیر آن تا سه ماه پس از درمان برقرار بود.

    نتیجه گیری

    نتایج حاکی از آن بود که درمان شناختی-رفتاری می تواند موجب بهبود افسردگی و افزایش خودکارآمدی روانی در بیماران مبتلا به فشارخون بالا شود. بنابراین می توان از روش درمان کم هزینه و مقرون به صرفه در کنار درمان روتین (دارو) بیماران مبتلا به فشارخون بالا، برای افزایش سلامت روانی این بیماران استفاده نمود.این مقاله برگرفته از پایان نامه دانشجوی دکتری دانشگاه آزاد اسلامی واحد امارات است.

    کلید واژگان: افسردگی, خودکارآمدی, درمان شناختی-رفتاری, فشارخون بالا
    Aziz Seyfi Avarsin, Alireza Pirkhaefi*, Maryam Kalhornia Golkar
    Introduction

    Hypertension is one of the most common chronic diseases, which if not properly managed, can lead to not only physical health issues but also reduced psychological well-being and efficiency. Therefore, the aim of the present study was to determine the effectiveness of cognitive-behavioral group therapy on depression and self-efficacy in patients with hypertension.

    Methods

    The present study was a quasi-experimental intervention, conducted as a pre-test, post-test design with experimental and control groups, and with a 90-day follow-up. The study population consisted of all hypertension patients who referred to healthcare centers in Tehran in 2023, from which 38 subjects were selected through purposive sampling and randomly assigned to experimental and control groups. The data collection tools included a demographic form, the Beck’s Depression Inventory (BDI-II), and the General Self-Efficacy Scale (GSE-17). Data were analyzed using repeated measures ANOVA with a significance level of 0.05, using SPSS-21 software.

    Results

    Cognitive-behavioral group therapy was effective in reducing depression (F=78/6, P< 0/001) and increasing self-efficacy (F=12/7, P < 0/001) among patients with hypertension. Additionally, the effect size of cognitive-behavioral therapy was 70% for depression and 27% for self-efficacy, with the effects persisting up to three months post-treatment.

    Conclusion

    The finding indicated that cognitive-behavioral therapy can lead to improvements in depression and an increase in psychological self-efficacy in patients with hypertension. Therefore, this cost-effective and affordable treatment method can be utilized alongside routine treatment (medication) to enhance the psychological well-being of these patients.

    Keywords: Depression, Self-Efficacy, Cognitive Behavioral Therapy, Hypertension
  • فاطمه احسان پور، فاطمه قائمی*، مریم کلهر نیا گلکار، جاوید پیمانی

    مت آمفتامین یک داروی روان گردان بسیار محرک است که باعث اعتیادهای تهدید کننده در زندگی می شود و میلیون ها نفر را در سراسر جهان تحت تاثیر قرار می دهد. اثرات آن بر مغز پیچیده است و شامل اختلال در سیستم های انتقال دهنده عصبی و سمیت عصبی است. چندین روش درمانی شناخته شده وجود دارد، اما اثربخشی آنها متوسط ​​است. باید تاکید کرد که هیچ دارویی برای درمان تایید نشده است. به همین دلیل، نیاز فوری به ایجاد درمان های جدید، موثر و ایمن برای متامفتامین وجود دارد. از درمان های بالقوه درمان الکتریکی تحریک مستقیم فراجمجمه ای (TDCS) و  درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد است. در سال های اخیر، این درمان ها به طور گسترده در زمینه بسیاری از اختلالات عصبی و روانپزشکی مورد بررسی قرار گرفته است. هدف از پژوهش حاضر، مقایسه اثربخشی درمان الکتریکی تحریک مستقیم فراجمجمه ای (TDCS)  با درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد بر تنظیم هیجان مردان معتاد به مت آمفتامین بوده است. روش پژوهش آزمایشی از نوع پیش آزمون-پس آزمون با گروه کنترل بود. جامعه ی آماری پژوهش شامل کلیه افراد معتاد به مت آمفتامین تهران در سال 1401 بود که به مراکز ترک اعتیاد ازگل و ترنم سبز مراجعه کرده بودند که از میان آن ها بر حسب ملاک های ورود به پژوهش و به روش نمونه گیری هدفمند 45 معتاد انتخاب و به صورت تصادفی در گروه های  آزمایش (هر گروه 15 نفر) و گروه کنترل (15 نفر) جایگزین شدند. گروه های آزمایش درمان الکتریکی تحریک مستقیم فراجمجمه ای (TDCS) و  درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد را دریافت کردند و  و گروه کنترل که در لیست انتظار قرار داشت هیچ آموزشی دریافت نکرد. برای جمع آوری داده ها از پرسشنامه راهبردهای تنظیم شناختی هیجان گرانفسکی و کراج (2009) استفاده شد. داده ها با استفاده از تحلیل کواریانس چندمتغیری مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفتند.  نتایج نشان داد که بعد از کنترل اثرات پیش آزمون، تفاوت معناداری بین میانگین پس آزمون سه گروه در تنظیم هیجان  وجود داشت و  درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد در مقایسه با درمان الکتریکی تحریک مستقیم فراجمجمه بر تنظیم هیجان مردان معتاد به مت آمفتامین اثربخشی بیشتری داشته است. می توان نتیجه گرفت که درمان الکتریکی تحریک مستقیم فراجمجمه ای و درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد بر تنظیم هیجان مردان معتاد به مت آمفتامین اثربخش است و بنابراین با توجه به یافته های پژوهش، می توان از این درمان ها  در کاهش مشکلات افراد معتاد به مت آمفتامین استفاده کرد.

    کلید واژگان: درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد, درمان الکتریکی تحریک مستقیم فراجمجمه ای, تنظیم هیجان
    Fatemeh Ehsanpour, Fatemeh Gaeami*, Maryam Kalhorniagolkar, Javid Peymani

    Methamphetamine is a highly stimulating psychoactive drug that causes life-threatening addictions and affects millions of people worldwide. Its effects on the brain are complex and include the disruption of neurotransmitter systems and neurotoxicity. There are several known treatments, but their effectiveness is moderate. It should be emphasized that no drug has been approved for treatment. For this reason, there is an urgent need to develop new, effective, and safe treatments for methamphetamine. Among the potential treatments are transcranial direct current stimulation (TDCS) and acceptance and commitment therapy. In recent years, these treatments have been widely investigated in many neurological and psychiatric disorders. The aim of the present study was to compare the effectiveness of Transcranial Direct Current Stimulation (TDCS) treatment with acceptance and commitment-based treatment on emotion regulation in men addicted to methamphetamine. The research method was a pre-test-post-test experiment with a control group. The statistical population of the research included all the methamphetamine addicts in Tehran in 1401 who had referred to Azgol and Taranom Sabz drug addiction centers. From among them, 45 addicts were randomly selected according to the criteria for entering the research by the purposeful sampling method. The experimental groups (15 people in each group) and the control group (15 people) were assigned. The experimental groups received transcranial direct current stimulation (TDCS) and acceptance and commitment-based therapy, while the control group, which was on the waiting list, did not receive any training. To collect data, the questionnaire of cognitive emotion regulation strategies was used by Granfsky and Karaj (2009). Data was analyzed using multivariate analysis of covariance. The results showed that after controlling for the effects of the pre-test, there was a significant difference between the post-test averages of the three groups in emotion regulation, and the treatment based on acceptance and commitment was more effective on the emotion regulation of men addicted to methamphetamine compared to transcranial direct electrical stimulation therapy. It can be concluded that transcranial direct electrical stimulation therapy and treatment based on acceptance and commitment are effective in regulating the emotions of men addicted to methamphetamine, and therefore, according to the findings of the research, these treatments can be used to reduce the problems of people addicted to methamphetamine.

    Keywords: Acceptance, Commitment Based Therapy, Transcranial Direct Stimulation Electrical Therapy, Emotional Regulation
  • ایمان نجار کاخکی، مریم کلهرنیا گل کار*، عاطفه نژادمحمد نامقی، فاطمه محمدی شیرمحله، مجید ولی زاده
    پژوهش حاضر با هدف مقایسه اثربخشی گروه درمانی های مبتنی بر پذیرش و تعهد و طرحواره بر سبک مقابله ای اجتناب در افراد چاق و دارای اضافه وزن مبتلا به خوردن هیجانی انجام گرفت. پژوهش حاضر از نوع پژوهش های نیمه آزمایشی بود که در آن از طرح پیش آزمون پس آزمون با گروه کنترل استفاده شد. جامعه پژوهش شامل همه مردان و زنان 21 تا 50 ساله مراجعه کننده به کلینیک های تغذیه و چاقی شهر تهران در تابستان و پاییز 1399 بود. براساس ملاک های ورود و خروج، نمونه ای به حجم 60 نفر از افراد، به روش در دسترس انتخاب و به روش انتساب تصادفی به سه گروه 20 نفری (درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد، طرحواره درمانی و گواه) تخصیص یافتند. ابزار پژوهش مشتمل بر پرسشنامه رفتار خوردن داچ (DEBQ) و پرسشنامه اجتناب خاص و عام (GASQ) بود که آزمودنی ها در دو مرحله پیش آزمون و پس آزمون به آن ها پاسخ دادند. داده ها با استفاده از آزمون تحلیل کوواریانس و آزمون تعقیبی بنفرونی به کمک نرم افزار SPSS نسخه 24 تجزیه و تحلیل شدند. نتایج نشان داد درمان های گروهی مبتنی بر پذیرش و تعهد و طرحواره درمانی بر سبک مقابله ای اجتناب در افراد چاق و دارای اضافه وزن مبتلا به پرخوری هیجانی موثر بوده و موجب کاهش اجتناب گروه های آزمایش در مقایسه با گروه کنترل شده است. مبتنی بر یافته ها می توان این گونه استنباط کرد که گروه درمانی های مبتنی بر پذیرش و تعهد و طرحواره درمانی می تواند استفاده از سبک مقابله ای اجتناب را در افراد چاق و دارای اضافه وزن مبتلا به خوردن هیجانی کاهش دهد.
    کلید واژگان: خوردن هیجانی, سبک مقابله ای اجتناب, گروه درمانی مبتنی بر پذیرش و تعهد, گروه درمانی مبتنی بر طرحواره
    Iman Najjar Kakhki, Maryam Kalhornia Golkar *, Atefeh Nezhadmohammad Nameghi, Fatemeh Mohammadi Shirmahaleh, Majid Valizadeh
    The aim of this study was to compare the effectiveness of group therapies that were based on acceptance and commitment, as well as schema on coping-avoidance style, in individuals who were obese or overweight and were experiencing emotional eating. The present study was a quasi-experimental design that included a control group and a pretest-posttest. The research population included all men and women between the ages of 21 and 50 who visited nutrition and obesity clinics in Tehran during the summer and autumn of 2019. A sample of 60 individuals was randomly assigned to three groups of 20 individuals (acceptance and commitment therapy, schema treatment, and control) using the cluster sampling method and based on entry and exit criteria. The subjects completed the Dutch Eating Behavior Questionnaire (DEBQ) and the General and Exclusive Avoidance Questionnaire (GASQ) in three stages: pre-test, on-test, and post-test. The data were analyzed using SPSS version 24 software, which included covariance analysis and Bonferroni's post hoc test. The results indicated that group therapies based on acceptance and commitment and schema therapy were effective in reducing the avoidance of coping styles in obese and overweight individuals with emotional excess. The experimental groups exhibited a lower level of avoidance compared to the control group. The results suggest that overweight and obese individuals can decrease their reliance on coping style avoidance through group therapy that is based on acceptance, commitment, and schema therapy.
    Keywords: Avoidance Coping Style, Emotional Eating, Group Therapy Based On Acceptance, Commitment, Group Therapy Based On Schema
  • فریده ملکی آوارسین، علیرضا پیرخائفی*، مریم کلهرنیا گلکار
    مقدمه

    بیماری دیابت به عنوان یکی از عوامل شایع مرگ و میر در جهان، فراتر از جنبه های جسمی است و می تواند بر ابعاد روانی و احساسی نیز تاثیر بگذارد. از این رو، پژوهش حاضر با هدف تعیین اثربخشی معنویت درمانی بر بهزیستی روان شناختی و خودکارآمدی بیماران مبتلا به دیابت نوع دو تهران انجام شد.

    روش بررسی

    پژوهش حاضر از نوع نیمه آزمایشی و با طرح پیش آزمون، پس آزمون و پیگیری سه ماهه با گروه کنترل بود. جامعه پژوهش تمامی بیماران دیابت نوع دو بودند که از مرداد تا آذرماه سال 1402 در مراکز درمانی تهران (مسیح دانشوری، نیکان و انجمن دیابت ایران) حضور داشتند. از بین بیماران، 37  نفر از آنان با روش نمونه گیری هدفمند برگزیده شدند و به صورت تصادفی در دو گروه آزمایش (18=N) و کنترل (19=N) جایگزین شدند. ابزار گردآوری اطلاعات، شامل فرم اطلاعات جمعیت شناختی،  مقیاس های استاندارد شده بهزیستی روان شناختی ریف-فرم کوتاه (آلفای کرونباخ= 72/0) و خودکارآمدی عمومی (آلفای کرونباخ= 83/0) بود. برای تحلیل داده ها از نرم افزار SPSS-21 استفاده شد. همچنین با توجه به مراحل مختلف اندازه گیری (پیش آزمون، پس آزمون و پیگیری)، آزمون تحلیل واریانس با اندازه گیری مکرر برای تجزیه و تحلیل داده ها به کار گرفته شد.

    یافته ها

    نتایج نشان داد که معنویت درمانی توانست باعث افزایش بهزیستی روان شناختی (56/132=F) و خودکارآمدی (51/15=F) در بیماران دیابت نوع دو شود (001/0> P). همچنین میزان اندازه اثر معنویت درمانی برای بهزیستی روان شناختی 79% و خودکارآمدی 31% بود و ماندگاری تاثیر آن تا سه ماه پس از درمان ملاحظه شد.

    نتیجه گیری

    نتایج حاکی از تاثیر معنویت درمانی بر ارتقاء بهزیستی و خودکارآمدی روانی بیماران دیابت نوع دو بود. بنابراین پیشنهاد می شود در کنار درمان روتین بیماران دیابت نوع دو، از معنویت درمانی جهت افزایش سلامت روانی بیماران استفاده شود.

    کلید واژگان: بهزیستی روان شناختی, خودکارآمدی, معنویت, دیابت نوع دو
    Farideh Maleki Avarsin, Alireza Pirkhaefi*, Maryam Kalhornia Golkar
    Introduction

    Diabetes, as one of the common causes of mortality worldwide, extends beyond physical aspects and can impact psychological and emotional dimensions as well. Therefore, the present research aimed to determine the effectiveness of spiritual therapy on the psychological well-being and self-efficacy of patients with type 2 diabetes in Tehran.

    Methods

    This study was a semi-experimental research with a pretest-posttest and a three-month follow-up design with a control group. The study population consisted of all the patients with type 2 diabetes who attended treatment centers in Tehran (Masih Daneshvari, Nikan, and the Iranian Diabetes Association) from August to November 2023. Among the patients, 37 were selected using purposive sampling and were randomly assigned to two groups: the experimental group (N=18) and the control group (N=19). The data collection tools included a demographic information form, the standardized Ryff's scale of psychological well-being– short form (Cronbach's alpha= 0/72), and the General Self-Efficacy Scale (Cronbach's alpha= 0/83). Data analysis was conducted using SPSS-21 software. Additionally, given the different stages of measurement (pre-test, post-test, and follow-up), repeated measures ANOVA was used for data analysis.

    Results

    The results indicated that spiritual therapy led to an increase in psychological well-being (F=132/56, P<0/001) and self-efficacy (F=15/51, P<0/001) in patients with type 2 diabetes. Furthermore, the effect size of spiritual therapy on psychological well-being was 79%, and self-efficacy was 31%, and the sustainability of its effects was observed up to three months after treatment.

    Conclusion

    The findings suggest the impact of spiritual therapy on enhancing psychological well-being and self-efficacy in patients with type 2 diabetes. Therefore, it is recommended that, in addition to the routine treatment of patients with type 2 diabetes, spiritual therapy be utilized to enhance the psychological well-being of the patients.

    Keywords: Psychological Well-Being, Self-Efficacy, Spirituality, Diabetes Mellitus Type 2
  • شیوا خلیلی اشکلکی، بیوک تاجری*، سارا پاشنگ، مریم کلهرنیا گل کار
    زمینه

    اختلال های هیجانی شامل هیجان هایی در کودکان است که با سن آن ها متناسب نیست، با وضعیت فرهنگی آن ها همخوانی ندارد. پژوهش ها نشان داده است که هر دو شیوه بازخورد عصبی و تحریک الکتریکی فرا جمجمه ای بر اختلال های هیجانی موثر است. با این حال در زمینه مقایسه تاثیر این دو بر اختلال های هیجانی در کودکان مبتلا به شب ادراری شکاف تحقیقاتی وجود دارد.

    هدف

    پژوهش حاضر با هدف مقایسه تاثیر بازخورد عصبی و تحریک الکتریکی فراجمجمه ای بر اختلالات هیجانی کودکان مبتلا به شب ادراری به اجرا در آمد.

    روش

    روش پژوهش حاضر شبه آزمایشی از نوع پیش آزمون - پس آزمون با گروه گواه همراه با پیگیری دو ماهه بود، جامعه آماری این پژوهش، تمامی کودکان مبتلا به شب ادراری مراجعه کننده به مراکز مشاوره آموزش و پرورش منطقه 5 شهر تهران درسال 1400 بودند. روش نمونه گیری هدفمند بود، 60 کودک انتخاب و سپس به صورت تصادفی در سه گروه 20 نفره گمارده شدند. ابزار پژوهش پرسشنامه مشکلات رفتاری هیجانی راتر (1991) بود. برنامه های مداخله ای تحریک الکتریکی فراجمجمه ای و بازخورد عصبی در مورد گروه های آزمایش استفاده شد، گروه گواه مداخله ای دریافت نکردند و داده ها با روش آماری تحلیل واریانس مختلط با استفاده از نرم افزار SPSS تجزیه و تحلیل شد.

    یافته ها

    بین میانگین نمرات پیش آزمون، پس آزمون و پیگیری نمرات اختلالات هیجانی در مراحل سه گانه پیش آزمون، پس آزمون و پیگیری درمانی تفاوت معنادار وجود دارد (0/05 >P). با توجه به میانگین تفاوت ها و این که میانگین گروه بازخورد عصبی از گروه تحریک الکتریکی فراجمجمه ای بیشتر بوده است. نتایج آزمون بون فرونی نشان داد که روش بازخورد عصبی بر اختلالات هیجانی کودکان مبتلا به شب ادراری موثرتر بود.

    نتیجه گیری

    با هر دو شیوه مداخله بازخورد عصبی و تحریک الکتریکی فراجمجمه ای، می توان اختلالات هیجانی کودکان مبتلا به شب ادراری را کاهش داد و مداخله بازخورد عصبی در درمان شب ادراری کودکان موثرتربود.

    کلید واژگان: کودکان مبتلا به شب ادراری, بازخورد عصبی, تحریک الکتریکی فراجمجمه ای, اختلالات هیجانی
    Shiva Khalili Ashklaki, Biuok Tajeri*, Sara Pashang, Maryam Kalhornia Golkar
    Background

    Emotional disorders include emotions in children and adolescents that are not appropriate to their age, not consistent with their cultural status. Studies have reported on the effect of neurofeedback and TDCS are effective to improvement of emotional disorders. there was a research gap in comparing the effect of these two on emotional disorders in children with enuresis.

    Aims

    the aim of this study to compare the efficacy of neurofeedback and TDCS on emotional disorders in children with enuresis.

    Methods

    Research method was quasi-experimental with pre-test, post- test, three-month follow-up with control group. The statistical population of this research was all children suffering from nocturnal enuresis who referred to Educational consulting centers of district 5 of Tehranin 1400. The sampling method was purposive and (considering the inclusion and exclusion criteria), 60 children were selected, and then randomly assigned to three groups of 20 people. The research tool was Rutter's emotional behavioral problems questionnaire (1991). neurofeedback and TDCS intervention programs were used in the experimental groups. The control group did not receive treatment and the data was analyzed using the statistical test of mixed analysis of variance.

    Results

    There is a significant difference between the average scores of pre-test, post-test and follow-up scores of emotional disorders in the three phases of pre-test, post-test and treatment follow-up. onsidering the average differences and the fact that the average of the neurofeedback group was higher than the transcranial electrical stimulation group. The results of the Bonferroni test showed that the neurofeedback method was more effective on the emotional disorders of children with enuresis.

    Conclusion

    With both methods of neurofeedback & TDCS (especially neurofeedback) emotional disorders of children with enuresis can be reduced. neurofeedback intervention is more effective in treating to children with enuresis.

    Keywords: Children With Enuresis, Neurofeedback, Transcranial Electrical Stimulation, Emotional Disorders
  • فریبا علیاری خانشان وطن، حسن احدی*، مریم کلهرنیا گل کار، مستوره صداقت

    هدف پژوهش حاضر مقایسه اثربخشی درمان شناختی رفتاری و درمان هیجان مدار بر خودپنداره بدنی و تحمل پریشانی زنان مبتلا به بیماری کرونر قلبی بود. پژوهش حاضر نبمه آزمایشی با طرح پیش آزمون - پس آزمون با گروه کنترل و دوره پیگیری دو ماهه بود. جامعه آماری تمامی زنان مبتلا به بیماری کرونر قلبی مراجعه کننده به مرکز تخصصی بیمارستان شهید لواسانی تهران در تابستان سال 1400 بودند که به روش داوطلبانه 45 نفر انتخاب و به صورت تصادفی دردو گروه آزمایش و گواه جایگذاری شدند. از پرسشنامه های خودپنداره بدنی مارش و همکاران (1994،PSDQ) و تحمل پریشانی سیمونز و گاهر (DTS، 2005) استفاده شد. گروه آزمایش اول در ده جلسه 90 دقیقه ای و گروه آزمایش دوم در 9 جلسه 90 دقیقه ای تحت مداخله قرار گرفتند. جهت تحلیل داده ها از آزمون تحلیل واریانس اندازه گیری مکرر استفاده شد. نتایج نشان داد بین گروه ها در پس آزمون و پیگیری خودپنداره بدنی و تحمل پریشانی تفاوت معناداری وجود دارد (05/0p>). نتایج نشان داد درمان شناختی رفتاری بر تحمل پریشانی اثربخش تر بود و بین دو درمان در خودپنداره بدنی تفاوت معنادار مشاهده نشد (05/0p>). در نتیجه به دلیل تاثیر بیشتری که درمان شناختی رفتاری برتحمل پریشانی دارد می تواند به تنهایی و یا با درمان مکمل در تحمل پریشانی در زنان مبتلا به بیماری عروق کرونر موثر باشد.

    کلید واژگان: کرونر قلبی, تحمل پریشانی, خودپنداره بدنی, درمان شناختی رفتاری, درمان هیجان مدار
    Fariba Aliyari Khanshan Vatan, Hasan Ahadi*, Maryam Kalhornia Golkar, Mastooreh Sedaghat

    The purpose of this study was to compare the effectiveness of cognitive behavioral therapy and emotion-oriented therapy on physical self-concept and distress tolerance of women with coronary heart disease. The present study was an experimental study with a pre-test-post-test design with a control group and a two-month follow-up period. The statistical population was all women with coronary heart disease who were referred to the specialized center of Shahid Lavasani Hospital in Tehran in the summer of 1400. 45 people were selected voluntarily and randomly assigned to two experimental and control groups. Body self-concept questionnaires of Marsh et al. (PSDQ, 1994) and Distress Tolerance of Simmons and Gaher (DTS, 2005) were used. The first experimental group underwent intervention in ten 90-minute sessions and the second experimental group underwent intervention in nine 90-minute sessions. Repeated measurement analysis of variance test was used to analyze the data. The results showed that there is a significant difference between the groups in the post-test and follow-up of physical self-concept and distress tolerance (p>0.05). The results showed that cognitive behavioral therapy was more effective in distress tolerance and no significant difference was observed between the two treatments in body self-concept (p>0.05). As a result due to the greater effect that cognitive behavioral therapy has on distress tolerance, it can be effective alone or with complementary treatment in distress tolerance in women with coronary artery disease.

    Keywords: Coronary Heart, Distress Tolerance, Body Self-Concept, Cognitive Behavioral Therapy, Emotion-Oriented Therapy
  • فریبا علیاری خانشان وطن، حسن احدی*، مریم کلهرنیا گل کار، مستوره صداقت
    مقدمه و هدف

    بیماری قلبی عروقی یکی از شایع ترین عوارض قلبی و به عنوان یک اختلال مزمن، پیش رونده و ناتوان کننده شناخته می شود. هدف پژوهش حاضر مقایسه اثربخشی درمان شناختی رفتاری و درمان هیجان مدار بر اضطراب و تحمل پریشانی زنان مبتلا به بیماری کرونر قلبی بود.

    روش پژوهش: 

    پژوهش حاضر نیمه آزمایشی با طرح پیش آزمون - پس آزمون با گروه گواه همراه با مرحله پیگیری بود. جامعه آماری شامل تمامی زنان مبتلا به بیماری کرونر قلبی مراجعه کننده به مرکز تخصصی بیمارستان شهید لواسانی تهران در تابستان سال 1400 بود که به روش داوطلبانه 45 نفر انتخاب و به طور تصادفی ساده به دو گروه آزمون (30 نفر) و گواه (15 نفر) تقسیم شدند. ابزارهای سنجش شامل پرسشنامه اضطراب بک و همکاران (1988) و مقیاس تحمل پریشانی سیمونز و گاهر (2005) بود. یکی از گروه های آزمایش مداخله شناختی رفتاری و گروه دیگر مداخله هیجان مدار را دریافت کردند. گروه آزمایش اول در ده جلسه حضوری 90 دقیقه ای در ده هفته و گروه آزمایش دوم در 9 جلسه حضوری 90 دقیقه ای در نه هفته تحت مداخله قرار گرفتند و گروه گواه مداخله معمولی را دریافت نمود. جهت تجزیه وتحلیل داده ها از نرم افزار SPSS-16 و آزمون تحلیل واریانس با اندازه گیری مکرر بین گروهی در سطح معناداری 05/0= استفاده شد.

    یافته ها

    نتایج نشان داد اثربخشی درمان شناختی رفتاری و هیجان مدار در کاهش اضطراب تفاوت معنادار ندارند و تاثیر یکسانی دارند (05/0>p). اما در مولفه تحمل پریشانی درمان شناختی رفتاری موثرتر است (05/0>p).

    کلید واژگان: درمان شناختی رفتاری, درمان هیجان مدار, اضطراب, تحمل پریشانی, بیماری کرونر قلبی
    Fariba Aliyari Khanshan Vatan, Hasan Ahadi *, Maryam Kalhornia Golkar, Mastooreh Sedaghat
    Introduction and objective

    Cardiovascular disease is one of the most common heart complications and is known as a chronic, progressive and debilitating disorder. This study aimed to compare the effectiveness of cognitive behavioral therapy and emotion-focused therapy on anxiety and distress tolerance in women with coronary artery disease.

    Methodos: 

    This was a semi-experimental study with a pre-test-post-test design with a control group and a follow-up stage. The statistical population included all women suffering from coronary artery disease referring to the specialized center of Shahid Lavasani Hospital in Tehran in summer 2021. A total of 45 people were selected voluntarily and randomly and were divided into two experimental groups (n=30) and control groups (n=15). Measurement tools included Beck et al's Anxiety Inventory (1988) and Simons and Gaher’s distress tolerance scale (2005). One experimental group received cognitive behavioral intervention and the other group received emotion-focused intervention. The first experimental group underwent intervention in ten 90-minute in person sessions in ten weeks and the second experimental group in nine 90-minute in person sessions in nine weeks and the control group received the conventional intervention. SPSS 16 and repeated measures intergroup ANOVA were used at the significance level of α=0.05 to analyze the data.

    Results

    Results showed that the effectiveness of cognitive-behavioral and emotion-focused therapy in reducing anxiety was not significantly different and their effect was identical (p<0.05). However cognitive behavioral therapy was more effective in distress tolerance component (p<0.05).

    Conclusion

    Results of this research can become the basis for interventions to help coronary artery disease patients.

    Keywords: Cognitive Behavioral Therapy, Emotion-Focused Therapy, Anxiety, distress tolerance, coronary artery disease
  • مهرناز ماندگار نیکو، علی اصغر اصغرنژاد فرید*، حسن احدی، مریم کلهر نیا گلکار
    مقدمه

    وجود فرزند مبتلا به اختلال نارسایی توجه/بیش-فعالی در خانواده ها می تواند منجر به کاهش کیفیت زندگی در مادران این کودکان شود. این پژوهش با هدف مقایسه اثربخشی آموزش تکنیک های فرزندپروری و مهارت های زندگی بر کیفیت زندگی مادران دارای فرزند با اختلال نارسایی توجه/بیش فعالی اجرا شد.

    روش کار

    به این منظور به کلینیک های روانشناسی شهر تهران مراجعه و 45نفر از کودکان 6 تا 12 ساله مراجعه کننده که با استفاده از مقیاس کانرز (فرم والدین) تشخیص اختلال ADHD گرفتند به شیوه نمونه گیری دردسترس انتخاب شدند و به سه گروه 15 نفری تقسیم شدند. ابتدا بر روی سه گروه پرسشنامه کیفیت زندگی اجرا شد. سپس مادران یک گروه تحت آموزش تکنیک های فرزندپروری، مادران گروه دیگر تحت آموزش مهارت های زندگی و مادران گروه آخر تحت آموزش ترکیبی (تکنیک های فرزندپروری و مهارت های زندگی) قرار گرفتند. در آخر برای هر سه گروه این پرسشنامه مجددا اجرا شد و نتایج مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.

    نتایج

    نتایج تحلیل کواریانس نشان داد که کیفیت زندگی سه گروه تفاوت معنادار داشتند به این صورت بود که افرادی که تحت آموزش مهارت های زندگی بودند کیفیت زندگیشان به طور معنادار از کسانی که تحت آموزش تکنیک های فرزندپروری و یا ترکیبی بودند بالاتر رفته بود.

    نتیجه گیری

    به منظور بهبود کیفیت زندگی مادران دارای فرزند با اختلال ADHD پیشنهاد می شود از آموزش مهارت های زندگی استفاده شود.

    کلید واژگان: بی توجهی, بیش فعالی, کیفیت زندگی, تکنیک های فرزندپروری, مهارت های زندگی
    Mehrnaz Mandegarnikou, Ali Asghar Asgharnejad *, Hasan Ahadi, Maryam Kalhornia Golkar

    abstract

    Introduction

    This research was conducted with the aim of comparing the effectiveness of teaching parenting techniques and life skills on the quality of life of mothers with children with ADHD.

    Methodology

    For this purpose, 45 children from 6 to 12 years of age who were diagnosed with ADHD using the Connors scale (parent form) were referred to psychological clinics in Tehran and were selected by available sampling and divided into three groups of 15. They were divided. First, the quality of life questionnaire was implemented on three groups. Then the mothers of one group were trained in parenting techniques, the mothers of another group were trained in life skills, and the mothers of the last group were trained in combined training (parenting techniques and life skills). Finally, this questionnaire was re-administered for all three groups and the results were analyzed.

    Results

    The results of covariance analysis showed that the quality of life of the three groups had a significant difference, that is, the quality of life of the people who were trained in life skills was significantly higher than those who were trained in parenting techniques or combined.

    Conclusion

    In order to improve the quality of life of mothers with children with ADHD, it is suggested to use life skills training.

    Keywords: inattention, hyperactivity, Quality of life, parenting techniques, Life Skills
  • محمدباقر علیزاده *، مریم کلهرنیا گل کار، محسن کلهرنیا گلکار
    زمینه و هدف

     یک جامعه زمانی از پویایی و نشاط برخوردار خواهد بود که شهروندانش دارای سلامت اجتماعی مطلوب باشند. بنا بر اهمیت و تاثیرگذاری این نوع سلامت در بین افراد جامعه، در این پژوهش به تبیین سلامت اجتماعی از طریق احساس برابری ادراک شده و نقش واسطه ای بی اعتمادی در بین شهروندان تهران در سال 1401 پرداخته شده است.

    روش

     مطالعه حاضر به لحاظ هدف، کاربردی و از لحاظ روش گردآوری داده ها ماهیتی همبستگی پیمایشی دارد. داده ها توسط پرسشنامه های استاندارد و محقق ساخته در بین 384 نفر از شهروندان مناطق 2، 10 و 16 تهران با تلفیق چهار نوع روش نمونه گیری، یعنی روش نمونه گیری تصادفی ساده (با محوریت روش قرعه کشی)، خوشه ای، چندمرحله ای و طبقه ای متناسب با حجم نمونه جمع آوری شدند. لازم به ذکر است که روایی پرسشنامه ها به کمک اساتید راهنما و مشاور مورد بررسی قرار گرفت و پایایی پرسشنامه ها با آزمون آلفای کرونباخ مورد بررسی قرار گرفت که ضرایب به دست آمده (بالای 7/0) حاکی از پایایی ابزارها بوده است.

    ملاحظات اخلاقی: 

    پاسخگویانی که در این تحقیق مشارکت داشتند، با آگاهی از انجام تحقیق و اهداف آن به پرسشنامه ها پاسخ دادند.

    یافته ها

     با توجه به ضرایب بتا در آزمون رگرسیون تک متغیره مشخص شد تغییری به اندازه یک انحراف معیار در احساس برابری ادراک شده موجب 554/0 انحراف معیار در نمره سلامت اجتماعی و 231/0- انحراف معیار در نمره بی اعتمادی و در نهایت تغییری به اندازه یک انحراف معیار در بی اعتمادی موجب 405/0- انحراف معیار در نمره سلامت اجتماعی می گردد. همچنین در تحلیل مسیر مشخص گردید که تاثیرکل (تاثیر مستقیم و غیر مستقیم) متغیر احساس برابری ادراک شده بر سلامت اجتماعی، 647/0 می باشد.

    نتیجه گیری

     از آنجا که سلامت اجتماعی تاثیرات گسترده ای در جامعه دارد و عدم وجود آن باعث بروز مشکلات و چالش های عظیم می شود، بنابراین پیاده سازی احساس برابری ادراک شده و از سوی دیگر برگرداندن اعتماد در بین افراد جامعه باید در اولویت قرار گیرد.

    کلید واژگان: سلامت اجتماعی, احساس برابری ادراک شده, بی اعتمادی, شهروندان تهرانی
    Mohammad Bagher Alizadeh *, Maryam Kalhornia Golkar, Mohsen Kalhornia Golkar
    Background and Aim

    A society will be dynamic and vitality when its citizens have good social health. According to the importance and influence of this type of health among people in the society, in this research, the explanation of social health through the sense of perceived equality and the mediating role of mistrust among the citizens of Tehran in 1401 has been considered.

    Methods

    The present study is applied in terms of purpose and correlational-survey in terms of data collection method. The data collected by standard and researcher-made questionnaires among 384 citizens of the 2nd, 10th and 16th districts of Tehran by combining four types of sampling methods; That is, simple random sampling method (based on the lottery method), cluster, multi-stage and stratified sampling, that data were collected according to the sample size. It should be noted that the validity of the questionnaires was checked by supervisor and advisor and the reliability of the questionnaires was checked with Cronbach's alpha test and the obtained coefficients (above 0.7) indicated the reliability of the tools.

    Ethical Considerations: 

    The respondents who participated in this research answered the questionnaires with the knowledge of conducting of the research and its goals.

    Results

    According to the beta coefficients in the univariate regression test, it was found that a change of one standard deviation in perceived equality caused 0.554 standard deviation in the social health and -0.231 standard deviation in the mistrust and finally a change of one standard deviation in mistrust causes -0.405 standard deviation in the social health score. Also, in the path analysis, it was found that the total effect (direct and indirect effect) of perceived equality variable on social health is 0.647.

    Conclusion

    According to that social health has wide effects in the society and its absence causes huge problems and challenges, therefore, the implementation of perceived equality and on the other hand restoring trust among the people of the society should be prioritized.

    Keywords: Social Health, Sense of Perceived Equality, Mistrust, Citizens of Tehran
  • ایمان نجار کاخکی، مریم کلهرنیا گل کار*، عاطفه نژاد محمد نامقی، فاطمه محمدی شیری محله، مجید ولی زاده
    مقدمه

    امروزه چاقی به پدیده ای همه گیر تبدیل شده که اثرات سویی به همراه دارد.

    هدف

    پژوهش حاضر با هدف مقایسه اثربخشی گروه درمانی مبتنی بر پذیرش و تعهد و طرحواره درمانی گروهی بر دشواری در تنظیم هیجان و شاخص توده بدنی در افراد چاق مبتلا به خوردن هیجانی انجام شد.

    روش

    مطالعه از نوع نیمه آزمایشی با طرح پیش آزمون، پس آزمون و پیگیری با گروه کنترل بود. جامعه پژوهش شامل همه مردان و زنان 21 تا 50 سال مراجعه کننده به کلینیک های تغذیه و چاقی شهر تهران در تابستان و پاییز 1399 بود. نمونه پژوهش شامل 45 فرد چاق مبتلا به خوردن هیجانی بود که به صورت نمونه گیری در دسترس در کلینیک های تغذیه و چاقی مهردادی و بهپویان انتخاب شدند و به صورت تصادفی در دو گروه آزمایش و یک گروه کنترل جایدهی شدند. ابزارهای پژوهش شامل پرسشنامه رفتار خوردن داچ (1986)، مقیاس دشواری در تنظیم هیجانی گراتز و رومر (2004) و شاخص توده بدنی بود. داده ها با استفاده از آزمون تحلیل کوواریانس و آزمون تعقیبی بونفرونی به کمک نرم افزار SPSS نسخه 24 تحلیل شدند.

    یافته ها: 

    نتایج تحلیل کوواریانس نشان داد که بین نمرات گروه کنترل و آزمایش تفاوت معناداری وجود دارد. در مقایسه با گروه کنترل، گروه های آزمایشی تنظیم هیجان را بهبود بخشیده و شاخص توده بدنی را کاهش دادند. علاوه بر این یافته ها نشان داد که گروه درمانی مبتنی بر پذیرش و تعهد در مقایسه با طرحواره درمانی گروهی به یک اندازه موجب بهبود تنظیم هیجان و کاهش شاخص توده بدنی در افراد چاق مبتلا به پرخوری هیجانی می شوند (0/05>P).

    نتیجه گیری: 

    گروه درمانی مبتنی بر پذیرش و تعهد و طرحواره درمانی گروهی روش هایی موثر در بهبود دشواری در تنظیم هیجان و کاهش شاخص توده بدنی در افراد چاق مبتلا به خوردن هیجانی بود؛ بنابراین پیشنهاد می شود در درمان افراد چاق مبتلا به پرخوری هیجانی استفاده شوند.

    کلید واژگان: گروه درمانی مبتنی بر پذیرش و تعهد, طرحواره درمانی گروهی, دشواری در تنظیم هیجان, چاقی ناشی از پرخوری هیجانی
    Iman Najjar Kakhki, Maryam Kalhornia Golkar*, Atefeh Nezhad Mohamad Nameghi, Fatemeh Mohammadi Shirimahaleh, Majid Valizadeh
    Introduction

    Today, obesity caused by emotional overeating has become a ubiquitous phenomenon with major side effects.

    Aim

    The present study aimed to compare the effectiveness of acceptance and commitment-based group therapy and group schema therapy in emotion regulation difficulties and body mass index (BMI) of obese people with emotional eating.

    Method

    In this quasi-experimental study with a pretest-posttest, control group, follow-up design, the population included all men and women, aged 21-50 years, who were referred to the nutrition and obesity clinics of Tehran, Iran, from September 2020 to December 2020. The study sample included 45 obese people with emotional eating, who were selected through convenience sampling among individuals visiting Mehrdadi and Behpouyan nutrition and obesity clinics and randomly assigned to two experimental groups and one control group. The data collection tools were the Dutch Eating Behavior Questionnaire (1986), Difficulties in Emotion Regulation Scale by Gratz and Romer (2004), and BMI measurement. The collected data were analyzed using analysis of covariance and Bonferroni's post-hoc test in SPSS version 24.

    Results

    Results from Covariance analysis showed that there was a significant difference between the scores of control and experimental groups. Compared to the control group, the experimental groups have improved emotion regulation and reduced body mass index. In addition to results indicated that acceptance and commitment-based group therapy and group schema therapy similarly improved emotion regulation and reduced the BMI of obese people with emotional overeating (P<0.05).

    Conclusion

    Acceptance and commitment-based group therapy and group schema therapy were effective methods in improving emotion regulation difficulties and reducing the BMI of obese people with emotional eating. So it's suggested to use these methods in the treatment of obese people suffering from emotional overeating.

    Keywords: Acceptance, commitment-based group therapy, Group schema therapy, Emotion regulation difficulties, Obesity due to emotional overeating
  • شیوا رضایی، جواد خلعتبری*، مریم کلهرنیا گلکار، بیوک تاجری
    زمینه و هدف

    با توجه به آثار منفی روانی بیماری ایدز در بیماران مبتلا به این بیماری، این پژوهش با هدف اثربخشی درمان متمرکز بر شفقت بر تاب آوری، بهزیستی روان شناختی و کیفیت زندگی مبتلایان به HIV صورت گرفت.

    روش کار

    پژوهش حاضر آزمایشی و از جمله طرح های پیش آزمون-پس آزمون با یک گروه آزمایش و یک گروه کنترل بود. جامعه آماری پژوهش کلیه بیماران HIV+ مرکز بیماری های رفتاری به تعداد 330 نفر در سال 1397 بود که به روش نمونه گیری هدفمند تعداد 30 نفر از افرادی که ملاک های ورود به پژوهش را داشتند و برای این پژوهش اعلام آمادگی کردند، وارد مطالعه شدند. داوطلبین به طور تصادفی در یک گروه 15 نفره آزمایش و یک گروه 15 نفره کنترل جایگزاری شدند. گروه های آزمایش تحت 8 جلسه مداخله 120 دقیقه ای درمان متمرکز بر شفقت قرار گرفتند. گروه گواه تا پایان جلسات هیچ مداخله ای دریافت نکرد. از تحلیل کوواریانس برای تجزیه و تحلیل داده ها استفاده شد.

    یافته ها

     یافته ها حاکی از آن بود که درمان متمرکز بر شفقت، بر همه متغیرهای پژوهش شامل تاب آوری، بهزیستی روانشناختی و بعد جسمانی و روانی کیفیت زندگی تاثیرگذار بوده است و در سطح 001/0 معنادار می باشند.

    نتیجه گیری

    با توجه به نتایج می توان اذعان داشت که درمان متمرکز بر شفت می تواند به عنوان یک راهکار روان درمانی در بهبود سطح کیفیت زندگی بیماران مبتلا به ایدز بکار رود و چنین رویکرد درمانی به عنوان یک عامل غیردارویی می تواند در جهت سلامت روانی زندگی بیماران مبتلا به ایدز استفاده شود.

    کلید واژگان: درمان متمرکز بر شفقت, تاب آوری, بهزیستی روان شناختی, کیفیت زندگی, HIV+
    Shiva Rezaei, Javad Khalatbari*, Maryam Kalhornia Golkar, Biuok Tajeri
    Background & Aims

     Acquired Immune Deficiency Syndrome (AIDS) is a chronic disease with a high mortality rate and is completely different from other diseases. It is an infectious disease caused by HIV, which is transmitted through contact between blood and semen. The disease is a rapidly expanding health challenge, and research findings show that people struggling with chronic diseases such as HIV + show high levels of psychological problems and dysfunction. HIV + is also associated with low resilience. Resilience is the ability to adapt to stressors in the face of adversity, which is a learnable skill and its mechanisms moderate the relationship between pain and its consequences. In other words, resilient and stubborn people can overcome a variety of adverse effects, have a greater ability to solve problems and respond better to adverse conditions to maintain their psychological well-being. Accordingly, research shows that people with HIV + have low psychological well-being in addition to low resilience. Psychological well-being is the pursuit of perfection in the realization of one's potential, which includes self-acceptance, positive relationships with others, autonomy, purposeful living, personal growth, and mastery of the environment. Unfortunately, in addition to affecting and lowering the quality of life of an infected person, HIV + can also affect the functioning of the family and the quality of life of those around them, including parents. Quality of life is a social concept according to which a person gives a mental understanding of the good or bad of life. Accordingly, the World Health Organization defines the quality of life as an individual's perception of life in the context of society's culture and values in line with the individual's goals and interests and relates it to physical, mental, beliefs, self-reliance, and social relationships. Knows. Therefore, some researchers believe that there is as much quality of life as there are people on earth because everyone can give a different perception and meaning to life. Compassion-focused therapy (CFT) was proposed by Paul Gilbert. Although the components of this treatment were initially proposed by Neff and he introduced them as awareness, kindness to oneself, and a sense of fellowship with humanity, it was Gilbert who used these structures in treatment sessions and introduced CFT. Although research findings support the effectiveness of compassion-focused therapy in a wide range of clinical problems, the researcher's research shows that so far a study on the effect of this treatment on variables of resilience, psychological well-being, and quality of life in HIV + patients Has not taken place. Accordingly, this study seeks to answer the question of whether a course of treatment focused on compassion has a significant effect on resilience, psychological well-being, and quality of life of HIV + patients?

    Methods

    The present study was applied and included experimental designs of pre-test-post-test with an experimental group and a control group. The statistical population of the study is all 330 HIV + patients in the Center for Behavioral Diseases in 1397. According to Fidel and Tapachik's (2001) purposeful sampling method, 107 people (104+ number of dependent variables) had the criteria for inclusion in the study. They were selected from the mentioned community. For screening, the selected candidates first answered the Connor and Davidson Resilience Questionnaire (2003), the Reef Psychological Well-Being Questionnaire (1989), and the Weir and Sherborn Quality of Life Questionnaire (1992), followed by 55 people with the lowest scores. Were selected in response to the questionnaires, and finally 30 people who met the inclusion criteria and declared their readiness to conduct the study were included in the study. Candidates were randomly assigned to a 15-member experimental group and a 15-member control group. Inclusion criteria included at least one year of HIV + infection, not receiving any other psychological intervention during the study, the age range of at least 20 and at most 30 years, higher education, single marital status, and no gender consideration is. Exclusion criteria included the unwillingness of volunteers to continue the sessions and the absence of more than one session in group interventions. The experimental groups underwent 8 sessions of 120-minute treatment focused on compassion therapy (CFT). The control group did not receive any intervention until the end of the study. At the end of the interventions, all three groups were re-evaluated and the results of the interventions were compared with each other. To evaluate the stability of treatment, 1 month after the interventions, the volunteers were re-evaluated. The instruments of this study included the Connor and Davidson Resilience Questionnaire (2003), the Reef Psychological Well-Being Questionnaire (1989), and the Weir and Sherborne Quality of Life Questionnaire (1992). Data analysis was performed in two parts: descriptive and inferential. Covariance analysis was used to analyze the data.

    Results

    The findings indicate that the independent variable, ie compassion-focused treatment, has affected all research variables including resilience, psychological well-being, and physical and psychological quality of life, and are significant at the level of 0.001.

    Conclusion

    Explaining the findings of this study in the sense that compassion-focused therapy affects the variables of resilience, psychological well-being, and quality of life, it can be said that compassion-focused therapy, like acceptance and commitment therapy, is opposed to clinical diagnosis. And these variables, as described earlier, are positive psychological variables. The three basic principles taught to people living with HIV in this treatment include mindfulness awareness, common human principles, and self-kindness. People in the group learned how to be kinder to themselves and useless self-blame. This may also provide a good explanation for how this affects research variables.

    Keywords: Compassion-Focused Therapy, Resilience, Psychological Well-Being, Quality of Life, HIV +
  • الینا خدیوی زند، حسن احدی*، حمید نجات، مریم کلهرنیا گلکار
    زمینه و هدف

    اختلال پرخوری عصبی عبارت از دوره های مکرر پرخوری (مصرف مقدار زیادی غذا در مدت زمان کوتاه مثلا کمتر از دو ساعت، به طور متوسط یک بار در هفته در سه ماه گذشته) بدون استفاده منظم از رفتارهای جبرانی نامتناسب کنترل وزن است این پژوهش با هدف تعیین اثربخشی گروه درمانی بین فردی بر بهزیستی روان شناختی در زنان مبتلا به پرخوری عصبی انجام شد.

    روش پژوهش: 

    روش پژوهش نیمه آزمایشی با طرح پیش آزمون-پس آزمون با گروه گواه و آزمون پیگیری دو ماهه بود. 30 نفر نمونه پژوهشی از جامعه زنان مبتلا به پرخوری عصبی مراجعه کننده در مهر و آبان سال 98 به انجمن پرخوری ایران در شهر تهران به روش در دسترس انتخاب شد و به صورت تصادفی در دو گروه آزمایشی و گواه جایگزین شدند. یافته های مورد نیاز با استفاده از پرسشنامه بهزیستی روان شناختی (ریف و همکاران، 1989) در سه نوبت پیش آزمون، پس آزمون و آزمون پیگیری مورد جمع آوری قرار گرفت و با استفاده از تحلیل واریانس با اندازه گیری مکرر مورد تحلیل قرار گرفت.

    یافته ها

    نتایج نشان داد که گروه درمانی بین فردی بر بهبود بهزیستی روان شناختی بیماران پرخوری عصبی اثربخش است (005/0≥p).  آزمون بن فرونی نشان داد که این اثر در طول زمان پایدار است.

    نتیجه گیری

    با توجه به اثربخشی گروه درمانی بین فردی بر بهزیستی روان شناختی پیشنهاد می شود به منظور از گروه درمانی بین فردی برای زنان مبتلا به پرخوری عصبی استفاده شود.

    کلید واژگان: گروه درمانی بین فردی, بهزیستی روانشناختی, پرخوری عصبی, زنان
    Elina Khadivizand, Hasan Ahadi*, Hamid Nejat, Maryam Kalhornia Golkar
    Background and Aim

    Bulimia nervosa is characterized by repeated episodes of binge eating (consuming large amounts of food in a short period of time, for example, less than two hours, on average once a week for the past three months) without regular use of disproportionate weight control compensatory behaviors. This research was conducted with the aim of determining the effectiveness of interpersonal group therapy on psychological well-being in women with bulimia nervosa.

    Methods

    The research method was semi-experimental with a pre-test-post-test design with a control group and a two-month follow-up test. 30 research samples were selected from the community of women suffering from bulimia nervosa who referred to the Iranian Bulimia Association in Tehran in October and November 2018 and were randomly replaced in two experimental and control groups. The required findings were collected using the psychological well-being questionnaire (Ryff et al., 1989) in three times: pre-test, post-test and follow-up test, and using variance analysis with repeated measurements. Was analyzed.

    Results

    The results showed that interpersonal group therapy is effective in improving the psychological well-being of bulimia nervosa patients (p≥0.005). Bonferroni test showed that this effect is stable over time.

    Conclusion

    Considering the effectiveness of interpersonal group therapy on psychological well-being, it is suggested to use interpersonal group therapy for women with bulimia nervosa.

    Keywords: interpersonal group therapy, psychological well-being, bulimia nervosa, women
  • فریبا علیاری خانشان وطن*، حسن احدی، مریم کلهرنیا گل کار، مستوره صداقت
    مقدمه و هدف

    اضطراب و کاهش تحمل پریشانی از مشکلات بیماران عروق کرونر قلبی هست که می تواند باعث پیامدهای منفی فیزیولوژیکی و روان شناختی شود، بنابراین هدف مطالعه حاضر تعیین اثربخشی درمان شناختی رفتاری در اضطراب و تحمل پریشانی بیماران عروق کرونر قلبی بود.

    روش کار

    در یک پژوهش نیمه آزمایشی با طرح پیش آزمون-پس آزمون با گروه گواه همراه با دوره پیگیری، از جامعه آماری که شامل تمامی بیماران مبتلابه اختلال عروق کرونر مراجعه کننده به مرکز تخصصی بیمارستان شهید لواسانی تهران در تابستان سال 1400 بودند، تعداد30 نفر واجد شرایط که داوطلب مشارکت در پژوهش بودند، به روش نمونه گیری هدفمند انتخاب و به طور تصادفی ساده در دو گروه آزمایش و گواه (هر گروه 15 نفر) قرار گرفتند. ابزارهای پژوهش شامل پرسش نامه های اضطراب بک و همکارانش (1988) و تحمل پریشانی سیمونز و گاهر(2005) بودند که به صورت پیش آزمون، پس آزمون و پیگیری روی هر دو گروه اجرا شد. درمان شناختی رفتاری الیس و بک در ده جلسه 90 دقیقه ای برای گروه آزمایش انجام شد اما گروه گواه درمان معمول را دریافت نمودند. برای تحلیل داده ها از آزمون تحلیل واریانس با اندازه گیری مکرر بین گروهی و نرم افزار SPSS نسخه 16 در سطح معناداری 0٫05 استفاده شد.

    یافته ها

    نتایج نشان داد بین دو گروه آزمایش و گواه در پس آزمون در متغیرهای اضطراب (0٫001>p) و مولفه های تحمل پریشانی (0٫001>p) تفاوت وجود داشت، همچنین در دوره پیگیری نتایج پایدار بود (0٫001>p).

    نتیجه گیری

    بر اساس نتایج، درمان شناختی رفتاری در کاهش اضطراب و افزایش تحمل پریشانی بیماران عروق کرونر قلبی موثر بود، لذا می توان از آن به عنوان روش درمانی مکمل در کنار روش های پزشکی در راستای ارتقای وضعیت روانشناختی (کاهش اضطراب و افزایش تحمل پریشانی) بیماران عروق کرونر قلبی استفاده نمود.

    کلید واژگان: درمان شناختی رفتاری, اضطراب, تحمل پریشانی, عروق کرونر قلبی
    Fariba Aliyari Khanshan Vatan*, Hassan Ahadi, Maryam Kalhornia Golkar, Mastoreh Sedaghat
    Introduction

    Anxiety and decreased nervousness tolerance are among the main problems of coronary heart disease patients that can make negative physiological and psychological consequences. Therefore, the aim of this study was to determine the effectiveness of cognitive-behavioral therapy in anxiety and distress tolerance in patients with coronary heart disease.

    Methods

    In a quasi-experimental study with a pretest-posttest design with a control group with follow-up period, from the statistical population that included of all patients with coronary artery disease referred to the specialized center of Shahid Lavasani Hospital in Tehran in the summer of 2021, 30 volunteers were selected by purposive sampling and then randomly divided into two experimental and control groups (15 people in each group). The research instruments included Beck et al.'s (1988) Anxiety Inventory and Simmons and Gaher (2005) Anxiety Behavior Questionnaires, which were administered to both groups as pretest, posttest, and follow-up. Alice and Beck cognitive-behavioral therapy was performed in ten 90-minute sessions for the experimental group, but the control group received the usual treatment. Data were analyzed using repeated measures analysis of variance and SPSS software version 16 at a significance level of 0.05.

    Results

    The results showed that there was a significant difference between the experimental and control groups in the post-test in anxiety variables (p <0.001) and anxiety tolerance components (p <0.001). Also, the results were stable in the follow-up period (p <0.001).

    Conclusion

    According to the results, cognitive-behavioral therapy was effective in reducing anxiety and increasing anxiety tolerance in patients with coronary heart disease. Therefore, it can be used as a complementary treatment along with medical methods to improve the psychological status (reduce anxiety and increase distress tolerance) in patients with coronary heart disease.

    Keywords: Cognitive-behavioral therapy, Anxiety, Distress Tolerance, Coronary arteries
  • محمدباقر علیزاده اقدم *، مریم کلهرنیا گل کار، محسن کلهرنیا گل کار
    زمینه و هدف

     بر اساس اهمیت سلامت اجتماعی و تاثیرات روزافزون آن بر زندگی و اجتماع، پژوهش حاضر به پیش بینی سلامت اجتماعی بر اساس عدالت اجتماعی با میانجی گری بی تفاوتی اجتماعی در بین شهروندان تهرانی در سال 1401 پرداخته است.

    روش

     پژوهش حاضر به لحاظ هدف، کاربردی و از لحاظ روش گردآوری داده ها دارای ماهیت علی مقایسه ای از نوع پیمایشی می باشد. داده ها از طریق توزیع پرسشنامه های استاندارد در بین 384 نفر از شهروندان تهران سعادت آباد (منطقه 2)، زنجان جنوبی (منطقه 10) و خیابان کارگر (منطقه 16) با تلفیق روش نمونه گیری تصادفی ساده، خوشه ای، چندمرحله ای و طبقه ای متناسب با حجم نمونه گردآوری شدند. در مدل نظری تحقیق حاضر، متغیر عدالت اجتماعی (فردگرایی، برابری، انصاف و نیاز) به عنوان متغیر مستقل و متغیر بی تفاوتی اجتماعی (قدرت تصمیم گیری، بی اعتمادی، بی هدفی و مسیولیت پذیری سیاسی) به عنوان متغیر وابسته درونی و متغیر سلامت اجتماعی (انسجام اجتماعی، پذیرش اجتماعی، مشارکت اجتماعی، شکوفایی و انطباق اجتماعی) به عنوان متغیر وابسته اصلی مد نظر قرار گرفته شده است. در نهایت برای بررسی رابطه بین متغیرهای مذکور از روش مدل سازی معادلات ساختاری با استفاده از نرم افزار Lisrel 8.8 استفاده گردید.

    ملاحظات اخلاقی: 

    پاسخگویانی که در این تحقیق مشارکت داشتند، با آگاهی از انجام تحقیق و اهداف آن به پرسشنامه ها پاسخ دادند.

    یافته ها

     نتایج نشان داد که عدالت اجتماعی بر سلامت اجتماعی با نقش واسطه ای بی تفاوتی اجتماعی موثر است. همچنین عدالت اجتماعی به میزان 41/0- بر بی تفاوتی اجتماعی و به میزان 78/0 بر سلامت اجتماعی تاثیرگذار می باشد و بی تفاوتی اجتماعی نیز به میزان 14/0- بر سلامت اجتماعی تاثیرگذار است.

    نتیجه گیری

     به منظور بهبود سلامت اجتماعی لازم است که عدالت اجتماعی در جامعه با کمک سازمان ها و مدیران رده بالا، برقرار شود تا به دنبال آن بی تفاوتی اجتماعی کاهش یابد و شاهد جامعه ای باشیم که در آن افراد از سلامت اجتماعی بالایی برخوردار باشند. بدون شک این سلامت اجتماعی می تواند تاثیرات مثبتی در سطوح مختلف و حل مسایل جامعه داشته باشد.

    کلید واژگان: سلامت اجتماعی, عدالت اجتماعی, بی تفاوتی اجتماعی, شهروندان تهرانی
    Mohammad Bagher Alizadeh Aghdam *, Maryam Kalhornia Golkar, Mohsen Kalhornia Golkar
    Background and Aim

     According to the importance of social health and its increasing effects on life and society, the present research deals with prediction of social health based on social justice with the mediation of social indifference among citizens of Tehran in 1401.

    Methods

     The present research is practical in terms of purpose and causal-comparative of the survey type in terms of data collection method. Data were collected through the distribution of standard questionnaires among 384 citizens of Tehran - Saadat Abad (District 2), South Zanjan (District 10) and Kargar St (District 16) combining simple, cluster, multi-stage and stratified random sampling methods according to the sample size. In the theoretical model of this research, the social justice variable (individualism, equality, fairness and need) as an independent variable and the social indifference variable (decision-making power, distrust, aimlessness and political responsibility) as an internal dependent variable and social health variable (social cohesion, social acceptance, social participation, prosperity and social adaptation) has been considered as the main dependent variable. Finally, to investigate the relationship between the mentioned variables, structural equation modeling method with Lisrel 8.8 software was used.

    Ethical Considerations: 

    The respondents who participated in this research answered the questionnaires with the knowledge of conducting of the research and its goals.

    Results

     The results showed that social justice is effective on social health with the mediating role of social indifference. Also, social justice affects social indifference by 0.41 and social health by 0.78 and social indifference affects social health by 0.14.

    Conclusion

     In order to improvement of social health, it is necessary to establish social justice in society with the help of high-level organizations and managers, so that social indifference will decrease and we will see a society where people have high social health which can have positive effects in the society at different levels and solve the problems.

    Keywords: Social Health, Social Justice, Social Indifference, Citizens of Tehran
  • سرور عرشی، مریم کلهر نیا گلکار*، حسن احدی، مستوره صداقت
    زمینه و هدف
    هدف پژوهش حاضر نیز مدل یابی ساختاری راهبردهای مقابله-ای و خودمراقبتی در بیماران مبتلا به دیابت نوع 2؛ بر اساس نقش واسطه ای خودکارآمدی و سخت رویی بود.
    مواد و روش ها
    تحقیق حاضر به لحاظ روش توصیفی از نوع همبستگی و از منظر هدف بنیادی بود. جامعه آماری این پژوهش شامل کلیه بیماران مبتلا به دیابت نوع 2 مراکز درمانی شبکه بهداشت و درمان خمینی شهر اصفهان بود که به صورت تصادفی تعداد 400 نفر (پنج برابر تعداد مجموع سوالات پرسشنامه ها) به عنوان نمونه انتخاب و وارد پژوهش شدند. برای جمع آوری داده ها از پرسشنامه های خودمراقبتی نیکنامی و همکاران (1392)، سخت رویی کوباسا (1976)، خودکارآمدی شرر، راهبردهای مقابله ای لازاروس و و فولکمن استفاده شد. تجزیه و تحلیل داده ها با استفاده از معادلات ساختاری و از طریق نرم افزار لیزرل انجام شد.
    یافته ها
    نتایج تجزیه و تحلیل داده ها نشان داد که نسبت مربع کای به درجه آزادی (X2/df)، شاخص نیکویی برازش (GFI)، شاخص برازش هنجارشده (NFI)، شاخص برازش تطبیقی (CFI)، شاخص برازش اضافی (IFI)، شاخص برازش نسبی (RFI)، شاخص توکر-لوئیس (TLI) و ریشه مجذور مانده ها (RMR) معنادار و مطلوب هستند و مدل برازش مناسبی دارد.
    نتیجه گیری
    یافته های به دست آمده نشان می دهد که در رابطه بین راهبردهای مقابله ای با خودمراقبتی بیماران دیابتی نوع 2، سخت رویی و خودکارامدی نقش میانجیگرایانه ایفا می کنند. از این رو، برای افزایش خودمراقبتی بیماران دیابتی، می توان به تقویت سخت رویی و خودکارآمدی آنان اقدام کرد. همچنین با آموزش راهبردهای مقابله ای مثبت می توان به تقویت خودکارآمدی و سخت رویی دست زد و این منجر به افزایش خودمراقبتی می گردد.
    کلید واژگان: راهبردهای مقابله ای, خودمراقبتی, خودکارآمدی, سخت رویی, و بیماران مبتلا به دیابت نوع 2
    Soroor Arshi, Maryam Kalhornia Golkar *, Hasan Ahadi, Mastooreh Sedaghat
    Background and Aim
    The aim of the present study was to structurally model coping strategies and self-care in patients with type 2 diabetes; It was based on the mediating role of self-efficacy and rigidity.
    Materials and Methods
    The present study was a correlational descriptive method and a fundamental goal. The statistical population of this study included all patients with type 2 diabetes in Khomeini Khomeini Health Network in Isfahan. 200 people (five times the total number of questionnaire questions) were randomly selected as the sample and entered the study. For data collection, Niknam et al.'s (2013) self-care questionnaire, Kubasa (1976) hardiness, Scherer self-efficacy, Lazarus and Volkman and coping strategies were used. Data analysis was performed using structural equations and LISREL software.
    Findings
    The results of data analysis showed that the ratio of chi-square to degree of freedom (X2 / df), good fit index (GFI), normalized fit index (NFI), adaptive fit index (CFI), excess fit index (IFI), relative fit index (RFI), Tucker-Lewis index (TLI) and square root of residues (RMR) are significant and desirable and have a good fit model.
    Conclusion
    The findings show that rigidity and self-efficacy play a mediating role in the relationship between coping strategies and self-care of type 2 diabetic patients. Therefore, to increase the self-care of diabetic patients, it is possible to strengthen their assertiveness and self-efficacy. Also, by teaching positive coping strategies, self-efficacy and perseverance can be strengthened, and this leads to increased self-care.
    Keywords: Coping strategies, self-care, Self-efficacy, Hardiness, and patients with type 2 diabetes
  • زهره نصیری، حسن احدی*، مریم کلهرنیا گلکار، سعید تیموری، نیره خادم غائبی
    مقدمه و هدف

    زنان نابارور معمولا برای تحقق آرزوی خود برای فرزندآوری از روش لقاح آزمایشگاهی استفاده می کنند که فرایند استرس زایی است. پژوهش حاضر با هدف تعیین تاثیر آموزش شناخت درمانی مبتنی بر ذهن آگاهی بر عدم تحمل بلاتکلیفی در زنان نابارور تحت درمان IVF انجام شد.

    روش کار

    روش پژوهش حاضر از نوع نیمه آزمایشی با طرح پیش آزمون، پس آزمون و پیگیری با گروه گواه بود. جامعه آماری شامل تمام زنان نابارور مراجعه کننده به یک مرکز درمان ناباروری در شهر مشهد بود که از بین آن ها 60 زن با سابقه ناباروری با شیوه نمونه گیری در دسترس انتخاب و سپس به صورت تصادفی در دو گروه آزمایش و گواه گمارده شدند. برای گروه آزمایش به مدت 8 جلسه 2 ساعته آموزش ذهن آگاهی به صورت هفته ای برگزار شد. گروه گواه هیچ گونه خدمات روان شناختی دریافت نکردند. برای اندازه گیری اضطراب از پرسش نامه عدم تحمل بلاتکلیفی استفاده شد. داده ها با استفاده از کوواریانس تک متغیره به کمک نرم افزار SPSS نسخه 21 تجزیه وتحلیل شد.

    یافته ها: 

    نتایج نشان داد بین دو گروه آزمایش و گواه در عدم تحمل بلاتکلیفی تفاوت معناداری از نظر آماری وجود دارد و آموزش شناخت درمانی مبتنی بر ذهن آگاهی در کاهش عدم تحمل بلاتکلیفی (0/001>P) در زنان نابارور تحت درمان IVF موثر بود.

    نتیجه گیری:

     بر اساس یافته های این پژوهش می توان از آموزش شناخت درمانی مبتنی بر ذهن آگاهی برای بهبود مشکلات زنان ناباور تحت درمان IVF استفاده کرد.

    کلید واژگان: درمان شناختی-رفتاری, زنان, ذهن آگاهی, ناباروری
    Zohreh Nasiri, Hasan Ahadi*, Maryam Kalhornia Golkar, Saeed Teymouri, Nayereh Khadem Ghaebi
    Introduction and purpose

    Infertile women often use a stressful process called laboratory fertilization to fulfill their desire for childbearing. The present study aimed to determine the effect of mindfulness-based cognitive therapy training on intolerance of uncertainty in infertile women undergoing in vitro fertilization (IVF) treatment.

    Methods

    This study was conducted using a semi-experimental approach based on a pre-test, post-test, and follow-up design with a control group. The statistical population consisted of all infertile women referred to an infertility treatment center in Mashhad, Iran. From this group, a total of 60 women with a history of infertility were selected using the available sampling method and then randomly assigned to experimental and control groups. For the experimental group, eight 2-h sessions of mindfulness training were held weekly; however, the control group did not receive any psychological services. The intolerance of uncertainty questionnaire was used to measure anxiety, and data analysis was performed by single-variable covariance using SPSS software (version 21).

    Results

    The results indicated that there was a statistically significant difference between the experimental and the control groups in terms of intolerance of uncertainty, and mindfulness-based cognitive therapy training effectively reduced the intolerance of uncertainty (P<0.001) in infertile women undergoing IVF treatment.

    Conclusion

    According to the findings, mindfulness-based cognitive therapy training can be applied to improve the problems of infertile women undergoing IVF treatment.

    Keywords: Cognitive behavioral therapy, Female, Infertility, Mindfulness
  • سید رضا اسحاقی فرهمند، حسن احدی*، مریم کلهرنیا گل کار، مستوره صداقت
    زمینه و هدف

     اعتیاد به مواد ‌مخدر، بیماری مزمنی است که در اغلب مواقع می‌تواند باعث کاهش کیفیت زندگی فرد شود. هدف پژوهش حاضر، بررسی اثربخشی موسیقی‌درمانی بر کیفیت زندگی و ولع مصرف بیماران تحت درمان نگهدارنده با متادون بود.

    روش‌ بررسی: 

     روش این پژوهش نیمه‌تجربی با طرح پیش‌آزمون و پس‌آزمون همراه با گروه گواه بود. جامعه آماری پژوهش را تمامی مراجعان تحت درمان نگهدارنده با متادون در کلینیک‌های درمانی اعتیاد وابسته به سازمان بهداشت شهر تهران در سال 1398 تشکیل دادند. سی‌وشش نفر از افراد واجد شرایط داوطلب به‌روش نمونه‌گیری دردسترس وارد مطالعه شدند و به‌صورت تصادفی در گروه آزمایش و گروه گواه (هر گروه هیجده نفر) قرار گرفتند. برای جمع‌آوری داده‌ها، پرسش‌نامه کیفیت زندگی (ویر و شربورن، 1992) و پرسش‌نامه ولع مصرف (فرانکن و همکاران، 2002) به‌کار رفت. جلسات موسیقی‌درمانی صرفا برای گروه آزمایش در هشت جلسه نوددقیقه‌ای و هفته‌ای دو بار به‌مدت دو ماه براساس بسته آموزشی گاردستروم و همکاران (2017) اجرا شد. تجزیه‌وتحلیل داده‌ها با استفاده از روش تحلیل کوواریانس تک‌متغیره، آزمون‌های خی‌دو و مقایسه میانگین‌های دو گروه مستقل در نرم‌افزار SPSS نسخه 22 صورت گرفت. سطح معناداری آزمون‌ها 0٫05 در نظر گرفته شد.

    یافته‌ ها:

     نتایج نشان داد، موسیقی‌درمانی میزان عملکرد جسمانی (0٫001>p)، محدودیت نقش جسمانی (0٫001>p)، سلامت عمومی (0٫044=p) و محدودیت در نقش روانی (0٫045=p) گروه آزمایش را درمقایسه با گروه گواه به‌طور معناداری ارتقا بخشید و میزان قصد مصرف (0٫001>p)، تقویت منفی (0٫001>p) و کنترل ادراک‌شده (0٫001>p) را در گروه آزمایش درمقایسه با گروه گواه به‌طور معناداری کاهش داد.

    نتیجه‌ گیری: 

    براساس یافته‌های پژوهش نتیجه گرفته می‌شود، موسیقی‌درمانی نقش مهمی در کاهش ولع مصرف و افزایش برخی از ابعاد کیفیت زندگی بیماران تحت درمان نگهدارنده با متادون دارد.

    کلید واژگان: موسیقی درمانی, کیفیت زندگی, ولع مصرف, بیماران تحت درمان نگهدارنده با متادون
    Seyed Reza Eshaghi Farahmand, Hassan Ahadi *, Maryam Kalhornia Golkar, Mastoreh Sedaghat
    Background & Objectives

    One of the most pressing and recurring topics in treating addiction disorders is craving, temptation, or desire to consume drugs. Craving encompasses many phenomena, including the expectation of reinforcing effects and intense craving for substances. The quality of life is a person's perception of his or her situation, the level of enjoyment of that situation, and the level of his or her enjoyment of critical life situations, which is related to the goals and expectations of the individual. Music therapy is one of these creative and complementary therapies. According to the American Music Therapy Association, music therapy is the clinical and evidence–based use of music interventions to achieve unique goals during therapeutic communication using professional and reputable professionals who have completed a music therapy program. Drug addiction is a chronic disease usually associated with another psychiatric illness and reduces a person's quality of life. The purpose of the present study was to examine the effectiveness of music therapy on quality of life and craving in patients under methadone maintenance therapy.

    Methods

    This research method was quasi–experimental with a pretest and posttest design with a control group. The study's statistical population included all addicts under methadone maintenance treatment in addiction treatment clinics affiliated with the Tehran City Health Organization, Tehran City, Iran in 2019. A total of 36 addicts were selected from the available qualified volunteers by convenient sampling and were randomly divided into experimental and control groups (18 in each group). The inclusion criteria in the present study were as follows: addicts under methadone maintenance treatment, male gender, no physical problems, no history of exposure to psychological training, aged 18 to 40 years, and no history of drug use. The exclusion criteria were as follows: non–cooperation of the samples or their families in any of the research stages, having physical problems, history of psychiatric problems, professional athletes aged over 40 years, and drug use. The Quality of Life Questionnaire (Ware & Sherbourne, 1992) and the Desires for Drug Questionnaire (Franken et al., 2002) were used to collect data. Music therapy sessions were performed exclusively for the experimental group in eight 90–minute sessions, twice a week for two months, based on the educational package of Gardstrom et al. (2017). Data analysis was done using descriptive statistics (mean, standard deviation) and inferential statistics (univariate covariance analysis method) in SPSS version 22. Also, to compare the two groups in terms of gender, the Chi–square test was used, and to compare the age and history of methadone use, the t test of two independent groups was used. The significance level of the tests was set at 0.05.

    Results

    The results showed that music therapy improved physical function (p<0.001), physical role limitation (p<0.001), general health (p=0.044), and mental role limitation (p=0.045) in the experimental group compared to the control group. Also, the intervention significantly decreased the intention to consume (p<0.001), negative reinforcement (p<0.001), and perceived control (p<0.001) in the experimental group compared to the control group.

    Conclusion

    Based on the study findings, music therapy can play an essential role in reducing cravings and increasing some aspects of quality of life in patients undergoing methadone maintenance treatment.

    Keywords: Music Therapy, Quality of life, Emotion regulation, Craving, Patients on methadone maintenance therapy
  • علی تهمتن، مریم کلهرنیا گلکار*، کبری حاجی علیزاده
    زمینه

    با توجه به اینکه فشارخون بالا یکی از مهم ترین تهدیدکننده های سلامت روان و کیفیت زندگی به شمار می رود؛ ازاین رو، بررسی عوامل مهم روانشناختی همچون تنظیم شناختی هیجان و سبک های دفاعی مورد استفاده توسط افراد مبتلا به فشار خون بالا و تاثیر این متغیرها بر کیفیت زندگی آنها، می تواند در بهبود وضعیت روانشناختی این بیماران کمک کننده باشد.

    هدف

    هدف پژوهش حاضر، بررسی مدل ساختاری رابطه بین تنظیم شناختی هیجان و سبک های دفاعی با کیفیت زندگی با میانجی گری ناگویی هیجانی در بیماران مبتلا به فشار خون بالا بود.

    روش

    پژوهش حاضر توصیفی و از نوع همبستگی و معادلات ساختاری بود. جامعه آماری شامل 700 بیمار مبتلا به فشارخون بالا که در فصل بهار و تابستان سال 1398 به بیمارستان قلب شهر شیراز مراجعه کردند، بود. از بین آنها 480 بیمار انتخاب شدند. ابزار پژوهش حاضر، شامل پرسشنامه تنظیم شناختی هیجان گارنفسکی و همکاران (2007)، پرسشنامه سبک های دفاعی انروز و همکاران (1993)، پرسشنامه کیفیت زندگی سازمان بهداشت جهانی (1996) و پرسشنامه ناگویی هیجانی تورنتو تایلر و همکاران (1994) بود. داده ها با استفاده از آزمون کلموگروف اسمیرنوف، رگرسیون خطی و مدل سازی معادلات ساختاری با استفاده از نرم افزارهای SPSS25 و لیزرل 8/8 تجزیه و تحلیل شد.

    یافته ها

    متغیرهای تنظیم شناخت هیجان و سبک های دفاعی رابطه معناداری را با متغیر کیفیت زندگی با میانجی گری ناگویی هیجانی در بیماران مبتلا به فشارخون بالا نشان دادند (0/001 >P).

    نتیجه گیری

     استفاده از راهبردهای تنظیم شناختی هیجان و نوع سبک های دفاعی برای غلبه بر ناگویی هیجانی توسط افراد مبتلا به فشارخون بالا، می تواند کیفیت زندگی این افراد را تحت تاثیر قرار دهد.

    کلید واژگان: تنظیم شناختی هیجانی, سبک های دفاعی, فشارخون, کیفیت زندگی, ناگویی هیجانی
    Ali Tahamtan, Maryam Kalhornia Golkar*, Kobra Haj Alizadeh
    Background

    High blood pressure is one of the most common and important factors threatening individuals’ mental health and quality of life. Accordingly, the study of important psychological factors such as cognitive regulation of emotion and defense styles used by patients with high blood pressure, and the impact of these variables on their quality of life can help them improve their psychological state.

    Aims

    The purpose of this study was to investigate the structural model of the relationship between cognitive emotion regulation and defensive lifestyles with quality of life mediated by Alexithymia in patients with hypertension.

    Methods

    The present study is descriptive and of correlations and structural equations type. The statistical population includes 700 patients with hypertension who referred to Shiraz Heart Hospital in the spring and summer of 1398. 480 patients were selected from among them. The research instruments included the Cognitive Emotion Regulation Questionnaire of Garnefski et al. (2007), the Defense Styles Questionnaire of et al. (1993), Quality of Life Questionnaire of the World Health Organization (1996) and the Toronto Alexithymia Scale-20 Questionnaire by Tyler et al. (1994). Data were analyzed by Kolmogorov-Smirnov test , linear regression and structural equation modeling using SPSS 25 and LISREL 8/8 software.

    Results

    The relationship between emotional cognitive regulation variables and defense styles with quality of life variable mediated by alexithymia in patients with hypertension is significant
    (P< 0.001).

    Conclusion

    Applying cognitive emotion regulation strategies and defensive styles to overcome alexithymia by patients with high blood pressure can affect the quality of life of these patients.

    Keywords: Quality of life, Emotional Cognitive Regulation, Alexithymia, Defensive styles, Blood pressure
  • گلریز محمدی لپوندانی، احمد کربلایی محمد میگونی*، سعید ملیحی الذاکرینی، مریم کلهرنیا گل کار
    زمینه و هدف

    بیماری های قلبی- عروقی، علت عمدهی ناتوانی و مرگ در کشورهای مختلف جهان بوده و با وجود ابداع روش های مختلف درمانی، هنوز شیوع بالایی دارد. اگرچه مهم ترین عوامل روان شناختی در ایجاد و پیشرفت بیماری های قلبی مورد مناقشه است اما، پژوهش های مختلف نشان می دهد که عوامل روان شناختی به طور معناداری در پیدایش بیماری های قلبی-عروقی نقش دارد. پژوهش حاضر با هدف مقایسه اثربخشی رفتاردرمانی دیالکتیکی گروهی با طرحواره درمانی گروهی بر کژتنظیمی هیجانی در زنان مبتلا به بیماری کرونر قلبی انجام شد.

    روش پژوهش:

     این پژوهش شبه آزمایشی با استفاده از طرح پیش آزمون-پس آزمون با گروه کنترل بود. جامعه آماری شامل زنان مبتلا به بیماری کرونر قلبی مراجعه‍کننده به بیمارستان آزادی شهر تهران در سال 99-1398 بودند، که تعداد 45 نفر به عنوان نمونه آماری به روش نمونه گیری در دسترس انتخاب و در دو گروه آزمایش و یک گروه کنترل (15 نفر برای هر گروه) جایگزین شدند. ابزار اندازه گیری پژوهش شامل مقیاس کژتنظیمی هیجانی (گراتز و رومر، 2004)، بود. پس از اتمام هشت جلسه رفتاردرمانی دیالکتیکی گروهی و هشت جلسه طرحواره درمانی گروهی در گروه‍های آزمایشی، مجددا پرسشنامه‍های مذکور بلافاصله و پس از سه ماه به ترتیب به عنوان پس آزمون و پیگیری در گروه‍ها تکمیل شد. نتایج با استفاده از روش‍های آماری توصیفی و استنباطی (آزمون تحلیل واریانس با اندازه‍گیری مکرر) در نرم‍افزار  مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.

    یافته ها

    . نتایج حاصل از تحلیل واریانس با اندازه‍گیری مکرر نشان داد که هر دو درمان بر کژتنظیمی هیجانی در زنان مبتلا به بیماری کرونر قلبی از مرحله پیش‍آزمون، به پس‍آزمون و پیگیری موثر بودند (001/0=P)؛ نتایج آزمون تعقیبی بونفرونی نیز نشان داد که رفتاردرمانی دیالکتیکی گروهی نسبت به طرحواره درمانی گروهی تاثیر بیشتری در کاهش کژتنظیمی هیجانی در زنان مبتلا به بیماری کرونر قلبی از مرحله پیش‍آزمون، به پس‍آزمون و پیگیری دارد (001/0=P).

    نتیجه گیری

    آموزش استفاده از رفتاردرمانی دیالکتیکی گروهی به عنوان یک روش مداخله ای موثر در کاهش کژتنظیمی هیجانی در زنان مبتلا به بیماری کرونر قلبی توصیه می‍شود.

    کلید واژگان: رفتاردرمانی دیالکتیکی, طرحواره درمانی, کژتنظیمی هیجانی, بیماری کرونر قلبی
    Golriz Mohammadi Lapvandani, Ahmad Karbalaei Mohammad Migooni*, Saied Malihialzackerini, Maryam Kalhornia Golkar
    Background and Aim

    Cardiovascular diseases are the main cause of disability and death in different countries of the world and despite the invention of various treatment methods they still have a high prevalence. Although the most important psychological factors in the development and progression of heart diseases are disputed, various researches show that psychological factors play a significant role in the development of cardiovascular diseases. The present study was conducted with the aim of comparing the effectiveness of group dialectical behavior therapy with group schema therapy on emotional dysregulation in women with coronary heart disease.

    Method

    This was a quasi-experimental study using a pre-test-post-test design with a control group. The statistical population included women with coronary heart disease referred to Azadi Hospital in Tehran in 2018-2019, 45 of whom were selected as a statistical sample by available sampling and divided into two experimental groups and one control group (15 people for each group) were replaced. The measuring tool of the research included emotional dysregulation scale (Gratz and Romer, 2004). After completing eight sessions of group dialectical behavior therapy and eight sessions of group schema therapy in the experimental groups, the mentioned questionnaires were completed again immediately and after three months, respectively, as a post-test and follow-up in the groups. The results were analyzed using descriptive and inferential statistical methods (variance analysis test with repeated measurements) in SPSS.23 software.

    Results

    The results of analysis of variance with repeated measurements showed that both treatments were effective on emotional dysregulation in women with coronary heart disease from the pre-test, post-test and follow-up stage (p=0.001); The results of Bonferroni's post hoc test also showed that group dialectical behavior therapy has a greater effect than group schema therapy in reducing emotional dysregulation in women with coronary heart disease from pre-test to post-test and follow-up (p=0.001).

    Conclusion

    training in the use of group dialectical behavior therapy is recommended as an effective intervention method in reducing emotional dysregulation in women with coronary heart disease.

    Keywords: dialectical behavior therapy, schema therapy, emotional dysregulation, coronary heart disease
  • زهره نصیری، حسن احدی*، مریم کلهرنیا گلکار، سعید تیموری، نیره خادم غائبی
    زمینه و  هدف

     زنان نابارور معمولا برای تحقق آرزوی خود برای فرزندآوری از روش لقاح آزمایشگاهی(IVF ‐ ET)  که یک فرایند استرس‌زاست، استفاده می‌کنند. پژوهش حاضر با هدف تعیین تاثیر آموزش شناخت درمانی مبتنی بر ذهن‌آگاهی بر اضطراب حالت در زنان نابارور تحت درمان IVF انجام شد.

    روش و مواد

     پژوهش از نوع پژوهش‌های شبه‌آزمایشی با دو گروه آزمایش و گواه بود. جامعه آماری را کلیه زنان نابارور مراجعه کننده به یک مرکز درمان ناباروری در شهر مشهد تشکیل دادند. از این گروه 60 زن با سابقه ناباروری با شیوه نمونه‌گیری در دسترس انتخاب و سپس به صورت تصادفی در دو گروه آزمایش و گواه گمارده شدند. برای گروه آزمایش به مدت هشت جلسه دو ساعته آموزش ذهن آگاهی بصورت هفته ای برگزار گردید اما گروه شاهد هیچ گونه خدمات روانشناختی را دریافت نکردند. افراد دو گروه پرسشنامه ها را در مرحله قبل و بعد از مداخله تکمیل کردند. سه ماه بعد به منظور پیگیری اثرات مداخله آموزشی مجددا پرسشنامه توسط افراد گروه ازمایش تکمیل گردید جهت اندازه‌گیری اضطراب از پرسشنامه اضطراب حالت Speilberger استفاده شد. تجزیه و تحلیل داده‌ها با استفاده از آزمون کوواریانس تک متغیره به کمک نرم افزار SPSS-21 انجام گردید.  

    یافته ها

     میانگین (انحراف معیار) سن گروه آزمایش (9/4) 1/31 و گروه شاهد (1/5) 2/31 سال بود. میانگین (انحراف معیار) اضطراب حالت در گروه آزمایش از (8/12) 1/44 در پیش آزمون به (1/11) 4/41 در پس آزمون و (1/11) 8/40 در مرحله پیگیری کاهش یافت (01/0>P). ولی در گروه گواه، میانگین (انحراف معیار) اضطراب حالت از (3/12) 1/47 در پیش آزمون به (1/12) 5/46 در پس آزمون و (1/12) 2/46 در مرحله پیگیری رسید که تفاوت معنی دار نبود.

    نتیجه‌گیری: 

    مطالعه نشان داد که آموزش شناخت درمانی مبتنی بر ذهن‌آگاهی، موجب کاهش اضطراب حالت در زنان ناباور تحت درمان IVF شد.

    کلید واژگان: شناخت درمانی مبتنی بر ذهن آگاهی, اضطراب حالت, زنان نابارور, لقاح آزمایشگاهی
    Zohreh Nasiri, Hassan Ahadi *, Maryam Kalhornia Golkar, Saeed Teymouri, Nayreh Khadem Ghaebi
    Background and Objective

    Infertile women often use laboratory fertilization (IVF-ET), a stressful process, to fulfill their desire for childbearing. The aim of this study was to determine the effect of mindfulness-based cognitive therapy training on state anxiety in infertile women undergoing IVF treatment.

    Materials and Methods

    This quasi-experimental study was conducted with participation of 60 women with a history of infertility who were referred to an infertility treatment center in Mashhad and were selected via convenience sampling method and then randomly assigned to two experimental and control groups. The experimental group received eight sessions of 2-hour mindfulness training weekly, while the control group did not receive any psychological services. The two groups completed the questionnaires before and after the intervention. Three months later, the test group completed the questionnaire again to track the effects of the educational intervention.Spielberger's state anxiety questionnaire was used to measure anxiety. Data analysis was performed using single-variable covariance via SPSS software version 21.

    Results

    The mean (SD) age of the experimental group was 31.1 (4.9), and the control group 31.2 (5.1). The mean (SD) score of state anxiety in the experimental group decreased from 44.1 (12.8) in the pre-test to 41.4 (11.1) in the post-test and 40.8 (11.1) in the follow-up stage (P<0.001). However, the mean (SD) score of state anxiety in the control group decreased from 47.1 (12.3) in the pre-test to 46.5 (12.1) in the post-test and 46.2 (12.1) in the follow-up stage, which was not statistically significant.

    Conclusion

    The study showed that mindfulness-based cognitive therapy training reduced state anxiety among infertile women undergoing IVF treatment

    Keywords: Mindfulness, State anxiety, Infertile women undergoing IVF treatment
  • شیوا رضایی، جواد خلعتبری*، مریم کلهرنیا گلکار، بیوک تاجری
    زمینه و هدف

    ویروس نقص ایمنی (HIV)، یکی از بزرگترین چالش های زندگی انسان است که مبتلایان به آن، نیازمند حمایت جسمی و روانی می‫باشند. این پژوهش با هدف مقایسه اثربخشی درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد و درمان متمرکز بر شفقت بر بهزیستی روان شناختی و کیفیت زندگی مبتلایان به ویروس نقص ایمنی صورت گرفت.

    روش کار

    این پژوهش از نوع نیمه تجربی و از طرح های پیش آزمون- پس آزمون با دو گروه آزمایش و یک گروه کنترل بود. از بین تمامی مبتلایان به +HIV که در بازه زمانی مهر تا بهمن 1397 به مرکز بیماری های رفتاری تهران مراجعه کرده بودند، تعداد 45 نفر به شیوه نمونه گیری در دسترس انتخاب و به طور تصادفی در سه گروه (دو گروه آزمایش و یک گروه کنترل هر کدام 15 نفر) جایگزین شدند. یکی از گروه های آزمایش تحت 8 جلسه درمان 120 دقیقه ای پذیرش و تعهد و گروه دیگر تحت 8 جلسه درمان 120 دقیقه ای درمان متمرکز بر شفقت قرار گرفتند. گروه کنترل هیچ مداخله ای دریافت نکرد. جهت جمع آوری داده ها از پرسشنامه بهزیستی روان شناختی (ریف، 1989) و کیفیت زندگی (ویر و شربون، 1992) استفاده شد. تجزیه و تحلیل داده ها با استفاده از آمار توصیفی و  استنباطی (تحلیل کوواریانس) انجام گرفت.

    یافته ها

    یافته ها نشان داد که هر دو درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد و متمرکز بر شفقت بر بهزیستی روانشناختی و کیفیت زندگی مبتلایان به ویروس نقص سیستم ایمنی بدن تاثیر داشته است (0/05>p)، اما درمان متمرکز بر شفقت در بعد روانی کیفیت زندگی، تاثیر بیشتری نسبت به درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد داشت (0/05>p). در خصوص سایر متغیرها، تفاوت معناداری بین این دو روش درمانی یافت نشد.

    نتیجه گیری

    هر دو مدل درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد و درمان متمرکز بر شفقت می توانند باعث افزایش بهزیستی روانشناختی و کیفیت زندگی مبتلایان به ویروس نقص ایمنی شوند.بر این اساس به مراکز بیماری های رفتاری پیشنهاد می شود از روش های فوق برای افزایش بهزیستی روانشناختی و کیفیت زندگی مبتلایان به ویروس نقص سیستم ایمنی بدن، استفاده کنند.

    کلید واژگان: درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد, درمان متمرکز بر شفقت, بهزیستی روان شناختی, کیفیت زندگی, HIV+
    Sh Rezaei, J Khalatbari*, M Kalhorniagolkar, B Tajeri
    Background & aim

    Human immunodeficiency virus (HIV) is one of the biggest challenges in human life that requires a variety of psychological support. The aim of this research was to compare the effect of acceptance and commitment therapy (ACT) and compassion focused therapy (CFT) on psychological well-being and quality of life in individuals diagnosed with HIV.

    Methods

    This research was a quasi-experimental study with pretest-posttest design with two experimental groups and one control group. The statistical population included all HIV positive patients referred to Tehran center of behavioral disorders between October and February 2018, among which 45 patients were selected by convenience sampling method and randomly assigned into three groups (two experimental groups and one control group, n=15). One of the experimental groups underwent ACT for 8 session of 120 minutes and another received CFT for 8 sessions of 120 minutes. The control group receivedno intervention. To collect data, Ryff Psychological well-being (1989) and Ware & Sherbourne (1992) quality of life scales were used. Data analysis was performed using descriptive and inferential statistics (analysis of covariance).

    Results

    The results showed that both acceptance and commitment therapyand compassion focused therapyhad effects on psychological well-being and quality of life in patients with HIV (p<0.05), however, the effect of compassion focused therapy was more noticeable on the psychological dimension of quality of life (p<0.05). Regarding other variables, no significant difference was found between two treatments.

    Conclusion

    Both acceptance and commitment therapy models and compassion-focused therapy can increase the psychological well-being and quality of life of people with HIV. Therefore, it is recommended to behavioral disease centers to use this protocol to increase the psychological well-being and quality of life of patients with HIV.

    Keywords: Acceptance, Commitment Therapy, Compassion-focused Therapy, Psychological Well-Being, Quality of Life, HIV
  • مریم منبری*، ربابه عطائی فر، مریم کلهرنیا گل کار
    مقدمه

    فقدان مهارتهای زندگی باعث بروز رفتارهای غیرموثر و ناسازگارانه در فرد در برابر فشارها می شود .هدف پژوهش حاضر بررسی اثربخشی آموزش مهارت های زندگی بر راهبردهای مقابله با استرس و خود نظم جویی شناختی هیجانی مادران بود.

    روش پژوهش

    تحقیق شبه آزمایشی با پیش آزمون و پس آزمون با گره کنترل و مرحله پیگیری بود. جامعه آماری پژوهش حاضر را کلیه مادران دارای فرزند نوجوان منطقه 3 شهر کرج که در پاییز 1398 به کلینیک روان شناسی ارمغان بهار مراجعه کردند، تشکیل داد، که حجم نمونه شامل 40 نفر از مادران دارای فرزند نوجوان منطقه 3 کرج در سال 1398 به کلینیک روانشناسی ارمغان بهار مراجعه کرده بودند و به روش نمونه گیری در دسترس و به صورت جایگزین تصادفی در دو گروه (20 نفر) آزمایش و (20 نفر) کنترل مورد بررسی قرار گرفتند. گروه آزمایش در 11 جلسه آموزش مهارت زندگی شرکت کردند، در حالیکه گروه کنترل هیچ مداخله ای دریافت نکردند. و پس از دو ماه آزمن پیگیری نیز صورت پذیرفت. از پرسشنامه راهبردهای مقابله ای لازاروس، پرسشنامه خود نظم جویی شناختی هیجانی گارنفسکی و کراج برای جمع آوری داده ها استفاده شد. برای تحلیل نتایج از آمار توصیفی و سپس تحلیل کواریانس چند متغیره MANCOVA  استفاده شد.

    یافته ها

    نتایج نشان داد که آموزش مهارت های زندگی موجب افزایش راهبردهای مقابله ای مسئله مدار گروه آزمایش در مقابل گروه کنترل و کاهش راهبردهای مقابله ای هیجان مدار گروه آزمایش در مقابل گروه کنترل شد (01/0<p). همچنین نتایج نشان داد که آموزش مهارت های زندگی موجب افزایش هیجانات مثبت گروه آزمایش در مقابل گروه کنترل شد (01/0<p).

    نتیجه گیری

     انجام مداخلات بر اساس این رویکرد می تواند در افزایش میزان پاسخ های مقابله ای مسئله مداری، هیجانات مثبت مادران دارای فرزند نوجوان مفید باشد و به بهبود شرایط زندگی آنها کمک کند.

    کلید واژگان: خودنظم جویی شناختی هیجانی, راهبردهای مقابله با استرس, مهارت های زندگی
    Maryam Menbari *, Robabeh Ataiefar, Maryam Kalhornia Golkar
    Introduction

    Lack of life skills causes ineffective and maladaptive behaviors in the face of stress. The aim of this study was to investigate the effectiveness of life skills training on coping strategies with stress and mothers' emotional self-regulation.

    Methods

    The research was quasi-experimental with pre-test and post-test with control node and follow-up stage. The statistical population of the present study consisted of all mothers with adolescent children in District 3 of Karaj who referred to Armaghan Bahar Psychology Clinic in the fall of 1398. The sample size included 40 mothers with adolescent children in District 3 of Karaj in 1398 to the clinic. The psychology of Armaghan Bahar was referred and were studied by available sampling method and randomly in two experimental groups (20 people) and (20 people) control. The experimental group participated in 11 life skills training sessions, while the control group did not receive any intervention. And after two months, the follow-up was done. The Lazarus Coping Strategies Questionnaire, the Garnfsky Emotional Cognitive Self-Regulation Questionnaire, and Kraj were used to collect data. Descriptive statistics were used to analyze the results and then multivariate analysis of covariance (MANCOVA) was used.

    Results

    The results showed that life skills training increased the problem-oriented coping strategies of the experimental group versus the control group and decreased the emotion-oriented coping strategies of the experimental group versus the control group (P <0.01). The results also showed that life skills training increased the positive emotions of the experimental group versus the control group (P <0.01).

    Conclusion

    Interventions based on this approach can be useful in increasing the rate of coping responses to problem-solving, positive emotions of mothers with adolescent children and help to improve their living conditions.

    Keywords: Emotional cognitive self, regulation, coping strategies, life skills
  • محمود حسین پورکوهشایی، کبری حاجعلی زاده، مریم کلهرنیاگلکار
    هدف

     هدف این پژوهش تعیین اثربخشی درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد بر پریشانی های روان شناختی، سبک های مقابله ای و کیفیت زندگی و ادراک بیماران مبتلا به دیابت نوع 2 بود.

    روش‌ها: 

    تحقیق کاربردی حاضر از نوع  شبه‌آزمایشی پیش‌آزمون- پس‌آزمون و پیگیری همراه با گروه کنترل بود. جامعه آماری شامل بیماران مبتلا به دیابت نوع دو مراجعه کننده به مراکز درمانی و انجمن دیابت شهر تهران بود. نمونه گیری به‌صورت داوطلبانه در دسترس بود افراد پس از انتخاب، به‌صورت تصادفی ساده در دو گروه درمان پذیرش و تعهد (20=n)، و گروه کنترل (20=n) جایگزین شدند. داده ها با استفاده از پرسشنامه‌های کیفیت زندگی، پاسخ‌های مقابله، ادراک بیماری، مقیاس پریشانی روان شناختی جمع آوری شد. درمان بر مبنای پذیرش و تعهد (9 جلسه 90 دقیقه ای به‌صورت هفتگی) در گروه مداخله اجرا شد. داده ها با نرم‌افزار SPSS تجزیه و تحلیل شدند.

    نتایج

     بین دو گروه مداخله و کنترل در زمینه‌های پریشانی روان شناختی، تصویر بدنی و باورهای اختلال خوردن تفاوت معناداری وجود دارد (0/05>P-Value) میانگین پریشانی روان شناختی، سبک های مقابله ای هیجان‌مدار و توجه‌گردانی در گروه مداخله در پس آزمون پایین تر از گروه کنترل بود (0/01>P-Value). همچنین میانگین سبک های مقابله ای مساله مدار، سرگرمی اجتماعی، کیفیت زندگی و ادراک از بیماری در گروه مداخله در پس آزمون بالاتر از گروه  کنترل بود (0/01>P-Value).

    نتیجه‌گیری: 

    درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد تاثیر معناداری بر پریشانی روان شناختی، سبک های مقابله ای، کیفیت زندگی و ادراک بیماری دارد بنابراین به‌منظور کاهش مشکلات روانی اجتماعی و بهبود کیفیت زندگی در بیماران دیابتی نوع 2 پیشنهاد می‌گردد.

    کلید واژگان: پریشانی روان شناختی, سبک های مقابله ای, کیفیت زندگی, دیابت
    Mahmoud Hosseinpour Kohshahi, Kobra Hajializadeh, Maryam Kalhernia Golkar
    Introduction

     The aim of this study was to compare the effect of acceptance and commitment-based therapy on psychological distress, coping styles, and quality of life and perception of patients with type 2 diabetes.

    Methods

     The present study was an applied research and in terms of research methodology, it was of pre-test post-test quasi-experimental type with the control group. The statistical population of the study included patients with type 2 diabetes who referred to medical centers and the Diabetes Association of Tehran in the age range of 30 to 60 years. An available sampling method was used to select the participants and they were randomly assigned to two groups of acceptance and commitment based therapy (n=20) and control group (n=20). Data were collected using Quality of Life Questionnaire, Conflict Response Questionnaire, Disease Perception Questionnaire and Psychological Distress Scale. Acceptance and commitment therapy (9 sessions of 90 minutes per week) was performed in the intervention group. Data were analyzed using SPSS software.

    Results

     The results showed that there was a statistically significant difference between the intervention and control groups in terms of psychological distress, body image, and eating disorders (P-Value<0.05). The mean scores of psychological distress, emotion-oriented coping styles, and attention-grabbing in the intervention group in the post-test were lower than the control group (P-Value<0.01). Also, the mean scores of problem-solving coping styles, social entertainment, quality of life, and perception of the disease in the intervention group in the post-test, were higher than those of the control group (P-Value<0.01).

    Conclusion

     Commitment treatment based therapy had a significant effect on psychological distress, coping styles, quality of life, and disease perception in the intervention group and this therapeutic method is proposed for reducing the psychological disorders and improving the quality of life in type 2 diabetes patients.

    Keywords: Psychological Distress, Coping Styles, Quality of Life, Diabetes
  • افشین بهادری، مریم کلهرنیا گل کار*، سارا پاشنگ
    زمینه و هدف

     لازمه کمک به افراد مبتلا به چاقی، شناخت عوامل موثر بر وزن، تصویر بدنی و عزت نفس این افراد است. هدف پژوهش حاضر، تعیین اثربخشی روان درمانی گروهی شناختی مبتنی بر ذهن آگاهی بر وزن، تصویر بدنی و عزت نفس افراد مبتلا به چاقی بود.

    روش بررسی

    پژوهش حاضر از نوع پیش آزمون و پس آزمون و پیگیری با گروه گواه بود. جامعه آماری را تمامی افراد مبتلا به چاقی مراجعه کننده به مرکز مشاوره و روان شناسی روان مهر شهر تهران در سال 1398 تشکیل دادند. از بین آن ها تعداد 32 نفر به روش نمونه گیری دردسترس، داوطلب مشارکت وارد مطالعه شدند و به صورت تصادفی در گروه آزمایش (16 نفر) و گواه (16 نفر) قرار گرفتند. داده ها با استفاده از شاخص توده بدن، پرسشنامه سلامت عمومی (گلدبرگ و هیلر، 1979)، پرسشنامه عزت نفس کوپراسمیت (کوپر اسمیت، 1976) و پرسشنامه تصویر بدنی (کش و لاوالی، 1997) جمع آوری شدند. درمان مبتنی بر ذهن آگاهی در هشت جلسه نوددقیقه ای و هفته ای یک بار به مدت دو ماه براساس بسته آموزشی کابات زین (2019) صرفا برای گروه آزمایش اجرا شد. داده ها با استفاده از روش تحلیل واریانس با اندازه گیری مکرر، آزمون های تعقیبی بونفرونی، خی دو و تی مستقل در نرم افزار SPSS نسخه 22 تحلیل شدند. سطح معناداری آزمون ها 0٫05 در نظر گرفته شد.

    یافته ها

    آموزش ذهن آگاهی به طور معناداری منجربه بهبود شاخص توده بدنی (وزن) (اثر گروه: 0٫001>p، اثر زمان: 0٫001>p، اثر زمان*گروه: 0٫001>p)، تصویر بدنی (اثر گروه: 0٫001>p، اثر زمان: 0٫001>p، اثر زمان*گروه: 0٫001>p) و عزت نفس (اثر گروه: 0٫001>p، اثر زمان: 0٫001>p، اثر زمان*گروه: 0٫001>p) در گروه آزمایش در پس آزمون و پیگیری شد؛ همچنین نتایج حاکی از آن بود که اثربخشی درمان ذهن آگاهی در مرحله پیگیری برای هر سه متغیر وزن (0٫96=p)، تصویر بدنی (0٫72=p) و عزت نفس (0٫81=p) ماندگار بود.

    نتیجه گیری

    براساس یافته های این پژوهش، روان درمانی گروهی شناختی مبتنی بر ذهن آگاهی بر وزن، تصویر بدنی و عزت نفس افراد مبتلا به چاقی تاثیر دارد.

    کلید واژگان: ذهن آگاهی, وزن, تصویر بدنی, عزت نفس, چاقی
    Afshin Bahadori, Maryam Kalhornia Golkar*, Sara Pashang
    Background & Objectives

    Obesity is a metabolic disorder, characterized by increased body fat, as an essential risk factor for different diseases. A critical problem in obese individuals is overweight. Obesity is associated with less vitality, anxiety, depression, suicidal ideation, fatigue, and mood swings. Besides, obesity generally adversely impacts health and quality of life in individuals. Another issue encountered by individuals with obesity is low self–esteem. Defects in body image are also among the most common psychological problems in overweight subjects. A treatment method that can improve psychological symptoms in individuals with obesity that has received less attention from researchers, especially in Iran, is Group Mindfulness–Based Cognitive Therapy (GMBCT). Thus, the present study aimed to determine the effects of GMBCT on weight, body image, and self–esteem among obese individuals.

    Methods

    This was a quasi–experimental study with pretest–posttest–follow–up and a control group design. The statistical population of this study included all obese individuals referring to the Mehr Psychological Counseling and Psychology Center in Tehran City, Iran, in 2019. Of them, 32 subjects were selected by the convenience sampling method. Then, they were randomly divided into the groups of GMBCT and control (n=16/group). The sample size was estimated as 32 subjects based on previous studies and considering a maximum standard deviation of 10, α=0.05, and a test power of 95%. The inclusion criteria of the study were presenting obesity based on a physician's diagnosis; the age range of 30–50 years, an educational level of diploma to MA; no chronic illnesses and mental health disorders based on psychologists’ approval as well as the General Health Questionnaire (GHQ–28; Goldberg & Hillier, 1979). Absence from >2 treatment sessions and the occurrence of major stress due to unforeseen events, such as the death of a first–degree relative or divorce were also considered as the exclusion criteria of the study. The required data were collected using the Body Mass Index (BMI), the Cooper Smith Self–Esteem Inventory (Cooper Smith, 1976), and the Body Image Questionnaire (Cash & Lavallee, 1997). The mindfulness–based psychotherapy protocol was performed in eight 90–minute sessions (two sessions/week) based on Kabat–Zinn’s training package (2019). In the descriptive statistics section, mean and standard deviation were calculated. In the inferential statistics section, repeated–measures Analysis of Variance (ANOVA) and Bonferroni posthoc test were applied. Additionally, the research groups were compared concerning gender by Chi–squared test as well as age and BMI using Independent Samples t–test. The analyses were performed in SPSS at the significance level of 0.05.

    Results

    The present research findings suggested that GMBCT improved BMI (weight) (group effect: p<0.001, time effect: p<0.001, time*group effect: p<0.001), body image (group effect: p<0.001, time effect: p<0.001, time*group effect: p<0.001), and self–esteem (group effect: p<0.001, time effect: p<0.001, time*group effect: p<0.001); these values were tested and followed up in the experimental group. The collected results also signified the effectiveness of GMBCT remained consistent until the follow–up phase for weight (p=0.69), body image (p=0.72), and self–esteem (p=0.81).

    Conclusion

    Based on the current research findings, GMBCT was effective on weight, body image, and self–esteem in obese individuals.

    Keywords: Mindfulness, Weight, Body image, Self–Esteem, Obesity
  • آرزو گوهری نسب، محمدرضا صیرفی*، آدیس کراسکیان، مریم کلهرنیا گل کار
    زمینه و هدف

    عوامل روان شناختی منفی مانند افسردگی، اضطراب و خصومت در تحول و پیشرفت بیماری قلبی عروقی نقش مهمی دارند. هدف پژوهش حاضر مقایسه اثربخشی درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد و مداخله براساس مولفه های انگیزش محافظت بر اضطراب سلامتی و پیروی از درمان افراد تحت جراحی عمل قلب باز بود.

    روش بررسی

    روش پژوهش نیمه تجربی از نوع پیش آزمون و پس آزمون بود. جامعه آماری را تمامی بیماران تحت عمل جراحی قلب باز مراجعه کننده به بیمارستان ولیعصر قایم شهر در سال 1398 تشکیل دادند. از بین آنان 45 نفر به شیوه نمونه گیری هدف مند انتخاب شدند و در دو گروه آزمایش (درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد و مداخله براساس مولفه های انگیزشی محافظت) و یک گروه گواه قرار گرفتند. برای جمع آوری داده ها، پرسشنامه اضطراب سلامتی (سالکوسیس و همکاران، 2002) و پرسشنامه پیروی از درمان (سیدفاطمی و همکاران، 1396) به کار رفت. درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد در هشت جلسه نوددقیقه ای براساس بسته آموزشی هیز (2005) و مداخله مبتنی بر انگیزش محافظت در هشت جلسه نوددقیقه ای براساس بسته آموزشی نورمن و همکاران (2005) اجرا شد. داده ها با استفاده از روش تحلیل کوواریانس چندمتغیره و آزمون تعقیبی بونفرونی با بهره گیری از نرم افزار </span>SPSS</span> نسخه 26 تحلیل شد.</span> سطح معناداری آزمون ها 0٫05 در نظر گرفته شد.

    یافته ها

    با حذف اثر پیش آزمون، میان گروه های آزمایش و گروه گواه از نظر متغیرهای اضطراب سلامتی و پیروی از درمان تفاوت معناداری وجود داشت (0٫001>p</span></em>). براساس نتایج آزمون تعقیبی بونفرونی، بین هریک از دو گروه آزمایش با گروه گواه در متغیرهای اضطراب سلامتی و پیروی از درمان تفاوت معناداری وجود داشت (0٫001>p</span></em>). همچنین بین اثربخشی درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد و مداخله آموزشی مبتنی بر نظریه انگیزش محافظت برای اضطراب سلامتی (0٫035=p</span></em>) و پیروی از درمان (0٫014=p</span></em>) تفاوت معناداری وجود داشت.

    نتیجه گیری

     براساس یافته های پژوهش، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد درمقایسه با مداخله براساس مولفه های انگیزش محافظت، تاثیر بیشتری بر کاهش اضطراب سلامت و افزایش پیروی از درمان در بیماران تحت عمل جراحی قلب باز دارد.

    کلید واژگان: درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد, انگیزش محافظت, اضطراب سلامتی, پیروی از درمان
    Arezou Gohari Nasab, MohammadReza Seyrafi*, Adis Kraskian, Maryam Kalhornia Golkar
    Background & Objectives

    Cardiovascular disease is the most common cause of death induced by non–communicable diseases. Cardiovascular disease is linked to other conditions, leading to multiple problems in occupational performance, sleep function, cancer, obesity, and lifestyle. Meanwhile, negative psychological factors, such as depression, anxiety, and hostility, play an essential role in the development and progression of cardiovascular disease. Acceptance and Commitment Therapy (ACT) promotes wellbeing, reduces anxiety, and increases psychological resilience. Another theory that has recently attracted the attention of health researchers to change and manage behavior is the theory of protection motivation. This theory is used to understand and predict health behaviors that protect the individual from harmful events. The present study aimed to compare the effects of ACT and an intervention based on motivational components on health anxiety and treatment adherence in patients who underwent open-heart surgery.

    Methods

    This was an experimental study with a multi–group pretest–posttest design. The statistical population consisted of all patients with cardiovascular disease in Tehran City, Iran, in 2018. Forty–Five of them were selected by purposive sampling and were divided into two experimental (ACT and intervention based on protective motivation components) and control groups. The study's inclusion criteria were no use of psychotropic drugs, narcotics, and psychological therapies during the study; being over 40 years old and having no acute or chronic mental disorders. The exclusion criteria included not attending more than 2 experimental sessions, unwillingness to continue attending the experimental sessions, severe psychiatric disorder requiring immediate treatment, and using psychotropic drugs or substances. The necessary data were collected using Health Anxiety Inventory (Salkovskis et al., 2002) and Adherence to Treatment Inventory (Seyed Fatemi et al., 2017). ACT was performed in 8 ninety–minute weekly sessions for two months based on Hayes's training package (2005). The intervention based on protective motivation components was performed in 8 ninety–minute weekly sessions for two months based on Norman et al.'s (2005) training package. In addition to using descriptive statistics, including mean and standard deviation, the data were analyzed based on Multivariate Analysis of Covariance (MANCOVA) in SPSS. The Bonferroni post hoc test was also used to compare pairs in groups. The significance level of the tests was considered 0.05.  

    Results

    The obtained results suggested that by eliminating the effects of pretest, there was a significant difference between the ACT group and group of intervention based on protective motivation components, and the control group in health anxiety (p</em><0.001) and treatment adherence (p</em><0.001). There was a significant difference between each of the two experimental groups and the control group respecting health anxiety (p</em><0.001) and treatment adherence (p</em><0.001). Furthermore, there was a significant difference between the effectiveness of ACT and intervention based on protective motivation components for health anxiety (p</em>=0.035) and treatment adherence (p</em>=0.014).

    Conclusion

    According to the present research findings, ACT significantly reduced health anxiety and increased treatment adherence in patients who underwent open-heart surgery, compared to the intervention based on protection motivation components.

    Keywords: Acceptance, commitment therapy, Protection motivation, Health anxiety, Treatment adherence
نمایش عناوین بیشتر...
بدانید!
  • در این صفحه نام مورد نظر در اسامی نویسندگان مقالات جستجو می‌شود. ممکن است نتایج شامل مطالب نویسندگان هم نام و حتی در رشته‌های مختلف باشد.
  • همه مقالات ترجمه فارسی یا انگلیسی ندارند پس ممکن است مقالاتی باشند که نام نویسنده مورد نظر شما به صورت معادل فارسی یا انگلیسی آن درج شده باشد. در صفحه جستجوی پیشرفته می‌توانید همزمان نام فارسی و انگلیسی نویسنده را درج نمایید.
  • در صورتی که می‌خواهید جستجو را با شرایط متفاوت تکرار کنید به صفحه جستجوی پیشرفته مطالب نشریات مراجعه کنید.
درخواست پشتیبانی - گزارش اشکال