به جمع مشترکان مگیران بپیوندید!

تنها با پرداخت 70 هزارتومان حق اشتراک سالانه به متن مقالات دسترسی داشته باشید و 100 مقاله را بدون هزینه دیگری دریافت کنید.

برای پرداخت حق اشتراک اگر عضو هستید وارد شوید در غیر این صورت حساب کاربری جدید ایجاد کنید

عضویت
فهرست مطالب

منیره سیدمظهری

  • زینب السادات میرشمسی *، نگار اظهاری جنکانلو، منیره سیدمظهری

    هدف از اخلاق در نگرش اگزیستانسیالیستی شرح بهتری از انسان بودن است. سارتر فیلسوف اگزیستانسیالیستی معتقد است، از آنجایی که آدمی آزاد و مختار است، لذا در اخلاق به هیچ عنوان با قانونی کلی روبرو نیست، از این رو ارزش های ثابتی وجود ندارد و انسان صرفا سرچشمه ارزش ها و ضوابط اخلاقی است. مطابق چنین تفکری، ملاک انجام یک فعل و نیز حکم اخلاقی مربوط به آن، خود فرد است. چراکه خود فرد به واسطه آزادی که دارد، آفریننده ارزش عمل اش است. سارتر نیز همچون هم مسلکان اگزیستانسیالیستی خود اخلاق مطلقی را که همگان معتبر می دانند، رد کرده و آن را با اخلاقی که به تنهایی برای فرد معتبر است، جایگزین می کند. درمقاله حاضر برآنیم با روشی توصیفی_تحلیلی، به بررسی ماهیت ارزش های اخلاقی با تکیه بر مفهوم آزادی از منظر سارتر بپردازیم تا از قبل آن بتوانیم نقش ارزش های اخلاقی را در چگونگی صدور احکام اخلاقی مشخص نمائیم.

    کلید واژگان: ارزش های اخلاقی, احکام اخلاقی, سارتر, آزادی
    Negar Ezhari Jankanlou, Zainab Al-Sadat Mirshamsi *, Monireh Seyed Mazhari

    The purpose of ethical view in existentialist is a better description of being human. Sartre philosopher of existentialist philosophers, as human is free and autonomous, so in ethics there is no general rule, so there is no fixed value and human is simply the source of value and moral code. According to such a view, the criterion for doing a verb as well as moral judgment is the individual himself, since the individual himself is the creator of his deeds because of his freedom. As well as his existentialist themes, Sartre also rejects the absolute morality that everyone is valid and replaces it with a moral that alone is valid for the individual. In the present article, we intend to study the nature of ethical values by relying on the concept of freedom from the perspective of Sartre in order to determine the role of moral values in how ethical judgments are issued.

    Keywords: Ethical values, Ethical precepts, Sartre, Freedom
  • فاطمه قدیمی پاینده، منیره سیدمظهری، زینب السادات میرشمسی

    هیدگر درباره بسیاری از موضوعات مرتبط با طور خاص وجود آدمی، تفاسیری بدیع را در آثارش ارایه کرده است. اندیشه های او در مورد انسان، از برخی جهات با آراء ملاصدرا قابل مطالعه تطبیقی است. یکی از این جهات، باور هر دو فیلسوف به تعالی و سعه وجودی «انسان» است. بعقیده هر دو اندیشمند، انسان جوهری محبوس در خود نیست؛ او که سرچشمه امکانات است و به امکانات خود نیز آگاهی دارد، توانایی «شدن» دارد و میتواند آنچه فعلا نیست، باشد، از وضع موجود گذر کند و تعالی یابد. در عین حال که شباهت فوق میان اندیشه این دو متفکر وجود دارد، اما باید این نکته را در نظر داشت که در نظام هستی شناسی ملاصدرا نفس انسان بدلیل تجرد ذاتیش، همواره دارای درک و فهمی از هویت تعلقی خویش نسبت به وجودی نامحدود و حقیقتی بینهایت است. نفس انسان که تمام حدود هستی را در خود جمع دارد، در سیر مراحل برون خویشی خود، میکوشد که با تقرب و تشبه به آن حقیقت بینهایت، وجود خویش را معنا بخشد. سیر تکاملی نفس پس از مرگ نیز برای رسیدن به مرتبه فوق عقلانی ادامه دارد. در مقابل، در نظام هستی شناسی هیدگر، حقیقت مبتنی بر «دازاین» است. حقیقی بودن دازاین بدین معناست که او تنها موجود در جهان است و بی آنکه تعلقی به قدرت مرموز و ماورایی داشته باشد، همواره از پیش، نسبت به همه آنچه جزیی از جهان اوست، آگاه است و پیوسته اشیاء را بدون هیچگونه حجابی، در آشکاری و گشودگی در می یابد. بهمین دلیل دازاین در تعالی و استعلا، متکی به خود است؛ تعالی دازاین با انگیزه به فعلیت رساندن امکانات وجودیش، تا مواجهه با مرگ ادامه دارد و مرگ آخرین امکان وجودی دازاین است که با وقوعش به تمامیت خود میرسد.

    کلید واژگان: انسان, دازاین, تعالی, حرکت جوهری, هستی شناسی, مرگ, ملاصدرا, هیدگر
    Fatemeh Ghadimi Paindeh, Monireh Sayyid Mazhari, Zeinab Sadat Mirshamsi

    Heidegger has provided some innovative interpretations regarding several topics particularly in relation to human existence. His views about human beings are comparable to those of Mullā Ṣadrā in certain respects. One of them is their belief in man’s transcendence and existential width. Both thinkers maintain that man is not an entity imprisoned in itself; man, who is the source of many possibilities and is aware of them, is subject to “becoming” and can become what they are not at the present time. In other words, man can go beyond the existing situation and attain transcendence. Although there is a similarity in this regard between the thoughts of these two thinkers, it should be considered that in Mullā Ṣadrā’s ontological system, the human soul, owing to its essential immateriality, always enjoys a perception and understanding of its identity as connected to an unlimited being and infinite truth. The human soul, which entails the whole limits of being in itself, tries to grant meaning to its existence through gaining proximity and similarity to that infinite truth in the course of traversing its out-of-itself stages. The soul’s developmental journey for reaching the ultra-rational stage also continues after death. By contrast, in Heidegger’s ontological system, truth is based on Dasein, whose being real indicates that it is the only existence in the world. It also means that, without being connected to a mysterious and transcendent power, Dasein always possesses a pre-knowledge of everything that comprises the world and continually perceives things with no cover at highest levels of clarity. Therefore, Dasein relies on itself in transcendence, the continuation of which is motivated by actualizing its existential possibilities until it dies. Death is the last existential possibility of Dasein upon which it attains its end.

    Keywords: Man, Dasein, Transcendence, trans-substantial motion, Ontology, death, Mullā Ṣadrā, Heidegger
  • نگار اظهاری جنکانلو، زینب السادات میرشمسی*، منیره سیدمظهری

    می دانیم که حالات نفسانی ازجمله گرایشات عاطفی، نقش مهمی را در فرآیند رفتارو اعمال جوانحی و جوارحی نوع بشری که هریک حامل حکمی اخلاقی هستند، ایفا می نماید. درحقیقت چنین ساختاری از حالات نفسانی و گرایشات عاطفی، اهرمی است محرک که منجر به نوعی برانگیختگی در انسان می شود و از قبل چنین برانگیختگی، رفتاری ظهوریافته و حکمی اخلاقی صادر می شود. آنچه که به ضرس قاطع می توان بیان کرد، این است که علامه جوادی آملی صرف باور و اعتقاد به یک گزاره را برای بروز رفتار و اعمال و همچنین صدور حکم اخلاقی کافی نمی داند و پای عواطف را به عنوان حالتی نفسانی نیز به این صحنه می کشاند؛ بنابراین اینکه در دایره المعارف فلسفی و اخلاقی ایشان عواطف به عنوان حصه ای از ساحت گرایشات و همچنین بینش ها چگونه منجر به صدور احکام اخلاقی می گردند، پرسش اصلی این مقاله است که نگارنده با روشی توصیفی- تحلیلی سعی بر آن دارد تا با بررسی دقیق پیوند میان ساختار گرایشی با ساختار بینشی آدمی بر اساس مقدمات و ملزومات برگرفته از اندیشه های استاد جوادی آملی، نسبت هریک از مولفه ها با یکدیگر را تا حد امکان تبیین نماید.

    کلید واژگان: حالات نفسانی, عاطفه, احکام اخلاقی, خیر اخلاقی, جوادی آملی
    Negar Ezhari Jenekanloo, Zeinab Sadat Mirshamsi, Monireh Seyyed Mazhari

    We know that mental states including emotional tendencies play a significant role in the process of human internal and external actions and behaviors each one of which contain a type of moral judgement. In fact, such a structure of mental states and emotional leverages serve as a motive that leads to a type of persuation in man as a result of which a behavior emerges and a moral judgement, e.g. goodness, is issued. One can argue that Ayatollah Javadi Amoli does not see the mere belief in a proposition sufficient for the emergence of a behavior and action as well as the issuance of a moral judgment, i.e. goodness, and he clears a room for the emotions. Thus, the current essay seeks to show the features and points of the key factors in Javadi Amoli’s philosophical and moral encyclopedia as well as their impact on the emergence of the moral behavior and judgements in man. The author uses a descriptive-analytic method to explain the precise relationship between the attitude structure and vision structure based on the premises and requirements deriven from the thoughts of Ayatollah Javadi Amoli as well as the relation between each one of these factors.

    Keywords: Mental States, Emotion, Moral Judgements, Moral Goodness, Javadi Amoli
  • مهدی محمدلو، غلامعباس جمالی*، مرتضی اخلاقی فرد، منیره سیدمظهری

    مساله جوهر از مهم ترین مباحث فلسفه ارسطو به شمار می رود و فهم آن می تواند به درک بهتر نظام فکری این فیلسوف بزرگ یونان بیانجامد. ارسطو فلسفه خود را بر پایه شناخت اوسیا یا جوهر بنا کرده است و تمام ارکان نظام فکری اش اعم از وجودشناسی، معرفت شناسی، خداشناسی و جهان شناسی، در گرو ذات و صورت که در نظام فلسفی او معادل اوسیا و جوهرند است به طوری که به درستی می توان فلسفه ارسطو را متافیزیک جوهری نامید. ماهیت و چیستی در اندیشه متافیزیکی ارسطو همواره دلالت می کند بر گونه ای از جوهر یا به تعبیری "این چیز در این جا " بنابراین چیستی و چئی به طور مطلق بر جوهر صدق می کند. چنان چه ارسطو در بحث از تعریف بیان می کند که، تعریف صرفا متعلق به جوهر است و تعریف سایر مقولات به تبع آن است. از این حیث می توان گفت که؛ چئی و چیستی تنها و تنها متعلق به جوهر است که البته مراد از چنین جوهری، جوهر در معنای نخستین آن است. لذا در پژوهش حاضر درصددیم تا با واکاوی اندیشه ارسطویی در باب محدوده و چیستی یک شی و نشان دادن استلزامات تئوری اش در فیزیک و متافیزیک، به این پرسش پاسخ دهیم که آیا چئی یک شی دقیقا خود شی و جوهر است یا خیر امری دیگر.

    کلید واژگان: جوهر, اوسیا, متافیزیک جوهری, متافیزیک وجودی, ارسطو
    Mehdi Mohammadlou, Gholam Abbas Jamali *, Morteza Akhalaghifard, Monireh Seyed Mazhari

    The issue of substance is one of the most important topics of Aristotle's philosophy, and understanding it can lead to a better understanding of the thought system of this great Greek philosopher. Aristotle has built his philosophy on the basis of knowledge of essence or essence, and all the pillars of his thought system, including existentialism, epistemology, theology, and cosmology, depend on essence and form - which in his philosophical system are equivalent to essence and essence - so that Aristotle's philosophy can rightly be called essential metaphysics. In Aristotle's metaphysical thought, essence and essence always indicate a type of essence or in other words, "this thing here", so essence and essence apply absolutely to essence. As Aristotle says in the discussion of definition, the definition belongs only to the essence and the definition of other categories follows it. In this sense, it can be said that; What and what is only belongs to essence, which of course means essence in its first meaning. Therefore, in the current research, we are trying to answer the question of whether the essence of an object is exactly the object itself or something else by analyzing the Aristotelian thought about the scope and essence of an object and showing the requirements of its theory in physics and metaphysics.

    Keywords: Essence, Ossia, Essential Metaphysics, Existential Metaphysics, Aristotle
  • سارا حسنوندی، منیرالسادات پورطولمی*، منیره سیدمظهری
    اعتقاد به وجود عالم مثال مطلق به عنوان عالمی حقیقی و جوهری روحانی، که حدواسط میان عالم جبروت و عالم شهادت تلقی می شود، ازجمله باورهای عرفان محیی الدینی است .از آنجایی که تمام ممکنات عوالم خلقت در این عالم با صورتی مثالی ظهوردارند می توان به نقش بی بدیل این مرتبه از هستی در فرآیند معرفت انسان پی برد. مقاله حاضر برآن است که نشان دهد چگونه از طریق شناخت عالم مثال می توان به شناخت همه مراتب خلقت نایل گشت.ممکنات عالم عقول، با تجرد تام تنها درعالم مثال که محل ظهور صور است  با یک نحو تعین مناسب کمالات خویش متمثل می شوند.  مرتبه مثالی عالم دربردارنده حقایق نوری نیمه مجرد وسیعی است که با صوری مثالی تعین یافته اند، ممکنات عالم طبیعت نیز در سابقه وجودی خود ظهوری مثالی داشته اند زیرا عالم مثال واسطه ظهورآن ها است. بنابراین ارتباط معرفتی با عالم مثال امکان شناخت همه مراتب هستی را برای انسان فراهم می آورد و از آنجا که یکی از قوای ادراکی انسان قوه خیال اوست که خود از سنخ عالم مثال می باشد لذا انسان می تواند با مثال مقید خویش با عالم مثال مطلق ارتباط وجودی ومعرفتی حاصل نماید.
    کلید واژگان: معرفت شناسی, ادراک خیالی, مراتب عالم, مثال مطلق, مثال مقید, عالم عقول
    Sara Hasanvandi, Monirossadat Pourtolami *, Monireh Seyyedmazhari
    Belief in the Ălam-e Methal as a real world and spiritual essence, which is the middle ground between the world of predestination and the world of martyrdom, is one of the beliefs of Mohi al-Dini mysticism. The present article shows how to know all levels of creation through the knowledge of the Ălam-e Methal. The ideal order of the universe includes vast semi-abstract optical truths determined by ideal forms. Since one of the perceptual powers of man is his imagination, which is itself of the type of the Ălam-e Methal, so man can achieve an existential and epistemological connection with his absolute Ălam-e Methal, Which has been considered in mystical texts, can be related to the absolute idea , the possibility of knowledge and cognition and imaging in all three levels of the universe.
    Keywords: Ălam-e Methal, Epistemology, imaginary perception, world levels, Absolute Idea, binding idea, intellects world
  • محمود ایگدر، محمدحسن برهانی فر*، منیره سیدمظهری

    معاد و حیات پس از مرگ، به معنای بازگرداندن انسان پس از مرگ به زندگی در روز قیامت است. معاد در دین اسلام اهمیت بسیاری دارد و بسیاری از آیات قرآن کریم، درباره معاد و مسایل پیرامونی آن است. در این میان ملاصدرا به عنوان بنیانگذار حکمت متعالیه و اولین فیلسوفی که با استفاده از براهین عقلی توانسته است به اثبات معاد جسمانی اهتمام ورزد، و تاکید بر ابتکارات فلسفی خود و در سایه دین مبین اسلام، کیفیت معاد جسمانی را ترسیم نموده است. ملاصدرا تلاش نموده است با تکیه بر حکمت متعالیه ی خویش و با بیان یازده اصل، تحلیل عقلانی و کاملا ابتکاری از معاد، به ویژه معاد جسمانی، ارایه دهد و هماهنگی میان عقل و شرع را در این زمینه به اثبات برساند. بعد از ملاصدرا پیروان حکمت متعالیه نیز اصل معاد را ضروری می دانند و با استفاده از براهین فلسفی  و استفاده از آیات قرآنی موضوع تحقق معاد و اثبات معاد جسمانی را مطرح نموده اند.

    کلید واژگان: ملاصدرا, حکمت متعالیه, معاد جسمانی, معاد روحانی
    Mahmood Igder, MohammadHasan Borhanifar*, Monireh Seyed Mazhari

    Resurrection and life after death means the return of a person after death to life on the Day of Resurrection. Resurrection is very important in the Islamic religion and many verses of the Holy Quran are about resurrection and its surrounding issues. In the meantime. Mulla Sadra, as the founder of transcendental wisdom and the first philosopher who has been able to pay attention to the proof of physical resurrection by using rational arguments, and emphasizing on his philosophical initiatives and in the shadow of Islam, has outlined the quality of physical resurrection. Mulla Sadra has tried to present a rational and completely innovative analysis of the resurrection, especially the physical resurrection, by relying on his transcendental wisdom and by stating eleven principles, and to prove the harmony between reason and Sharia in this field. After Mulla Sadra, the followers of Hikmat Ta'ala also consider the principle of resurrection to be necessary, and using philosophical arguments and the use of Quranic verses, they have raised the issue of the realization of resurrection and the proof of physical resurrection.

    Keywords: Quran, Mulla Sadra, Transcendental Wisdom, Physical Resurrection, Spiritual Resurrection
  • فاطمه قدیمی پاینده، منیره سیدمظهری*، زینب السادات میرشمسی

    آشنایی هر انسان با من خویش و درک آن همواره ذهن  بشر را به خود مشغول می دارد زیرا پاسخ آن سبب معنا بخشیدن به زندگی و حیات آدمی می شود. این مقاله نیز در پی جستجو برای پاسخ به سوال چیستی انسان از نظرگاه دو فلیسوف مطرح، یکی در جهان اسلام و دیگری در دنیای غرب است. ملاصدرا و هیدگر هر دو از انسان و مسایل پیرامونی آن سخن گفته اند .هیدگر انسان را به قصد شناخت هستی و وجود، محور بحث هایش قرار می دهد ملاصدرا اما از معرفت انسان، معرفت خداوند به عنوان مطلق وجود و حقیقت وجود را قصد می کند. به عقیده ملاصدرا حقیقت انسان بدلایلی قابل شناخت نیست و از اینرو آنچه را حکما بیان می کنند حقیقت او نیست اگرچه بیانگر ویژگیهای انسان می تواند باشد. وی دو گونه تعریف ماهوی از انسان ارایه می کند در تعریف نخست به تبع فیلسوفان پیش از خود تعریف رایج حیوان ناطق را از انسان ارایه می کند و در تعریف دوم با مبنا قرار دادن اصول مهم حکمت متعالیه انسان را موجودی جامع همه عوالم وجودی  تعریف می کند. اما هیدگر در تحلیلی که از انسان ارایه می کند به دو نکته اشاره می کند: اول اینکه سوال اصلی ما در باره انسان نباید چیستی انسان باشد بلکه باید پرسید انسان کیست در این صورت در باره وجود انسان سوال کرده ایم.  دوم اینکه تعریف انسان به حیوان ناطق اگرچه تعریف نادرستی نیست اما به هیچ وجه نمی تواند برای بیان ماهیت انسان مناسب باشد. به عقیده هیدگر ذات انسان در اگزیستانس(وجود- آنجا)اوست. انسان تنها موجودی است که حالت اگزیستانس دارد یعنی گشوده بسوی وجود و جایگاه و مقام ظهور وجود است. به نظر می رسد آنچه که هیدگر در بیان کیستی انسان و وجه تمایز او از سایر موجودات ارایه کرده در برابر تعریفی که ملاصدرا از چیستی انسان بیان می کند، تعریف به تمام ذات نیست و همه خصوصیات انسان را در برندارد.

    کلید واژگان: انسان, دازاین, اگزیستانس, ملاصدرا, هیدگر
    Fatemeh Ghadimi payandeh, Monireh Sayyid mazhari *, Zeinab sadatMirshamsi

    The acquaintance of each human being with his own “Self” and its understanding always preoccupies human mind, because the answer to this question gives meaning to human life. This essay which has been authored using qualitative method and based on a fundamental analysis seeks to give an answer to the what-ness of human nature from the point of views of two renowned philosophers in Islamic world and western world. Mulla Sadra and Heidegger have both spoken of man and the related issues. Heidegger discusses man in order to know Being while Mulla Sadra intends to being with human knowledge in order to understand God as the Absolute Existence and the Truth of Existence. According to Mulla Sadra, human truth is not knowable because of some reasons and thus, what the philosophers state do not reflect his truth though can express human properties. He offers two types of essential definitions of man. In first definition, following the classic philosophers, he defines man as the rational anima and In the second definition, in the wake of the mystics, he founds his own essential definition of man on principles doctrines and Man as the Central Element of All Existential Spheres. But Heidegger in his analysis of man refers to two points, first, our main question of man should not be concerned with human nature, rather we should ask of “human who-ness”; it is in this case that we have asked a question of human existence. Secondly, defining man as the rational animal though is not an incorrect definition by no means can be appropriate for expressing human nature. According to Heidegger, human nature lies in his existence (Da-sein). Man is the only being who has the state of “ex-sistence”, i.e. open toward Being. Thus, man is the place where Being reveals itself. It seems that what Heidegger has expressed regarding the “who-ness” of man and the property that distinguishes him from other entities as compared to the definition offered by Mulla Sadra is just concerned with one aspect of human being and for this reason, it does not contain all human features and the definition is not of the whole human existence.

    Keywords: Human Being, Dasein, Existence, Mulla Sadra, Heidegger
  • نگار اظهاری جنکانلو، زینب السادات میرشمسی، منیره سید مظهری

    بسیاری از فیلسوفان معاصر عواطف را اموری شناختی می دانند، لذا برخلاف تصور سنتی رایج که عواطف را یورشهایی غیر قابل کنترل و آنرا مربوط به جنبه حیوانی انسان می دانند، عواطف شناختی، قابل کنترل و معقول بوده و ارتباط تنگاتنگی با باورهای انسان دارد. بدین خاطر در کلام جدید نقش عواطف در تحقق باورهای دینی مورد توجه و بازخوانی قرار گرفته است. استادجوادی آملی معتقدند اشتیاق به کمال نامحدود که امری فطری است، به باور خدا می انجامد. همچنین چنین باوری مستلزم وجود خدا در عالم خارج است. از سوی دیگر سارتر اگزیستانسیالیستی با تبیین رابطه عاشقانه میان انسانها، عشق را سالب آزادی عاشق و معشوق و نیز غیرقابل توجیه می داند. همچنین از آنجا که خدا در رابطه عاشقانه فراتر از انسان است، به طریق اولی منجر به سلب آزادی انسان شده، و به این ترتیب باور به خدا به هیچ روی قابل توجیه نیست. این مقاله با بررسی تحلیل هر دو متفکر از عاطفه عشق با روشی توصیفی_تحلیلی به بررسی توجیه پذیری عشق انسان به خدا به عنوان مبنای باور دینی پرداخته و تلاش می کند تا نشان دهد آیا عشق به عنوان یک حالت عاطفی می تواند معیار مناسبی برای اثبات وجود خارجی خدا باشد؟

    کلید واژگان: باور, عاطفه, عشق, جوادی آملی, سارتر
    Negar ezhari jenekanloo, Zeinab mirshamsi, Monireh Seyyed Mazhari

    Many contemporary philosophers consider emotions to be cognitive matters, so contrary to the common notion that emotions are uncontrollable attacks and are related to the animal aspect of man, cognitive emotions are controllable and reasonable and are closely related to human beliefs. For this reason, in the New Testament, the role of emotions in the realization of religious beliefs has been considered and re-read. Master Javadi Amoli believes that the desire for infinite perfection, which is an innate thing, leads to the belief in God. Such a belief also requires the existence of God in the external world. Sartre, on the other hand, as a philosopher of existence, by explaining the romantic relationship between human beings, believes that love leads to the deprivation of the freedom of the lover and the beloved, and therefore is not justifiable; Also, because God is beyond love in a human relationship, it leads to the deprivation of human freedom in the first way, and thus belief in God is by no means justified. This article examines the analysis of both thinkers' feelings of love in a descriptive-analytical manner, examines the justification of human love for God as the basis of religious belief, and tries to show whether love as an emotional state can be a suitable criterion for proving God's external existence?

    Keywords: Belief, emotion, love, Javadi Amoli, Sartre
  • منیره سید مظهری

    انسان از دیدگاه عرفانی، فلسفی و روانشناختی بسیار مورد بررسی قرار گرفته است و از این جهات تنها موجودی است که اگرچه به واسطه ی عقل و خرد توانایی اندیشیدن و انتخاب دارد اما از جهت روانی و روحی دچار تلاطم های چالش یرانگیز است بویژه آنجا که تعریف عشق در میان باشد. از این رو برآنیم تا دو دیدگاه  متفاوت ژاک لاکان، نظریه پرداز و روانشناس تحلیلی فرانسوی و ملا صدرا، فیلسوف فرزانه ی ایرانی را در این مقاله مورد تطبیق و بررسی قرار دهیم. در دیدگاه لاکانی تجربه ی عشق واقعی در دوره ی موهومی وحدت با مادر روی می دهد که گذار از آن همراه با حس فقدان و "دیگری" است، چنان که هر چیزی نماد "دیگری" و یادآور فقدان است.  همچنین تمام روند ادراک در حوزه ی شکل گیری زبان روی می دهد. بنابراین لاکان به انسان به عنوان مجموعه ای از امیال برآورده نشده نگاه می کند که او را در رنجی ابدی نگاه می دارد. از دیگر نگاه، ملاصدرا مدعی است که عشق پدیده ای جهان شمول و هستی شناختی است که در ذات انسان به ودیعه نهاده شده است و او را در جهت تعامل و وحدت با جهان هستی هدایت می کند. با در نظر گرفتن نظریه ی لاکان درباره ی زندگی غریزی بشر، انسان در بند رنجی ابدی ناشی از حس فقدان و سرگشتگی است، در حالی که نگاه صدرایی زندگی انسان را حرکتی مستدام به سمت عشق درونی در کنار رنج ناشی از دوری از اصل بیان می کند که سرشار از حس عمیق لذت است. در واقع صدرا پا را فرای عشق غریزی تعریف شده توسط لاکان قرار می دهد و در نهایت نوعی تجربه ی تعالی را در نتیجه ی این سیر تولد و مرگ درونی، و لذت و رنج ناشی از آن معرفی می کند.

    کلید واژگان: فقدان, عشق, وحدت, حرکت جوهری, دوره ی وهم, دوره ی سمبلیک
    Monireh Sayyid Mazhari

    Human has been uninterruptedly studied from different mystical, theosophical, philosophical, and psychological angles; and from these points of view, it is the only creature that in spite of having wisdom and knowledge to recognize and choose, has a lot of spiritual and psychological turbulences, specifically when the matter of love is the main issue. Therefore, here the attitudes of Jacque Lacan, French psychoanalytic theorist, and Mulla Sadra Shirazi, Iranian mystic and philosopher, would be investigated through a comparative approach. The former believes that the experience of a true love occurs only in the imaginary order after passing which one will continually experience the sense of lack and otherness, as everything symbolizes lack, and also every process of perception takes place in the signifying circle of language. Therefore, he looks at human being as a pack of unsatisfied desires which induce an everlasting pain. On the other hand, Mulla Sadra claims that love is a cosmic and ontological phenomenon which is inherent in human nature that tends towards interaction and unity with the cosmos. Considering Lacan’s theories about human’s instinctive life, the permanent sense of pain induced by lack and otherness in human is displayed, while besides depicting this pain, Sadra expresses an eternal innate motion of love in human that generates a deep feeling of joy. On one hand, Sadra goes beyond instinctive love defined by Lacan, and consequently experiences a kind of sublime as the result of the alternative sense of pain and joy through experiencing death and birth of lack in different times.

    Keywords: lack, love, unity, Substantial motion, Imaginary order, Symbolic order
  • نگار اظهاری جنکانلو، زینب السادات میرشمسی*، منیره سیدمظهری

    عواطف به مثابه یکی ازساحات گرایشات نفسانی نقش مهمی دربرانگیختگی رفتارآدمی دارد. ملاصدرا معتقدست که انسان دارای ساختار بینش مندانه ایست که متشکل از اجزاء مرتبط با یکدیگر بوده که رو به سوی غایتی دارند. این غایات به لحاظ اعمال جوانحی و جوارحی سنخیتی عمیق با عواطف دارند.اینکه عواطف چه ماهیت و چه پیوندی با اعمال انسان دارد دوپرسش اصلی پژوهش پیش رواست. ملاصدرا با اثبات وجود، عشق و اختیار، عواطف راعملی باطنی میداند که آدمی رابرجذب یادفع امور وکنش های رفتاری متناسب با آنها تحریک می نماید لذابرای ماهیت عواطف نقش اکتسابی قایل است.درمقابل سارترفیلسوف اگزیستانسیالیستی معتقدست عواطف و احساسات انفعال صرف نیستند بلکه ساختار اگاهی انسان را تشکیل داده، هدفمند و معنادارند لذا هرعملی که انجام می دهیم(آگاهانه باشدیانه) متاثر ازعواطف اند و شرط تحقق این عواطف نیز همان عمل است. درواقع ایشان معتقدند عواطف همراه با باورمندی اند یعنی مثلا ازرفتاری شاد می شویم احساس سرزندگی میکنیم و به موجب این احساس کارخیری انجام میدهیم مادرقبال این رفتارمسیولیت داریم همین مسیولیت عواطف واحساساتمان هستند که ما رادچار عشق، تنفر، و...میکنند زیرا این ماییم که عواطفمان را انتخاب میکنیم. بنابراین درمقاله حاضربرآنیم تا باروشی توصیفی_تحلیلی، باتوجه به قرابت های دیدگاه ملاصدراوسارتر در شناختی بودن عواطف، ازیکسو تاثیر چشمگیر رویکرد این دوفیلسوف را که تا حدودی درپژوهش های موجود کمرنگ واقع شده است رانشان دهیم و ازسوی دیگر با مقایسه آراء شان، به وجه شباهت ها و تفاوت ها دست یابیم تااز قبل آنها پاسخی قابل قبول به پرسش از چیستی نقش عواطف درکنش های رفتاری انسان دست یابیم.

    کلید واژگان: عواطف, کنش های رفتاری, عشق, مسئولیت, ملاصدرا, سارتر
    Negar Ezhari Jenekanloo, Zeinab Sadat Mirshamsi*, Monireh Seyyed Mazhari

    Emotions,as one of the areas of emotional tendencies,play an important role in the arousal of human behavior.MullaSadra believes that man has an insight structure that consists of components related to each other that are toward the end.These ends have a deep sense of emotion in terms of youthful and emotional actions.Whether emotions are of a nature or a link to human actions,the two main questions of the research are ahead.MullaSadra,by proving existence,love and authority,considers the true emotions of the inner one that provokes the interests of affairs and behavioral actions appropriate to them,for thenature of emotions has an acquired role.Incontrast to the socialist philosopher,believers are not merely emotions and emotions,but they form the human consciousness structure Purposeful and meaningful,therefore,whatever we do (consciously)is influenced by emotions,and the condition for the realization of these emotions is the same.In fact,they believe that emotions are associated with belief, that is,for example,we are happy to be happy with our behavior,and that we feel good.We are responsible for this behavior.Its the responsibility of our emotions and emotions that make us love, hate,and because we choose our emotions.Therefore,in the article, we are ready to give a descriptive-analytical overview of the more specific views on the cognitive nature of emotions,shows a dramatic impact on the approach of these two philosophers,which is somewhat dim in existing research,and onthe other hand by comparing their views In the way of similarities and differences,we will achieve an acceptable answer to the question of what the role of emotions in human behavior is.

    Keywords: Emotions, behavioral actions, love, responsibility, Mulla Sadra, Sartre
  • منیره سید مظهری *، علیرضا اسماعیلی

    یکی از عمیقترین مباحث هستی شناسی که از دیرباز معرکه آراء اندیشمندان و فلاسفه بوده، مسئله حدوث یا قدم عالم است. در سنت اسلامی، ملاصدرا کوشش نموده با طرح نظریه حرکت جوهری، حدوث تجددی عالم ماده را بنحوی بتصویر بکشد که ضمن برخورداری از انسجام، با هیچیک از آموزه های دینی در تعارض نباشد. بر اساس دیدگاه وی، تجدد عین هستی موجودات است و هر نو شدنی، حدوثی مستقل است که در بستر زمان، بیوقفه در ذات موجودات بوقوع میپیوندد. سلسله حوادث بدلیل عدم انقطاع فیض، به نقطه معینی نمیرسد؛ بدین ترتیب، همه اجزاء عالم، حادث زمانیند. در نتیجه عالم که بعنوان یک کل اعتباری، وجودی جداگانه از حوادث ندارد نیز حادث زمانی خواهد بود. ویلیام کریگ، متفکر دیندار مسیحی، در فضای فکری معاصر غرب، نیز برهان کیهان شناختی کلامی خود را بر مبنای رویکرد جدیدی از حدوث زمانی عالم ارایه کرده است. او معتقد است عالم با همه اجزایش، از جمله زمان، در لحظه یی خاص، با اراده آزاد الهی، از عدم خلق شده و از آن پس، خداوند که قبل از آغاز خلقت در موقعیتی فرازمانی قرار داشت، بدلیل نسبت واقعی خود با حوادث زمانی، در معرض زمان قرار گرفته است. مسئله اصلی پژوهش حاضر اینست که کارآمدی تقریر ملاصدرا از حدوث زمانی عالم را در مقایسه با تلقی جدید کریگ، نشان دهد. رهیافتهای بدست آمده از مقایسه این دو دیدگاه نشان میدهد که کوشش کریگ برای ارایه این رویکرد جدید، گرچه در جای خود درخور توجه است اما در مقایسه با دیدگاه ملاصدرا نه تنها دارای انسجام لازم نیست بلکه آشکارا با مبناییترین آموزه های دینی از جمله عدم اتصاف ذات خداوند به تغییر، ازلیت خداوند، معیت قیومیه خداوند با مخلوقات و دوام فیض تعارض دارد.

    کلید واژگان: حدوث زمانی, حرکت جوهری, ازلیت خداوند, دوام فیض, ملاصدرا, کریگ
    Monireh Sayyid Mazhari *, Alireza Esmaeli

    One of the most profound ontological problems which has occupied the minds of thinkers and philosophers is the discussion of origination or eternity of the world. In Islamic tradition, through introducing the theory of trans-substantial motion, Mullā Ṣadrā has tried to portray the renewing origination of the material world in such a way that, while enjoying consistency, it does not contradict any religious teachings. According to Mullā Ṣadrā, renewal is the same as existents’ being, and each renewal is an independent origination which ceaselessly occurs in the essence of existents in the course of time. The chain of events will never stop at a specific point due to the continuity of emanation; therefore, all components of the world are temporally originated. As a result, the world, as a mentally-posited whole, has no independent existence and is temporally originated as well. William Craig, the Christian thinker, has also based his cosmological argument on a new approach to the temporal origination of the world in the contemporary Western philosophical atmosphere. He maintains that the world and all its constituent parts, including time, have been created from nothing at a specific moment on divine free will and, since then, God, who existed prior to the creation of the world in an ethereal state, is now exposed to time because of His true relationship with temporal origination of things. The present study aims to reveal the efficiency of Mullā Ṣadrā’s interpretation of the temporal origination of the world in comparison to Craig’s new approach. The findings of this comparison indicate that Craig’s attempts at presenting this new approach deserve due attention; however, comparing to Mullā Ṣadrā’s view, it not only lacks the necessary consistency but is also in clear contrast to some of the most fundamental religious theorems including the impossibility of attributing change to God’s essence, His eternity, His everlasting simultaneity with the created, and continuity of emanation.

    Keywords: temporal origination, trans-substantial motion, God’s pre-eternity, continuity of emanation, Mullā Ṣadrā, Craig
  • منیره سیدمظهری، علیرضا اسودی
    تلاش فکری عمیق و توام با شهود حکیم ملاصدرا در تحقیقات پیرامون حقیقت هستی، سرانجام او را به نظریه وحدت شخصی وجود رسانید تا آنجا که خود در برخی آثارش خصوصا رساله عرفانی ایقاظ النائمین همعقیده با عرفا بصراحت بر لزوم باور به وحدت شخصی وجود اذعان نموده است. او در تبیین عرفانی این نظریه در ساحت هستی شناسی، از رهگذر مباحثی همچون اصطلاح شناسی وجود، بیان رابطه میان وجود و ماهیت، شرح اعتبارات ماهیات هم از حیث تعین فی نفسه و هم از حیث تنزل وجودی آنها ابتدا نظریه وحدت تشکیکی وجود را طرح و نکات ظریفی را در مفاد این نظریه بیان مینماید و سپس از طریق برهان عدمی بودن ازلی و ابدی ممکنات، با بیانی عرفانی به تبیین وحدت شخصی وجود نظر میکند و در نهایت نتیجه میگیرد که وحدت و یگانگی موجودات در ذات وجودی خود، نه وحدت و اشتراک سنخی بلکه وحدت شخصی و سریانی است. از نظر او، وجود حقیقی مختص به وجود خدای تعالی است و ممکنات همگی ظهور، نمود و شئون اوصاف وجود حقند و نسبت به آن، وجود ظلی و قیام سایه وار دارند.
    کلید واژگان: وجود, وحدت شخصی, وحدت تشکیکی, اعیان ثابته, ملاصدرا, ایقاظ النائمین
    Monireh Sayyid Mazhari, Alireza Asvadi
    Mulla Sadra’s profound philosophical deliberations, which were accompanied by his intuitive contemplations, regarding the truth of being, finally led him to the theory of the individual unity of existence. In line with gnostics, he explicitly acknowledges the necessity of believing in this theory in some of his works, particularly, in his gnostic treatise of Iqaz al-na’imin. In order to provide a gnostic explanation for this theory in the realm of ontology, Mulla Sadra resorts to ontological terminology, describes the relationship between existence and quiddity, and discusses the validity of quiddities in terms of both their fact-itself individuation and ontological descent. In doing so, he initially propounds the theory of the graded unity of existence and states some delicate points in relation to its content. Then, based on the eternal and pre-eternal non-existential nature of possible things, he uses a gnostic language to clarify the individual unity of existence. Finally, he concludes that the unity or oneness of existents in their ontological essence is of an individual and permeating type rather than a specific one. In his view, true existence is exclusively limited to the existence of the Almighty, and all possible beings are the manifestations, appearances, and modes of the attributes of the existence of the Truth and enjoy a shadow-like existence in comparison to Him.
    Keywords: existence, individual unity, graded unity, immutable essences, Mulla Sadra, Iqaz al-naimin
  • مژگان مهین روستا، منیرالسادات پورطولمی، منیره سید مظهری
    شفاعت واعتقاد به آن از جمله ضروریات آموزه های دین اسلام محسوب می شود. حصول شناخت کافی از این ضروری دین ومبانی حکمی و عقلی آن امکان برخورداری از این جریان رحمت الهی را فراهم می آورد. از دیدگاه حکمای اسلامی، شفاعت طبق قاعده امکان اشرف تبیین و در جهت تتمیم قابلیت قابل، مطرح شده است و از دیدگاه عرفای مسلمان از طریق انسان کامل در قوس نزول و صعود و همچنین اسماء حسنای الهی و ارتباط این اسماء با رحمت و غفران الهی و واسطه گری انسان کامل به عنوان مظهریت اسماء الهی در عالم ناسوت به وقوع می پیوندد. اعتقاد به خلیفه اللهی انسان کامل و اشرفیت و ولایت او بر سایر موجودات راه دستیابی به شفاعت را سهل و آسان می نماید. زیرا قلب انسان کامل آینه تجلیات ذاتی و اسمائی حق تعالی است که پس از تجلی بر آن وساطت او بر عالم، تجلی می نماید.
    کلید واژگان: شفاعت, امکان اشرف, اسمای الهی, انسان کامل
    Mojgan Mahinroosta, Monirossadat Pourtolami, Monireh Sayyidmazhari
    Intercession and having faith in it is one of the essential teachings in Islam. Obtaining enough knowledge about this essential principle of religion and its rational and theosophical principles provides the condition for taking benefit from this diving grace. From the point of view of Muslim theosophists, Intercession is suggested according to the principle of higher possibility and perfecting the capability of the recipient .From the point of view of Muslim theosophists Intercession is realized by the perfect man in the arc of descent and ascent ,by God’s Most Beautiful Names and the relation between these Names with divine grace and forgiveness and mediation of Perfect Man as a manifestation of divine Name in the sphere of humanity .Having faith in Perfect Man’s role as the vicegerent of God on the earth and his superiority and guardianship over other creatures facilitates accession to intercession .This is on account of the fact that the Perfect Man‘s heart is the mirror of God’s Names and His essential self- manifestation which is going to manifest in the world by being manifested in him.
    Keywords: Intercession, higher possibility, God's Most Beautiful Names, Perfect Man
  • منیره سید مظهری
    بنابر عقیده حکمای اسلامی، جهان هستی بر اساس یک نظام معقول و منطقی پایه گذاری شده و از لحاظ متافیزیکی دارای مراتب یا عوالمی است. این عوالم در یک خط ارتباطی عمودی - متافیزیکی- قرار دارند. به عبارت دیگر در یک ترتب طولی به نحو علت و معلولی با هم مرتبطند. اما تبیین این ارتباط بین مبدا اول و معلول اول با یک شبهه فلسفی – کلامی مواجه است: ضرورت پیوند معلول به علت، ایجاب می کند که عالم هستی با مبدا عالم، معیت داشته باشد؛ در صورتی که لزوم تمایز و تقدم واجب تعالی بر ممکنات اقتضا می کند که عالم ممکنات از واجب تعالی، تاخر و انفکاک عینی داشته باشد. برای حل این معضل میرداماد به تناسب نظام فلسفی خود، موضوع حدوث در دهر را مطرح نمود. تاسیس این نظریه با استفاده از تقابل دو اصطلاح دهر و سرمد با زمان و زمانیات، اگر چه در سایه نبوغ فکری و قدرت اعجاب انگیز اندیشه میرداماد قابل تحسین است اما از نظر فیلسوفان صدرایی، طرقی که وی برای تایید و اثبات نظریه خود دنبال کرده است قابل مناقشه اند.
    کلید واژگان: میرداماد, حدوث, قدم, سرمد, دهر, زمان
    According to the opinion of the Muslim theosophers, world is founded upon a logical and intelligible system, and from a metaphysical point of view, it encompasses hierarchical degrees or worlds. These worlds are positioned in vertical - metaphysical relation. In other words, they are interconnected in a longitudinal order on the base of causality relation. Nevertheless, illuminating this relation between the first cause and the first effect, one encounter with philosophical – theological doubt, that is, the necessity of joining the effect to the cause necessitates the coexistence of the world with its origin. Nevertheless, the necessity of differentiation and priority of the transcendental Being to the contingent beings requires the world of contingent beings have belated and objective separation from the Transcendental Necessary Being. In order to solve this problem, according to his philosophical system, Mir Damad has suggested the idea of createdness at the level of perpetual duration. Mir Damad’s amazing thought in foundation of this theory by taking benefit from the contrast between the terms of perpetual duration (Dahr) and eternity versus time and temporal beings is praise worthy. However, from Sadraian philosopher's point of view, the paths he has followed to prove and confirm his own theory could be still subject to controversy.
    Keywords: Mir Damad, Createdness, uncreatablenss, Eternity, Perpetual duration, Time
  • منیره سید مظهری
    ابن سینا، رئیس فیلسوفان عالم اسلام، با اینکه در قرون وسطی زندگی می کرد، ولی هرگز روحیه و اندیشه قرون وسطایی نداشته است. او همچون فیلسوفان دوره تجدید حیات علمی و فرهنگی، مخالف هر نوع تحجر و تقلید بود و سند درستی هر امری را عقل و تجربه می شناخته و برای انکار چیزی تا دلیل و برهان روشنی نمی یافته، آن را در بوته امکان می نهاده است. این عالم بزرگ، شهود عرفا و کرامات اولیا را از نگاه عقل ممکن می دانسته و در برخی از رسالات و کتاب هایش به توجیه فلسفی آن ها پرداخته است. با این وجود از مطالعه احوال و آثار وی بر می آید که او هرگز به سیر و سلوک نپرداخته و راه و روش صوفیان را در پیش نگرفته است.
    کلید واژگان: ابن سینا, عرفان, عقل و استدلال, شهود عرفانی, کرامات و مقامات عرفا, عشق الهی
    Monireh Seyed Mazhari*
    Avicenna, can be regarded as the most prominent of Islamic philosophers. Despite the fact that he lived in the medieval era, he did not follow the medieval line of thought. He was rather like Renaissance thinkers in opposing any sort of narrow-minded dogmatism and blind imitation of the ancients as well as in relying on reason and experiment as the only touchstone of truth and never rejected a belief before he found conclusive evidence in its refutation and meanwhile regarded it as possible. That is why he considered the intuitive findings of mystics and the miracles of saints as logically possible and in some of his works sought to provide philosophical justifications for them. However drawing on evidence from Avicenna's life, we will to show that he never set foot on the path of mystic quest and neither did he adopt a Sufi's life style.
    Keywords: Avicenna, mysticism, reason, logic, mystic intuition, the miracles, spiritual states of mystics, Divine love
  • آرای هراکلیتوس در باب جنبش ذاتی طبیعت و مقایسه ی آن با دیدگاه ملاصدرا
    منیره سید مظهری*
    از جمله مباحثی که همواره در طول تاریخ فلسفه، محل بحث و گفت وگو بوده، مسئله مساله ی جنبش ذاتی طبیعت یا به تعبیر عام تر، صیرورت و دگرگونی آن است. تا آن جا که تاریخ فلسفه نشان می دهد، اندیشه ی فیلسوفان همواره میان ثبات و تغییر، مردد بوده است: برخی به کلی، واقعیت داشتن حرکت در طبیعت را انکار کرده و تغییر و تحولات مشهود را ساخته و پرداخته ی ذهن تلقی کرده اند؛ برخی دیگر اما، از حرکت به مانند حقیقتی انکار ناپذیر سخن گفته و آن را مبنای نظام فلسفی خویش قرار داده اند. در میان فیلسوفان یونانی، اولین کسی که با انکار ثبات، از تغییر و جنبش دائم اشیائی طبیعی سخن به میان آورده، هراکلیتوس است. در میان فیلسوفان مسلمان نیز بیش از همه، ملاصدراست که از جنبش ذاتی جوهر اشیاء سخن گفته و آن را یکی از ارکان مهم حکمت متعالیه ی خود دانسته است. هراکلیتوس بر مبنای چهار اصل مهم فلسفه ی خود، یعنی لوگوس، تغییر، تضاد و وحدت در عین کثرت، به تبیین اصل تغییر و صیرورت در طبیعت پرداخت و آن را ویژگی اساسی و فراگیر و نافذ عالم طبیعت دانست. ملاصدرا نیز با ابتنا بر اصول مهم فلسفه ی خود، همچون اصالت وجود و تشکیک وجود، حرکت را از عوارض تحلیلی وجود دانست و ثابت کرد که حیثیت حرکت، از حیثیت وجود اشیاء، انفکاک ناپذیر است. این مقاله پس از تحلیل اندیشه ی هراکلیتوس و مقایسه ی آن با آرای ملاصدرا نتیجه گرفته است که به رغم تفاوت های آشکاری که میان دیدگاه این دو فیلسوف وجود دارد، ارائه ی تفسیر نزدیک به هم و تقریب آراء ایشان درباره ی جنبش ذاتی طبیعت، امری ناممکن نمی نماید.
    کلید واژگان: هراکلیتوس, ملاصدرا, حرکت, لوگوس, تضاد, وحدت در کثرت, اصالت وجود, تشکیک وجود, حرکت جوهری
    A Comparative Study of Heraclitu's and Mulla Sadra's Views on the Substantial Movement of Nature
    Monireh Sayyid Mazhari*
    One of the issues which have always been controversial in the history of philosophy is the essential movement in nature or in a more general term nature’s change and becoming. In the history of philosophy, philosophers have been always undecided between the idea of change and the idea of stability. Some have entirely denied the reality of movement and considered the obvious changes and revolutions as the unreal constructions generated by mind. Some others, however, have talked about movement and change as an undeniable truth and set it as the foundation of their philosophical system. Heraclitus is the first Greek philosopher who has denied immovability and spoken about the permanent change and movement of natural objects. Among the Muslim philosophers it is Mulla Sadra that more than all others has discussed the substantial movement of objects and considered it as one of the most important principles of his transcendental theosophy. Heraclitus elucidates change and becoming in nature based on four important principles of his philosophy namely logos, change, opposition and unity within multiplicity. He views change as the fundamental, general and influential principle in nature. Mulla Sadra also basing on important principles of his philosophy such as priority of being and gradation of being has deemed movement as an analytical accident of being, and proved that the motional aspect of objects could not be separated from their ontological aspect. This article, after analyzing Heraclitus’ thoughts and comparing them with those of Mulla Sadra, concludes that despite the obvious differences which exist between the worldviews of these two philosophers, it is possible to give an interpretation which reveals similarity of their ideas about the substantial movement in nature.
    Keywords: Heraclitus, Mulla Sadra, Movement, Logos, Opposition, Unity within Multiplicity, Priority of Being, Gradation of being, Trans, substantial Movement
  • منیره سیدمظهری
    ابن عربی و ملاصدرا روح انسان را مظهر تجلی خداوند می دانند چرا که روح انسان از جهات ذات و صفات و افعال منعکس کننده خالق خود می باشد. به عقیده ایشان وجود انسان با کل عالم انطباق دارد، از این رو وجود انسان راعالم صغیر که منطبق با عالم کبیر است دانسته اند، همچنان که گاهی با تعبیر دیگر، انسان را عالم کبیر و جهان را عالم صغیر می دانند. صدور اعمال خارق العاده در روح انسان یکی از عقاید مهمی است که ایشان با اهتمام وافری پیرامون آن سخن گفته اند و با استفاده از همین حقیقت به تفسیر و توجیه معجزه اشیاء پرداخته اند.
    کلید واژگان: ابن عربی, ملاصدرا, نفس, روح, تجلی, عالم کبیر, عالم صغیر
    Monireh Seyed Mazhari
    Ibn Arabi and Mollasadra assume the spirit of human being to be the manifestation of God because the human spirit reflects the nature and characteristics and behaviors of the Almighty. They believe that the existence of human being overlaps the whole universe. Therefore, they match the microcosm of human being with the macrocosm of God so much that they sometimes take the world of human being as macrocosm and the universe as the microcosm. The extraordinary action of human spirit is their significant belief upon which they have discussed galore and by the use of such a reality they have been able to make their comments and explanations of miraculous objects.
    Keywords: Ibn Arabi, Mollasadra, Spirit, soul, manifestation, microcosm, macrocosm
  • بررسی رابطه حکمت و تزکیه نفس در حکمت متعالیه
    منیره سیدمظهری
    حکمت براساس تقسیم آن بر پایه قوای نفس، دو شاخه نظری و عملی را شامل میشود. حکما از دیرباز، بر همراه بودن تحصیل و تکمیل این دو شاخه برای تحقق تعریف و معنای «حکمت» تاکید داشته اند. ملاصدرا نیز همچون سایر حکما، به این همگامی تصریح و بر آن تاکید کرده است. اما حکمت عملی بلحاظ داشتن مایه های کاربردی و عملی برای تکمیل و تعالی نفس، با تزکیه نفس ملازم است و چون غایت حکمت، تکمیل نفوس است، بنابرین، تزکیه نفس با حکمت، تعریف آن و غایت آن ارتباط تنگاتنگی دارد.
    این نوشتار به بررسی این ارتباط از نظر ملاصدرا پرداخته و سعی کرده است تا با توجه به مبانی حکمت متعالیه، حقیقت حکمت و ارتباط آن با ایمان و تزکیه نفس را تشریح و تصویر کند. بدین منظور نخست غایت حکمت ذکر شده و سپس رابطه دوسویه غایات حکمت و تزکیه نفس بتفصیل مورد بررسی قرار گرفته و از این طریق اثبات شده است که:1. دغدغه اصلی ملاصدرا در تعریف و ارائه حکمت متعالیه، کمال نفس و تزکیه آن بوده است.
    2. غایات حکمت که ملاصدرا و دیگران از آنها به «غایت» تعبیر نموده اند، در حقیقت، غایات و نتایج عملی و هستی شناختی هستند، نه غایات علم شناختی و روش شناختی.
    3. حکمت، عامل اصلی تزکیه صحیح نفس و تزکیه نفس نیز عامل اصلی فهم صحیح مسائل فلسفی است.
    4. تزکیه نفس در شکلگیری مفهوم، تعریف، مصداق و غایات این جهانی حکمت، نقش بسیار اساسی دارد.
    کلید واژگان: تزکیه نفس, ملاصدرا, استکمال نفس, حکمت, غایت, معرفه النفس
    A Study of the Relationship between Philosophy and Purification of the Soul in the Transcendent Philosophy
    Monireh Seyyed Mazhari
    In relation to the faculties of the soul, philosophy in divided into practical and theoretical types. Since long ago, philosophers have emphasized the simultaneous acquisition of these two branches of knowledge for the realization of the definition and meaning of “philosophy”. Like other philosophers, Mulla Sadra has emphasized this task. However, because of its applied and practical implications for the perfection and transcendence of the soul, practical wisdom is concomitant with the purification of the soul, and since the end of wisdom is the perfection of souls, the purification of the soul bears a tight relationship with wisdom or philosophy, its definition, and its end.The present paper is devoted to a study of this relationship from Mulla Sadra’s point of view and seeks to analyze and explain the reality of wisdom and its connection with belief and purification of the soul based on the principles of the Transcendent Philosophy. Accordingly, the writer has initially referred to the end of philosophy and then examined the mutual relationship between the ends of wisdom and the purification of the soul in detail. In this way, she has demonstrated the following:1. Mulla Sadra’s main focus in the definition and explanation of the Transcendent philosophy is the purification and perfection of the soul.2. The ends of wisdom which Mulla Sadra and others have referred to as “end” are, in fact, ontological and practical ends rather than scientific and methodological ones.3. Wisdom is the main element of the correct purification of the soul, and the purification of the soul is the main element in the correct perception of philosophical problems.4. The purification of the soul plays a greatly significant role in the development of the concept, definition, applications, and worldly ends of wisdom.
    Keywords: Purification of the soul, wisdom, Mulla Sadra, end, perfection of the soul, knowledge of the soul
  • منیره سید مظهری

    ابن سینا در تمامی آثار منطقی خود ضمن توجه به قوه حدس، از حدسیات به عنوان مبادی و منشا اعتبار همه علوم و دانش ها سخن می گوید. این در حالی است که کسانی مانند نصیرالدین طوسی، حدسیات را جز برای دارنده آن معتبر نمی داند و به همین دلیل آن را از مبادی علوم به شمار نیاورده اند. از این رو، بررسی و تحلیل تلقی ابن سینا از حدس و کارآیی آن اهمیت دارد. شیخ الرئیس، در آثار مختلف خود، حدس را به نوعی انتقال سریع از مبادی به مطلوب که در این انتقال سیر معمول منطقی استنتاج، طی نمی شود، تعریف می نماید و برای تبیین این معنا به مقایسه میان حدس با فکر و تعلیم و تجربه می پردازد. وی برخلاف بسیاری از منطق دانان، دامنه شمول حدس را منحصر به قلمرو محسوسات نمی داند و با گسترش و تعمیم کارآیی آن به امور فرا حسی، سبب شده است تا حدس منطقی جای خود را به حدس عرفانی بدهد. بر اساس تحلیل و تبیین نظرات شیخ الرئیس در کارآیی حدس و ارزش و اعتبار معرفت شناختی حدسیات اگر حدس به عنوان گونه ای از علم حصولی ملاحظه گردد، هرگز نمی توان وجود آن را به عنوان مبدئی مستقل در کنار سایر مبادی معرفتی پذیرفت. در مقابل اگر حدسیات به نوعی شهود و علم حضوری بازگشت نماید، چنان چه نظر متاخر ابن سینا این تفسیر را تقویت می کند، می توان آن را در زمره بدیهیات اولیه و منشاء اعتبار سایر معرفت ها به شمار آورد، همان گونه که مبدا و علت وجودی آنها نیز هست.

    کلید واژگان: ابن سینا, حدس, شهود, کارآیی, معرفت شناختی
  • منیره سیدمظهری
    سهروردی در تبیین خود از مسئله معاد، به این باور می رسد که نفوس سعادتمندان و کمال یافتگان بعد از مرگ، منجذب در عالم انوار قدسی شده و از اشتغالات برزخی برکنار می ماند. اما متوسطان از اهل سعادت بعد از مرگ با حفظ درجات در عالم صور معلقه یا اشباح مجرده مستقر می شوند. وی متذکر می شود که بعث اجساد و اشباح ربانی و کلیه وعده های پیامبران بدین گونه تحقق می یابد، اما در مورد نفوس اهل شقاوت، اظهاراتی دارد که مظنه تمایل به تناسخ است. ملاصدرا ضمن انتقاد از رویکرد سهروردی به مسئله معاد، بخصوص در اینکه او صورت های غیرجسمانی را که باعث نقوشی در خیال هستند، منشا آثار ملائم و غیرملائم شمرده است، تبیین وی را متضمن مخالفت با ظواهر متون دینی دانسته و معتقد است: صرف اثبات استمرار بقای روح به هیچ وجه اثبات معاد قرآنی یعنی حشر انسان ها با همین شکل و صورتی که در دنیا دارند نیست. وی خود، با ابتناء بر مبانی حکمت متعالیه، ثابت می کند که آنچه در قیامت برانگیخته می شود همین بدن خاص مشهود است. مهم نیست که این بدن اخروی چه خصوصیاتی داشته باشد، بلکه مهم این است که «این همان است» محفوظ باشد.
    این مقاله با روش توصیفی تحلیلی صورت گرفته است.
    کلید واژگان: سهروردی, حکمت متعالیه, معادشناسی, معادجسمانی, معاد روحانی
    Monireh Seyyed Mazhari
    In his expounding on the issue of resurrection, Suhrawardi maintains that after death, the souls of the prosperous and perfect people are attracted to the world of holy lights and exempted from the interrogations in the intermediate stage(barzakh). As far the souls of middle-ranking prosperous people they settle in the imaginal world or in the world of immaterial phantoms after death. He believes that the resurrection of bodies and lordly phantoms and all the promises of prophets are materialized in this way, but regarding the souls of the wretched he has some observations which seemingly suggest his inclination towards metempsychosis. Criticizing Suhrawardi's approach to the idea of resurrection and regarding his belief that immaterial forms causing some kind of images in the world of imagination, Mullā Ṣadrā considers it a source of agreeable and disagreeable effects. Mullā Ṣadrā believes that such declarations contradict the outward aspects of religious texts and thinks that the mere confirmation of the continuance can never prove the Quranic concept of resurrection – that is, the mustering of man after death in the very worldly form. On the basis of the principles of transcendent theosophy, he himself proves that what is to be resurrected in the Day of Judgment is the very visible body.
  • منیره سیدمظهری
    این مقاله با رویکرد تحلیلی و اسنادی به این موضوع می پردازد که در کشورهای در حال طی مسیر مدرنیته، وضع علوم انسانی نمودی از نحوه تلاقی و تالیف عناصر فرهنگ مدرن و عناصر ماقبل مدرن است. از این رو، می توان گفت: نقش و جایگاه علوم انسانی در این کشورها می بایست متناسب با ساختار فرهنگی و اجتماعی و نیز نحوه تالیف عناصر مدرنیته با سنت های تاریخی آنها باشد. حاصل این پژوهش اینکه آشفتگی یا کم تاثیری علوم انسانی در تحولات اجتماعی این گونه کشورها، نشانه بحران و ناسازگاری میان عناصر ادغام شده در حیات این ملت ها می باشد.
    کلید واژگان: علوم انسانی, تلاقی فرهنگی, سنت های فرهنگی, مدرنیته
    Monirahseyyedmazhari
    Using a documentary – analytical approach, the present paper discusses the idea that the condition of humanities in the countries which are pursuing modernity is a symbol of the way of interaction between the elements of modern culture and those of pre-modern culture. Therefore, it can be said that the role and position of humanities in these countries should be congruent with the cultural and social structure and with the way of fitting the elements of modernity with their historical precedents. The research concludes that the confusion or minimal effect of humanities on social developments of such countries indicates the crisis and incompatibility between the elements which are embodied in the life of these nations.
  • جایگاه وجودی قرآن در عالم هستی از دیدگاه ملاصدرا
    منیره سید مظهری
    در این نوشتار، ابتدا ترتیب عوالم هستی را مه مراتب علم خدا است از ابتدا تا نهایت تدبیر امر الهی بر می شماریم و بدین ترتیب، جایگاه وجودی قرآن و سیر نزولی آن را در عوالم هستی تبیین می کنیم. سپس به این مسئله می پردازیم که قرآن مکتوب و مدون یا قرآن تدوینی که جنبه معرفتی آن به عنوان یک کتاب است، همان قرآن وجودی و تکوینی است که ماهیت باطنی و وجودی و واقعیت مثالی عالم هستی است و چگونگی علم حق در مرتبه ذات و پیش از وجود اشیاء را بررسی می کنیم. در بحث کلام و کتاب وجودی حق تعالی، به ارتباط قرآن با دیگر اقسام کلام و کتاب وجود می پردازیم. آنگاه تصویری از جایگاه وجودی قرآن کریم که برگرفته از آثار قرآنی و تفسیری صدرالمتالهین است ارائه می دهیم.
    کلید واژگان: عوامل هستی, مراتب علم, هستی شناسی قرآن, کلام, کتاب وجودی, قرآن تکوینی, قرآن تدوینی
    The place of the holy Qoran in the world of being from Mollasadra view point
    Monireh Seyed Mazhari
    In this writing first we are going In mention to the order of the worlds of being that is the order of God’s knowledge.from the beginning to the end of divine tact and in this manner we are going to describe the place of the holy Oman and decending mov ernent of it from heaven to the world of being. Then we will consider this subject that the written or compiled Qoran the collective Qoran which its insightful aspect is considered as a book.is the same ex istentia] and creations] Qoran.1t is also an inward and existential nature and parable reality of the world of being.ln the following we are going to examine the quality of God.s knowledge in the eternal being.s order and before existence of things as well as the quality ofdetailed know ledge of the exalted God in the order of action and after creating things.In our discussion over word and the holy book of the exalted God. We will consider the relation between Qoran and the other forms of the words and the holv hook. Afterw ards we will present a picture of the place of the great Ooran which has been elicited from Qoranic and commentary works of Sadr-ol-Moteahelin.
    Keywords: worlds of being.the order of knowledge. Cosmology of Qoran, word. the existential book. The creational Qolective Qoran
  • منیره سید مظهری
    برهان امکان و وجوب که گاهی به اختصار از آن به برهان «امکان» تعبیر می شود، یکی از استوارترین براهین عقلی بر اثبات وجود خداوند است.این برهان در میان حکمای اسلامی از اهمیت خاصی برخوردار است و به عنوان طریق فلاسفه در اثبات وجود صانع از آن یاد می شود.محور اصلی این برهان وجود ممکنات و معلولات است یعنی از طریق علم به ممکنات،بر وجود واجب و مسبب اقامه دلیل می شود.این نوع برهان بنابر تقسیم رایج میان منطق دانان،از نوع برهان انی است. از طرفی به اعتقاد همه حکما علم به معلول محقق نمی شود مگر اینکه علم به علت قبل از آن تحقق یافته باشد. در این صورت اثبات علت از طریق دلیل انی کاری بیهوده و بلااثر خواهد بود و براهینی که بر این پایه استوار باشند ارزش معرفتی نخواهند داشت.ابن سینا برای اثبات اعتبار معرفتی برهان امکان و وجوب،آن را نوعی برهان لمی تلقی کرده و ملاصدرا با استفاده از دقت هایی که بوعلی در دفاع از این برهان دارد،این برهان را نوعی دلیل یقین آور در برابر دلیلی که یقین آور نیست، دانسته است.
    کلید واژگان: برهان امکان و وجوب, برهان لمی, برهان انی, دلیل, قاعده ذوات الاسباب, ابن سینا, ملاصدرا
    Monireh Seyyed Mazhari
    Contingent/Necessity argument (sometimes briefly called contingent argument) is one of the most important intellectual grounds to prove the existence of God. This argument is of high significance among the Islamic philosophers and it is regarded as the way of philosophers to prove the existence of God. The main subject of this argument is the existence of possible bings and effects. This is to say that we can reach to cause except through the effects. According to the usual division of logicians, this kind of argument is called quiatic proof. On the other hand, according to philosophers, without awareness of effect we cannot recognize the cause. In this case proving the cause through the quiatic proof is useless and ineffective. Ibn-sina considers the contingent and Necessity argument as a kind of propteric proof to reply to these challengers. Because of Ibn-sina's carefulness in this argument, Mulla sadra, considers it as a special type of certainty reason.
    Keywords: Contingent, necessary argument, causal argument, assertoric argument, reason, Ibn, sina, Mulla sadra
  • منیره سیدمظهری
    مفهوم کمال و ماهیت انسان کامل از جمله موضوعاتی است که از دوران قدیم مورد مناقشه حکما و عرفا بوده است. گرچه آیینهای باستانی ایرانی با مفاهیمی چون «انسان قدیم» یا «انسان نخستین به نحوی به نظریه انسان کامل توجه داشته اند، اما خاستگاه اصلی این مفهوم را عرفان ایرانی– اسلامی دانسته اند. ابن عربی از جمله برجسته ترین اندیشمندی است که به دلیل علایقش با رویکرد عرفانی مبتنی بر عشق و کشف و شهود سیمای انسان کامل را به تصویر کشیده است. فلاسفه و حکمای ایرانی – اسلامی برخی همچون فارابی و ابن سینا مروج رویکرد فلسفی و خردگرایانه درباره انسان کامل هستند. ملاصدرا اما بر اساس هر دو رویکرد «عرفانی و فلسفی» تحت تاثیر محیی الدین عربی به توصیف انسان کامل پرداخته است.
    کلید واژگان: ابن عربی, ملاصدرا, انسان کامل
    Dr. Monirah Seyyed Mazhari
    The concept of perfection and the nature of perfect man have been a source of argument between scholars and mystics since long time in the past. Although the ancient Iranian rituals have taken such concepts as "old man" or "primitive man" somehow into account, their original position is known to be Islamic Iranian. Ibn Arabi is one of those outstanding thinkers who have portrayed the perfect man's feature on account of his interest in mystical approach based on love and revelation and intuition. Some Islamic Iranian philosophers and scholars such as Farabi and Avicenna are promoters of philosophical and rationalistic approach on perfect man, whereas Molla Sadra, who is affected by Mohyeddin Arabi, elaborates on perfect man via both mystical and philosophical approaches.
  • منیره سید مظهری
    جدایی علم و دین در قرون وسطا و ابتدای رنسانس مطرح نبود، چرا که در آن اعصار بسیاری از دانشمندان علوم طبیعی، همزمان متکلمان و عالمان دینی جوامع خود نیز بودند. با ظهور علوم تجربی در قرن هفدهم، کم کم احساس استغنای از دین در دانشمندان علوم به وجود آمد و منجر به پیدایش خداباوری فارغ از وحی و سپس جریان روشنگری فرانسوی و در نهایت ماتریالیسم علمی شد. در قرن های هجدهم و نوزدهم به نظر رسید که علوم به پایان راه خود رسیده اند و به زودی جای دین را خواهند گرفت. چنین برداشتی تا نیمه اول قرن بیستم نیز ادامه داشت. در این بین فیلسوفان، متکلمان و حتی دانشمندان بر آن شدند تا با ارائه راه حل هایی، مشکل تعارض علم و دین را حل کنند. این نوشتار پس از مرور جریان های عمده فکری مرتبط با موضوع، راه حل های ارائه شده برای رفع تعارض علم و دین را نقد و بررسی می کند.
    کلید واژگان: ماتریالیسم علمی, پوزیتیویسم منطقی, نظریه تکامل, نو ارتدوکسی, فلسفه تحلیل زبان, ابزار انگاری
    Monire Seyed Mazhari
    The separation of science and religion was not posed in the medieval centuries and the Renaissance era; because most of the scientists of natural sciences were the speakers and religious men of their own societies. Appearance of experimental sciences in the seventeenth century made the needless (feeling) toward these scientists and caused the emergence of believing in God and scientific materialism. It seemed that in the eighteenth and nineteenth centuries the sciences have finished and will replace the religion. This point of view had continued till the beginning of the twentieth century. The present article studies the offered solutions in order to eliminate the distinctions between science and religion following a review on related thoughts on the mentioned issue.
    Keywords: scientific materialism, theory of evolution, philosophy of language analysis
نمایش عناوین بیشتر...
بدانید!
  • در این صفحه نام مورد نظر در اسامی نویسندگان مقالات جستجو می‌شود. ممکن است نتایج شامل مطالب نویسندگان هم نام و حتی در رشته‌های مختلف باشد.
  • همه مقالات ترجمه فارسی یا انگلیسی ندارند پس ممکن است مقالاتی باشند که نام نویسنده مورد نظر شما به صورت معادل فارسی یا انگلیسی آن درج شده باشد. در صفحه جستجوی پیشرفته می‌توانید همزمان نام فارسی و انگلیسی نویسنده را درج نمایید.
  • در صورتی که می‌خواهید جستجو را با شرایط متفاوت تکرار کنید به صفحه جستجوی پیشرفته مطالب نشریات مراجعه کنید.
درخواست پشتیبانی - گزارش اشکال